بني صدر از ظهور تا سقوط (2)

موقعي كه مسئله طبس پيش آمد [4 ارديبهشت 1359] در خوزستان بودم. رئيس‌ ستاد ارتش سرلشگر شادمهر به من تلفن كرد و گفت كه هواپيماها و هليكوپترهاي آمريكايي آمدند به طبس. من [در مسير مراجعت از خوزستان به تهران] به خلبان گفتم كه برود بالاي آن منطقه. آنها گفتند، ممكن است آمريكايي‌ها هنوز آنجا باشند و هواپيماي ما را بزنند. گفتم: بايد خطر را پذيرفت. يعني چه آمريكايي ها آمدند به آنجا؟ مگر ارتش خواب بود؟ به هر حال، خلبان به سوي آن منطقه پرواز كرد و كمي هم ارتفاع را كم كرد. آن چه در آن وضعيت ديدم، چند هليكوپتر و دو هواپيما روي زمين مانده بود.
يکشنبه، 14 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بني صدر از ظهور تا سقوط (2)

بني صدر از ظهور تا سقوط (2)
بني صدر از ظهور تا سقوط (2)


 

نويسنده : پيمان پور جباري




 

بازخواني خيانتهاي 30 ساله بني صدر در قبال ملت ايران
 

*2- اقدام مشكوك بني صدر در انهدام بقاياي تجهيزات حمله نظامي امريكا به طبس
 

پس از شكست امريكا در صحراي طبس بني صدر به طور مشكوكي دستور انهدام بقاياي تجهيزات نظامي امريكا را صادر مي كند كه اين امر به شهادت يكي از مسئولين سپاه به نام شهيد منتظر قائم كه در محل واقعه حاضر شده بود مي گردد.پس از اين واقعه كميته اي مأمور بررسي اين اقدام بني صدر مي گردد.بني صدر اين بي تدبيري را اين چنين توجيه مي كند:
"موقعي كه مسئله طبس پيش آمد [4 ارديبهشت 1359] در خوزستان بودم. رئيس‌ ستاد ارتش سرلشگر شادمهر به من تلفن كرد و گفت كه هواپيماها و هليكوپترهاي آمريكايي آمدند به طبس. من [در مسير مراجعت از خوزستان به تهران] به خلبان گفتم كه برود بالاي آن منطقه. آنها گفتند، ممكن است آمريكايي‌ها هنوز آنجا باشند و هواپيماي ما را بزنند. گفتم: بايد خطر را پذيرفت. يعني چه آمريكايي ها آمدند به آنجا؟ مگر ارتش خواب بود؟ به هر حال، خلبان به سوي آن منطقه پرواز كرد و كمي هم ارتفاع را كم كرد. آن چه در آن وضعيت ديدم، چند هليكوپتر و دو هواپيما روي زمين مانده بود... بعد كه آمدم به تهران، رفتم در تلويزيون و قضيه را توضيح دادم. همان شب، سرلشگر شادمهر به من تلفن زد و گفت: "اگر آمريكايي‌ها شبانه بيايند و اين هليكوپتر‌ها و هواپيما‌ها را [كه در فرودگاه طبس جا گذاشتند] ببرند، ديگر هيچ آبرويي براي ارتش باقي نمي‌مونه. اينجا كه آمدند، نديديم. حالا، اگر بيايند و ببرند خواهند گفت، پس توي كشور هيچ كس به هيچ كس نيست ... بعد از اين توضيحات، او گفت: "پس اجازه بدهيد كه ما هواپيما بفرستيم و از بالا ملخ‌هاي هواپيما و هليكوپترهاي آمريكايي را بزنيم تا آنها نتوانند ببرند. " خب، من كه نظامي نبودم، قاعدتاً مي‌بايد سخن مسئول نظامي را مي‌پذيرفتم و آن پيشنهاد را پذيرفتم و گفتم، همين كار را بكنيد. وقتي هواپيمايي را فرستاده بودند به طبس تا از آن بالا، ملخهاي هلي كوپتر را بزنند، تعدادي از پاسدارها آنجا بودند و به يكي از آنها تير خورده بود... (درس تجربه، ص293و292)
اين اظهارات در حالي است كه اولاً تجهيزات به جاي مانده به نحوي منهدم شدند كه به هيچ وجه امكان بهره برداري از اسناد به جاي مانده در آنها به دليل وقوع انفجار امكان پذير نگرديد و در واقع اين اقدام نظامي بسيار فراتر از هدف قرار دادن ملخهاي بالگرد هاي امريكايي بود.آيت ا... هاشمي رفسنجاني در خطبه هاي نماز جمعه در خصوص اين واقعه مي گويد:
" پس از شكست عمليات چند بالگرد زمين گير شد و اسنادي بجا ماند. با زمين گير شدن اين بالگردها، بني صدر كه آن موقع رييس جمهوري و فرمانده كل قوا بود، دستور بمباران منطقه را صادر كرد. من مأمور شدم بررسي كنم كه علت بمباران چه بوده است؟
امريكايي هاكه رفته بودند ، چه ضرورتي براي بمباران منطقه وجود داشت؟ ... اتفاقي مهمي رخ داد و البته توجيه شد. شهيد منتظر قائم كه از يزد براي بررسي موضوع به منطقه اعزام شد در جريان اين بمباران شهيد و بسياري از اسناد بجا مانده از ميان رفت. براي پاسخ به اين سئوال مهم تحقيقات زيادي صورت گرفت، اما به نتيجه‌اي منجر نشد. "(جمعه 8 /2/1385)

*3- كار شكني در تعامل با قواي سه گانه:
 

در بعد اختلافات داخلي نوع تعامل ايشان با دو قوه ديگر يعني قوه مقننه و قضائيه و حتي در ارتباط با زير مجموعه قوه مجريه يعني نخست‌وزير و وزرا بسيار خصمانه است. روابط رئيس‌جمهور بعد از شكست تلاشهاي گسترده‌اش براي تشكيل يك مجلس هماهنگ با خود، همواره با نمايندگان مجلس تيره بود ، تا آنجا كه حتي مصوبات مجلس را براي اجرا، امضاء و ابلاغ نمي‌كرد و قوه مقننه را مجبور ساخت با تصويب طرحي، مهلت پنج روزه‌اي را براي رئيس‌جمهور تعيين كند. در مورد قوه قضائيه حملات به شهيد بهشتي و ديگر مسئولان قضايي آن دوران ما را بي‌نياز از پرداختن به آن مي‌كند.
اما در مورد زيرمجموعه قوه مجريه بايد گفت با وجودي كه شهيد رجايي هم به لحاظ تحصيلات، هم به لحاظ سابقه سياسي و مبارزاتي و در نهايت به دليل تواضع و وارستگي در جايگاه بالاتري از آقاي بني‌صدر قرار داشت، اما علي رغم تأييد اوليه و معرفي وي به مجلس به عنوان نخست‌وزير پيشنهادي رئيس‌جمهور همواره آماج حملات بسيار تند و تحقيرآميز آقاي بني‌صدر قرار داشت. صبر و بردباري آقاي رجايي در اين مقطع كه براي حفظ وحدت پاسخي به برخوردهاي غيراصولي رئيس‌جمهور نمي‌داد زبان زد عام و خاص است. در مورد وزرا نيز كافي است به اين واقعيت توجه كنيم كه حتي مدتها بعد از حمله گسترده و همجانبه دشمن به خاك ايران و اشغال بخش هاي عظيمي از ايران بني‌صدر چهار وزارتخانه كليدي همچون وزارت امور خارجه را بي‌وزير نگه داشته بود و وزراي پيشنهادي نخست‌وزير را به مجلس معرفي نمي‌كرد.
او حتي در جريان انتخاب شهيد رجايي به نخست‌وزيري با ارسال نامه‌اي خطاب به وي و در جهت القاي اين مسأله كه اين انتخاب به او تحميل شده است در صدر نامه عبارت "با توجه به جريان گزينش شما " را آورده بود. (چگونگي انتخاب اولين رئيس جمهور، كيومرث صابري، نامه مورخه 29/5/59) و چند روز بعد هم براي اين‌كه از اعمال دولت اعلام برائت كند، در ديدار عمومي با مردم عنوان كرد: اگر ديدم كه اين دولت خط مرا ندارد و مردم هم از من خواستند ، خوب من بايد به مردم بگويم كه اين دولت دولت من نيست. بنابراين من ابزار كار ندارم كه شما از من چيزي بخواهيد. (انقلاب اسلامي، 3/6/59)
براي درك بهتر اين موضوع مرور خاطرات دكتر احمد توكلي پيرامون اختلاف شهيد رجايي و بني‌صدر خالي از لطف نمي باشد:
"پس از پذيرفته شدن آقاي رجايي ، به عنوان نخست وزير، دعوا بر سر تعيين وزرا آغاز شد. آقاي رجايي قبل از اين كه نخست وزير شود، در دفتر آموزش و پرورش، در پشت ميدان بهارستان مستقر بود. ايشان براي تعيين دولت خود عده‌اي را به آن دفتر دعوت كرد. اسماعيل داوودي شمسي، بهزاد نبوي و من، از جمله‌ي آن افراد بوديم. بهزاد نبوي براي برنامه ي تعيين دولت به‌آقاي رجايي كمك مي‌كرد. آن تيم بيشترشان براي وزارت كابينه ي رجايي معرفي شدند، مهندس موسوي براي وزارت خارجه؛ بهزاد نبوي، وزير مشاور در امور اجرايي؛ محسن نوربخش، وزير اقتصاد و دارايي يا رييس بانك مركزي و بنده براي وزارت كار كه بني صدر با تعدادي از وزراي پيشنهادي موافقت نكرد (با 7 نفر از 21 نفر مخالفت كرد). قرار شد بين آقاي رجايي و بني‌صدر حكميت شود. آيت‌الله انواري از جامعه‌ي روحانيت مبارز، آيت‌الله يزدي از جامعه‌ي مدرسين كه آن ايام نائب رييس مجلس هم بود، در آن حكميت بودند. در مجلس عده‌اي از اعضاء، همان نائبان رييس جلسه بودند، مثل من، يار محمدي، شاهچراغي، الويري و متكي. در نتيجه نقش ما از چند جهت افزايش مي‌يافت. انواري و يزدي از روحانيون متشخص بودند؛ بني‌صدر هم، با اينكه با روحانيت خوب نبود؛ در ظاهر نشان مي‌داد كه حكميت آن‌ها را قبول دارد.
در روز موعود قرار شد كه ما چهار نفر و اين دو نفر و آقاي رجايي، در مجموع هفت نفر، به دفتر بني صدر برويم. بني‌صدر در ساختمان سفيدي مستقر بود كه قبل از انقلاب دفتر كار شاپور غلامرضا بود و بعدا دفتر آقاي هاشمي رفسنجاني شد. بني‌صدر در سرسرا روي كاناپه با شلوار كردي نشسته بود. وقتي وارد شديم حاضر نشد از جايش بلند شود. هركسي روي يك مبلي نشست و براي من جا نشد،‌ من هم رفتم پيش بني‌صدر و عمدا به حالت كاملا يله نشستم و معذرت خواستم كه ببخشيد كمرم درد مي‌كند. اين كار را كردم تا به تكبرش پاسخي گرفته باشم. آقاي مهندس موسوي شروع كرد به سخن گفتن. بسيار متين و مؤدب استدلال كرد، سوابقش را گفت و درباره‌ي برنامه ي آينده‌اش حرف زد. نقطه نظارت خارجي‌اش را نيز شرح داد. در اين ميان بني‌صدر به او فشار آورده بود كه "شما فلان موقع، عليه من در سر مقاله‌ي روزنامه‌ي جمهوري اسلامي مقاله‌اي نوشته‌اي، آقاي موسوي هم خيلي خونسرد جواب مي‌داد كه آن مقاله به اين دليل نوشته شد؛ انتقاد بود، اهانتي هم نكرديم، استدلال كرديم و غيره ". ولي بني‌صدر در هر بار حرف خودش را تكرار مي‌كرد. آقاي رجايي خسته شد و گفت: "اين طوري نمي‌شود. من هم بلند شدم و گفتم: " آقاي بني‌صدر، اين راه حكميت نيست، اگر دليلي داريد مطرح كنيد، نه اين كه مدام ادعايتان را تكرار كنيد "، اما بحث همين طور دور مي‌زد. آقاي رجايي هم گفت: "اگر حكميت اين گونه باشد، من در آن شركت نمي‌كنم ". بلند شد برود كه آقاي انواري رجايي را سر جايش نشاند و بحث ادامه پيدا كرد و درباره‌ي بهزاد نبوي و محسن نوربخش صحبت شد.
در ادامه‌ي اين جلسه كه موقع ناهار شده بود، درباره‌ي بنده بحث شد. من سوابق خود را در بهشهر و مجلس توضيح دادم. از مبحث قانون‌گذاري خيلي دفاع كردم و خواستم كه موضع خودم را روشن كنم. قصه تصرف باغ كاووس را كه طرفدار بني‌صدر بود، شرح دادم و گفتم: "به استناد شعار قانون‌گرايي شما ... دوستان را قانع كردم كه از آن باغ بيرون بيايند و قانون حاكم شود ". بني‌صدر با تعجب زيادي گفت: "خيلي جالب است ". آقاي انواري گفت: "مثل اين كه اين فرد در خط شماست ". بني‌صدر گفت: "آره، خيلي عجيب است، من اصلا فكر نمي‌كردم ايشان اين گونه باشد ". بني‌صدر سپس ادامه داد: "خوب تعريف كن ببينم چه خبر؟ من از بهشهر داستان‌هاي زيادي شنيده‌ام ".
آن موقع بهشهر خيلي معروف بود، زيرا اجراي دقيق حكم قصاص مثل، قطع دست دزد و جاري شدن حد زنا، بهشهر را معروف كرده بود؛ جاي بسيار امني شده بود، هم چنين با مواد مخدر و رباخواري و غارت جنگل‌ها، مبارزه شده بود.لحظاتي بعد بني‌صدر گفت: "بحث بهشهر نيست. تو اولين كسي بود كه در مجلس عليه من نطق كردي. نوع نگاه بني‌صدر به من همانند نگاه او به موسوي بود ". به بني‌صدر جواب دادم: "بله، شما كه ايران نبوديد، فرانسه بوديد؛ ما انقلاب كرديم، زندان رفتيم تا حكومت عوض شود و شاه نداشته باشيم، رييس جمهوري داشته باشيم كه اگر اشتباهي مرتكب شد، در انتقاد از وي آزاد باشيم و اگر صحيح كار كرد از او حمايت كنيم؛ شما هم هي نگوييد يازده ميليون رأي، يازده ميليون رأي، مردم به شما احترام كردند. ولي اگر امام حكم شما را تنفيذ نمي‌كرد، ما از شما تبعيت نمي‌كرديم. من اگر نماينده باشم و خطايي از شما ببينم، انتقاد مي‌كنم، حالا گاهي به شوخي گاهي به صورت جدي ".
جلسه با خوشي تمام شد. هر چهار نفر حرف‌هايمان را زديم. بني‌صدر بايد تصميم مي‌گرفت و به حكمين اعلام مي‌كرد و آن‌ها هم دفاع مي‌كردند. رأي حكمين به وزير شدن هر چهار نفر بود. بني‌صدر گفت: من براي اعلام نظر احتياج به تحقيق دارم.
چند روز گذشت. به دفتر بني‌صدر زنگ زدم و گفتم: "به رجايي بگوييد بيايد پاي تلفن، كار مهمي دارم ". سپس با آقاي رجايي صحبت كردم و ايشان در پايان مكالمه به من گفت: آقاي بني‌صدر با شما كار دارد. به دفتر آقاي بني‌صدر رفتم. مدتي گذشت تا اين كه افضلي، از اعضاي هماهنگي دفتر بني صدر،‌ پيش من آمد و گفت: سه سؤال دارم. سؤال اول: آيا شما در بهشهر چهار باب خانه داريد؟ گفتم: سؤال دو و سه چيه؟ گفت: ما از كارگرهاي چيت‌سازي بهشهر تحقيق كرديم، بيشترشان با شما مخالفند. گفتم: "چگونه تحقيق كرديد؟ " گفت: "سر چهارراه امام سه نفر از كارگرها ايستاده بودند ما از آن‌ها پرسيديم ". گفتم: "سؤال سوم؟ " گفت: "نظرتان درباره‌ي حزب آقاي بهشتي چيست؟ "
او تمام حرف‌هاي مرا يادداشت كرد و پس از پايان بحث با او خداحافظي كردم. الويري ماجرا را پرسيد و من برايش شرح دادم. او گفت: "تمام است، وزير نيستي "، گفتم: "قرار نيست من وزير بشوم، اما اين‌ها بايد بفهمند كه بچه‌هاي انقلاب به خاطر خوش آمدن يا خوش نيامدن او پست نمي‌گيرند، بني‌صدر زير بار حكميت نرفت و من و موسوي را نپذيرفت. ولي آن دو نفر ديگر پذيرفته شدند.
اين حادثه، روحيه‌ي متكبرانه‌ي بني‌صدر را نشان مي‌دهد كه به رغم ادعاي آزادي‌خواهي و احترام به مردم و آراي مخالفان، چگونه با مخالفان خود رفتار مي‌كرد. از ملاك‌هاي انتخاب بني‌صدر يكي هم اين بود كه مي‌گفت: "اين فرد عليه من حرف زده يا نزده است، نسبت به رقيب سياسي من نظرش مثبت است يا منفي ". (خاطرات سياسي احمد توكلي ، فصل پنجم، پيروزي انقلاب اسلامي)

*4- عدم درك تهديد و تشكيل جلسات شوراي عالي دفاع قبل از تهاجم دشمن
 

بايد اذعان داشت كه در خصوص كسب آمادگي نظامي به منظور دفع تجاوز احتمالي دشمن كارنامه بسيار نامطلوبي از آقاي بني‌صدر در تاريخ به ثبت رسيده است. دقيقاً به همين دليل نيز او تاكنون به اين سؤال مهم هرگز پاسخ نگفته‌ است كه علي رغم اعتراف به اطلاع از بي‌قرار بودن صدام براي حمله به ايران، چرا اقدام مهمي براي كسب آمادگي هاي لازم به عمل نياورده است و اينكه چرا به عنوان فرمانده كل قوا حتي يك بار هم جلسه شوراي عالي دفاع را قبل از آغاز حمله دشمن به منظور بررسي تهديدات و پيدا كردن راهكارهاي لازم براي مقابله با آن تشكيل نداده است؟ او در مجموعه خاطرات خود در خصوص اطلاع از تهاجم دشمن مي گويد:
"به ما گزارش داده بودند كه عراق دارد تدارك حمله به ايران را مي‌بيند. البته بعدها مداركي هم به دست قشون افتاد و معلوم شد كه اين خبر، صحيح بود. " (درس تجربه، ص238)
"موقعي كه آقاي رجايي مي‌خواست نخست‌وزير بشود، خطر تجاوز عراق ديگر شده بود مسئله روز. در آن ايام، روشن شده بود كه تجاوز خواهد شد و با اينكه ياسر عرفات را فرستاده بودم پيش آقاي صدام حسين تا دست به اين كار نزند، اما او در رؤياي پيروزي برق‌آسا و بي‌قرار حمله بود. به هر حال، ياسر عرفات رفت به عراق و برگشت و گفت كه صدام را مثل طاوس ديده و او مي‌گويد كه كار ايران را چهار روزه تمام مي‌كنم. بله، وضعيت اين جوري بود. " (درس تجربه، ص265)
سردار غلامعلي رشيد در خصوص خيانت هاي بني صدر در جنگ در برنامه تلويزيوني "محرمانه " اينگونه روايت مي كند:
" ما در اسفند 58 صاحب رئيس جمهور مي شويم (بني صدر) يعني 7 ماه قبل از آغاز جنگ و امام به اميد اينكه اوضاع نا بسامان داخلي را در ابعاد دفاعي- امنيتي سر و سامان دهند، فرماندهي كل قوا را به بني صدر مي دهند (تنفيذ مي كنند).اين فرماندي كل قوا بايد در 7 ماه قبل از جنگ امورات دفاعي را ساماندهي مي كرد. در متن قانون اساسي داريم كه ايشان بايد شورايعالي دفاع را تشكيل دهد وليكن هفته سوم جنگ اين شورا را تشكيل مي دهد در حالي كه ما بايد اين شورا را از قبل تشكيل مي داديم.
بني صدر كه ادعاي فهم و درك سياسي بالايي هم داشت يك ماه مانده به جنگ بازديدي از منطقه غرب در كرمانشاه انجام داد و مصاحبه كرد كه جنگ اتفاق نمي افتد مگر اينكه موازنه قوا بر هم بخورد يعني اين قدر شعور سياسي نداشت كه با بروز انقلاب اسلامي موازنه قوا به سود اسلام، به سود اعراب عليه اسرائيل و به سود كشورهاي منطقه عليه استكبار جهاني آمريكا بر هم خورده بود.
حول و حوش خرداد 59 ديگر شوراي انقلاب نداشتيم و بايد نهادي مثل شورايعالي دفاع تشكيل مي شد كه ما به آن سطح استراتژيك كشور مي گوييم.درون اين نهاد است كه تحركات و تهديدات دشمن رصد و كنترل مي گردد. از اين طرف فرمانده كل قواي ما شورايعالي دفاع را تشكيل نمي دهد. حتي يك رزمايش معمولي انجام نمي دهد . وقتي حوادث 6 ماهه قبل از جنگ را مي بينيم در واقع دشمن به ما مي گويد كه آرايش مي گيرد و بايد خودمان را آماده مي كرديم.
اگر يك رزمايش ساده انجام مي داد در ترديد دشمن تأثير مي گذاشت. اگر بني صدر مي گفت 50 يا صد هزار بسيجي به كمك بچه هاي ارتش در 2 شهر كرمانشاه و اهواز بروند و يك رزمايش انجام دهند تأثيرگذار بود اما اين كارها را نكرد، مصاحبه كرد كه جنگي رخ نمي دهد و مردم را آماده نكرديم و دشمن دفعتاً بعد از اتفاقات 6 ماهه اول 59 حمله مي كند. "
بهزاد نبوي پس از عزل بني صدر در تحليلي در روزنامه جمهوري اسلامي در خصوص خيانت او به عنوان فرمانده كل قوا مي گويد:
"بني‌صدر زماني كه فرمانده كل قوا شد، يك استراتژي خاصي را در جهت حاكميت دادن ضد انقلاب در ارتش و كنار گذاشتن عناصر مؤمن به انقلاب پياده كرد. چنانكه اطلاع داريم، اطلاعيه‏اي منتشر ساخت كه تمام امراي بازنشسته ارتش بايد به سركار خود باز گردند كه اجازه پخش مجدد آن داده نشد. در واقع او سعي داشت زمينه را براي بازگشت دستگير شدگان ارتش هموار سازد. بني‏صدر، با استفاده از فرماندهي كل قوا آنچنان جو تبليغاتي در ارتش بوجود آورده بود كه اكثر خلبانان ارتش مسئله را به شكل ديگري برداشت كرده بودند. چنانكه مسئله عرب و عجم را در رأس قرار داده بودند كه اين جريان از اصل، انحرافي بود. بني‌صدر پس از اين ماجرا، بلافاصله تحليلي از كودتاي نوژه را مطرح كرد تا اذهان عمومي را منحرف سازد و كشف كنندگان كودتا را زير سئوال قرار دهد و در اين رابطه گفت كودتاي نوژه توطئه آمريكا بود تا متخصصين را از ارتش كنار بگذارند. در حالي كه ما مي‌دانيم كودتا واقعي بود ودر اين رابطه هم عده‌اي دستگير شدند. "( جمهوري اسلامي13/5/1360)
احمد توكلي نيز در كتاب خاطرات خود در اين خصوص مي گويد:
" روزي من و آيت‌الله خامنه‌اي و آقاي هاشمي رفسنجاني و آيت‌الله يزدي و آقاي پرورش و شهيد رجايي و مرحوم شيخ محمد منتظري، جلوي امام حلقه زديم، موضوع هم درباره همان مشكلات بني‌صدر بود، آيت‌الله خامنه‌اي آن روز غزلي از حافظ خواند و گفت: بني صدر پدر ما را درآورده است و اكنون هم در ارتش يارگيري مي‌كند، اين امر ممكن است در آينده خطراتي پيش بياورد. " ( خاطرات سياسي احمد توكلي، فصل پنجم، پيروزي انقلاب اسلامي)
با اين وصف بني صدر در اظهاراتي تعجب برانگيز تحليل خود را در خصوص روزهاي آغازين جنگ اينگونه برمي شمرد:
"وقتي حمله عراق آغاز شد، من در كرمانشاه بودم. از سرتيپ فلاحي رئيس ستاد ارتش پرسيدم: چند روز مي‌توانيم در برابر ارتش عراق مقاومت كنيم، گفت: چهار روز گفتم: شما اين چهار روز را خوب بجنگيد مسئول روز پنجم من هستم. خوب بلافاصله ارتش تجديد سازمان شد و دمكراتيزه كردن ساختار ارتش نقش تعيين كننده داشت. استعدادها و ابتكارات شگفت‌ انسان بر فقر سازماني و تجهيزاتي غلبه كرد و ايران نجات پيدا كرد. " (درس تجربه، ص310)
جالب اينجاست بني صدر كه كه از بديهي‌ترين مسائل نظامي ارتش و ادوات نظامي بي‌اطلاع است به نحوي مي‌خواهد خود را به عنوان منجي و نجات‌بخش كشور در تهاجم عراق در تاريخ به ثبت رساند و آيا اين تناقض‌گوئي ها حاصل ناديده گرفتن فداكاريهاي مردم در جريان دفاع مقدس نيست؟

*5- سرپوش بني‌صدر بر اقدامات تروريستي سازمان مجاهدين خلق:
 

در ماههاي پاياني سال 59 حضور پررنگ نيروهاي سازمان مجاهدين خلق در جلسات سخنراني آقاي بني‌صدر نشان از سرمايه‌گذاري‌ جدي اين سازمان روي نقاط ضعف ايشان و فراهم آوردن زمينه‌هاي رودرو قرار دادن وي با امام داشت.
در حادثه 14 اسفند اين همكاري سازمان يافته تا حدودي آشكارتر شد و به ميزان گسترش يافتن تأثير‌گذاري سازمان بر بني‌صدر فاصله وي با امام بيشتر مي‌شد. نكته قابل تأمل اينكه تا قبل از اين ائتلاف، سازمان مجاهدين خلق از طريق يك گروه دست ساخته و هدايت شده به حذف فيزيكي شخصيتهاي فكري نائل مي‌آمد و در ظاهر هرگونه اعمال تروريستي را محكوم مي‌ساخت. جالب اينكه با رسميت يافتن پيوند آقاي بني‌صدر و اين سازمان، مسئوليت اقدامات تروريستي رسماً به عهده گرفته مي‌شد و آقاي بني‌صدرهم هرگز از آن تبري نمي‌جست آنگونه كه پس از گذشت ساليان متمادي هنوز هم در آثار خود مدعي مي‌شود كه دكتر بهشتي به دست امام به شهادت رسيده است: "من بسيار شك دارم كه غير از دستگاه خميني، كس ديگري دفتر حزب جمهوري اسلامي را منفجر كرده باشد. " (درس تجربه، ص195)
اين ادعاي آقاي بني‌صدر بعد از دودهه و اندي در حالي مطرح مي‌شود كه در همان زمان اولاً: گروه تروريستي مجاهدين خلق رسماً مسئوليت انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي را- كه منجر به شهادت 72 تن از وزرا، نمايندگان مجلس و شخصيتهاي‌ تراز اول سياسي كشور شد- بر عهده گرفت و فرد نفوذي سازمان در اين زمينه كاملاً مشخص گرديد. ثانياً: چنين حادثه‌اي بنا داشت كليه مسئولان طيف در خط امام در كشور را به شهادت برساند و منحصر به دكتر بهشتي نبود؛ لذا صرفنظر از شخصيت وارسته امام كه از چنين اتهاماتي مبراست با كمترين منطق سياسي چنين ادعايي تطبيق پيدا نمي كند كه رهبري نظام درآن شرايط حاد دشمني هاي داخلي وخارجي همه بازوان خود را قطع كند. ثالثاً: اين تنها حركت تروريستي سازمان در ان ايام نبود كه با چنين ادعايي بتوان به رفع و رجوع آن پرداخت. چرا آقاي بني‌صدر در مورد حادثه انفجاردفتر نخست‌وزيري كه منجر به شهادت رجايي و باهنر شد، به شهادت رساندن امامان جمعه در استانها و صدها اقدام تروريستي ديگر كه مسئوليت آنها نيز رسماً از سوي سازمان مجاهدين خلق پذيرفته مي‌شد توجيهات اين چنيني ابداع نكرده ‌است.
او در توجيه انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي توسط منافقين مي گويد:
"در خانه مرحوم لقايي كه او هم شهيد شد يعني تا 24 ساعت بعد از انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي، من در آنجا بودم... در آنجا كه بودم، نواب آمد و گفت: مجاهدين مي‌خواهند با شما صحبت كنند. دو نفر از آنها نزد من آمدند. يكي عضدانلو برادر خانم مريم عضدانلو و ديگري به نام عباس داوري كه از اعضاي قديمي سازمانشان بود. آنها آمدند و من چند سؤالي مطرح كردم و گفتم: "پاسخ اينها را بياوريد تا من فكر كنم. " اولين سئوالي كه از آنها كردم، اين بود كه آيا اين انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي، كار شما بود؟ آنها گفتند: "نه. كار ما نيست. "… آنها برگشتند و جوابهاي مساعد آوردند. بدين ترتيب، من پذيرفتم كه بروم به مخفيگاهي كه آنها در نظر گرفته بودند و رفتم به آنجا. آقاي تهراني هم به عنوان محافظ، همراهم بود. در آنجا، آقاي مسعود رجوي آمد پيش من و معلوم شد كه در آن خانه، همسرش هم زندگي مي‌كند. در آنجا بود كه صحبت رفتن از ايران مطرح شد " (درس تجربه، ص368 و367)
او صراحتاً اذعان مي كند كه به سازمان مجاهدين خلق نيازمند بوده است و خود او تمايل به ارتباط با اين سازمان داشته است:
"آنها گفتند: "هر چه شما بنويسيد، ما امضا مي‌كنيم. فقط محلي و سازماني داشته باشيم تا فعاليت بكنيم. ما از تغيير و تحول، بيشتر از اين نمي‌خواهيم. " من به آنها گفتم: "اگر چه شما به سراغ من آمديد ولي اگر نمي‌آمديد، من سراغ شما مي‌آمدم "(ص369)
بني صدر در خصوص كمك سازمان مجاهدين خلق براي ترتيب دادن فرار مفتضحانه او از كشور مي گويد:
"آنان خروج از ايران را با كساني كه در نيروهاي هوايي داشتند، ترتيب دادند. كارت شناسايي يكي از همافران را به من دادند. سلماني و غيره آمد و مرا مشابه آن قيافه‌اي در آوردند كه در عكس آن كارت [شناسايي] بود. چون شب به آن محل مي‌رفتيم و پرواز مي‌كرديم، دقت را كم مي‌كرد و متوجه نشدند. بدين ترتيب، وارد فرودگاه مهرآباد تهران شديم. در آنجا سوار يك هواپيماي سوخت رساني شديم. سرهنگ معزي خلبان هواپيما و خدمه‌هاي هواپيما هم آمدند " (ص371)
منبع : خبرگزاری فارس
ادامه دارد ...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط