نگاهي به عشق در حكمت متعاليه(2)
نويسنده:مجيد صادقي حسن آبادي
عشقهاي عالم انساني
تقسيم عشق انساني به حقيقي و مجازي
1. عشق حقيقي: كه عبارت است از دوستي نسبت به خدا و صفات و افعال او از آنجهت كه وابسته به اوست.
2. عشق مجازي: كه به هر دوستي نسبت به غير خدا اطلاق ميشود.
عشق مجازي خود، به عشق نفساني و عشق حيواني منقسم ميشود. توضيح اين دو بعد از اين خواهد آمد.
اهم عشقهاي مجازي به قرار زيرند:
1. محبت نفوس حيواني به نكاح و جفتگيري كه حكمت آن بقای نسل و حفظ نوع است.
2. محبت رؤسا نسبت به رياست و حرص آنها در بدست آوردن آن و تلاش در حفظش كه گويي بطور غريزي در طبع و نفس آنها نهاده شده است و حكمت آن طلب برتري نفس بر قواي تحت سيطره آن است.
3. محبت بازرگانان و متمولان براي كسب مال و طمع بر جمع و ذخيره آن. اين نيز گويا جزو طبيعت و نفوس آنهاست و حكمت آن مصلحت ديگران و كساني كه بعد از آنها ميآيند ميباشد.
4. محبت علما و حكما بر استخراج علوم و گردآوري و نشر كتب و تحقيق براي كشف اسرار و پيچيدگيهاي آن و تعليم متعلمين و ارائه به انسانهاي مستعد است.
اين هم فطري و ارتكازي است و حكمت آن احيای نفوس و انگيزش آنها از مرگ جهالت و قبر طبيعت و هشيار ساختن انسان از خواب غفلت و فراموشي است.
5. محبت صنعتگران در ارائه صنايع و شوق آنان بر تكميل و تزيين و بهتر ساختن آنهاست. اين نيز غريزي بنظر ميرسد و در آن مصلحت مردم و نظم جامعه نهفته است.
6. محبت ظرفا و صاحبان ذوق به زيبارويان.([17])
اين دوستيها در بين مردم شيوع دارد و حكيمان براي هر كدام حكمتي ذكر ميكنند. محبت به زيبارويان كه در حالت شديد نام عشق بخود ميگيرد گاهي بعلت برخورد با مسائل ارزشي، ديني و اخلاقي هميشه جاي بحث و تأمل بوده و پيرامون آن نقض و ابرامهاي مختلف صورت گرفته است. مناط و ملاك عشق خوب و پسنديده از عشق بد و ناپسند، مسلماً متوجه متعلّق و نتايج و آثار مترتب بر آن است. از اينرو گفتهاند شرافت عشق به شرافت معشوق است و نوع معشوق نفوس نيز بستگي به درجه وجودي و شرافت آن نفوس دارد. بنابرين از معشوق، هم شرافت عشق را ميتوان شناخت و هم درجه شرافت و مرتبه وجودي عاشق را.
ملاصدرا دراين خصوص بيان دلنشين و شنيدني دارد. ميفرمايد: نفوس هر چه شريفتر و عاليتر باشند، دوستيها و رغبتهاي آنها لطيفتر، با صفاتر، زيباتر و ارزشمندتر است. بنابرين قواي نباتي كه عملشان منحصر به تغذيه و رشد و توليد مثل است، عشقشان نيز در جلب غذا و رشد و توليد مثل خلاصه ميشود. نفس حيوان كه از نبات والاتر است و از قواي بالاتري برخوردار است, عشقش نسبت به خوردن و نزديكي با جنس مخالف و توليد مثل بنحو لطيفتر و برتر صادر ميشود. در گياه فقط بصورت طبيعي است ولي در حيوان همراه با اراده و اختيار و بكارگيري حس و تخيل است. وقتي به قواي حيواني، قوه اي بلند مرتبه همچون ناطقيت افزوده شود، افعال او نيز بواسطه آن قوه بصورت بارزتر و با غايت و منفعت با دوامتر و محكمتر و منزلت رفيعتر صادر ميگردد.
از نفس حيواني انسان، افعال و انفعالاتي چون احساس، تخيل، أكل، جماع و نبرد با دشمنان صادر ميگردد. اينها مادامكه تحت تدبير نفس ناطقه قرار نگيرند پست و بي ارزشند همچنانكه افعال اراذل ناس و افراد دون همتي كه بيشتر به بهائم شبيهند تا انسان، در افق حيوانات مشاهده ميشود. اين قوا پس از همجواري با نفس ناطقه، ارزش و نورانيت و لطافت مييابد و همان افعال حيواني با نوعي اتقان و تماميت و شرافت و علّو از آنها صادر ميگردد.
إنّ النفوس كلّما كانت أشرف و أعلي كانت محبوباتها و مرغوباتها ألطف و أصفي و أزين وأبهي.([18])
عشق به زيبارويان
حالتي در عاشق بوجود ميآيد كه تمام كمالات و فضايل و خوبيها را در وجود معشوق ميبيند و حاضر است كه تمام زندگي و حتي جان خود را بپاي او فدا كند. از همه چيز ميبرد و با صورت خيالي معشوق گرمايي خاص در وجود خود ايجاد ميكند و خود را در سوزش آن گرما ميگدازد و از اين گداختن نيز لذت ميبرد. چنين حالتي در حيوانات وجود ندارد يا حداقل قابل اثبات و رؤيت نيست. بحث در ماهيت اين حالت يكي از موضوعات فلسفه را تشكيل داده است و امروزه نيز در روانشناسي جديد هم مورد تحليل قرار ميگيرد.
نظريات دربارة ماهيت اين عشق
بعضي خودشان را با اين كلمه خلاص كردهاند كه اين يك بيماري است يا يك ناخوشي و يك مرض است، اين نظريه فعلاً تابع و پيرو ندارد كه عشق را صرفاً يك بيماري بدانيم. نه تنها بيماري نيست بلكه ميگويند يك موهبت است.([19])
در اسفار آمده است كه بعضي آن عشق را قبيح و مذموم انگاشته و فعل بطّالين و معطّلين ميدانند.
برخي آن را بيماري نفساني دانسته و افرادي از آن بعنوان «جنون الهي» ياد ميكنند و گروهي اصلاً به ماهيت، علل، معنا و غايت آن دست نيازيدهاند.
در مقابل، بعضي آن را فضليت انساني پنداشته و به ستايش و ذكر خوبيهاي صاحبان آن و شرافت وغايت آن پرداختهاند.([20])
مرحوم شهيد مطهري در ادامه آن بحث ميگويد:
بعضي معتقدند كه عشق يك نوع بيشتر نيست و آن همان عشق جنسي است و تمام عشقهاي موجود بشري ريشه در غريزه جنسي دارد كه فرويد را از قائلان به آن نام ميبرند اما اين تئوري بهيچ وجه پذيرفته نيست چون عشقهاي جنسي ريشه در خود محوري و منفعتطلبي عاشق و تصاحب معشوق براي خود دارد كه البته اطلاق نام عشق نيز بر آن نميتوان كرد و بهتر است از آن امور تعبير به «شهوت» شود. در عشق اصلاً مسئله وصال و تصاحب مطرح نيست مسئله فناي عاشق در معشوق مطرح است كه با خود محوري سازگار نيست. اينجاست كه مسئله مزبور شكل فوق العاده و قابل بحثي پيدا ميكند و شايستگي تحليل در فلسفه و روانشناسي مييابد.([21])
صدرالمتألهين پس از ذكر اقوال مختلف در خصوص اين عشق، نظر خود را مبني بر حكيمانه بودن آن بيان ميدارد.
بيان نسبتاً مفصلي در يك فصل تحت عنوان في ذكر عشق الظرفا و الفتيان للاوجه الحسان دارد كه در بخشي از آن چنين آورده است:
اگر از نظر دقيق و شايسته بنگريم و امور را با توجه به اسباب كليه و مبادي عاليه و غايات حكيمانه آن ملاحظه كنيم در مييابيم كه اينگونه عشق يعني التذاذ شديد از زيبايي مهرويان و محبت مفرط نسبت به كساني كه داراي شمايل لطيف و تناسب اندام و حسن تركيبند، از جمله افعال الهي است كه حكمت و مصالحي بر آن مترتب است. زيرا كه بنحو طبيعي و بدون تكلّف و تصنّع درنفوس اكثر انسانها وجود دارد و مسلماً نيكو و پسنديده است مخصوصاً هنگامي كه مقدمه اهداف بلندي قرار گيرد. نفوس غليظه و قلبهاي سخت و طبيعتهاي خشك، خالي از اين نوع عشق است و صرفاً به كشش جنس مرد به زن و بالعكس خلاصه ميشود.([22])
در جملهاي ديگر در ردّ بعضي اقوال ميگويد:
أمّا الذين ذهبوا إلي أنّ هذا العشق من فعل البطّالين فارغي الهمم، فلانّهم لا'خبرة لهم بالاُمور الخفية و الاسرار اللطيفة و لا يعرفون من الامور إلاّ ما تجلّي للحواس و ظهر للمشاعر الظاهرة و لم يعلموا أنّ الله (تعالي) لا يخلق شيئاً في جبلّة النفوس إلاّ لحكمة جليلة و غاية عظيمة.([23])
ملاصدرا در جهت تبيين بيشتر مطلب عشق را به حقيقي و مجازي تقسيم ميكند كه سابق بر اين ذكر كرديم. عشق مجازي به عشق نفساني و عشق حيواني منقسم ميشود.
مبدأ عشق نفساني همشكلي نفوس عاشق و معشوق در ذات و جوهر خود است و شيفتگي و شگفتي عاشق نسبت به شمايل معشوق ميباشد كه صادراز نفس اوست. در عشق حيواني، مبدأ شهوت جسماني و خواهش لذات حيواني است و بيشترين شيدايي و اعجاب عاشق متوجه ظاهر معشوق و رنگ و شكل اعضای بدن اوست.
سخن محقق طوسي در شرح نمط نهم اشارات شنيدني است:
و اعلم إن العشق الإنساني ينقسم إلي حقيقي مرّ ذكره و إلي مجازي و الثاني ينقسم إلي نفساني و إلي حيواني. و النفساني يكون مبدؤه مشاكلة نفس العاشق لنفس المعشوق في الجوهر. و يكون أكثر إعجابه بشمائل المعشوق لأنها آثار صادرة عن نفسه. و الحيواني هو الذي يكون مبدؤه شهوة حيوانية و طلب لذة بهيمية و يكون أكثر إعجاب العاشق بصورة المعشوق و خلقته و لونه و تخاليط أعضائه لأنها امور بدنيه.([24])
عشق نفساني مرز بسيار باريكي با عشق حيواني دارد چون معمولاً هر دو كششي است كه بين دو جنس مخالف بوقوع ميپيوندد. منتها از دو جنبه بشري نشأت ميگيرد. عشق اول مقتضاي لطافت نفس، صفاي روح و رقت قلب است و دومي مقتضاي نفس اماره و ناشي از گرايشات شهواني و جنسي است. و شايد يكي از علل اختلاف حكما در خصوص عشق ظرفا به زيبا رويان و مدح و ذم آن ناشي از همان تشابه ظاهري بين عشق نفساني و شهوت حيواني باشد. ابن سينا ميگويد نفوس ناطقه انساني نظر به جنبه تجردي و روحاني و لطافت ذاتي خود هميشه به چيزهايي شائق است كه در حسن و بها يكتا و در خوبي منظر بيهمتاست. كما اينكه به مسموعات موزون و مذوّقات مطبوع و نظاير آن متمايل است. ابن سينا اين عشق را مستند به نفس حيواني ميكند ولي معتقد است نفس حيواني بواسطه مجاورت با نفس ناطقه گاهي در حسن انتخاب و طلب چيزهاي پسنديده به او اقتدا ميكند. البته قدرت و حق مداخله در امور خاص نفس ناطقه مانند ادراك كليات و تصور معقولات را ندارد.([25])
پينوشتها:
17. ر.ک. اسفار, ج 7, ص 164 _ 174.
18. ر.ک. همان, ص 165 و 167.
19. مطهری, مرتضی, فطرت, ص 91 صدرا.
20. ر.ک. اسفار, ج 7, 91.
21. ر.ک. فطرت, ص 95.
22. اسفار, ج 7, ص 172.
23. همان, ص 175.
24. ابن سينا, الاشارات و التنبيهات, ج 3, دفتر نشر الکتاب, ط 1403, ص 383.
25. ر.ک. رسائل ابن سينا, ص 386.
ادامه دارد...
/ج