يکي مرد درويش در خاک کيش شاعر : سعدي نکو گفت با همسر زشت خويش يکي مرد درويش در خاک کيش مينداي گلگونه بر روي زشت چو دست قضا زشت رويت سرشت به سرمه که بينا کند چشم کور؟ که حاصل کند نيکبختي به زور؟ محال است دوزندگي از سگان نيايد نکوکار از بدرگان ندانند کرد انگبين از ز قوم همه فيلسوفان يونان و روم به سعي اندر او تربيت گم شود ز وحشي نيايد که مردم شود وليکن نيايد ز سنگ آينه توان پاک کردن ز زنگ آينه نه زنگي به گرما به گردد سپيد به...