آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست

آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست شاعر : سيف فرغاني گر نيايد، مطلب ور برود، بگذارش آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست مرده‌اي باش اگر جان ندهي در کارش سيف فرغاني نزديک همه زنده‌دلان جان نو داد به من صورت معني‌دارش گر چه جان مي‌دهم از آرزوي ديدارش دست تقدير به صد لطف زده پرگارش بنگر آن دايره‌ي روي و برو نقطه‌ي خال ناردان لب و رخساره‌ي چون گلنارش بوستاني‌ست که قدر شکر و گل بشکست آب شيرين ببرد لعل شکر گفتارش ملک خسرو برود در هوس بندگيش...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست
آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست
آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست

شاعر : سيف فرغاني

گر نيايد، مطلب ور برود، بگذارشآنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست
مرده‌اي باش اگر جان ندهي در کارشسيف فرغاني نزديک همه زنده‌دلان
جان نو داد به من صورت معني‌دارشگر چه جان مي‌دهم از آرزوي ديدارش
دست تقدير به صد لطف زده پرگارشبنگر آن دايره‌ي روي و برو نقطه‌ي خال
ناردان لب و رخساره‌ي چون گلنارشبوستاني‌ست که قدر شکر و گل بشکست
آب شيرين ببرد لعل شکر گفتارشملک خسرو برود در هوس بندگيش
برو اي حسن و دگر تيز مکن بازارشنقد جان رفت درين کار خريدارش را
لشکر حسن به زير علم دستارشاز پي نصرت سلطان جمالش جمع است
کام شيرين نکني از لب شکربارشتا غم تلخ گوارش نخوري يکچندي
گر بميرد نخوهد صحت خود بيمارشعشق دردي‌ست که چون کرد کسي را بيمار
کب بر وي گذرد محو کند آثارشلوح ما از قلم دوست نه آن نقش گرفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط