بادپيمايي هوايي ميزند | | بلبلي بيدل نوايي ميزند |
و اندرونم مرحبايي ميزند | | کس نميبينم ز بيرون سراي |
چون بر او باد صبايي ميزند | | آتشي دارم که ميسوزد وجود |
غرقه حالي دست و پايي ميزند | | گر چه دريا را نميبيند کنار |
سر به ديوار سرايي ميزند | | فتنهاي بر بام باشد تا يکي |
زان که شمشير آشنايي ميزند | | آشنايان را جراحت مرهمست |
پادشاهي با گدايي ميزند | | حيف باشد دست او در خون من |
راضيم گر بي خطايي ميزند | | بندهام گر بي گناهي ميکشد |
ميفرستد يا قفايي ميزند | | شکر نعمت ميکنم گر خلعتي |
هر که بعد از عشق رايي ميزند | | ناپسنديدست پيش اهل راي |
مطرب ما خوش به تايي ميزند | | محتسب گو چنگ ميخواران بسوز |
سعدي اين دم هم ز جايي ميزند | | دود از آتش ميرود خون از قتيل |