تا کي کنم از طرهي تو فرياد
تا کي کنم از طرهي تو فرياد
شاعر : سنايي غزنوي
تا کي کشم از غمزهي تو بيداد تا کي کنم از طرهي تو فرياد فرياد من از خنده و بيداد تو از داد يک شهر زن و مرد همي باز ندانند گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد آن روز که زلفين نگون تو بديدند غمناک نشد هر که ز ديدار تو شد شاد هشيار نشد هر که ز گفتار تو شد مست با قامت چون تير ز وصل تو کنم ياد من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک چوگان کني از تيز زهي جادوي استاد تو زر کني از لاله و کافور کني مشک هرگز نگذاري که بود منزلت آباد ويران کني آن دل که درو سازي منزل آن شهر کزو خاستي آباد همي باد اي منزل تو گشته ز آشوب تو ويران بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد جيحون شده چشم من از آن زلف سمن سا از روي چو خورشيد تو اي طرفهي بغداد مشهور جهان گشته سنايي ز غم تو افگنده درين خسته دلم عشق تو بنياد تو مايهي خوبي شدي اي مايهي خوبان مادر که ترا زاد بر او نيز دعا باد صد رحمت و صد شادي بر جان تو اي بت