در من اين عيب قديمست و به در مينرود شاعر : سعدي که مرا بي مي و معشوق به سر مينرود در من اين عيب قديمست و به در مينرود کاين بلاييست که از طبع بشر مينرود صبرم از دوست مفرماي و تعنت بگذار گر به سنگش بزني جاي دگر مينرود مرغ ملوف که با خانه خدا انس گرفت عجب آنست کز او خون جگر مينرود عجب از ديده گريان منت ميآيد اگرم ميرود از پيش اگر مينرود من از اين بازنيايم که گرفتم در پيش گفت از اين کوچه ما راه به در مينرود خواستم تا نظري بنگرم...