عشق در دل ماند و يار از دست رفت شاعر : سعدي دوستان دستي که کار از دست رفت عشق در دل ماند و يار از دست رفت کي رسم چون روزگار از دست رفت اي عجب گر من رسم در کام دل کاندر اين غم هر چهار از دست رفت بخت و راي و زور و زر بودم دريغ صبر و آرام و قرار از دست رفت عشق و سودا و هوس در سر بماند بهتر از من صد هزار از دست رفت گر من از پاي اندرآيم گو درآي ور نه اين دل چند بار از دست رفت بيم جان کاين بار خونم ميخورد چون زمام اختيار از دست رفت مرکب...