علم و دين؛ چالشها و فرصتها(2)
گفتوگو با پرفسور جاب کوزامتادام
از اديان ديگر، کدام متفکر به شما، بهعنوان يک متفکر کاتوليک، نزديک است؟
ميتوانيد توضيح دهيد که آنان چگونه شما را تحت تأثير قرار دادهاند و نتيجة اين تأثير بر رشد فکري شما چه بوده است؟
سِر آرتور ادينگتون، ستارهشناس و رياضيدان انگليسي، نيز فردي مهم است؛ چراکه براي فراتر رفتن از دنياي صرفاً قابل رؤيت و ورود به دنياي عميقتر و غنيتر عرفان حقيقي آماده بود. عرفان او که بر ملاحظات دقيق و سنجيده استوار بود، عرفاني مسئول و پاسخگو است. او موافق عرفاني بر مبناي عناصر خرافي و توهمي نبود. از نظر او عرفان تلاش بشر براي فهم و بيان روشن حقايق عميقي است که نميتوان به وسيلة حواس به آنها پي برد. او بهشدت از اهميت و حقانيت عرفان دفاع ميکرد.
فريشيف کاپرا نقاط مشترک بسياري با آينشتاين و ادينگتون دارد. کاپرا بر قدرت، حقانيت و اهميت شهود تأکيد دارد و در اثر خود با عنوان تائوي فيزيک (Tao of Physics) بر تشابه ميان برخي يافتههاي علم معاصر و شهودات عميق حکيمان باستان مشرقزمين تأکيد ميکند. به نظر او، حقيقت محض آنقدر غني است که نميتوان آن را با ابزار تجربي صرف فهميد. هم علم و هم عرفان هر دو، در زندگي بشر جايي براي خود دارند. همانطور که او ميگويد، علم به عرفان نيازي ندارد، عرفان نيز به علم نيازي ندارد؛ اما انسانها به هر دوي آنها نياز دارند.
به نظر شما آيا اديان ميتوانند گامي براي پرکردن شکاف موجود بين علم و دين بردارند؟
برخي عالمان اظهار داشتهاند که گفتوگوي بين اديان مختلف يک پيششرط ضروري براي هر گفتوگوي معناداري ميان علم و دين است. اما به نظر من اگرچه اديان با هم تفاوتهاي خاصي دارند، اما نقاط مشترک بنيادين زيادي نيز دارند، مانند اعتقاد به الوهيت، اعتقاد به حقيقت و برتري معنويت، پايبندبودن به ارزشهاي اخلاقي خاص و غيره. به نظر من، اين ميراث، دغدغه و ارزشهاي مشترک بايد ستون فقرات گفتوگوي ميان علم مدرن و اديان را شکل دهند. بنابراين در چنين گفتوگويي دين ميتواند بر اين امر پافشاري کند که به کارگيري علم و تکنولوژي نبايد ارزشهاي ناب اخلاقي را خدشهدار کند و يا منافع حقيقي بشري نبايد قرباني سود شخصي و اقتصادي امروز ما شود.
رابطة مسيحيت و علم مدرن را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
در خصوص شکاف ميان علم و دين بگذاريد بگويم که در آغاز شکافي ميان علم مدرن و مسيحيت نبود. در واقع، اکثر پايهگذاران علمِ مدرن مسيحيانِ مقيدي بودند. کوپرنيک، کپلر، گاليله، نيوتون و غيره، مسيحيان بسيار معتقدي بودند که دين خود را جدي ميگرفتند. درست است که برخي تفاسير آنان از عقايد و اصول ديني سنتي متفاوت از تفاسير مسيحيت ارتودکسي بود اما حقيقت امر اين است که آنان مسيحيان معتقد، مقيد و صادقي بودند. شکاف زماني به وجود آمد که انسانهاي مذهبي توجه کافي به فهم جايگاه علمي نداشتند و موضعي جزمي اتخاذ کردند. دانشمندان نيز در به وجود آمدن اين شکاف سهيم بودند چون دستکم برخي از آنان توجه کافي به فهم عميق حکمت و اهميت آموزههاي ديني نداشتند. خصوصاً، بسياري از دانشمندان نتوانستند بپذيرند که دنياي علمِ آنان بسيار محدود است و نميتواند دنياي حقيقي تجربة روزمره را دربرگيرد. در نتيجه، اين شکاف را هم اشخاص مذهبي و هم اشخاص علمي پديد آوردهاند. بهترين راهحل براي از بين بردن اين شکاف شرکت در گفتوگويي به دور از تعصب، آگاهانه و صادقانه بين شخصيتهاي ديني و شخصيتهاي علمي است. تاکنون نيز افراد بسياري وارد اين گفتوگوي سازنده شدهاند و آن را بسيار مطلوب و غنابخش يافتهاند.
ميتوانيد نمونهاي از شرکت در گفتوگويي به دور از تعصب، آگاهانه و صادقانه ميان علم و دين ارائه دهيد؟
امروزه مهمترين موضوعات و مسائل پيش روي اديان چيست و بهترين راهحل براي حل اين مسائل را چه ميدانيد؟
به دنبال پيشرفتهايي که به طور کلي در دنيا و به طور خاص در علم در حال رخ دادن است، چالشهاي فراواني در مقابل دين قرار گرفته است. من صرفاً پيرامون چند مورد از اين چالشها از منظر اديان ابراهيمي (Judeo-Christian Religions) يعني مسيحيت، اسلام و يهوديت صحبت ميکنم. به نظر من مشکل اصلي اين اديان آن است که خود را همگام با تغييرات جهان به روز نميکنند. در دين حقايقي وجود دارد که براي تمامي انسانها و در همة ادوار ماندگار و معتبر است؛ در عين حال دين بسيار متأثر از فرهنگ و شرايط است؛ يعني فرهنگ و تحولاتي که در آن رخ ميدهد دين را تحت تأثيرقرار ميدهد. در طول چهار قرني که از علم مدرن ميگذرد تغييرات بسياري اتفاق افتاده است؛ بسياري از نظرات تغيير کردهاند؛ دين بايد اين تغييرات را جدي گرفته و آنها را بررسي کند تا دريابد چه چيزهايي پسنديده و پذيرفتني و چه چيزهاي ناپسند و ناپذيرفتني هستند. در پرتو اين مطالعه و بررسي صادقانه و به دور از تعصب، دين بايد خود را با شرايط جديد سازگار سازد تا بتواند با مؤمنان ارتباط برقرار کند. اديان ابراهيمي به نحوي اين مطالعه را انجام دادهاند؛ اما آنچه انجامشده بسيار ناچيز است. خيلي بيشتر از اينها بايد کار کرد. بالاخص اديان ابراهيمي هنوز به يک جهانبيني ايستا اعتقاد دارند که طبق آن خدا در آغاز، جهان کاملي خلق کرد؛ اما به سبب گناهان بشر، جهان از اين مرحلة کامل دور شده است. اکنون ما بايد سخت تلاش کنيم تا آن را به مرحلة آغازين خود بازگردانيم.[2] از اينرو، اين نگاه واجد خصلت قهقرايي (Backward-looking) است. از طرفي ديگر علم به ما ميگويد که جهان ما جهاني ناقص و در حال تغيير و تکامل است. تکامل از منظر علم، قانوني است جهاني که شامل تمامي ابعاد خلقت ميشود. با کمک خدا و تلاش انسانها، جهان ما رفتهرفته بهتر ميشود. جهان به سوي کمال حرکت ميکند و در اين فرايند تکامل، انسانها نيز سهيماند؛ به عبارت ديگر، انسانها در ساختن اين جهان با خدا شريکاند. در نتيجه، نگاه علمي يک نگاه رو به جلو و آيندهنگر (Forward-looking) است. به نظر من دين بايد اين نگاه رو به جلو و تکاملي را بسيار جدي بگيرد و مردم را به داشتن نگاهي رو به جلو و تکاملي تشويق کند و آنان را در اين مسير هدايت کند. بايد حقايق ديني را در پرتو اين نگاهِ رو به جلو و تکاملي دوباره تفسير کرد.
امروزه بزرگترين تهديد در برابر دين، بنيادگرايي است که تمام اديان جهان را تحت تأثير قرار داده است. بنيادگراييْ دين حقيقي نيست؛ بلکه تحريف آن است. همة دينباوران راستين بايد در مقابل گرايش به بنيادگرايي بايستند.
منظور شما از جهانبيني ايستا چيست؟ ميتوانيد آن را توضيح دهيد؟ آيا اديان بايد از اين جهانبيني دست بردارند؟
اما جهانبيني پويا، بر اين باور است که خداوند جهان را ناقص اما کاملشدني آفريد. خداوند به آن استعداد کمال داده است. در اين فرايندِ کاملشدن، انسانها نقشي براي ايفا دارند. ديدگاه تکاملينسبت بهجهان نمونهايمناسب از اينجهانبينيپويا است.
بسياري از محققان ميگويند که جهانبيني جزو ضروري دين نيست؛ بلکه نقش ابزاري را دارد که به وسيله آن عناصر ضروري اظهار ميشوند. اين حقيقت که فرهنگهاي مختلف جهانبينيهاي مختلفي دارند و هنوز هم اديان جهاني، مانند مسيحيت، اسلام و غيره، جايي در اين فرهنگها دارند مؤيد اين ادعاست. در زماني خاص يک جهانبيني خاص ميتواند اصول اساسي يک دين را به بهترين شکل بيان کند؛ اما زماني که موقعيت تغيير ميکند و انسانها بيشتر و بيشتر پيشرفت ميکنند و دنيا را بهتر ميشناسند، جهانبيني بهتري ميتواند آشکار شود. شايد اصول ديني لازم را در يک جهانبيني جديد بهتر بتوان بيان کرد.
بازنگري آثار کدام يک از متفکران به ما در يافتن افقي تازه و نگاهي نو در خصوص رابطة علم و دين کمک ميکند؟
آيا نظر خودتان را دربارة اتحاد هماهنگ ميان علم و دين شکل دادهايد؟ اگر اين چنين است ميتوانيد بيشتر توضيح دهيد؟
پي نوشت ها :
[2]. به نظر ميرسد در بين اديان ابراهيمي، اين نگاه (يعني جهان سقوط کرده) بيشتر متعلق به مسيحيت است تا دو دين ديگر.