صدرا و اگزيستانسياليسم (1)
نويسنده: عطيه سيد ( ( Atiya Seyyed
نظريه صدرا در باب وجود، شباهتهاى چشمگيرى با جنبش فلسفى نوين اروپا، اگزيستانسياليسم ( existentialism) دارد. اما قبل از مبادرت به كشف قرابت ميان اين دو فلسفه، بيان مقدمه اى كوتاه درباره اگزيستانسياليسم، بطور كلى، ضرورى بنظر مى رسد; لذا قصد دارم قبل از بررسى تطبيقى آراء صدرا و اگزيستانسياليسم، به آن مقدمه بپردازم.
فرانك تيلى(1) سرآغاز اگزيستانسياليسم را به اين امر نسبت مى دهد كه سورن كى ير كگور (Soren kierkeggard)
پس از مدت مديدى گمنامى، مورد توجه متفكران قرار گرفت. تأثير عميق اين توجه در فلسفه آلمان، درست قبل از جنگ جهانى اول آغاز شد. در خلال دو جنگ جهانى، اين تأثير بسرعت گسترش يافت و از مرزهاى آلمان فراتر رفت و فلسفه اگزيستانسياليسم را در فرانسه و امريكاى لاتين و ايالات متحده پديد آورد.
از نظر پل فولكيه، نخست از واژه اگزيستانس (( existence ، واژه اگزيستانسيال (exsitentia) مشتق گرديده و سپس پسوند «ايسم» به آن افزوده شده است. اگزيستانسياليسم فلسفه اى است كه بر تقدم وجود تأكيد مى كند. در اينجا، اين سؤال مطرح مى شود كه وجود بر چه چيزى تقدم دارد، و پاسخ آن اين است كه بر ماهيت. پرسش ديگر اين است كه وجود داشتن به چه معنى است؟ پاسخ به اين پرسش دشوار است; زيرا وجود، صفت نيست، بلكه واقعيت تمام صفات است. وجود را نه بطور مطلق و فى نفسه، بلكه در موجودت مى توان يافت. بنابر تعريف سنتى، آنچه واقعى است، و نه صرفاً ممكن، موجود است. از نظر اگزيستانسياليستهاى جديد، وجود، عرض نيست، بلكه فعل است ـ انتقال بالفعل از امكان به واقعيت. بتعبير گايدو دو راجيرو (Guido de Ruggiero) ، تمام اگزيستانسياليستها وجود را همچون ظهور مى دانند; يعنى پديد آمدن وجود.(2)
در سالهاى اخير، واژه اگزيستانسياليسم در آثار ژان پل سارتر Jean Paul Sartre) ) شهرت خاصى كسب كرده است. بظاهر، عموم مردم چنين تصور مى كنند كه اگزيستانسياليسم همان نيهيليسم(nihilism) خاص سارتر است، در حاليكه اگزيستانسياليسم، در آغاز، گونه اى تفكر دينى و خدا باورانه بود. بنابرين مى توان اگزيستانسياليستها را به دو گروه تقسيم كرد:
الف) اگزيستانسياليستهاى خدا باور theistic) ) ;
الف) اگزيستانسياليسم واكنشى است در مقابلِ تمامِ اشكالِ عقلگرايى كه مى پندارند واقعيت را مى توان اوّلا يا منحصراً از طريق تفكر نظرى عقلانى درك كرد. بتعبير ديويد، اى.روبرت، (David E Roberts) اگزيستانسياليسم ردّ مؤكد اين فرضيه است كه شايسته ترين راه رسيدن به حقيقت، تشكيل نظام منطقى است.(3)
ب) اگزيستانسياليسم ميان حقيقت شخصى(( subjective truth و حقيقت عينى(( objective truth تمايز دقيقى قائل مى شود و حقيقت شخصى را مقدم بر حقيقت عينى مى داند. ممكن است از واژه «شخصى» سوء برداشت شود. اين واژه در زبانِ روزمره، بمعنى مغرضانه، متعصبانه و ناموثق است، در حاليكه وقتى اگزيستانسياليست آن را بكار مى برد، معناى بسيار متفاوتى در نظر دارد. او منكر اين نيست كه انسانها مى توانند با علم، عقل مشترك و منطق، به حقيقت عينى دست يابند، اما تأكيد مى كند كه در مورد امور نهايىِ مربوط به جستجوى حقيقت نهايى، كل وجود انسان، و نه فقط عقل او، در كار است. احساس و اراده انسان بايد برانگيخته و بكار گمارده شود تا او بتواند با آن حقيقت، زندگى كند. اختلاف اساسى ميان دو چيز است: يكى شناخت حقيقت، بروشى نظرى و بيطرفانه، و ديگرى ميل به حقيقت، بطريقى كاملا شخصى. ج) اگزيستانسياليسم تقدم وجود بر ماهيت را تصديق مى كند. ماهيت، چيستى شىء است. مقصود ما از اين سخن بيان آن ويژگيهايى است كه ميان تمام افراد يك نوع واحد، مشترك است. اين ويژگيها ماهيت كلى است. وقتى ماهيت را بدون قيد بكار مى بريم، مرادمان ماهيّت كلى است و اين ماهيّت، بكمك تعريف، معين مى شود. ماهيت حاكى از وجود مصاديقى بالفعل نيست كه ماهيت در آنها تحقق يافته باشد، اما در عين حال، بمعنى لا وجود محض هم نيست. ماهيت، ذاتاً، ممكن است. اين امكان، بواسطه وجود، به واقعيت تبديل مى شود. در جمله «من انسان هستم»، «من هستم» وجود را ثابت مى كند و «انسان» حاكى از ماهيت است. در فلسفه اروپايى، تا قرن نوزدهم، بر تقدم و اولويت ماهيت تأكيد مى شد. اگزيستانسياليسم جديد واكنش در مقابل اين نظر است و با قول به تقدم وجود بر ماهيت آغاز مى شود.
اين قاعده فلسفى اساسى اگزيستانسياليسم جديد كه در بالا ذكر شد، نظر مهم صدرا نيز هست. صدرا با قول به تقدم وجود بر ماهيت، بنحوى بر اگزيستانسياليسم جديد پيشى مى گيرد. وى در دوران جوانى، به مكتبى گرايش داشت كه در آن، واقعيت موجود، حاصل از ماهيت آن دانسته مى شد; بعبارت ديگر، وجود چون بر موجودات گوناگون اطلاق مى شود، صرفاً، امرى اعتبارى و ذهنى است و ماهيت، واقعى است. اما بعداً، ملاصدرا مدافع اصالت وجود شد، هر چند اين تحوّل از طريق استدلال يا تأمل ذهنى حاصل نشد. ملاصدرا در كتاب مشاعر، اين تحوّل را چنين وصف مى كند:
در روزهاى نخست، من طرفدار سرسخت نظريه اصالت ماهيت بودم، تا اينكه خداوند مرا هدايت كرد و برهان خويش را بر من ظاهر ساخت. ناگهان چشمان روحانيم باز شد و توانستم ببينم كه حقيقت، عكس آن چيزى است كه فلاسفه، عموماً، به آن معتقدند. ستايش مخصوص خداوندى است كه بنور فهم، مرا از ظلمات وهم (اصالت ماهيت) خارج كرد و مرا بر نظرى كه در دنيا و آخرت ثابت خواهد بود، ثابت قدم كرد. (مشاعر، ويراسته كربن، ص 35 از متن عربى. ترجمه انگليسى از ايزوتسو، «مفهوم و واقعيت وجود»، ص 104).
در اين عبارات، صدرا «تغيير عقيده» خود را توصيف مى كند، اما تقريباً در تمام بحثهاى خود درباره اصول كلى حكمت متعاليه، همه ادله سهروردى و ديگران را در اثبات اصالت ماهيت رد، و براهين بسيارى در اثبات اصالت وجود، اقامه مى كند.
تغيير عقيده صدرا، اگر چه تجربه دينى نيست، يقيناً، تجربه اى وجودى است. وى، از اين حيث، ما را به ياد اگزيستانسياليستهايى مى اندازد كه نه از طريق تأمل عقلى، بلكه از راه تجربه وجودى، به تجربه اى رسيده اند كه واقعيت يا وجود را بر آنها آشكار ساخته است.
اگزيستانسياليستها به تفكر نظرى در باب وجود، بطور كلى، يعنى در باب ذات يا مفهوم وجود نمى پردازند. از نظر كى ير كگور، اين امر متضمن تناقض است و او از همين طريق، اصل مشهور دكارت «من فكر مى كنم، پس هستم» را مورد انتقاد قرار مى دهد. خلاصه، اگزيستانسياليسم جديد، بتعبير گابريل مارسل، به «وحدت غير قابل انفكاك وجود (existence) و موجود» (existence)مى پردازد.
صدرا معتقد است كه وجود را نمى توان تعريف كرد. وجود اساسيترين و بديهيترين واقعيات و نيز مفاهيم است. وجود اصليترينِ همه مفاهيم است كه بكمك آن، ساير مفاهيم را مى فهميم و واقعيت وجود، بيواسطه ترين و اصليترين تجربه از واقعيت است; تجربه اى كه مبناى شناخت ما از جهان خارج است. آگاهى انسان از وجود، بيواسطه و شهودى است و با هيچ تحليل ذهنى، قابل حصول نيست. وجود محض، نه بصورت شىء خارجى مادى در مى آيد تا بتوان آن را ادراك كرد، و نه به مفهومى متناهى در ذهن تبديل مى شود تا بتوان آن را منطقاً تعريف كرد. البته اين درك شهودى بيواسطه از وجود، بعداً، ممكن است به دركى مفهومى تبديل شود. شناختِ عميقِ واقعيتِ وجود، بر خلافِ مفهومِ ذهنىِ وجود (ببيان اگزيستانسياليسم جديد، ذات وجود) مشكلترين امر است; زيرا نيازمند آمادگى روحى خاصى است كه همه مردم از آن برخوردار نيستند. اما اگر كسى بسيار اهل تأمل باشد، از راز عميق وجود آگاه خواهد شد.
اگزيستانسياليسم واكنشى است در مقابلِ فلسفه رسمىِ اروپايى كه اساساً، از زمان افلاطون تا هگل، اصالت ماهيتى بود. صدرا نيز سالها پيش از اگزيستانسياليسم جديد، با دفاع از اصالت وجود، انقلابى در جهان فلسفه اسلامى پديد آورد. نسبت ميان وجود و ماهيت براى فلاسفه مدرسى لاتين و نيز براى مشائيان مسلمان، بحث داغى بود و ريشه آن به فارابى و ابن سينا باز مى گردد; لذا در آن دوره، مابعدالطبيعه، اصالت ماهيتى است. ببيان سيد حسين نصر، «صدرا بود كه با نظريه اصالت وجودِ خود، قالب ارسطويى فلسفه اسلامى متقدم را تغيير داد».(4)
فلسفه اگزيستانسياليسم معتقد است كه ما نمى توانيم چيزى را كه قابل تجزيه و تركيب نيست، درك كنيم. از سوى ديگر، موجود را نمى توان تجزيه و آن را به يك مفهوم تبديل كرد; زيرا موجود يگانه است; بنابرين، شناخت نظرى كافى نيست. صدرا نيز مى گويد: ذهن كه فقط ماهيات و مفاهيم كلى را در مى يابد، هرگز نمى تواند وجود را كه تنها واقعيت است، به تصرف خود در آورد. ميان ماهيت و وجود، اختلافى اساسى است .ماهيت، فى نفسه، وجود ندارد، بلكه صرفاً، در ذهن، از صورتهايى جزئى يا مراتب وجود انتزاع مى شود; لذا پديدارى ذهنى است.اما ذهن قادر نيست واقعيت عينى وجود را به تصرف خود در آورد. او مى كوشد با انتزاع، مفهومى ذهنى بسازد; مفهومى كه لزوماً، ذات حقيقى وجود را نشان نمى دهد.
به عبارت ديگر، صدرا مانند اگزيستانسياليستهاى جديد، معتقد است كه آنچه وجود دارد، منحصراً، جزئى است; بنابرين، آن را مى توان از طريق مفاهيم، قياس و ساختار ذهنى، شناخت; زيرا اينها مفاهيم كلى هستند و وجود يگانه و جزئى.(5)
اگزيستانسياليستهاى جديد با صدرا در اين امر موافقند كه وجود صفت نيست، بلكه واقعيت تمام صفات است. بر طبق تلقى سنتى، آنچه واقعى است و نه صرفاً ممكن، وجود دارد. اين تلقى موجب اين تصور مى شود كه وجود عارض بر موجود است، اما هم صدرا و هم اگزيستانسياليستهاى جديد با نظريه مذكور مخالفند و معتقدند كه وجود نه عارض بر موجود، بلكه فعل موجود است كه عبارت است از انتقال واقعى از امكان به واقعيت. نصر مى گويد: صدرا مابعدالطبيعه حقيقى را به سطح فعل موجود ارتقا داد، همان فرمان رازآلود نورانى كه باعث شد اشياء، اقيانوس نيستى را ترك گويند و از موهبت وجود بر خوردار شوند.(6) بعبارت ديگر، از نظر صدرا، مابعدالطبيعه نه با اشيائى كه وجود دارد، يعنى موجودات، بلكه با خود فعل وجود سرو كار دارد، «همان پرتوى كه از خود وجود محض بسوى نيستى افكنده مى شود».
گاهى اوقات اگزيستانسياليسم واكنشى در مقابل عقلگرايى دانسته مى شود; مثلا گفته مى شود تجربه كى ير كگور، اثبات امور غير معقول و بيواسطه از قبيل وجود، ايمان و شخصيت است، در مقابل ارزشهاى كلى عقل كه آنچه را فردى و جزئى است، ملغا مى سازد; بعبارت ديگر، تجربه وى در مقابل عقلگرايى هگلى است. گايدو راجيرو خاطرنشان مى كند:
اگزيستانس بسبب عقل گريزى و حركتش بسوى امر متعالى، اعتراض پر جوش و خروش در مقابلِ مفهومِ انتزاعىِ مذهبِ اصالت معنى idealism) ) است. درهر دوره، درمقابل آن مذهب، واكنشى باعنوان عقل ستيزى، فردگرايى واگزيستانس وجود داشته است.(7)
اين نظريه با بررسى مختصر نگرش اگزيستانسياليستى درباره عقل، بيشتر تقويت مى شود; مثلا پاسكال عقل را در مقابل دل قرار مى دهد. واضح است كه پاسكال آن دو را كاملا ضد يكديگر تلقى نمى كند; زيرا تأكيد مى كند كه با طلب جدى مى توان به هر دو نوع حقيقت دست يافت. بديهى است كه برهان عقلى بايد فارغ از هر گونه جهتگيرى عاطفى باشد. اما او نيز معتقد است كه ثمرات دل در قطب مخالف امورى قرار دارد كه بطور اتفاقى، به آنها اعتقاد داريم. قبل از آنكه شخص بتواند چنين حقايقى را دريابد، بايد خداوند كل طبيعت او را تغيير داده باشد. ايمان و عقل به دو قلمرو مختلف تعلق دارند و لازم نيست با يكديگر تعارض داشته باشند. در واقع، هر دوى آنها اجتناب ناپذيرند. عقل اصولى را بكار مى برد كه اساساً، در همه انسانها يكسان است، اما شخص فقط با ايمان مى تواند به آنچه در او يگانه است، نايل شود. پاسكال مى گويد: حس، عقل و ايمان، هر كدام متعلقات خاص خود و درجه تعيين خاص خود را دارد (نامه هاى ايالتى provincial letters).
كى ير كگور كه پدر اگزيستانسياليسم جديد دانسته مى شود، فلسفه اى عقل ستيز عرضه مى كند. او منكر ارزش تفكر عينىِ علمى و منطقى نيست; بعبارت ديگر، او فايده عملى رياضيات، علم طبيعى، تاريخ و تفكر مابعدالطبيعى را نفى نمى كند، اما متعرض كسانى است كه مدعيند تمام داستان همين است; يعنى تفكر عينى يا عقلگرايى، همه چيز را در بر مى گيرد.
خلاصه اينكه هر فيلسوف اگزيستانسياليستى، بروش خاص خود، نارضايتى عقل و عقلگرايى را بيان كرده است. در اينجا، اين سؤال مطرح مى شود كه ديدگاه صدرا درباره عقل چيست؟
صدرا پيوسته مى گويد كه طبيعت وجود و يگانگى آن را فقط مى توان تجربه كرد. همانگونه كه پيش از اين خاطر نشان كرديم، «تغيير عقيده» صدرا مبتنى بر تجربه است; تجربه اى كه به او يقين شهودى بخشيد، صدرا معتقد است كه وقتى سعى كنيد وجود را در قالب مفهوم درآوريد، ديگر از وجود بودن باز مى ماند و به ماهيت تبديل مى شود. محتواىِ عقلىِ آن تجربه بايد در متن زندگى قرار گيرد تا بطور كامل درك شود. اگر فقط همچون قضاياى عقلى پذيرفته شوند، ويژگى خود را بعنوان حقيقت از دست مى دهند. صدرا تأكيد مى كند كه وقتى چيزى با ادراك مستقيم يا شهود شناخته شود، نمى توان آن را با استدلال منطقى محض ردّ كرد.
بنابرين، از نظر صدرا، ساختار ذهن بشرى بگونه اى است كه فقط مفاهيم را درك مى كند. مفاهيم چيزى جز تصورات كلى يا ماهيات نيست. آن قوه ذهنى كه مفاهيم را صورتبندى مى كند، عقل است. صدرا تصديق مى كند كه ذهن فقط مى تواند ماهيات را درك كند و نه وجود را كه واقعيت عينى خارج از ذهن است. اين حاكى از آن است كه عقل نمى تواند وجود را دريابد; زيرا عقل فقط مى تواند مفاهيم عقلى و تصورات حسى و ماهيات را بتصرف خود در آورد. اما وجود نه تصورى حسى است و نه مفهومى عقلى. وجود واقعيتى عينى است. بنابرين، صدرا نيز مانند اگزيستانسياليستهاى جديد، بنحوى، از عقلگرايى اظهار ناخشنودى مى كند و محدوديتهاى عقل را يادآورى مى شود. بظاهر، او نيز مانند آنان تصديق مى كند كه عقل نمى تواند حقيقت نهايى، يعنى واقعيت وجود را كه يگانه و جزئى است، درك كند. عقل مى تواند آنچه را كلى و ذهنى است، بتصرف خود در آورد. صدرا، مانند اگزيستانسياليستها، تأكيد مى كند كه قضاياى عقلى و براهين منطقى باندازه تجربه زنده حقيقت، نتيجه بخش نيست; بعبارت ديگر، نتايج بدست آمده مبتنى بر تجربه است.
فرانك تيلى(1) سرآغاز اگزيستانسياليسم را به اين امر نسبت مى دهد كه سورن كى ير كگور (Soren kierkeggard)
پس از مدت مديدى گمنامى، مورد توجه متفكران قرار گرفت. تأثير عميق اين توجه در فلسفه آلمان، درست قبل از جنگ جهانى اول آغاز شد. در خلال دو جنگ جهانى، اين تأثير بسرعت گسترش يافت و از مرزهاى آلمان فراتر رفت و فلسفه اگزيستانسياليسم را در فرانسه و امريكاى لاتين و ايالات متحده پديد آورد.
از نظر پل فولكيه، نخست از واژه اگزيستانس (( existence ، واژه اگزيستانسيال (exsitentia) مشتق گرديده و سپس پسوند «ايسم» به آن افزوده شده است. اگزيستانسياليسم فلسفه اى است كه بر تقدم وجود تأكيد مى كند. در اينجا، اين سؤال مطرح مى شود كه وجود بر چه چيزى تقدم دارد، و پاسخ آن اين است كه بر ماهيت. پرسش ديگر اين است كه وجود داشتن به چه معنى است؟ پاسخ به اين پرسش دشوار است; زيرا وجود، صفت نيست، بلكه واقعيت تمام صفات است. وجود را نه بطور مطلق و فى نفسه، بلكه در موجودت مى توان يافت. بنابر تعريف سنتى، آنچه واقعى است، و نه صرفاً ممكن، موجود است. از نظر اگزيستانسياليستهاى جديد، وجود، عرض نيست، بلكه فعل است ـ انتقال بالفعل از امكان به واقعيت. بتعبير گايدو دو راجيرو (Guido de Ruggiero) ، تمام اگزيستانسياليستها وجود را همچون ظهور مى دانند; يعنى پديد آمدن وجود.(2)
در سالهاى اخير، واژه اگزيستانسياليسم در آثار ژان پل سارتر Jean Paul Sartre) ) شهرت خاصى كسب كرده است. بظاهر، عموم مردم چنين تصور مى كنند كه اگزيستانسياليسم همان نيهيليسم(nihilism) خاص سارتر است، در حاليكه اگزيستانسياليسم، در آغاز، گونه اى تفكر دينى و خدا باورانه بود. بنابرين مى توان اگزيستانسياليستها را به دو گروه تقسيم كرد:
الف) اگزيستانسياليستهاى خدا باور theistic) ) ;
ب) اگزيستانسياليستهاى ملحد. ( atheistic)
الف) اگزيستانسياليسم واكنشى است در مقابلِ تمامِ اشكالِ عقلگرايى كه مى پندارند واقعيت را مى توان اوّلا يا منحصراً از طريق تفكر نظرى عقلانى درك كرد. بتعبير ديويد، اى.روبرت، (David E Roberts) اگزيستانسياليسم ردّ مؤكد اين فرضيه است كه شايسته ترين راه رسيدن به حقيقت، تشكيل نظام منطقى است.(3)
ب) اگزيستانسياليسم ميان حقيقت شخصى(( subjective truth و حقيقت عينى(( objective truth تمايز دقيقى قائل مى شود و حقيقت شخصى را مقدم بر حقيقت عينى مى داند. ممكن است از واژه «شخصى» سوء برداشت شود. اين واژه در زبانِ روزمره، بمعنى مغرضانه، متعصبانه و ناموثق است، در حاليكه وقتى اگزيستانسياليست آن را بكار مى برد، معناى بسيار متفاوتى در نظر دارد. او منكر اين نيست كه انسانها مى توانند با علم، عقل مشترك و منطق، به حقيقت عينى دست يابند، اما تأكيد مى كند كه در مورد امور نهايىِ مربوط به جستجوى حقيقت نهايى، كل وجود انسان، و نه فقط عقل او، در كار است. احساس و اراده انسان بايد برانگيخته و بكار گمارده شود تا او بتواند با آن حقيقت، زندگى كند. اختلاف اساسى ميان دو چيز است: يكى شناخت حقيقت، بروشى نظرى و بيطرفانه، و ديگرى ميل به حقيقت، بطريقى كاملا شخصى. ج) اگزيستانسياليسم تقدم وجود بر ماهيت را تصديق مى كند. ماهيت، چيستى شىء است. مقصود ما از اين سخن بيان آن ويژگيهايى است كه ميان تمام افراد يك نوع واحد، مشترك است. اين ويژگيها ماهيت كلى است. وقتى ماهيت را بدون قيد بكار مى بريم، مرادمان ماهيّت كلى است و اين ماهيّت، بكمك تعريف، معين مى شود. ماهيت حاكى از وجود مصاديقى بالفعل نيست كه ماهيت در آنها تحقق يافته باشد، اما در عين حال، بمعنى لا وجود محض هم نيست. ماهيت، ذاتاً، ممكن است. اين امكان، بواسطه وجود، به واقعيت تبديل مى شود. در جمله «من انسان هستم»، «من هستم» وجود را ثابت مى كند و «انسان» حاكى از ماهيت است. در فلسفه اروپايى، تا قرن نوزدهم، بر تقدم و اولويت ماهيت تأكيد مى شد. اگزيستانسياليسم جديد واكنش در مقابل اين نظر است و با قول به تقدم وجود بر ماهيت آغاز مى شود.
اين قاعده فلسفى اساسى اگزيستانسياليسم جديد كه در بالا ذكر شد، نظر مهم صدرا نيز هست. صدرا با قول به تقدم وجود بر ماهيت، بنحوى بر اگزيستانسياليسم جديد پيشى مى گيرد. وى در دوران جوانى، به مكتبى گرايش داشت كه در آن، واقعيت موجود، حاصل از ماهيت آن دانسته مى شد; بعبارت ديگر، وجود چون بر موجودات گوناگون اطلاق مى شود، صرفاً، امرى اعتبارى و ذهنى است و ماهيت، واقعى است. اما بعداً، ملاصدرا مدافع اصالت وجود شد، هر چند اين تحوّل از طريق استدلال يا تأمل ذهنى حاصل نشد. ملاصدرا در كتاب مشاعر، اين تحوّل را چنين وصف مى كند:
در روزهاى نخست، من طرفدار سرسخت نظريه اصالت ماهيت بودم، تا اينكه خداوند مرا هدايت كرد و برهان خويش را بر من ظاهر ساخت. ناگهان چشمان روحانيم باز شد و توانستم ببينم كه حقيقت، عكس آن چيزى است كه فلاسفه، عموماً، به آن معتقدند. ستايش مخصوص خداوندى است كه بنور فهم، مرا از ظلمات وهم (اصالت ماهيت) خارج كرد و مرا بر نظرى كه در دنيا و آخرت ثابت خواهد بود، ثابت قدم كرد. (مشاعر، ويراسته كربن، ص 35 از متن عربى. ترجمه انگليسى از ايزوتسو، «مفهوم و واقعيت وجود»، ص 104).
در اين عبارات، صدرا «تغيير عقيده» خود را توصيف مى كند، اما تقريباً در تمام بحثهاى خود درباره اصول كلى حكمت متعاليه، همه ادله سهروردى و ديگران را در اثبات اصالت ماهيت رد، و براهين بسيارى در اثبات اصالت وجود، اقامه مى كند.
تغيير عقيده صدرا، اگر چه تجربه دينى نيست، يقيناً، تجربه اى وجودى است. وى، از اين حيث، ما را به ياد اگزيستانسياليستهايى مى اندازد كه نه از طريق تأمل عقلى، بلكه از راه تجربه وجودى، به تجربه اى رسيده اند كه واقعيت يا وجود را بر آنها آشكار ساخته است.
اگزيستانسياليستها به تفكر نظرى در باب وجود، بطور كلى، يعنى در باب ذات يا مفهوم وجود نمى پردازند. از نظر كى ير كگور، اين امر متضمن تناقض است و او از همين طريق، اصل مشهور دكارت «من فكر مى كنم، پس هستم» را مورد انتقاد قرار مى دهد. خلاصه، اگزيستانسياليسم جديد، بتعبير گابريل مارسل، به «وحدت غير قابل انفكاك وجود (existence) و موجود» (existence)مى پردازد.
صدرا معتقد است كه وجود را نمى توان تعريف كرد. وجود اساسيترين و بديهيترين واقعيات و نيز مفاهيم است. وجود اصليترينِ همه مفاهيم است كه بكمك آن، ساير مفاهيم را مى فهميم و واقعيت وجود، بيواسطه ترين و اصليترين تجربه از واقعيت است; تجربه اى كه مبناى شناخت ما از جهان خارج است. آگاهى انسان از وجود، بيواسطه و شهودى است و با هيچ تحليل ذهنى، قابل حصول نيست. وجود محض، نه بصورت شىء خارجى مادى در مى آيد تا بتوان آن را ادراك كرد، و نه به مفهومى متناهى در ذهن تبديل مى شود تا بتوان آن را منطقاً تعريف كرد. البته اين درك شهودى بيواسطه از وجود، بعداً، ممكن است به دركى مفهومى تبديل شود. شناختِ عميقِ واقعيتِ وجود، بر خلافِ مفهومِ ذهنىِ وجود (ببيان اگزيستانسياليسم جديد، ذات وجود) مشكلترين امر است; زيرا نيازمند آمادگى روحى خاصى است كه همه مردم از آن برخوردار نيستند. اما اگر كسى بسيار اهل تأمل باشد، از راز عميق وجود آگاه خواهد شد.
اگزيستانسياليسم واكنشى است در مقابلِ فلسفه رسمىِ اروپايى كه اساساً، از زمان افلاطون تا هگل، اصالت ماهيتى بود. صدرا نيز سالها پيش از اگزيستانسياليسم جديد، با دفاع از اصالت وجود، انقلابى در جهان فلسفه اسلامى پديد آورد. نسبت ميان وجود و ماهيت براى فلاسفه مدرسى لاتين و نيز براى مشائيان مسلمان، بحث داغى بود و ريشه آن به فارابى و ابن سينا باز مى گردد; لذا در آن دوره، مابعدالطبيعه، اصالت ماهيتى است. ببيان سيد حسين نصر، «صدرا بود كه با نظريه اصالت وجودِ خود، قالب ارسطويى فلسفه اسلامى متقدم را تغيير داد».(4)
فلسفه اگزيستانسياليسم معتقد است كه ما نمى توانيم چيزى را كه قابل تجزيه و تركيب نيست، درك كنيم. از سوى ديگر، موجود را نمى توان تجزيه و آن را به يك مفهوم تبديل كرد; زيرا موجود يگانه است; بنابرين، شناخت نظرى كافى نيست. صدرا نيز مى گويد: ذهن كه فقط ماهيات و مفاهيم كلى را در مى يابد، هرگز نمى تواند وجود را كه تنها واقعيت است، به تصرف خود در آورد. ميان ماهيت و وجود، اختلافى اساسى است .ماهيت، فى نفسه، وجود ندارد، بلكه صرفاً، در ذهن، از صورتهايى جزئى يا مراتب وجود انتزاع مى شود; لذا پديدارى ذهنى است.اما ذهن قادر نيست واقعيت عينى وجود را به تصرف خود در آورد. او مى كوشد با انتزاع، مفهومى ذهنى بسازد; مفهومى كه لزوماً، ذات حقيقى وجود را نشان نمى دهد.
به عبارت ديگر، صدرا مانند اگزيستانسياليستهاى جديد، معتقد است كه آنچه وجود دارد، منحصراً، جزئى است; بنابرين، آن را مى توان از طريق مفاهيم، قياس و ساختار ذهنى، شناخت; زيرا اينها مفاهيم كلى هستند و وجود يگانه و جزئى.(5)
اگزيستانسياليستهاى جديد با صدرا در اين امر موافقند كه وجود صفت نيست، بلكه واقعيت تمام صفات است. بر طبق تلقى سنتى، آنچه واقعى است و نه صرفاً ممكن، وجود دارد. اين تلقى موجب اين تصور مى شود كه وجود عارض بر موجود است، اما هم صدرا و هم اگزيستانسياليستهاى جديد با نظريه مذكور مخالفند و معتقدند كه وجود نه عارض بر موجود، بلكه فعل موجود است كه عبارت است از انتقال واقعى از امكان به واقعيت. نصر مى گويد: صدرا مابعدالطبيعه حقيقى را به سطح فعل موجود ارتقا داد، همان فرمان رازآلود نورانى كه باعث شد اشياء، اقيانوس نيستى را ترك گويند و از موهبت وجود بر خوردار شوند.(6) بعبارت ديگر، از نظر صدرا، مابعدالطبيعه نه با اشيائى كه وجود دارد، يعنى موجودات، بلكه با خود فعل وجود سرو كار دارد، «همان پرتوى كه از خود وجود محض بسوى نيستى افكنده مى شود».
گاهى اوقات اگزيستانسياليسم واكنشى در مقابل عقلگرايى دانسته مى شود; مثلا گفته مى شود تجربه كى ير كگور، اثبات امور غير معقول و بيواسطه از قبيل وجود، ايمان و شخصيت است، در مقابل ارزشهاى كلى عقل كه آنچه را فردى و جزئى است، ملغا مى سازد; بعبارت ديگر، تجربه وى در مقابل عقلگرايى هگلى است. گايدو راجيرو خاطرنشان مى كند:
اگزيستانس بسبب عقل گريزى و حركتش بسوى امر متعالى، اعتراض پر جوش و خروش در مقابلِ مفهومِ انتزاعىِ مذهبِ اصالت معنى idealism) ) است. درهر دوره، درمقابل آن مذهب، واكنشى باعنوان عقل ستيزى، فردگرايى واگزيستانس وجود داشته است.(7)
اين نظريه با بررسى مختصر نگرش اگزيستانسياليستى درباره عقل، بيشتر تقويت مى شود; مثلا پاسكال عقل را در مقابل دل قرار مى دهد. واضح است كه پاسكال آن دو را كاملا ضد يكديگر تلقى نمى كند; زيرا تأكيد مى كند كه با طلب جدى مى توان به هر دو نوع حقيقت دست يافت. بديهى است كه برهان عقلى بايد فارغ از هر گونه جهتگيرى عاطفى باشد. اما او نيز معتقد است كه ثمرات دل در قطب مخالف امورى قرار دارد كه بطور اتفاقى، به آنها اعتقاد داريم. قبل از آنكه شخص بتواند چنين حقايقى را دريابد، بايد خداوند كل طبيعت او را تغيير داده باشد. ايمان و عقل به دو قلمرو مختلف تعلق دارند و لازم نيست با يكديگر تعارض داشته باشند. در واقع، هر دوى آنها اجتناب ناپذيرند. عقل اصولى را بكار مى برد كه اساساً، در همه انسانها يكسان است، اما شخص فقط با ايمان مى تواند به آنچه در او يگانه است، نايل شود. پاسكال مى گويد: حس، عقل و ايمان، هر كدام متعلقات خاص خود و درجه تعيين خاص خود را دارد (نامه هاى ايالتى provincial letters).
كى ير كگور كه پدر اگزيستانسياليسم جديد دانسته مى شود، فلسفه اى عقل ستيز عرضه مى كند. او منكر ارزش تفكر عينىِ علمى و منطقى نيست; بعبارت ديگر، او فايده عملى رياضيات، علم طبيعى، تاريخ و تفكر مابعدالطبيعى را نفى نمى كند، اما متعرض كسانى است كه مدعيند تمام داستان همين است; يعنى تفكر عينى يا عقلگرايى، همه چيز را در بر مى گيرد.
خلاصه اينكه هر فيلسوف اگزيستانسياليستى، بروش خاص خود، نارضايتى عقل و عقلگرايى را بيان كرده است. در اينجا، اين سؤال مطرح مى شود كه ديدگاه صدرا درباره عقل چيست؟
صدرا پيوسته مى گويد كه طبيعت وجود و يگانگى آن را فقط مى توان تجربه كرد. همانگونه كه پيش از اين خاطر نشان كرديم، «تغيير عقيده» صدرا مبتنى بر تجربه است; تجربه اى كه به او يقين شهودى بخشيد، صدرا معتقد است كه وقتى سعى كنيد وجود را در قالب مفهوم درآوريد، ديگر از وجود بودن باز مى ماند و به ماهيت تبديل مى شود. محتواىِ عقلىِ آن تجربه بايد در متن زندگى قرار گيرد تا بطور كامل درك شود. اگر فقط همچون قضاياى عقلى پذيرفته شوند، ويژگى خود را بعنوان حقيقت از دست مى دهند. صدرا تأكيد مى كند كه وقتى چيزى با ادراك مستقيم يا شهود شناخته شود، نمى توان آن را با استدلال منطقى محض ردّ كرد.
بنابرين، از نظر صدرا، ساختار ذهن بشرى بگونه اى است كه فقط مفاهيم را درك مى كند. مفاهيم چيزى جز تصورات كلى يا ماهيات نيست. آن قوه ذهنى كه مفاهيم را صورتبندى مى كند، عقل است. صدرا تصديق مى كند كه ذهن فقط مى تواند ماهيات را درك كند و نه وجود را كه واقعيت عينى خارج از ذهن است. اين حاكى از آن است كه عقل نمى تواند وجود را دريابد; زيرا عقل فقط مى تواند مفاهيم عقلى و تصورات حسى و ماهيات را بتصرف خود در آورد. اما وجود نه تصورى حسى است و نه مفهومى عقلى. وجود واقعيتى عينى است. بنابرين، صدرا نيز مانند اگزيستانسياليستهاى جديد، بنحوى، از عقلگرايى اظهار ناخشنودى مى كند و محدوديتهاى عقل را يادآورى مى شود. بظاهر، او نيز مانند آنان تصديق مى كند كه عقل نمى تواند حقيقت نهايى، يعنى واقعيت وجود را كه يگانه و جزئى است، درك كند. عقل مى تواند آنچه را كلى و ذهنى است، بتصرف خود در آورد. صدرا، مانند اگزيستانسياليستها، تأكيد مى كند كه قضاياى عقلى و براهين منطقى باندازه تجربه زنده حقيقت، نتيجه بخش نيست; بعبارت ديگر، نتايج بدست آمده مبتنى بر تجربه است.
پي نوشت ها :
1. Thily, Frank, A History of Philosophy, revised by Ledger Wood; 1958, printed in India; p 578.
2. Ruggiero, G.D; Existentialism.
3. Roberts, David, E; Existentialism and Religions Belief, New York Oxford University press, 1959.
4. Nasr, Hossain; Sadr-al Din Shirazi and His Transcendent Theosophy, Institute for Humanities and Cultural Studies, Tehran, 1997, p.112.
5. Sadrâ; Asfâr I, l, p. 37, lines 16-19.
6. Nasr, Hossain; op.cit. p. 101.
7. Ruggiero, G.d; Existentialism, p. 44.