پرسش هاي جامعه شناسي هنر (2)

5 ـ نقشي‌ كه‌ رسانه‌ها در اشاعه‌ي‌ اثر هنري‌ دارند به‌ شرايط‌ زماني‌ و مكاني‌ آن‌ها بستگي‌ دارد. رسانه‌هاي‌ مختلفي‌ در جامعه‌ هستند كه‌ برخي‌ سنتي‌ و قديمي‌اند و برخي‌ ديگر جديد. رسانه‌هاي‌ سنتي‌ در دوره‌اي‌ بزرگ‌ترين‌ نقش‌ را در جامعه‌ داشتند، اما به‌تدريج‌ رسانه‌هاي‌ ديگري‌ آمدند و دگرگوني‌ ايجاد كردند.
دوشنبه، 29 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پرسش هاي جامعه شناسي هنر (2)

پرسش هاي جامعه شناسي هنر (2)
پرسش هاي جامعه شناسي هنر (2)


 






 
5 ـ نقشي‌ كه‌ رسانه‌ها در اشاعه‌ي‌ اثر هنري‌ دارند به‌ شرايط‌ زماني‌ و مكاني‌ آن‌ها بستگي‌ دارد. رسانه‌هاي‌ مختلفي‌ در جامعه‌ هستند كه‌ برخي‌ سنتي‌ و قديمي‌اند و برخي‌ ديگر جديد. رسانه‌هاي‌ سنتي‌ در دوره‌اي‌ بزرگ‌ترين‌ نقش‌ را در جامعه‌ داشتند، اما به‌تدريج‌ رسانه‌هاي‌ ديگري‌ آمدند و دگرگوني‌ ايجاد كردند.
در ابتداي‌ تاريخ ‌، بشر وارد عصر كتابت‌ مي‌شود و توانايي‌ پيدا مي‌كند انديشه‌ و احساس‌ خود را از طريق‌ نوشتار بيان‌ كند و به‌ ظهور برساند. پس‌ از قرن‌ها به‌ يك‌باره‌ با كهكشان‌ گوتنبرگ ‌، صنعت‌ چاپ‌ آغاز مي‌گردد. وقتي‌ صنعت‌ چاپ‌ مي‌آيد اشاعه‌ي‌ هنري‌ بسيار زياد مي‌شود. مثلاً يكي‌ از دلايلي‌ كه‌ فلان‌ سبك‌ نقاشي‌ يا فلان‌ نقاش ‌، فرضاً سبك‌ كوبيسم‌ و پيكاسو، اين‌ همه‌ در دنيا معروف‌ شدند، براي‌ اين‌ بود كه‌ اين‌ آثار به ‌فراواني‌ چاپ‌ شده‌ و در سراسر عالم‌ پراكنده‌ گشتند. در حالي‌كه‌ در گذشته‌ي‌ دورتر، يك‌ اثر هنري‌ كه‌ پديد مي‌آمد در خانه‌هاي‌ اشراف ‌، ديوار كاخ‌ها يا كليساها نگه‌داري‌ مي‌شد و همگان‌ نمي‌توانستند آن‌ را ببينند. وقتي‌ هم‌ كه‌ نگارخانه‌ها و موزه‌ها در دنيا پيدا شدند، اثر هنري‌ به‌ داخل‌ نمايشگاه‌ها مي‌رفت‌ و از آن‌ نمايشگاه‌ هم‌ پا فراتر نمي‌گذاشت‌؛ بنابراين‌ عده‌ي‌ اندكي‌ با آن‌ در ارتباط‌ بودند و هرگز جهان‌شمولي‌ پيدا نمي‌كرد. اما صنعت‌ چاپ‌ به‌ عنوان‌ يك‌ رسانه‌ موجب‌ شد كه‌ آثار هنري‌ منحصربه‌فرد با شمارگان‌ وسيع‌ تكثير گردد و در سراسر عالم‌ منتشر بشود.
رسانه‌ي‌ جديدتر تلويزيون‌ بود. تلويزيون‌ اثر هنري‌ را وسيع‌تر در اختيار همگان‌ قرار داد. تلويزيون‌ به‌ يك‌باره‌ هنر را به‌ داخل‌ خانه‌هاي‌ مردم‌ برد. صنعت‌ چاپ‌ معمولاً با مخاطب‌ باسواد سروكار داشت‌ امّا مخاطب‌ تلويزيون‌ لزوماً باسواد نبود.
اكنون‌ در عصري‌ هستيم‌ كه‌ رسانه‌ي‌ كاملاً جديدي‌ به‌ نام‌ اينترنت‌ به‌وجود آمده‌ است‌. به‌ قول‌ مارشان‌ مك‌لوهان‌، كهكشان‌ ماركني‌ (مخترع‌ راديو) سرآغاز دگرگوني‌ اساسي‌ در زمينه‌ي‌ اطلاع‌رساني‌ در جوامع‌ بشري‌ بود. بعد از راديو ، تلويزيون‌ و سينما هر يك‌ تحول‌ تازه‌اي‌ ايجاد كردند و موجب‌ همگاني‌شدن‌ هنر گشتند امّا اينترنت‌ واقعاً انقلابي‌ بزرگ‌ در اين‌ زمينه‌ است‌. كاربران‌ اينترنت‌ وارد سايت‌هاي‌ هنري‌ مي‌شوند و تمام‌ آثار هنري‌ ريز و درشت‌ جهان‌ را مي‌بينند و به‌ گالري‌هاي‌ مَجازي‌ وارد مي‌گردند.
به‌ نظر مي‌رسد كه‌ گرچه‌ به‌تدريج‌ رسانه‌هاي‌ تازه‌اي‌ در برابر رسانه‌هاي‌ قديم‌ ظهور پيدا مي‌كنند، اما رسانه‌هاي‌ قبلي‌ كاملاً از ميدان‌ بيرون‌ نمي‌روند بلكه‌ همچنان‌ باقي‌ مي‌مانند و جنبه‌ي‌ تخصصي‌ مي‌يابند. مثلاً هنوز گالري‌ نقش‌ خود را ايفا مي‌كند. يك‌ زماني‌ گالري‌ها علاوه‌ بر اين‌كه‌ آثار هنري‌ را به‌ نمايش‌ مي‌گذاشتند، محل‌ خريدوفروش‌ آن‌ها هم‌ بودند اما الان‌ با اينترنت‌ اين‌ كار را مي‌كنند. پس‌ ممكن‌ است‌ كه‌ مردم‌ به‌ رسانه‌هاي‌ جديد رو بياورند ولي‌ همواره‌ عده‌اي‌ هستند كه‌ به‌ رسانه‌هاي‌ جديد دسترسي‌ ندارند و همچنان‌ از همان‌ رسانه‌هاي‌ قبلي‌ استفاده‌ مي‌كنند.
امروزه ‌، گالري‌ يك‌ جايگاه‌ سنتي‌ و نوستالژيك‌ پيدا كرده‌ و محلي‌ شده‌ است‌ كه‌ عده‌اي‌ به‌ همان‌ شيوه‌ي‌ سابق‌ در آن‌جا خريد و فروش‌ مي‌كنند. امّا عده‌اي‌ ديگر كه‌ سنت‌شكن‌اند به‌ رسانه‌هاي‌ جديدتر و به‌ گالري‌هاي‌ مجازي‌ رو آورده‌اند و براي‌ خريد و فروش‌ آثار هنري‌ از طريق‌ اين‌ گالري‌هاي‌ مجازي‌ اقدام‌ مي‌كنند. ما نمي‌توانيم‌ بگوييم‌ گالري‌ سنتي‌ نقش‌ ايفا نمي‌كند، بلكه‌ همچنان‌ نقش‌ خود را به ‌نوعي‌ ديگر بازي‌ مي‌كند، اگرچه‌ نسبت‌ به‌ گذشته‌ محدودتر است‌. به‌ نظر مي‌رسد اين‌ گالري‌ها به‌ پاتوق‌ و محل‌ رفت‌وآمد هنرمندان ‌، منتقدان‌ و معامله‌گران‌ آثار هنري‌ مبدل‌ شده‌ است‌. بنابراين‌، رسانه‌ي‌ جديدي‌ مانند اينترنت‌ رسانه‌ي‌ قديمي‌ (گالري‌) را كاملاً تعطيل‌ نكرده‌ است‌ بلكه‌ هر يك‌ مخاطب‌ و خواستار خودشان‌ را دارند.
6ـ نقش‌ يا وظيفه‌ي‌ يك‌ رسانه‌ چيست‌؟ عمومي‌كردن‌ يك‌ اثر، يك‌ فكر يا يك‌ پيام‌ است‌. اين‌ را امروزه‌ همه‌ي‌ رسانه‌ها انجام‌ مي‌دهند. به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در پرسش‌ قبلي‌ پاسخ‌ داده‌ شد، هيچ‌ رسانه‌اي‌ باعث‌ محو رسانه‌ي‌ ديگر نمي‌شود. نقد آثار هنري‌ را كتاب‌ و مطبوعات‌ مي‌توانند ارائه‌ كنند و راديو و تلويزيون‌ و اينترنت‌ هم‌ مي‌توانند چنين‌ كنند، امّا اين‌كه‌ كدام‌ يك‌ تأثير اجتماعي‌ بيش‌تري‌ دارد، تفاوت‌ ميان‌ رسانه‌ها را نشان‌ مي‌دهد. مسلم‌ است‌ در جامعه‌اي‌ مثل‌ جامعه‌ي‌ ما، تلويزيون‌ نقش‌ خيلي‌ زيادي‌ مي‌تواند داشته‌ باشد. مثلاً اگر شما پيش‌ از اخبار ساعت‌ 9 شب‌ كه‌ معمولاً بيننده‌هاي‌ تلويزيوني‌ فراواني‌ دارد، اثر هنري‌تان‌ را معرفي‌ بكنيد، تأثير آن‌ بسيار زياد است‌. اما چنان‌كه‌ قصد ما آن‌ باشد كه‌ با عموم‌ مردم‌ ارتباط‌ برقرار كنيم‌، به‌ناچار بايستي‌ محتواي‌ پيام‌ خود را آن‌قدر پايين‌ بياوريم‌ كه‌ براي‌ تماشاگران‌ مختلف‌ تلويزيون‌ قابل‌درك‌ باشد. ولي‌ اگر بخواهيم‌ اثر هنري‌ يا نقدي‌ كه‌ نوشته‌ايم‌ مورد قضاوت‌ افراد خبره‌ قرار گيرد، در اين‌ صورت‌ بايد از نشريات‌ تخصصي‌ هنر براي‌ اين‌ منظور استفاده‌ كنيم‌.
يك‌ منتقد سينمايي‌ كه‌ درباره‌ي‌ ارزيابي‌ فيلم‌ها مي‌نويسد، بايد بداند كه‌ به‌ عنوان‌ منتقد براي‌ عموم‌ مردم‌ مي‌نويسد يا اين‌كه‌ خواص‌ سينمايي‌ را مخاطب‌ نوشته‌هايش‌ مي‌داند. پس‌ او با توجه‌ به‌ هدفش‌ رسانه‌ را عوض‌ مي‌كند. يك‌ تهيه‌كننده‌ي‌ فيلم‌ نيز براي‌ تبليغ‌ فيلمش‌ بايد تصميم‌ بگيرد كه‌ چه‌ رسانه‌اي‌ را انتخاب‌ بكند. اگر قرار است‌ يك‌ فيلم‌ عامه‌پسند را تبليغ‌ بكند، بايد تصميم‌ بگيرد آگهي‌ آن‌ را در روزنامه‌ي‌ ايران‌ منتشر كند يا در همشهري‌ ؛ يا اين‌كه‌ پول‌ بيش‌تري‌ خرج‌ كند و در تلويزيون‌ قبل‌ از اخبار، يك‌ آنونس‌ نشان‌ بدهد. اين‌جا مسئله‌ي‌ اقتصاد مطرح‌ است‌. براي‌ هر ثانيه‌ چند ميليون‌ تومان‌ پول‌ مي‌گيرند تا يك‌ آگهي‌ را قبل‌ از ساعت‌ 9 بعدازظهر در تلويزيون‌ پخش‌ كنند؛ پس‌ در ازاي‌ آن‌ بايد درآمد كافي‌ وجود داشته‌ باشد. اين‌ تبليغ‌ براي‌ توده‌ي‌ مردم‌ است‌. اما اگر شما بخواهيد 20 نفر از خواص‌ كشور در زمينه‌ي‌ سينما را براي‌ تماشاي‌ فيلم‌ دعوت‌ كنيد، طبيعي‌ است‌ كه‌ ديگر نمي‌آييد هزينه‌ي‌ سنگين‌ تبليغات‌ بدهيد و از رسانه‌اي‌ مثل‌ تلويزيون‌ يا مطبوعات‌ استفاده‌ كنيد؛ زيرا اصلاً مقرون‌ به‌صرفه‌ نخواهد بود. كافي‌ است‌ يك‌ دعوت‌نامه‌ براي‌ آن‌ خواص‌ بفرستد يا به‌ آن‌ها تلفن‌ بزنيد و از رسانه‌هاي‌ قديمي‌ (پست‌ و تلفن‌) استفاده‌ بكنيد. پس‌ استفاده‌ از رسانه‌ به‌ آن‌ اهدافي‌ مربوط‌ مي‌شود كه‌ پيام‌فرست‌ دارد. اين‌ اهداف‌ ممكن‌ است‌ براي‌ عموم‌ باشد؛ در اين‌ صورت‌ ناچار است‌ كه‌ به‌ رسانه‌هاي‌ پرمخاطب‌ روي‌ بياورد. يا اين‌كه‌ مخاطب‌ او خواص‌ و متخصصان‌اند؛ ازاين‌رو به‌ سراغ‌ رسانه‌هاي‌ مورد استفاده‌ي‌ اين‌ افراد مي‌رود.
7ـ اين‌جا يك‌ موضوع‌ مطرح‌ است‌ كه‌ به‌ مقبوليت‌ يا مشروعيت‌ رسانه‌ برمي‌گردد، زيرا اين‌ گونه‌ نيست‌ كه‌ رسانه‌ها پيامي‌ را بفرستند و همواره‌ مشروعيت‌ پيدا كنند. آن‌چه‌ كه‌ به‌ پيام‌ يك‌ رسانه‌ مشروعيت‌ مي‌بخشد، بيش‌ از خود رسانه‌، مخاطب‌ و گيرنده‌ي‌ پيام‌ است‌. چه‌ بسا پيامي‌ را رسانه‌اي‌ مانند تلويزيون‌ بفرستد امّا فقط‌ عموم‌ مردم‌ آن‌ را بپذيرند و براي‌ خواص‌ اين‌ گونه‌ نباشند، زيرا اساساً در تمام‌ دنيا تلويزيون‌ در نزد روشنفكران‌ و نخبه‌ها مقبوليت‌ ندارد؛ درعوض‌، گالري‌ براي‌ آن‌ها مقبوليت‌ دارد. براي‌ نخبگان‌، گالري‌ به‌ عنوان‌ يك‌ رسانه‌ي‌ سطح‌ بالا مطرح‌ است‌؛ زيرا آن‌ها اين‌ پيش‌فرض‌ مدرنيسم‌ را در ذهن‌ خود دارند كه‌ همواره‌ آثاري‌ را كه‌ در گالري‌ها نمايش‌ مي‌دهند، آثار برجسته‌اي‌ است‌.
ممكن‌ است‌ شما يك‌ فيلم‌ هنري‌ را در تلويزيون‌ به‌ نمايش‌ بگذاريد كه‌ در اين‌ صورت‌، به‌ نظر افراد فرهيخته‌ حرمت‌ آن‌ اثر هنري‌ را خدشه‌دار كرده‌ايد. كما اين‌كه‌ در يك‌ مقطعي‌ از كشورمان‌ آثار برجسته‌ي‌ ادبيات‌ نو فقط‌ در چند مجله‌ي‌ معتبر مثل‌ نگين‌ ، فردوسي‌ يا جهان‌ نو و امثال‌ اين‌ها چاپ‌ مي‌شد. كافه‌نادري‌ كه‌ پاتوق‌ نخبگان‌ و روشنفكران‌ ما بود، اساساً خودش‌ به‌ عنوان‌ يك‌ رسانه‌ مطرح‌ بود و صرفاً پيام‌هاي‌ خاص‌ مي‌فرستاد و اگر كسي‌ مي‌خواست‌ در نظر ديگران‌ آدم‌ روشنفكري‌ محسوب‌ شود، مي‌بايستي‌ مرتباً به‌ كافه‌نادري‌ مي‌رفت‌ و مجله‌هاي‌ روشنفكري‌ در دستش‌ مي‌گرفت‌. البته‌ الآن‌ وضعيت‌ فرق‌ كرده‌ است‌ زيرا در رشته‌هاي‌ متعدد هنري‌ نشريات‌ مختلف‌ تخصصي‌ براي‌ هنرمندان‌ منتشر مي‌شود. اگر كسي‌ مي‌خواهد به‌ عنوان‌ منتقد فيلم‌ شناخته‌ شود، سعي‌ مي‌كند كه‌ مطالبش‌ فرضاً در مجله‌ي‌ فيلم‌ چاپ‌ بشود، زيرا وقتي‌ نقدي‌ درباره‌ي‌ يك‌ فيلم‌ در آن‌ چاپ‌ شود، ميان‌ جامعه‌ي‌ سينمايي‌ خيلي‌ بيش‌تر مورد توجه‌ قرار مي‌گيرد تا نقدي‌ كه‌ مثلاً در روزنامه‌ همشهري‌ يا ايران‌ منتشر گردد.
8ـ مخاطب‌، يا به‌ تعبيري‌ هنرپذير، همواره‌ تحت‌تأثير ابزارهاي‌ يادگيري‌ است‌. او دائماً به‌ عنوان‌ يك‌ موجود گيرنده‌ در جامعه‌ حركت‌ مي‌كند و از جايي‌ به‌ جاي‌ ديگر مي‌رود و چيزهاي‌ زيادي‌ فرامي‌گيرد: از قدم‌زدن‌ و نگاه‌كردن‌ به‌ بيلبوردها ياد مي‌گيرد تا خواندن‌ يك‌ نقد حرفه‌اي‌ در نشريه‌اي‌ تخصصي‌؛ همه‌ي‌ اين‌ها روي‌ او تأثير مي‌گذارد. بنابراين‌، يادگيري‌ اجتماعي افراد بر اساس‌ ابزارهاي‌ مختلف‌، متفاوت‌ است‌. بخشي‌ از آن‌ به‌ صورت‌هاي‌ معمول‌ است‌؛ يعني‌ از طريق‌ كلاس‌هاي‌ ويژه‌، خانواده‌، تلويزيون‌، راديو و امثال‌ اين‌ها. امّا فرد مذكور مقداري‌ هم‌ از طريق‌ تجربه‌ي‌ شخصي‌ مي‌آموزد.
بنابراين‌، هر كسي‌ كه‌ در اجتماع‌ زندگي‌ مي‌كند، اعم‌ از هنرمند يا هنرپذير، به‌ دو صورت‌ درباره‌ي‌ همه‌ چيز، از جمله‌ هنر، چيزهايي‌ را ياد مي‌گيرد: بخشي‌ از طريق‌ مؤسسات‌ و نهادهاي‌ اجتماعي‌ و آموزشي‌ رسمي‌ (مدارس‌ و دانشگاه‌ها) و غيررسمي‌ (راديو، تلويزيون‌ و خانواده‌) و بخشي‌ از طريق‌ تجربيات‌ دروني‌ و ادراكات‌ شخصي‌ كه‌ نتيجه‌ي‌ تعقل‌ فردي‌ و دريافت‌ ذهني‌ او است‌.
امّا اين‌كه‌ رفتارهاي‌ ما تا چه‌ حد وابسته‌ به‌ يادگيري‌هاي‌ شخصي‌ و تا چه‌ پايه‌ متأثر از يادگيري‌هاي‌ اجتماعي‌ است‌، مشخص‌ نيست‌ و نمي‌توان‌ حكمي‌ براي‌ همه‌ي‌ افراد و همه‌ي‌ جوامع‌ و براي‌ تمام‌ زمان‌ها صادر كرد. ولي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ قاعده‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ معمولاً انگيزه‌ي‌ اصلي‌ هنرمندان‌ و افراد خلاق‌ يادگيري‌هاي‌ شخصي‌ آنان‌ است‌. آن‌ها به‌ سبب‌ تجارب‌ زندگاني‌ خويش‌، ادراكات‌ ويژه‌اي‌ كسب‌ مي‌كنند كه‌ در شرايط‌ عادي‌ و در مجاري‌ رسمي‌ آموزشي‌ جامعه‌ پيدا نمي‌شود. با وجود اين‌، چنان‌چه‌ آثار ادبي‌ و هنري‌ افراد برجسته‌ را بررسي‌ كنيم‌، درخواهيم‌ يافت‌ تأثيرات‌ يادگيري‌ اجتماعي‌ به‌ صورت‌ كم‌ يا بيش‌ قابل‌مشاهده‌ است‌. به‌هرحال‌، هنرمندان‌ هر چقدر كه‌ خلاق‌ و پيشتاز باشند باز هم‌ در اجتماع‌ به‌ سر مي‌برند و صبغه‌اي‌ از جامعه‌ و زمان‌ حياتشان‌ بر خود دارند.
آدم‌ خلاق‌ از هر جا اطلاعات‌ دريافت‌ مي‌كند، ولي‌ منفعل‌ نيست‌. بنابراين‌، مي‌توانيم‌ بگوييم‌ كه‌ هنرمند و هنرپذير از هر جايي‌ مي‌توانند مطالبي‌ به‌دست‌ آورند و تحت‌تأثير قرار بگيرند. اما آن‌چه‌ مسلم‌ است‌، اگر آن‌ها از آموزش‌هاي‌ كلاسيك‌ برخوردار باشند، راحت‌تر و روان‌تر ذهن‌ خويش‌ را شكل‌ خواهند داد. يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ آموزش‌ كلاسيك‌ همين‌ است‌ كه‌ فراگير را به‌ طور نظام‌مند به‌ سمت‌ شناخت‌ موضوع‌ سوق‌ دهد. از سوي‌ ديگر، يادگيري‌هاي‌ شخصي‌ هم‌ بسيار مهم‌ است‌ و چنان‌چه‌ آموزش‌ كلاسيك‌ به‌ خوبي‌ عمل‌ كرده‌ باشد، مشوق‌ يادگيري‌هاي‌ شخصي‌ است‌ و آن‌ را عمق‌ مي‌بخشد. لذا يك‌ آموزش‌وپرورش‌ پويا بايستي‌ به‌ سمت‌ خلاقيت‌ فراگيران‌ جهت‌گيري‌ شده‌ باشد و آن‌ها را به‌ سوي‌ تجارب‌ شخصي‌ هدايت‌ كند.
9ـ آلبرت‌ باندورا نظريات‌ جالبي‌ پيرامون‌ يادگيري‌ مشاهده‌اي‌ دارد كه‌ توجه‌ به‌ آن‌ در اين‌ بحث‌ اهميت‌ دارد. گفته‌هاي‌ او در روان‌شناسي‌ يادگيري‌ مورد توجه‌ صاحب‌نظران‌ قرار گرفته‌ است‌. در دنياي‌ هنر و نقد هنري‌ نيز ارسطو در روزگار باستان‌، مطالب‌ جالبي‌ را درباره‌ي‌ آموزش‌ از طريق‌ تقليد در كتاب‌ فن‌ شعر بيان‌ كرده‌ است‌. بنابراين‌، چنين‌ سخني‌ عجيب‌ و نامأنوس‌ نيست‌ كه‌ مخاطب‌ به‌ عنوان‌ فراگير، از طريق‌ مشاهده‌ي‌ فرضاً برنامه‌هاي‌ تلويزيون‌، فيلم‌هاي‌ سينمايي‌ يا نمايش‌هاي‌ صحنه‌اي‌ الگوهاي‌ رفتاري‌ مي‌گيرد. علت‌ اين‌ تأثيرپذيري‌ به‌ مباني‌ ادراكي‌ ما برمي‌گردد، زيرا وقتي‌ 75 درصد كسب‌ اطلاعات‌ ما از طريق‌ چشم‌ است‌، بنابراين‌، خودبه‌خود يادگيري‌ مشاهده‌اي‌ ما بيش‌تر مي‌شود. اما كاربست‌ آن‌ در جوامع‌ مختلف‌ متفاوت‌ به‌ نظر مي‌رسد. توضيح‌ آن‌كه‌ جامعه‌اي‌ كه‌ فرهنگ‌ بصري‌ ضعيفي‌ دارد، يادگيري‌ اجتماعي‌ از طريق‌ منابع‌ تصويري‌ كم‌تر صورت‌ مي‌گيرد. بنابراين‌، فراگيري‌ در اين‌ جامعه‌ با اظهارات‌ باندورا پيرامون‌ يادگيري‌ مشاهده‌اي‌ كم‌تر همخواني‌ دارد. در جامعه‌اي‌ نيز كه‌ فرهنگ‌ نوشتاري‌ قوي‌ دارد و علي‌الاصول‌ آموزش‌هاي‌ كلاسيك‌ نقش‌ خيلي‌ برجسته‌اي‌ در آن‌ ايفا مي‌كنند، يادگيري‌ مشاهده‌اي‌ كم‌رنگ‌تر مي‌شود و درعوض‌، خواندن‌ منبع‌ اصلي‌ يادگيري‌ است‌. بنابراين‌ يادگيري‌ اجتماعي‌ در جوامع‌ مختلف‌ روش‌هاي‌ متفاوتي‌ دارد. جالب‌ اين‌كه‌ جامعه‌اي‌ كه‌ بيش‌تر شفاهي‌ است‌، طبيعتاً يادگيري‌ اجتماعي‌ افراد آن‌ جامعه‌ بيش‌تر از طريق‌ شنيدن‌ و كم‌تر توسط‌ ديدن‌ است‌.
در جامعه‌اي‌ كه‌ وارد عصر الكترونيك‌ شده‌ است‌ و با ابزارهاي‌ چندرسانه‌اي‌ (multimedia) اطلاعات‌ را انتقال‌ مي‌دهد، از حس‌ بينايي‌ و شنوايي‌ به‌ همراه‌ سواد خواندن‌ و نوشتن‌ بهره‌ گرفته‌ مي‌شود. در اين‌ جامعه‌، مقوله‌ي‌ يادگيري‌ اجتماعي‌ صرفاً مشاهده‌اي‌ (ديداري‌) نيست‌ بلكه‌ شنيداري‌ هم‌ هست‌. جوامع‌ پُست‌مدرن‌ اين‌گونه‌ شده‌اند و يادگيري‌ اجتماعي‌ در اين‌ جوامع‌ كاملاً پيچيده‌ شده‌ است‌.
فرهنگ‌شناس‌ها تقسيم‌بندي‌هايي‌ براي‌ جوامع‌ دارند و براي‌ هر كدام‌ شاخص‌هايي‌ قائل‌اند. مثلاً نحوه‌ي‌ آموزش‌ در جامعه‌ي‌ شفاهي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ معلم‌ بايد حرف‌ بزند و شاگرد گوش‌ بدهد. در جامعه‌ي‌ شفاهي‌ كم‌تر مي‌خوانند و آزمايش‌ تجربي‌ و مشاهده‌اي‌ كم‌تر انجام‌ مي‌دهند. لذا شاگرد در كلاس‌ بيش‌تر ياد مي‌گيرد تا در آزمايشگاه‌. ولي‌ در يك‌ جامعه‌ي‌ نوشتاري‌، آموزش‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ دانش‌آموز با خواندن‌ و آزمايش‌كردن‌ بيش‌تر ياد مي‌گيرد.
در جامعه‌اي‌ با فرهنگ‌ شفاهي‌، معمولاً آدم‌ها از حافظه‌شان‌ بيش‌تر استفاده‌ مي‌كنند و بيش‌تر هم‌ حرف‌ مي‌زنند. حتي‌ يك‌ آدم‌ باسواد در يك‌ جامعه‌ي‌ شفاهي‌ آدمي‌ است‌ كه‌ محفوظاتش‌ زيادتر است‌ و مرتباً حرف‌هاي‌ ديگران‌ را نقل‌ مي‌كند يا مثلاً هزارها بيت‌ شعر حفظ‌ است‌. طبيعي‌ است‌ كه‌ در چنين‌ جامعه‌اي‌، ادبيات‌ و موسيقي‌ و به‌طوركلي‌ هنرهاي‌ شنيداري‌ قوي‌تر و برجسته‌تر از هنرهاي‌ ديداري‌ از جمله‌ آثار تجسمي‌ (نقاشي‌، گرافيك‌) و حتي‌ هنرهاي‌ نمايشي‌ است‌. عجيب‌تر اين‌كه‌ در يك‌ جامعه‌ي‌ شفاهي‌ به‌ جاي‌ استفاده‌ از نوشتن‌، از طريق‌ نقل‌ سينه‌به‌سينه‌ براي‌ آموزش‌ همان‌ هنرهاي‌ شنيداري‌ بهره‌ گرفته‌ مي‌شود. پس‌ در بحث‌ آموزش‌ هنر يا بهره‌گرفتن‌ از يافته‌هاي‌ جامعه‌شناسي‌ هنر بايستي‌ به‌ شاخص‌هاي‌ فرهنگ‌ شفاهي‌ يا كتبي‌ آن‌ جامعه‌ حتماً توجه‌ كرد، زيرا در فرهنگ‌ شفاهي‌ معيار باسوادبودن‌ فرد با ميزان‌ اندوخته‌هاي‌ حافظه‌ي‌ او اندازه‌گيري‌ مي‌شود؛ در حالي‌ كه‌ در فرهنگ‌ كتبي‌ بيش‌تر به‌ مقالات‌ و كتاب‌هاي‌ نوشته‌شده‌ و بهره‌گيري‌ كاربردي‌ از آن‌ها اهميت‌ داده‌ مي‌شود. ازاين‌رو، تأثير يافته‌هاي‌ جامعه‌شناسي‌ هنر بر آموزش‌ هنر در اين‌ دو جامعه‌ متفاوت‌ خواهد بود.
10ـ اگر جامعه‌شناسي‌ هنر با روش‌هاي‌ علمي‌ هنر را مورد بررسي‌ قرار دهد، مي‌تواند در گسترش‌ هنر مؤثر باشد وگرنه‌ سخنان‌ دستوري‌ يا اظهارات‌ انشايي‌ كه‌ از روش‌هاي‌ علمي‌ بهره‌اي‌ نبرده‌اند، چه‌ تأثيري‌ مي‌توانند بر هنر داشته‌ باشند.
موضوع‌ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ يافته‌هايي‌ كه‌ يك‌ جامعه‌شناس‌ هنر به‌دست‌ مي‌آورد به‌ چه‌ طريقي‌ به‌ جامعه‌ي‌ هنري‌ منتقل‌ مي‌گردد. قاعدتاً اين‌ كار از طريق‌ مقالات‌ و كتاب‌ها منتقل‌ مي‌شود و آن‌ها هنرمند را، چنان‌كه‌ آن‌ آثار را بخواند، احتمالاً تحت‌تأثير خود قرار مي‌دهند. جامعه‌شناسي‌ هنر به‌ عنوان‌ يك‌ علم‌ هر جا كه‌ مطرح‌ مي‌گردد با يك‌ نوع‌ نظم‌ سروكار دارد، امّا هنر با خلاقيت‌ها و نوآوري‌ها آميخته‌ است‌. ازاين‌رو، جامعه‌شناس‌ هنر مي‌خواهد نظم‌ علمي‌ و نوآوري‌ هنري‌ را با يكديگر سازگار كند كه‌ به‌ همين‌ منظور، خلاقيت‌ها را در چارچوب‌ يك‌ نظم‌ علمي‌ قرار مي‌دهد.
امّا مشكل‌ اين‌جاست‌ كه‌ يك‌ جامعه‌شناس‌ آن‌چه‌ را كه‌ درباره‌ي‌ هنر پيدا كرده‌ است‌ فقط‌ در محيط‌ دانشگاه‌ مطرح‌ مي‌كند و با هنرمند ارتباطي‌ ندارد. اين‌ ضعف‌ در جامعه‌ي‌ ما به‌شدت‌ وجود دارد ولي‌ در جوامع‌ ديگر اين‌ طور نيست‌. دانشمند جامعه‌شناس‌ هنر قاعدتاً در دانشكده‌هاي‌ هنر سخنراني‌ مي‌كند يا از رسانه‌هايي‌ استفاده‌ مي‌كند كه‌ هنرمندان‌ نيز با آن‌ رسانه‌ها در ارتباط‌اند؛ لذا تعامل‌ ميان‌ آن‌ها انجام‌ مي‌گيرد و آن‌ها با همديگر نشست‌وبرخاست‌ مي‌كنند يا در كنگره‌ها ديدگاه‌هاي‌ خود را بيان‌ مي‌كنند و از اين‌ تعامل‌ها يك‌ تحول‌ به‌وجود مي‌آيد.
در كشور ما، به‌ دليل‌ غلبه‌ي‌ فرهنگ‌ شفاهي‌، به‌ جاي‌ محيط‌هاي‌ دانشگاهي‌، برخي‌ قهوه‌خانه‌ها و كافه‌ها پاتق‌هاي‌ هنري‌ و مركز تبادل‌ اطلاعات‌ هنري‌ بوده‌ است‌. اين‌ مكان‌ها به‌ طور سنتي‌ محلي‌ براي‌ گفت‌وشنيد بوده‌ است‌. در حال‌ حاضر، فرهنگسراها در زندگي‌ شهري‌ شيوه‌ي‌ مدرن‌ چنين‌ اتفاقي‌ است‌. درواقع‌، كاركرد فرهنگسراها بايد به‌ گونه‌اي‌ باشد كه‌ گردش‌ دانش‌ و اطلاعات‌ را به‌وجود بياورد. اگر از آن‌ مجاري‌ سنتي‌ به‌ محل‌هاي‌ جديد منتقل‌ مي‌شديم‌، شايد يك‌ دانشمند جامعه‌شناسي‌ هنر به‌جاي‌ محيط‌هاي‌ دانشگاهي‌ مي‌توانست‌ در مكاني‌ كه‌ عمومي‌تر است‌، يافته‌هايش‌ را مطرح‌ كند. به‌ اين‌ ترتيب‌، او بر مخاطب‌ بيش‌تري‌ تأثير مي‌گذاشت‌. فرهنگسراها مي‌توانند پاتوق‌هاي‌ جديد باشند، ولي‌ به‌ شرطي‌ كه‌ بتوانند رسالت‌ خود را اِعمال‌ بكنند. يك‌ فرهنگسرا بايد بتواند هنرمندان‌ را جذب‌ و جمع‌ بكند و پيوندي‌ ميان‌ نظر و عمل‌ برقرار سازد؛ يعني‌ تعدادي‌ نظريه‌پرداز را در كنار هنرمندان‌ به‌ آن‌جا دعوت‌ كند تا با يكديگر بحث‌ و گفت‌وگو كنند.
مدتي‌ پيش‌ همايش‌ جامعه‌شناسي‌ هنر در دانشگاه‌ تربيت‌ مدرس‌ برگزار شد. پرسش‌ من‌ اين‌ است‌ كه‌ چرا اين‌ همايش‌ در يك‌ فرهنگسرا برگزار نشد؟ آيا نمي‌شد همان‌ گروه‌ علمي‌ به‌ جاي‌ اين‌كه‌ در دانشگاه‌ جمع‌ شوند و مخاطب‌ كمي‌ داشته‌ باشند، به‌ يكي‌ از اين‌ فرهنگسراها يا حتي‌ سالن‌ يكي‌ از ناشران‌ فعال‌ در زمينه‌ي‌ هنر بروند؟ به‌اين‌ترتيب‌، آيا آن‌ تأثير و تأثر ميان‌ جامعه‌شناس‌ و هنرمند رخ‌ نمي‌داد؟ پس‌ معتقدم‌ كه‌ بايستي‌ از جايگاه‌ و مجاري‌ گردش‌ اطلاعات‌ رسمي‌ به‌ سمت‌ مجاري‌اي‌ كه‌ عمومي‌تر است‌، برويم‌. به‌هرحال‌، فرهنگسراها بايستي‌ در اين‌ زمينه‌ها كوشش‌ بيش‌تري‌ به‌ خرج‌ بدهند تا مشروعيت‌ علمي‌ نزد دانشگاهيان‌ بيابند.
اوايل‌ انقلاب‌ اكتبر 1917 ميلادي‌، فرهنگسراهاي‌ زيادي‌ در كشور شوروي‌ درست‌ كردند كه‌ اكثراً نويسنده‌ها در آنجاها جمع‌ مي‌شدند و آثارشان‌ را براي‌ هم‌ مي‌خواندند و به‌ نقد مي‌گذاشتند يا شعرهايشان‌ را مي‌خواندند و ديگران‌ مي‌شنيدند. ازاين‌رو، درك‌ عمومي‌ از هنر رشد كرد و بالنده‌ شد. البته‌ بعد به‌ دليل‌ سياست‌هاي‌ حزبي‌ و فرمايشي‌ وقت‌، همين‌ فرهنگسراها كه‌ بايستي‌ محل‌ تبادل‌ فرهنگ‌ و هنر ميان‌ نخبگان‌ و عموم‌ مردم‌ مي‌بود، عاملي‌ براي‌ ركود و سركوب‌ هرگونه‌ خلاقيت‌ و نوآوري‌ شد. بنابراين‌، هميشه‌ اين‌ خطر وجود دارد كه‌ مؤسسات‌ و سازمان‌هايي‌ را كه‌ ايجاد مي‌كنيد در وهله‌ي‌ اول‌ براي‌ تسهيل‌ امور باشد اما بعد خودش‌ بازدارنده‌ گردد.
انحصارگري‌ و انحصارطلبي‌ آفت‌ نوآوري‌ است‌. اگر مدير يك‌ فرهنگسرا بگويد هر اثر هنري‌ كه‌ مي‌خواهد مورد قبول‌ جامعه‌ قرار بگيرد بايد از كانال‌ من‌ عبور كند، درواقع‌ او آن‌جا براي‌ خود حزب‌ و دسته‌ي‌ انحصارطلب‌ درست‌ كرده‌ و اين‌ اتفاقي‌ است‌ كه‌ در اتحاد شوروي‌ سابق‌ رخ‌ داد. اين‌گونه‌ شد كه‌ يك‌ عده‌ مديران‌ هنري‌ و هنرمندان‌ خودبين‌ پيدا شدند و گفتند هر اثري‌ كه‌ ما تشخيص‌ بدهيم‌، اجازه‌ي‌ چاپ‌ و نشر مي‌يابد و ما آن‌ها را تروج‌ مي‌كنيم‌، و بقيه‌ را در سطل‌ آشغال‌ مي‌ريزيم‌ و اصلاً نمي‌گذاريم‌ كه‌ بيرون‌ بيايد. براي‌ مثال‌، در دهه‌ي‌ 1960 ميلادي‌، بوريس‌ پاسترناك‌ رُمان‌ دكتر ژيواگو را نوشت‌ كه‌ اصلاً در شوروي‌ چاپ‌ نشد بلكه‌ آن‌ را مخفيانه‌ در خارج‌ از شوروي‌ منتشر كردند. به‌ اين‌ ترتيب‌ بود كه‌ نويسنده‌اش‌ شهرت‌ جهاني‌ پيدا كرد. آن‌ كتاب‌ در داخل‌ شوروي‌ چاپ‌ نشد، همان‌طور كه‌ بسياري‌ ديگر از آثار دگرانديشان‌ نيز در آن‌جا مطرح‌ نگرديد. به‌ اين‌ ترتيب‌، نهادي‌ كه‌ براي‌ اشاعه‌ي‌ هنر درست‌ شده‌ بود، در اثر سياست‌هاي‌ فرهنگي‌ و مديريتي‌ انحصارطلب‌ به‌ يك‌ نهاد بازدارنده‌ي‌ اشاعه‌ي‌ هنر مبدل‌ شد. اين‌ همان‌ خطري‌ است‌ كه‌ فرهنگسراها را تهديد مي‌كند.
درواقع‌، مسئله‌ اين‌ است‌ كه‌ چطور دانش‌ و هنر را كه‌ در اختيار خواص‌ است‌، به‌ همگان‌ منتقل‌ كنيم‌. سازوكار انتقال‌يافتن‌ لزوماً نبايستي‌ در محيط‌هاي‌ دانشگاهي‌ باشد، بلكه‌ به‌ مراكز و سازمان‌هاي‌ غيررسمي‌ مانند فرهنگسراها و تشكل‌هاي‌ غيردولتي‌ (N.G.O) نيز بايستي‌ اهميت‌ داد و چه‌ بسا نقش‌ مؤثرتري‌ هم‌ داشته‌ باشند. راه‌هاي‌ مختلفي‌ براي‌ آموزش‌ هنر وجود دارد كه‌ لزوماً به‌ دانشگاه‌ها و مجاري‌ رسمي‌ محدود نمي‌شود. براي‌ اين‌ منظور مي‌توانيم‌ از فرهنگسراها بهره‌ بگيريم‌ يا از مجاري‌ عمومي‌تري‌ مثل‌ راديو و تلويزيون‌ استفاده‌ كنيم‌، يا اصلاً در يك‌ محوطه‌ي‌ باز مثلاً در يك‌ ميدان‌ كسي‌ سخنراني‌ كند و مردمي‌ كه‌ علاقه‌مند باشند دورش‌ حلقه‌ بزنند. اوايل‌ انقلاب‌ اين‌جوري‌ بود، يعني‌ عده‌اي‌ يك‌ گوشه‌ دور يك‌ نفر گرد مي‌آمدند. البته‌، آن‌ها بحث‌ سياسي‌ مي‌كردند ولي‌ به‌هرحال‌ تبادل‌ دانش‌ و تجربه‌ صورت‌ مي‌گرفت‌.
پس‌ آموزش‌ هنر مي‌تواند از جامعه‌شناسي‌ هنر بسيار خوب‌ استفاده‌ بكند، مشروط‌ بر اين‌كه‌ از مسيري‌ باشد كه‌ مورد پذيرش‌ هنرمندان‌ و دانشجويان‌ هنر قرار گيرد. اين‌ كار ممكن‌ است‌ توسط‌ فرهنگسراها يا دانشگاه‌ها صورت‌ بگيرد يا از طريق‌ رسانه‌هايي‌ مثل‌ صدا و سيما باشد، يا به‌ هر صورت‌ ديگري‌ كه‌ به‌ اشاعه‌ي‌ اين‌ مقوله‌ كمك‌ كند.
در پايان‌، ضرورت‌ دارد به‌ دو مسئله‌ي‌ اساسي‌ كشورمان‌ در زمينه‌ي‌ مورد بحث‌ اشاره‌ شود. اول‌ به‌ آن‌چه‌ نياز فراوان‌ داريم‌ يك‌ مديريت‌ كلان‌ فرهنگي‌ است‌. بحث‌ مديريت‌ كلان‌ صرفاً اين‌ نيست‌ كه‌ فردي‌ اقتدار و خط‌ فكر ثابت‌ داشته‌ باشد، بلكه‌ مدير بايد به‌ اين‌ درك‌ برسد كه‌ لازم‌ است‌ دانش‌ درميان‌ همگان‌ گسترده‌ شود و هنر عمومي‌ گردد. آن‌چه‌ ما در مملكت‌ خويش‌ نداريم‌، همين‌ درك‌ از مديريت‌ كلان‌ فرهنگي‌ است‌. ما آدم‌هايي‌ را داريم‌ كه‌ وزارتي‌ هستند؛ مي‌آيند و كار وزارتي‌ انجام‌ مي‌دهند و در پايان‌ صدارتشان‌ آمار منتشر مي‌كنند ــ البته‌ لازم‌ است‌ كه‌ آمار تهيه‌ بكنند. مديريت‌ كلان‌ فرهنگي‌ ما بايستي‌ شرايطي‌ را ايجاد كند كه‌ هنرمند به‌راحتي‌ بتواند به‌ تقويت‌ خود بپردازد و چيزهايي‌ را كه‌ مي‌خواهد فرا بگيرد.
دومين‌ مسئله‌ اين‌ است‌ كه‌ متأسفانه‌ اكثر هنرمندان‌ ما نسبت‌ به‌ علوم‌ زمان‌ بسيار عقب‌ و حتي‌ بي‌اطلاع‌اند و برخي‌ هم‌ بي‌تفاوت‌اند. در حالي‌ كه‌ يك‌ هنرمند انسان‌ پيشرفته‌اي‌ است‌ كه‌ هميشه‌ بايد چند گام‌ جلوتر از مردم‌ باشد. از ويژگي‌هاي‌ يك‌ هنرمند اين‌ است‌ كه‌ ادراك‌ و احساس‌ قوي‌تري‌ نسبت‌ به‌ ديگران‌ دارد، در حالي‌كه‌ هنرمندان‌ ما از اين‌ جهت‌ عقب‌تر از همه‌ هستند. آن‌ها ذهنشان‌ را در يك‌ چارچوب‌ محبوس‌ كرده‌اند و از آن‌ هم‌ نمي‌خواهند بيرون‌ بيايند. متأسفانه‌، به‌جز افرادي‌ اندك‌، اكثر هنرمندان‌ ما هيچ‌ تلاش‌ علمي‌ و آموزشي‌ ندارند و حتي‌ عليه‌ كساني‌ حركت‌ مي‌كند كه‌ مي‌خواهند به‌ آن‌ها راه‌ نشان‌ بدهند كه‌ مثلاً اگر روان‌شناسي‌ بخوانيد اين‌ فايده‌ را براي‌ شما دارد، جامعه‌شناسي‌ اين‌ فايده‌ را دارد و ارتباطات‌ اين‌ فايده‌ را دارد. البته‌ ما نمي‌خواهيم‌ هنرمندان‌ را دانشمند علم‌ ارتباطات‌ يا جامعه‌شناسي‌ يا روان‌شناسي‌ بكنيم‌، ولي‌ ماهيت‌ هنر مي‌طلبد كه‌ دانش‌ هنرمند از هنرپذير بالاتر باشد. چگونه‌ آدم‌هايي‌ مثل‌ سعدي‌ و حافظ‌ به‌ چنين‌ مقبوليت‌ بزرگي‌ دسترسي‌ پيدا كرده‌اند؟ به‌ نظر من‌، آن‌ها نسبت‌ به‌ مردمان‌ زمانشان‌ خيلي‌ دانشمندتر بودند. اين‌ موضوع‌ را اشعارشان‌ نشان‌ مي‌دهد. حافظ‌ علاوه‌ بر داشتن‌ ذوق‌ سرشار شاعري‌، قرآن‌ را حفظ‌ بود و فقه‌ و نجوم‌ مي‌دانست‌. همه‌ي‌ اين‌ها را آموخته‌ بود ولي‌ در قالب‌ شعر، شاعري‌ هم‌ مي‌كرد. بنابراين‌، هنرمند مي‌بايستي‌ با علوم‌ رايج‌ زمان‌ خود آشنايي‌ بيش‌تري‌ داشته‌ باشد و از همه‌ مهم‌تر، ياد بگيرد كه‌ متواضع‌ باشد و آن‌چه‌ را كه‌ نمي‌داند، بياموزد و بعد آن‌ را در كار هنري‌اش‌ به‌ كار برد. تفاوت‌ هنرمند و دانشمند در اين‌ است‌ كه‌ دانشمند بيش‌تر روي‌ روش‌ها و معلومات‌ تأكيد مي‌كند امّا هنرمند مجهول‌شناسي‌ و راه‌يابي‌ مي‌كند و مرتب‌ آموخته‌هايش‌ را با اصول‌ زيبايي‌شناسي‌ انطباق‌ مي‌دهد. بنابراين‌ وقتي‌ هنرمند ساير علوم‌ را مي‌آموزد، هم‌ در راستاي‌ بهبود اين‌ علوم‌ مي‌تواند مؤثر باشد و هم‌ توانمندي‌ خيلي‌ بيش‌تري‌ در كارش‌ پيدا مي‌كند.
منبع: نشريه بينات شماره 8



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.