خداي را چه توان گفت شکر فضل و کرم

خداي را چه توان گفت شکر فضل و کرم شاعر : سعدي بدين نظر که دگرباره کرد بر عالم خداي را چه توان گفت شکر فضل و کرم خدايگان معظم اتابک اعظم به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه خليفه‌ي پدر و عم به اتفاق اعم سر ملوک زمان پادشاه روي زمين به ماه طلعت شاه و ستارگان حشم زمين پارس دگر فر آسمان دارد يکي به خدمت او دست بندگي بر هم يکي به حضرت او داغ خادمي بر روي به خدمت حرمش پشت پادشاهان خم به قبله‌ي کرمش روي نيکخواهان راست که تهنيت به ديار عرب رسيد و...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خداي را چه توان گفت شکر فضل و کرم
خداي را چه توان گفت شکر فضل و کرم
خداي را چه توان گفت شکر فضل و کرم

شاعر : سعدي

بدين نظر که دگرباره کرد بر عالمخداي را چه توان گفت شکر فضل و کرم
خدايگان معظم اتابک اعظمبه دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه
خليفه‌ي پدر و عم به اتفاق اعمسر ملوک زمان پادشاه روي زمين
به ماه طلعت شاه و ستارگان حشمزمين پارس دگر فر آسمان دارد
يکي به خدمت او دست بندگي بر هميکي به حضرت او داغ خادمي بر روي
به خدمت حرمش پشت پادشاهان خمبه قبله‌ي کرمش روي نيکخواهان راست
که تهنيت به ديار عرب رسيد و عجمهنوز کوس بشارت تمام نازده بود
بر آستان جلالش نماند جاي قدمز سر نهادن گردن‌کشان و سالاران
هزار سال کم از حق او بود يک دمسپاس بار خدايي که شکر نعمت او
به حکم آنکه همش دوست مي‌نهد مرهمخوشست بر دل آزادگان جراحت دوست
الم خوشست به انديشه‌ي شفاي المشب فراق به روز وصال حامله بود
دگر نزاع نيفتد ميان گرگ و غنمدگر خلاف نباشد ميان آتش و آب
که لرزه بر تن شيران فتد چو شير علمز سايه‌ي علم شير پيکرش نه عجب
که دوستان همه شادند، گو بمير از غماگر دو ديده‌ي دشمن نمي‌تواند ديد
اسير باد به زندان ساکنان عدموجود هر که نخواهد دوام دولت او
که خود هلاک شوند از حسد به خون شکمشها به خون عدو ريختن شتاب مکن
دو نيمه باد سرش تا به سينه همچو قلمهر آنکه چون قلمت سر به حکم بر ننهد
که تشنگان به فرات و پيادگان به حرمچنان به عهد تو مشتاق بود نوبت ملک
زدند بر دل بدگوي ضربتي محکمبه حلق خلق فرو ريخت شربتي شيرين
به خير کوش و صلاح و سداد و عفو و کرمجهان نماند و آثار معدلت ماند
نماند و تا به قيامت برو بماند رقمکه ملک و دولت اضحاک بي‌گناه آزار
شنيده‌اند نصيحت ز کهتران خدمخطاي بنده نگيري که مهتران ملوک
که جز حديث نمي‌ماند از بني‌آدمخنک تني که پس از وي حديث خير کنند
چو آفتاب که بر آسمان برد شبنمبه دولتت همه افتادگان بلند شدند
که سعيش از همه بيشست و حظش از همه کممگر کمينه‌ي آحاد بندگان سعدي
نبوده‌اند به ايام کس چنين خرمهميشه خرميت باد و خير باد که خلق
وگر بود به سرنيزه باد چون پرچمسري مباد که بر خط بندگي تو نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما