نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (2)

در بخش ششم كتاب، مجدداً نويسنده، داستان مفصلي را در مورد آتش‌سوزي‌ها و در رأس آن‌ها جنايت سينما ركس آبادان در قالب سؤالي القايي مطرح مي‌سازد. اين‌بار سؤال كننده فراموش مي‌كند كه در فراز ديگري به صراحت پذيرفته كه ساواك براي ايجاد رعب و وحشت دست به اين‌گونه اقدام‌ها مي‌زد: «احمد احرار- يكي از مسائلي كه آقاي باهري در خاطرات خود ذكر مي‌كند و آن را هم از دلائل استعفاي خود مي‌داند موضوع پرونده متهم يا متهمين آتش‌سوزي سينما ركس آبادان است. خيال مي‌كنم در مورد اين قضيه، حضرت عالي كه وزير كشور بوديد از جريان امر مطلع باشيد.
يکشنبه، 7 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (2)

نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (2)
نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (2)


 






 
در بخش ششم كتاب، مجدداً نويسنده، داستان مفصلي را در مورد آتش‌سوزي‌ها و در رأس آن‌ها جنايت سينما ركس آبادان در قالب سؤالي القايي مطرح مي‌سازد. اين‌بار سؤال كننده فراموش مي‌كند كه در فراز ديگري به صراحت پذيرفته كه ساواك براي ايجاد رعب و وحشت دست به اين‌گونه اقدام‌ها مي‌زد: «احمد احرار- يكي از مسائلي كه آقاي باهري در خاطرات خود ذكر مي‌كند و آن را هم از دلائل استعفاي خود مي‌داند موضوع پرونده متهم يا متهمين آتش‌سوزي سينما ركس آبادان است. خيال مي‌كنم در مورد اين قضيه، حضرت عالي كه وزير كشور بوديد از جريان امر مطلع باشيد. بنده خاطرم هست كه همان ايام از آقاي شريف‌امامي شنيدم كه گفتند در ضيافتي كه به افتخار يكي از ميهمانان خارجي- اگر اشتباه نكنم ضياءالرحمن رئيس‌جمهوري بنگلادش- ترتيب يافته بود آمدند آهسته چيزي به اعلي حضرت گفتند. ايشان از سر ميز برخاستند و رفتند و وقتي برگشتند به من و سپهبد مقدم اشاره كردند كه برويم... گفتند الان صدام حسين بود كه تلفن مي‌كرد و خبر داد كه عراقي‌ها كسي را در موقع عبور از مرز گرفته‌اند و او اعتراف كرده كه از عوامل آتش‌سوزي سينما ركس بوده است... در 13 شهريور 57 آقاي دكتر باهري كه وزير دادگستري بود اعلام كرد دومين عامل آتش‌سوزي سينما ركس هم دستگير شد. من نمي‌دانم اين دومي كه بود ولي يادم هست در همان ايام شخصي بنام سيدعلي اندرزگو معروف به شيخ عباس تهراني در جريان زد و خورد با مامورين ساواك تير خورد و دستگير شد. اين شخص از فعالان بود و مرتبا به سوريه و لبنان و عراق مي‌رفت و با آقاي خميني ارتباط نزديك داشت... يكي دو روز بعد درگذشت ولي خبر مرگ او فوراً اعلام نشد. حسين اخوان توحيدي، كسي كه آن موقع در بغداد جزو محارم آقاي خميني بود و بعدها جدا شد و به مجاهدين پيوست نوشته است وقتي اطلاع رسيد كه شيخ عباس تهراني گرفتار شده است سخت باعث نگراني شد زيرا او از خيلي چيزها خبر داشت و اگر دهان باز مي‌كرد آشكار مي‌شد كه بمب‌گذاري‌ها و ترورها و تخريب‌ها و همين قضيه سينما ركس آبادان كار چه كساني است. به همين دليل آقاي خميني براي اين كه پيشگيري كند اعلاميه‌اي صادر كرد و در آن اعلاميه نوشت «در آينده دور يا نزديك ممكن است فرد يا افرادي را بياورند كه اقرار كنند در اين حادثه دست داشته‌اند. اين افراد يا مامورند و يا از بهترين و متدين‌ترين افرادي هستند كه براي كشتن آنان هيچ وسيله‌اي را بهتر از اين نمي‌دانند».(ص72)
آقاي احرار در طرح اين موضوعات القايي‌اش، مطالب خلاف واقع بسياري را به يكديگر مرتبط مي‌سازد تا به نتيجه مورد نظر دست يابد: 1- نسبت دادن عبارت داخل گيومه به امام خميني(ره) كه به هيچ وجه در پيام ايشان در مورد حادثه سينما ركس وجود ندارد و صرفاً مي‌توان آن را «جعلي» خواند. رهبر نهضت اسلامي در اطلاعيه خود در همان زمان به نكات بسياري دقيقي اشاره داشتند: «قراين نيز شهادت مي‌دهد كه دست جنايتكار دستگاه ظلم در كار باشد كه نهضت انساني- اسلامي ملت را در دنيا بد منعكس كند. آتش‌ را به طور كمربند در سراسر سينما افروختن و بعد توسط مامورين درهاي آن را قفل كردن، كار اشخاص غير مسلط بر اوضاع نيست. گفتار شاه كه: تظاهركنندگان مخالف من «وحشت بزرگ را وعده مي‌دهند؛ و تكرار آن پس از واقعه كه: همان وعده بوده است، شاهد ديگري بر توطئه است؛ نه اينكه واقعاً شاه يك غيبگوی بزرگ است!... من به ملت بزرگ ايران اعلام خطر مي‌كنم، خطر اينكه دستگاه اين‌گونه اعمال وحشيانه و ضد اسلامي را در ساير شهرهاي ايران انجام دهد تا تظاهرات پاك مردم شجاع ايران را كه با خون خود ريشه درخت اسلام را آبياري مي‌كنند لوث نمايند. لازم است گويندگان، مطلبي را كه به نابودي انقلاب رهايي بخش اسلام منجر مي‌شود براي مردم روشن نمايند.»(صحيفه امام، جلد3، 31 مرداد 1357، نجف)
در اين بيانيه رهبر نهضت اسلامي به نكات دقيقي اشاره مي‌نمايد ازجمله اين‌كه محمدرضا پهلوي يك روز قبل از اين جنايت دهشتناك وعده «وحشت بزرگ» را داده بود. خوشبختانه اين موضعگيري بهنگام و هشيارانه رهبري مردم، جلو انحراف افكار عمومي و سردرگمي را گرفت.
2- آقاي احرار مدعي است در زمان حادثه، محمدرضا پهلوي ميزبان رئيس‌جمهور بنگلادش بوده و در همان ضيافت به برخي مسئولان اشاره مي‌كند كه براي مشورت به اتاق ديگري بروند. روايت هوشنگ نهاوندي كه به دربار نزديكتر بود به گونه ديگري است. وي در اين زمينه مي‌گويد: «روز 19 اوت، كه پنج‌شنبه‌اي بود اوايل بعدازظهر، آتشي سينما ركس آبادان پايتخت صنعت نفت را سوزاند و ويران كرد. چهارصد و هفتاد تن كه بيشترشان زنان و كودكان بودند خفه شدند يا سوختند و مردند... حكومت با بي‌خيالي به اين ماجرا پرداخت. به گونه‌اي كه گويا يكي از «حوادث» معمول رخ داده است. از مطبوعات خواستند كه زياد به اين ماجرا بند نكنند و مطبوعات نيز تقريباً همين‌گونه رفتار كردند. اين روش برخورد، افكار عمومي را شگفت‌زده و منزجر ساخت. اعلي حضرتين در نوشهر بودند. نه نخست‌وزير و نه وزيري از دولت او به خود زحمت رفتن به آبادان را داد. چرا اين روش را برگزيدند؟»(آخرين روزها، خاطرات دكتر هوشنگ نهاوندي، ترجمه بهروز صوراسرافيل و مريم، شركت كتاب لس‌آنجلس، 83، ص134) آقاي نهاوندي در فراز ديگري مي‌افزايد: «شام 20 اوت در باغ‌هاي زيباي كاخ او (تاج‌الملوك) برپا شد. معمولاً هزار نفري به آن مهماني دعوت مي‌شدند... يكي از پيشخدمت‌هاي شاه از شش نفر از مدعوين دعوت كرد كه به تالار كاخ بروند در آنجا شاه ايستاده بود و با آنان دست داد اين دفعه نقاب از چهره‌ي او فرو افتاد و نگراني‌اش مشهود بود. از آنان پرسيد: «شماها خبرهاي آبادان را شنيده‌ايد؟»... چند روز بعد هنگامي كه همگان از ابعاد فاجعه‌ي آبادان آگاهي يافتند مخالفان تندرو رژيم از مهماني باشكوه و آتش‌بازي آن شب به سود خود استفاده كردند و آن را به باد انتقاد گرفتند. مي‌گفتند هنگامي كه شهر يكپارچه عزادار است، آنان در دربار سرگرم رقص و آتش‌بازي هستند. اشتباه بزرگي روي داده بود. بايد آن مهماني را متوقف مي‌كردند و از خير آتش‌بازي چشمگير هم مي‌گذشتند- بايد حتي عزاي ملي اعلام مي‌كردند اين ماجرا ضربه‌ي شديدي به رژيم بود.»(همان، صفحات 2-140)
3- نويسنده به نوعي ماجراي شهيد اندرزگو را مطرح مي‌سازد كه گويا وي قبل از شهادت به دخالت در ماجراي سينماركس اعتراف كرده است، در حالي‌كه اين شهيد بزرگوار در همان صحنه درگيري با ساواك به تعداد بسياري تير خورد و به شهادت رسيد. تصويري كه ساواك از صحنه درگيري تهيه كرده به روشني گوياي اين واقعيت است؛ البته مقدم - رئيس وقت ساواك- در گزارش خود مدعي است كه وي در راه انتقال به بيمارستان فوت كرده است: «به تيمسار رياست اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي از ساواك... در ساعت 45/18 روز 2/6/57 هنگاميكه سيدعلي اندرزگو بمنزل يكي از مرتبطينش بنام اكبر حسيني واقع در خيابان ايران ميرفت بوسيله مامورين محاصره و از آنجا كه گزارشات رسيده حاكي از مسلح بودن مشاراليه و حمل مواد منفجره بوسيله او بود، به وي دستور ايست و تسليم داده شد كه ناگهان ياد شده با حركات غيرعادي در صدد فرار برآمد و مامورين بناچار بسوي او تيراندازي و در نتيجه مشاراليه مورد اصابت گلوله واقع و در راه انتقال به بيمارستان فوت نمود... رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور سپهبد مقدم.»(سردار سرفراز، مركز بررسي اسناد تاريخي سال77، صص8-497) بنابراين ادعاي اين‌كه شهيد اندرزگو مطلبي در اختيار ساواك قرار داده باشد كاملاً خلاف واقع است.
4- آقاي احرار كه مي‌داند نمي‌تواند ماجراي سينما ركس آبادان را از ساير آتش‌سوزي‌هايي كه به اعتراف خود وي، ساواك عامل آنها بود و آقاي قره‌باغي مستندات روشني بر اين دخالت عرضه مي‌دارد، جدا كند، در اين فراز كليه بمب‌گذاري‌ها و ترورها و تخريب‌ها را به مخالفان استبداد نسبت مي‌دهد، در حالي‌كه قبلاً عنوان داشته بود: «ا.ا- درباره حوادث خياباني و نقش مامورين ساواك ما هم چيزهايي شنيده بوديم. گويا اين طور فكر شده بود كه اگر يك اغتشاشات مصنوعي در شهر، بخصوص در خيابان‌هاي بالاي شهر تهران، راه بيفتد و مغازه‌‌ها را آتش بزنند و ايجاد هراس بكنند مردم نگران امنيت خودشان خواهند شد و افكار عمومي برانگيخته مي‌شود و اكثريت خاموش به صدا درمي‌آيند».(ص32) بنابراين در همان زمان هم قدرت‌هاي مسلط بر ايران و دربار اين‌گونه مي‌انديشيدند كه با نسبت دادن اين جنايات به مردم به پا خاسته و معترض كه به صورت آرام تظاهرات مي‌كردند قادر خواهند بود مردم را در برابر مردم قرار دهند، اما همان‌گونه كه در همان زمان تبليغات نتوانست اين هدف را تأمين كند امروز نيز آقاي احرار نيز قادر نخواهد بود چنين جعلياتي را به تاريخ تحميل كند.
در حالي‌كه مركز پليس در چند قدمي سينما ركس آبادان قرار داشت چگونه ممكن بود كسي يا كساني از مخالفان بتوانند در زمان فعاليت سينما وارد سالن شوند، يك باتري ساعتي كار بگذارند، دربها را قفل كنند، سرتاسر اطراف سالن را به بنزين آغشته نمايند و هيچ‌كس اعتراضي به آنان نكند و به پليس هم اطلاع داده نشود؟ استمپل عضو ارشد سفارت آمريكا در تهران در گزارش محرمانه خود به واشنگتن در همان زمان مي‌نويسد:‌ «در شب 19 اوت [28 مرداد] تعداد 600 نفر در سينما مشغول تماشاي فيلمي [به نام گوزنها] از يك هنرمند مشهور ايراني بودند كه سينما دستخوش آتش‌سوزي شد. كسي كه آتش را در سينما افروخت، همه تماشاگران به استثناي چند نفر را به قتل رساند. يك تحقيق رسمي نشان مي‌داد كه ديوارهاي سالن با بنزين خيس بوده است و آتش‌سوزي با يك باطري خودكار ساعتي آغاز شده است. در ورودي و خروجي قفل بوده است و پليس و ماشين‌ها و تجهيزات آتش‌نشاني دير رسيده‌اند.»(جان‌دي استمپل، درون انقلاب ايران، ترجمه منوچهر شجاعي، انتشارات رسا، صص1-160) چگونه ممكن است پليس كه مقر آن در فاصله بسيار اندكي از سينما قرار داشت دير در محل حادثه حاضر شود؟ همچنين آتش‌نشان‌هاي بسيار پيشرفته شركت نفت كه ايستگاه آنها نيز در فاصله كوتاهي از سينما قرار داشت بعد از كشته شدن همه مردم اقدام كنند؟ پاسخ اين مطلب را مي‌توان در اعتراف نماينده ساواك در آمريكا هنگام نقل سخنان اويسي يافت: «بعداً تيمسار اويسي به من گفت كه شاه او را محرمانه به حضور پذيرفت و به وي گفت كاري كند تا سربازانش آتش‌سوزي‌هايي را كه توسط نيروهاي ويژه ساواك ايجاد مي‌شود خاموش ننمايد. »‌ (خاطرات منصور رفيع ‌زاده، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76،ص366 )
آقاي قره‌باغي نيز در پيگيري علت خاموش نشدن آتش‌سوزي‌ها به عنوان وزير كشور همين پاسخ را دريافت مي‌دارد؛ بنابراين اگر سينما ركس در چند قدمي مقر پليس و با فاصله كمي از ايستگاه آتش‌نشاني بسيار مجهز مي‌سوزد و همه انسان‌هاي بيگناه محصور شده در آن به کام مرگ كشيده مي‌شوند، اين برنامه صرفاً در چارچوب وعده «وحشت بزرگ» محمدرضا پهلوي معني مي‌يابد. بايد همه عوامل دست به دست هم مي‌دادند تا اين وعده محقق شود. جنايت‌پيشگان ساواك آتش‌افروزي كنند و عوامل شهرباني و فرمانداري نظامي مانع از خاموش كردن شعله‌هاي آتش شوند تا به زعم درباريان وحشتي شكل گيرد. اظهارات قره¬باغی دستکم در مورد يک صحنه از آتش سوزيهای گسترده در تهران بسيار گوياست: «ارتشبد قره‌باغي- روز چهاردهم آبان، از حوالي ظهر گزارش‌هايي به وزارت كشور مي‌رسيد كه در نقاط مختلف شهر آتش‌سوزي است. اشخاص مختلف تلفن مي‌كردند و از آتش‌سوزي‌هاي متعدد خبر مي‌دادند. از پنجرة اتاق وزير كشور در طبقه ششم ساختمان وزارتخانه که در جنوب پارک شهر قرار داشت نگاه کردم و ديدم از نقاط مختلف آتش و دود زبانه مي‌كشد. ضمناً بعضي اشخاص كه تلفن مي‌كردند مي‌گفتند مأمورين فرمانداري نظامي و مأمورين پليس كه آنها هم مأمور فرمانداري نظامي تلقي مي‌شدند ايستاده‌اند نگاه مي‌كنند و هيچ اقدامي انجام نمي‌دهند. من تلفن كردم به سپهبد صمديانپور رئيس شهرباني و گفتم اينطور گزارش مي‌دهند، قضيه از چه قرار است؟ گفت بله، درست است شهر را در نقاط مختلف به آتش كشيده‌اند. گفتم پس چطور اقدام نمي‌كنيد؟ گفت فرماندار نظامي دستور داده است كه مداخله نشود.»(ص 94)
اما از آنجا كه نهضت مردم مركزيتي مدبر و فهيم داشت به سرعت ترفندهاي خائنان به ملت ايران را كشف مي‌كرد و به اطلاع همگان مي‌رساند؛ لذا اين جنايات نه تنها موجب وحشت و سردرگمي مردم نمي‌شد، بلكه به دليل آگاهي از ريشه‌ وقوع آن، عزم ملت را در سرنگوني رژيمي كه تا آن زمان به اين ميزان آن را جنايتكار و خائن نمي‌شناختند راسخ‌تر كرد. نكته حائز اهميت اينكه حتي قشر خاموش و بي‌تفاوت با چنين شوك‌هايي از لاك خود خارج و با سيل استقلال‌طلبي همراه گردبد؛ البته بايد اذعان داشت در يك نهضت مردمي فراگير، نيروهاي سازمان‌هاي مختلف ضدمردمي نيز مي‌توانند به صورت پنهان تأمين كننده نيازهاي نهضت استقلال طلبانه باشند. اين واقعيت در مورد انقلاب اسلامي بسيار تعيين كننده بود. نفوذ رهبري اين نهضت در ميان توده‌هاي سازمان‌هاي مختلف علاوه بر زمين‌گير كردن برنامه‌هاي كشورهاي سلطه‌گر و دستگاه ديكتاتور موجب مي‌گرديد كه آخرين اطلاعات دربارة تصميمات سازمان‌هاي تعيين كننده از كانال‌هاي مختلف به ستاد رهبري انقلاب برسد؛ لذا هم به سرعت ترفندها خنثي مي‌شد و هم قدرت ابتكار عمل از آن دستگاه عريض و طويل سلب مي‌گرديد. براي نمونه، ارتشي كه افسران عالي‌رتبه‌اش در درون پادگان‌ها و ستادهاي خود احساس امنيت نمي‌كردند چگونه مي‌توانست به نفع آمريكا و محمدرضا پهلوي قدرت ابتكار عمل داشته باشد: «خاطرم مي‌آيد وقتي من رئيس ستاد شدم از ضداطلاعات دستور رسيده بود براي رفتن به نخست‌وزيري از اتومبيل استفاده نكنم، با هليكوپتر برويم. با هليكوپتر از ستاد مي‌رفتم به باغشاه و از باغ‌شاه كه نزديك كاخ نخست‌وزيري بود با اتومبيل مي‌رفتم نزد نخست‌وزير. حتي روزهاي آخر گفتند آنجا هم دور از احتياط است و بايد در دانشكده افسري از هليكوپتر پياده شويم. البته دو بار هم به هليكوپتر من تيراندازي شد، حالا چه طور فهميده بودند من در آن هليكوپتر هستم و از ميان چند هليكوپتري كه با هم حركت مي‌كرد كدام يك مال من است قطعاً‌ به نحوي اطلاع داشتند، جاسوس داشتند به هر حال، اوايل كه مي‌رفتيم به باغشاه ديدم در داخل سربازخانه يك صورت‌بندي عجيب و غريبي است. تفنگ به دست‌ها دور تا دور مي‌گيرند و محصور مي‌كنند تا اين كه رئيس ستاد از هليكوپتر پياده شود. خيلي ناراحت شدم كه خوب، اگر من كه رئيس ستاد هستم نتوانم در باغشاه، در يك سربازخانه، پهلوي سربازها بيايم پائين و اعتمادي نباشد در روحيه سربازها و درجه‌دارها تاثير خيلي نامطلوبي خواهد داشت... يك روز كه آمدم باز از هليكوپتر ديدم عده زيادي آن كنار تفنگ به دست دارند حركت مي‌كنند. وقتي پياده شدم به فرمانده پادگان كه اداي احترام كرد گفتم من كه به شما گفته بودم كسي نباشد. اين‌ها كي بودند؟ گفت به ما مربوط نبود. اين‌ها محافظين سرلشكر خسروداد بودند كه ايشان را در داخل سربازخانه معيت مي‌كنند. يعني يك صورت‌بندي نظامي، به اصطلاح ژ.ث در دست و آقاي خسروداد در وسط آنها مي‌رفت به قسمت خودش در چنين حالتي بود كه مي‌گفتند سرلشكر خسروداد قصد كودتا داشت.» (صص6-405)
وحشت سران وابسته ارتش از بدنه آن عملاً موجب انزواي كساني شده بود كه آمريكا و انگليس در حفظ ديكتاتوري به آنها دل‌بسته بود. اين ميزان قدرت نفوذ يك جنبش مردمي در آن سالها به هيچ‌وجه قابل درك نبود. از نگاه ناظران بيروني، وضعيت ارتش به لحاظ لجستيكي و گستره سازماني بسيار چشمگير بود و خيره كننده، اما امروز بنا به اعتراف آقاي قره‌باغي قدرت مردمي آن‌چنان آن را از درون متلاشي كرده بود كه رأس اين سازمان پرهزينه با بدنه آن كاملاً در برابر هم قرار داشتند. آقاي قره‌باغي اطلاعات ارزشمندتري نيز در اين زمينه ارائه مي‌دهد و آن اينكه نيروهاي مردمي درون ارتش حتي بيسيم فرماند‌هان وابسته خود را شنود مي‌كردند و آخرين اطلاعات را در مورد تصميم‌گيري‌ها در اختيار آزاديخواهان و استقلال‌طلبان قرار مي‌دادند: «سرهنگ كيخسرو نصرتي در مصاحبه‌اي صريحاً گفت كه در شهرباني تلفن سپهبد رحيمي رئيس شهرباني و فرماندار نظامي را كنترل مي‌كرده‌اند و به مكالمات او گوش مي‌دادند و خبرها را به خارج مي‌رساندند. وقتي در سازمان‌هاي نظامي كه اساس كار بر انضباط است وضع چنين بوده باشد در جاهاي ديگر حتماً اين قبيل ارتباطات وجود داشته است و مخالفان از جريان كارها خبر پيدا مي‌كردند»(ص88) قره‌باغي در ادامه اين اعتراف به صراحت عنوان مي‌دارد كه در شب بيست و يكم بهمن ستون تانك‌هايي را كه سپهبد بدره‌اي به سوي مركز شهر گسيل داشته بود تا در كنار اقدامات ساير بخش‌هاي ارتش، دستگيري وسيعي در سطح تهران آغاز و به زعم بيگانه رأس نهضت از بدنه‌اش جدا شود، مردم از اين اقدامات مطلع بودند. آنچه رئيس ستاد ارتش در اين زمينه عنوان مي‌كند بسيار مهم و نيازمند مروري عميق است. همان‌گونه كه در اين مصاحبه عنوان مي‌شود، هايزر به سران ارتش توصيه مي‌كند از طريق آقاي ميناچي با آقاي بازرگان تماس بگيرند (هرچند آقاي قره‌باغي به صورت غيرواقعي تماس با آيت‌الله بهشتي را به اين توصيه مي‌افزايد كه در ادامه به آن اشاره خواهيم کرد) يكي از نتايج تماس‌هاي نزديك افسران عاليرتبه‌اي همچون مقدم، قره‌باغي و... را با مرحوم بازرگان مي‌توان در اين روز تعيين كننده مورد ارزيابي قرار داد. در حالي‌ كه مرحوم بازرگان به اظهارات آقاي قره‌باغي و مقدم اعتماد كرده بود و باور داشت كه ارتش قصد سركوب گسترده نهضت را ندارد، به مردم توصيه كردند كه مقررات حكومت نظامي را رعايت كنند و در خانه‌هاي خود بمانند. بر اساس همين اطلاعات، مرحوم طالقاني طي بيانيه‌اي خطاب به همافران، ترك درگيري با نيروهاي گارد را توصيه نمود و از مردم خواست تا براي جلوگيري از خونريزي، مقررات جديد حكومت نظامي را رعايت كنند، اما امام خميني(ره) بلافاصله با صدور بيانيه‌اي از مردم خواستند در خيابان‌ها استقرار يابند و با اين حضور توطئه‌ها را خنثي نمايند. بدون شك واكنش آيت‌الله طالقاني ناشي از اطلاعاتي بود كه افسران عالي‌رتبه ارتش از طريق آقاي بازرگان در اختيار ايشان قرار داده بودند. اما ارتباط امام با بدنه ارتش موجب شد كه خدعه آقاي قره‌باغي و مقدم در ايشان كارگر نيفتد و با تصميمي بجا و بموقع ضمن بي‌اثر ساختن آخرين تلاش‌هاي ارتش براي سركوب نهضت، از يك خونريزي گسترده جلوگيري به عمل آيد. به اين ترتيب مردم با آگاهي از برنامه گارد، ستون تانك‌هاي تحت فرماندهي بدره‌اي را در نقطه‌اي استراتژيك يعني ميدان امام حسين زمين‌گير كردند و تانك وي را آتش زدند. با مجروح شدن بد‌ره‌اي عملاً گارد در آن شب نتوانست ابتكار عملي از خود نشان دهد. آنچه آقاي قره‌باغي در اين فراز به آن معترف است بسياري از اظهارات بي‌پايه و اساسي را كه اين روزها در خارج كشور طرح مي‌شود، ازجمله اين‌ كه گويا آمريكايي‌ها خود به امام خميني(ره) نظر داشتند، كاملاً بي‌رنگ مي‌سازد. اگر به فرض آمريكايي‌ها از كارايي محمدرضا پهلوي نااميد شده بودند و قصد جايگزين كردن فرد ديگري را داشتند، نمي‌توانستند به كسي نظر داشته باشند كه پايه‌هاي نفوذ آنها را كاملاً متزلزل مي‌ساخت. آقاي قره‌باغي در چند فراز به درستي ارتش را آخرين برگ آمريكا كه سعي در حفظ آن داشتند عنوان مي‌كند، در حالي كه امام خميني(ره) بنا به اعتراف همگان با تمام توان درصدد خارج كردن اين برگ برنده از دست آمريكا بود و با نفوذ در بدنه ارتش توانست پايه‌هاي سلطه بيگانه را تخريب سازد؛ زيرا ساختار سلطه آمريكا بر ايران بيش از آنکه متكي به فرد ديكتاتور باشد بر شانه‌هاي ارتش گذاشته شده بود و امام با طراحي دقيقي، بدنه ارتش را كه جزئي از ملت ايران بود جذب كرد و رؤساي وابسته به بيگانه‌اش را كنار گذاشت. مرحوم بازرگان، قبل از انقلاب به اين واقعيت اذعان داشت كه امام در مسير حذف سلطه آمريكا قرار دارد كه وي به ويژه در بحث‌هاي خود در فرانسه با ايشان چنين چيزي را ناممكن مي‌پنداشت.
غربي‌ها نيز از اين مسئله مطلع بودند كه مشي مرحوم بازرگان با امام خميني(ره) در اين زمينه بسيار متفاوت است. تأكيد هايزر به آقاي قره‌باغي براي تماس با بازرگان نيز به سبب همين شناخت بود؛ البته در فرازي از كتاب نام آيت‌الله بهشتي نيز در كنار بازرگان آورده شده است، اما در ديگر فرازها به ويژه در زمان ملاقات‌ها هرگز نامي از ايشان به ميان نمي‌آيد و در هيچ يك از ديگر منابع نيز اين ادعا مطرح نشده است كه به توصيه هايزر ملاقاتي بين سران ارتش و نماينده امام (يعني شهيد بهشتي) صورت گرفته باشد؛ بنابراين تأكيد هايزر بر ملاقات نيروهاي وابسته در ارتش با مسئول نهضت آزادي به دليل متفاوت بودن مواضع سياسي آنها در قبال آمريكا بوده است. آقاي بازرگان در مورد بحث‌هاي خود با امام در پاريس مي‌گويد: «گفتم (به امام) يك فاكتور فرض كنيم ملت، ملت و روحانيت، راجع به اينها حرف نمي‌زنم خودتان بهتر مي‌دانيد و مردم هم دنبال شما هستند و از اين حرفها، فاكتور دوم شاه و دربار است. فاكتور سوم آمريكا و غرب است ايشان طوري حرف مي‌زد كه يعني اصلاً اينها را كان‌لم يكن مي‌دانست. ديگر من بقيه حرفهايم را نزدم، وقتي ايشان اصلاً نمي‌خواست حتي تا اينجا جلو رفتيم و گفتم بالاخره آمريكا خوب، بد؛ ولي اين‌ها يك نوع واقعيتي است، يك چيزي است در دنيا حالا نه به لحاظ دوستي، به لحاظ دشمني و ضرر رساندن... ديدم ايشان اصلاً وزني و وزنه‌اي براي خودي و شاه قائل نيست... ايشان نه براي آمريكا ارزش و اثري قائل است و نه حاضر است متديكمان كار شود...»(مصاحبه بازرگان با حامد الگار، مواضع نهضت آزادي، ص133)
بازرگان در اين فراز از اظهارات خود به صراحت اذعان دارد كه قبل از انقلاب معتقد بوده است شاه و آمريكا واقعيت‌هايي در معادلات ايران هستند كه بايد پذيرفته شوند، اما رهبري انقلاب به هيچ وجه چنين موضوعي را نمي‌پذيرفته است. البته موضع قاطع امام خميني(ره) در قبال آمريكا در جريان تحميل كاپيتولاسيون بر ايران در ابتداي دهه چهل به خوبي جهت‌گيري‌هاي ايشان را به منظور رفع سلطه غرب بر ايران مشخص مي‌ساخت؛ بنابراين تناقض سخنان كساني كه موضع ضدآمريكايي انقلاب اسلامي را مربوط به پس از انقلاب عنوان مي‌كنند تا نتيجه بگيرند امام بدون نظر مثبت آمريكا نمي‌توانست سلطنت را سرنگون سازد و بدين ترتيب از تأثيرات انقلاب اسلامي بر ساير ملت‌ها بكاهند به قدري است كه تحليل‌گران را بي‌نياز از پرداختن جدي به آن مي‌نمايد. طبيعي است اگر جماعتي كه همواره در وابستگي سير كرده‌اند هرگز قدرت مردم را به حساب نياورند و در چارچوب درك آنان نگنجد كه ملتي بتواند در برابر بيگانه ايستادگي كند و به استقلال خود دست يابد. البته اين واقعيت را هم نبايد از نظر دور داشت كه همين نگاه محمدرضا پهلوي كه مي‌پنداشت همواره در ايران همه چيز با تدبير آمريكا و انگليس صورت مي‌گيرد در سرگرداني دربار و دستگاه ديكتاتوري بسيار مؤثر بود. طي سال‌هاي طولاني هر تغييري در ايران با اراده بيگانه صورت گرفته بود، لذا در مخيله چنين فردي هرگز نمي‌گنجيد كه با اراده مردم - كه وي براي آنها پشيزي ارزش قائل نبود - مي‌تواند تغييري بزرگ صورت گيرد؛ بنابراين هر چه آمريكا و انگليس تأكيد مي‌كردند كه «ما از تو حمايت مي‌كنيم با قاطعيت عمل كن!» زماني كه او با تظاهرات ميليوني مردم مواجه مي‌شود ترديد مي‌كند؛ زيرا هرگز باور نداشت كه مردم چنين قدرتي و توان سازمان‌دهي چنين تظاهرات عظيمي را داشته باشند. همين سرگرداني‌ها كه ناشي از عاجز بار آوردن محمدرضا توسط بيگانه بود بهترين فرصت را براي رشد سريع انقلاب فراهم آورد. شاه در طول سال‌هاي سلطنتش نمي‌توانست متكي به خويش تغييري در ساختار سياسي كشور ايجاد كند. قاسم‌ غني در نامه‌اي به عبدالحسين دهقان در مورد اجازه گرفتن محمدرضا از انگليسي‌ها براي افزايش اختيارات خود از طريق تشكيل مجلس مؤسسان مي‌نويسد: «يكسال پيش صاف و صريح سفير انگليز در طهران به يكي از وزراء گفته بوده است كه ما حاضر شديم روي اصرار هژير كه مي‌گفت اگر اعلي حضرت اختيارات قانوني داشته باشند چنين و چنان خواهد شد و ما لازم است موافقت كنيم مجلس مؤسسان تشكيل شود و بدون هيچ تشنجي هم تشكيل گرديد و اختياراتي بايشان داده شد بعد معلوم شد شخصاً آن جوهر را ندارد.» (نامه‌هاي دكتر قاسم غني، به كوشش سيروس غني، انتشارات بكا، لندن، 1366، ص9)
آقاي احرار نيز در اين كتاب اعتراف دارد كه تغيير هويدا با دستور آمريكا صورت گرفت، منتها وي مدعي است كه مدتها بود ديگر اين دخالت‌ها صورت نمي‌گرفت: « اعلي حضرت اصولاً قصد تغيير هويدا را نداشت و مايل بود هويدا در نخست‌وزيري بماند و برنامه فضاي باز سياسي هم توسط خود او به مرحله اجرا درآيد. شهرت داشت كه اولين بار، وقتي خانم جانسون- همسر رئيس‌جمهور اسبق آمريكا- كه بعد از روي كارآمدن كارتر به ايران آمده بود، ضمن مذاكراتش با اعلي حضرت راجع به لزوم تغيير كابينه صحبت مي‌كند ايشان تعجب مي‌كند و حتي خيلي ناراحت مي‌شود براي اين كه مدت‌ها بود شاه ديگر عادت نداشت از خارجي‌ها راجع به تغيير و تبديل دولت و نصب يا عزل وزرا چيزي بشنود و اين قبيل مداخلات خشم او را برمي‌انگيخت.»(ص18)
منبع:www.dowran.ir



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط