ملاصدرا و توماس آكويناس در مسئله اصالت وجود در كلام فلسفى(2)

آكويناس در اثرش بنام وجود و ماهيت، در تأييد استدلالش در مورد تمايز وجود و ماهيت از كتاب العلل( sisuaC ed rebel ) نقل قول مى كند و بصراحت، به تأكيد ابن سينا استناد مى كند كه «ماهيت يك جوهر بسيط، همان وجود بسيط اوست» و در مقدمات استدلالش، از اين تطبيق استفاده كرده، اما در عين حال، مراقب است كه به رأى
سه‌شنبه، 30 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ملاصدرا و توماس آكويناس در مسئله اصالت وجود در كلام فلسفى(2)

ملاصدرا و توماس آكويناس در مسئله اصالت وجود در كلام فلسفى(2)
ملاصدرا و توماس آكويناس در مسئله اصالت وجود در كلام فلسفى(2)


 

نويسنده:ديويد بورل (David Burrell)




 

آيا وجود نسبت به ماهيت، امرى عرضى است ؟
 

آكويناس در اثرش بنام وجود و ماهيت، در تأييد استدلالش در مورد تمايز وجود و ماهيت از كتاب العلل( sisuaC ed rebel ) نقل قول مى كند و بصراحت، به تأكيد ابن سينا استناد مى كند كه «ماهيت يك جوهر بسيط، همان وجود بسيط اوست» و در مقدمات استدلالش، از اين تطبيق استفاده كرده، اما در عين حال، مراقب است كه به رأى ناصواب پيشكسوت مسلمانش، يعنى عرضى دانستن نسبت وجود به ماهيت، گرفتار نشود.(6)
در عوض، او تصحيح پيشگويانه اى عرضه مى كند كه طبق آن، وجود، فعل ماهيت است و در اينمورد، از تمايز عامتر ارسطويى ميان قوه و فعل استفاده مى كند تا فلسفه خود را در مورد ماده و صورت غنا بخشد كه طبق آن، ماهيت، همواره، بدون تغيير در آنچه در فعليت و وجود يافتن بالقوه است (فعليت ماهوى)، ثابت باقى مى ماند.(7) اما در عين حال، او در مورد تصحيح زبانى كه بدان وسيله، نشان دهد وجود براى ماهيت «پديد مى آيد» و ماهيت نيز آن را قبول مى كند، موفقيتى ندارد و لذا در تصور عرضى بودن وجود كه ميراث خدشه پذير ابن سيناست و با انتقاد تند ابن رشد روبرو شد، او نيز مرتكب خطا مى شود.(8) با اينهمه، انتقال از عرض به فعليت، در تفكر او، آنچنان واضح و بى ابهام انجام گرفت كه ابهام ديرپاى زبان آن را تهديد نكرد، هر چند آنچه او اثبات كرده است، بمراتب، مهمتر از مفهوم تازه ياب «فعليت وجود» است. آكويناس، پيوسته، به اين مسئله با تعبيراتى كه بيانگر اوج مخلوقيت است اشاره مى كند; تعبيراتى مانند «معلول خاص» آفريدگار ( the proper effect of the creator ) ، چنانكه قبلا ديديم، يا آنچه درونيترين و عميقترين لايه وجود هر چيزى است» (1.2.8.1ST ) يا «صوريترين»(noisnemid lamrof tsom ) )... .3.1 (STبعد اشياء كه تعبيرى نامناسب است و دلالت دارد بر اينكه فعليت همان حيثيت صورت است، اما بر آن تقدم دارد. البته، احتياط او در مورد توضيح بيشتر اين نكته، شايد، به تأكيد ارسطو در كتاب مابعدالطبيعه برمى گردد كه «فعليت» ( tca ) را جز از طريق مثال نمى توان توضيح داد; شايد، هم قبول ضمنى «نامه هفتم» افلاطون ( Plato's Seventh Letter) باشد كه در آنجا، بديعترين واقعيتها در نهايت، بر زبان ما سبقت مى گيرند.(9)
در هر صورت، ملاصدرا، در اينجا، حركت آكويناس را تأييد و تكميل مى كند; زيرا او، آشكارا، وجود را واسطه، ارتباط جهان با علت مبدع (originating cause ) معرفى مى كند:
اكنون بايد دانست كه موجودات امكانى (موجوداتى كه وجوب ذاتى ندارند) نياز به امرى دارند كه مختص آنها باشد و موجب قوام آنها بشود (هويت); زيرا آنها اگر مستقل از مبدع و موجد خود لحاظ شوند، پوچ و ممتنع خواهند بود. بنابرين، عامل ايجاد آنها بايد فعلى باشد كه پديدآورنده آنها او را ايجاد مى كند، همانگونه كه ماهيت انواع مركبه، با فصل قوام مى يابد; زيرا معناى( (ratioموجود واجب اين است كه وجود، دقيقاً، به او تعلق دارد، بدون آنكه نياز به ارتباط با مبدع يا محل براى قبول وجود داشته باشد. اما معناى ممكن الوجود اين است كه خودش يا يك هستى بخش آن را بوجود آورده باشد. پس ممكن الوجود يعنى آنچه براى تحقق هستيش، نياز دارد هستى به او داده شود. اين همان تفاوت ميان امور فاقد وجود (ماهيات) است كه براى هست شدن، بايد با هستى ارتباط برقرار كنند.
تكذيب عمده ملاصدرا، در اينجا، سبب پيدايش نزاع شديدى با اين عقيده مى شود كه وجودى كه اصل هستى موجودات جزئى معين است، از آنها جدا و مستقل و براى خود وجودى خاص داشته باشد; زيرا اين وجود است كه دقيقاً، موجب تحقق موجودات جزئى مى شود: «در واقع، اصل تحقق وجود با تحقق ماهيت در خارج از ذهن يكى است; زيرا هنگاميكه ما وجود عارضى را از ماهيت بگيريم، مجموعه موجودات بايد داراى وجودى غير عرضى باشند». (بند73)
اين عقيده به استدلال گسترده اى ختم مى شود كه حاصل آن اثبات اين است كه وجود نمى تواند براى موجودات عرض باشد; زيرا اگر چنين بود، اشياء بايد قبل از موجود شدن موجود مى بودند; چون اعراض محتاج وجود پيشين موضوعاتشان هستند.
با اينكه ردّ تصور ابن سينا كار آسانى است، اما نحوه گفتار خاص فلسفى براى بيان چيزى كه نه ماهيت است و نه عرض، كار آسانى نيست. بهر حال، ما براى توضيح آسانتر تلاش ملاصدرا مى توانيم شيوه زبانى خاصى را كه ساده تر است بكار بگيريم; بدينطريق كه مثل آكويناس، تأكيد كنيم كه گزاره ها، هميشه، دلالت بر افراد موجود دارند. موجودات زنده living individuals) ) كه براى ارسطو سرمشق جواهر فردى بشمار مى رفتند، در اينجا، مورد آزمون قرار مى گيرند; زيرا هنگاميكه موجودى مى ميرد، خواه سگ باشد يا انسان، ديگر نمى توانيم آنچه را مى بينيم، يعنى بدن او را به همان نام سگ يا شخص بخوانيم، بلكه تنها مى توانيم به جسد او اشاره كنيم. هر چيز ديگرى در اين زمينه شگفت مى نمايد; زيرا بلحاظ فلسفى ناسازگار است: شىء از هر نوعى كه باشد، بطور ضمنى، مورد اشاره ما قرار مى گيرد و ما هميشه به اين فرد معين اشاره مى كنيم و از آنجا كه وجود موجودات زنده، بايد زنده باشد (همانطور كه آكويناس هرگز از نقل سخنان ارسطو خسته نمى شد) وقتيكه اين موجودات زنده مى ميرند، ديگر با همان موجودات سابق مواجه نيستيم. برخلاف اوصاف عرضى، اگر وجود از ميان برود، خود شىء ديگر دوام نمى آورد. ملاصدرا، در واقع، بعداً كه به شرح و تفصيل اين نظر مى پردازد، به همين عقيده نزديك مى شود، آنجا كه مى گويد: «خود وجود همان تشخص ماهيت است و خود وجود اصل اثبات و تحقق شىء است، نه اينكه چيزى باشد كه براى شىء اثبات مى شود»(بند 80).
البته، تنها چيزى كه آكويناس را مجبور به دقت بيشتر در اين نكته كرده، مسئله حلول يا تجسدincarnation) )
كلمه عيسى مسيح است كه شوراى كالسدون در سال 431 بر اساس عقيده به دو ماهيت در يك شخص ابراز كرده است. تنها در اينمورد، بايد دقت كرد وقتيكه كسى درباره عيسى سخن مى گويد، كدام مبدأ عملى operative principle)) (ماهيت) را در نظر دارد: آيا او بمنزله ذات الهى عمل مى كند يا ذات بشرى; تنها در اينجاست كه فرق اساسى ميان وجود و ماهيت، كاملا، اهميت مى يابد، و گرنه نوع جمله هايى كه ما وجود اشياء را با آنها تصور مى كنيم، كاملا، درك پذير هستند. بهرحال، بايد توجه كرد كه ما چگونه مى توانيم تنها با فرا رفتن از زبان، به واقعيت وجود توجه كنيم و نحوه استعمال آن را در جمله ها و احكام ببينيم; زيرا اگر بخواهيم، بطور مستقيم، درباره وجود تحقيق كنيم، همواره، خود را با اين سؤال مواجه مى يابيم كه اين وجود چه نوع موجودى است. اين، دقيقاً، نكته اى است كه هم آكويناس و هم ملاصدرا درباره وجود نفى مى كنند; يعنى اينكه وجود نوعى ماهيت باشد! پس براى تبيين دقيقتر، بايد به مبدأ وجود توجه كنيم و ببينيم كه آن مبدأ درباره وجود به ما چه مى گويد.

وجود به منزله رابط ميان خالق و مبدع
 

ملاصدرا براى اينكه ما را از تحليل انتزاع اشياء و قبول تمايز واقعى ميان وجود و ماهيت فراتر ببرد، توجه ما را به موجودات جلب كرده است، آنگونه كه در خارج از ذهن تحقق دارند. اصل تحقق هر چيزى وجود است; زيرا وجود است كه دقيقاً، به هستى افاضه شده از آفريدگار تعلق دارد، البته، وجودى كه با ماهيت متحد است و بر آن حمل مى شود (همچنانكه جمله ها از مفردات ساخته مى شود).
اما نحوه حمل وجود بر ماهيت شبيه حمل اعراض بر موضوعاتشان نيست ; زيرا ماهيت بر وجود حمل مى شود و عملا، با آن متحد است و مايه تعينِ فردىِ وجود خاص مى شود (بند 77). از اينرو، وجود اثرى است كه علت در معلول مى گذارد; چنانكه ملاصدرا در پاسخ اشكالى، بوضوح، بيان كرده است كه ما نمى توانيم وجود معلول را با غفلت از وجود علتى كه آن را ايجاب كرده است، تصور كنيم; زيرا در آنصورت، ديگر علت هستى بخش معلول نخواهد بود. در واقع، اين اشكال ربطى به استدلال ما ندارد، اما او، بتندى، پاسخ مى گويد: «از آنجا كه ما معتقديم نيل به معرفت دقيق خصوصيت نحوه وجود جز با مشاهده (( unveiling اصل خصوصيت آن ممكن نيست بنابرين، ما نمى توانيم بدون نوعى مشاهده، علت ايجاد آن وجود معلول را درك كنيم. بهمين دليل است كه گفته مى شود آنچه داراى علت است، بدون شناخت آن علت درك نمى شود. در اين نكته نيك بينديش (بند92).
اين مشاهده مستلزم درك خصوصياتى است كه به ما نشان دهد در قلمرو منطقى رابطه خالق با مخلوق قرار داريم; زياد سخن گفتن از موجودات مخلوق، مستلزم معرفتى هر چند ناقص، به مخلوقيت آنها و در نتيجه، به خالقشان است. حاصل اين سخن آن است كه حتى درك خصلت بيهمتا و غير مفهومى وجود (esse) مستلزم نوعى مشاهده است مشابه معرفت (knowing)عارفان كه خدا را با عنوان الحق (واقعيت راستين) مى شناسند. ملاصدرا در اينجا، به ما كمك مى كند تا معناى توصيفهاى بعدى آكويناس از وجود را بفهميم. او، بصراحت، در رساله وجود و ماهيت(De ente ) مى گويد: «ماهيت... بايد نسبت به وجودى كه از خدا دريافت مى كند، بالقوه باشد و اين وجود را بنحو فعليت دريافت مى كند» (8.4). اما ملاصدرا با توجه به راهبرد ابن سينا در مورد تمايز وجود و ماهيت كه آكويناس در استدلالش از آن استفاده مى كند، تذكر مى دهد كه اين رهيافت چگونه، دقيقاً، به «تحليل، كاملا، عقلى موجودات به ماهيت و وجود مى انجامد; تحليلى كه دو جزء مكمل دارد كه يكى از آنها مقدم بر ديگرى است، بگونه اى كه جزء ديگر به آن نسبت داده مى شود» (بند 77). اين، در واقع، توصيفى منصفانه از استدلال معروف ابن سيناست; اما ملاصدرا از اين هم فراتر مى رود و نكته اى را كه ما در بند قبلى بدان اشاره كرديم، مورد لحاظ قرار مى دهد كه «موجودات بنحويكه در خارج ذهن تحقق دارند»، از وجود بعنوان واقعيت و نه صرفاً، جزء تحليلى اشياء برخوردارند. درست همين تلقى است كه ما را به عقيده آكويناس نزديكتر مى سازد كه معتقد است وجود، بتنهايى، زمينه را براى ما مهيا مى سازد تا به درك سنخيت ميان خالق و مخلوق نايل آييم. موجودات با وجودى كه از خدا دريافت مى كنند، دقيقاً، به او شباهت پيدا مى كنند و بمنزله اشياء داراى وجود، شبيه آن مبدأ كلى و عام وجودى مى شوند كه وجود اولى و نخستين است (2.15.1 ST).
آكويناس مى تواند چنين ادعاى بزرگى بكند; زيرا او، آشكارا، وجود را فعليت مى داند، نه عرض (چنانكه پيشتر، از رساله وجود و ماهيت او نقل كرديم) و اين همان مدعاى اصلى و محورى است كه اين دو متفكر بر آن توافق دارند. ملاصدرا نيز بحث خود را با اين توصيف آغاز مى كند كه وجود، همانا، واقعيت (حقيقتytilaer eht) هر چيزى است (بند 16); در واقع، آنچه فراتر از ماهيت مشترك يك موجود با موجودات ديگر به آن موجود نسبت داده مى شود... و اگر انواع ماهيت در ضمن افراد جزئى تحقق نمى يافتند، هرگز به وجود نمى آمدند (بند 27); زيرا ماهيت در نفس خود هيچگونه وجودى ندارد و وجود را از كس ديگرى مى گيرد; بنابرين، در ذات خود فاقد وجود است و بايد تنها با كسى يا چيزى كه او را ايجاد مى كند مرتبط شود تا وجود بيابد; يعنى با آن چيزى كه اصل تحقق و وجود است (بند 30).
اين عقيده پيچيده، پيشنهاد تعيين كننده ابن سينا را بياد مى آورد كه ما در نخستين لحاظ خود درباره ماهيات، آنها را صرفاً، ماهيات و معرّا از وجود (gnieb) در نظر مى گيريم; پيشنهادى كه با توجه به ابهام معناى «موجود»، بصورت تأكيد بر اين نكته درمى آيد كه حتماً، بايد اين موجودات را ماهيات بپنداريم.(10) چنين تأكيدى به فهم نظر پيچيده ملاصدرا درباره اين نكته كمك مى كند. او سپس بحث خود را چنين ادامه مى دهد كه اين افزايش وجود به ماهيت را نمى توان بدون شهود حضورى،(ssentiw gnicneserp) درك كرد (بند 30). اين تعبير بنوعى از علم اشاره دارد كه براى خوانندگان آشنا با فلسفه اشراقى يا الهيات فلسفى مشرقى پيشكسوتان ملاصدرا، همچون سهروردى، شناخته شده است. بهرحال، پيوندهاى محكم ميان حضور و فعليت، شباهتهاى اين انديشه را با انديشه آكويناس، بنحو دقيقترى، نشان مى دهد و نيز كمكهاى ملاصدرا را به نحوه علمى يادآور مى شود كه گويى، براى آكويناس ناشناخته مانده بود.
عبارتى روشنگر كه ما را به فهم وجود بمنزله فعليت، نزديكتر مى سازد و در قالب دستورالعمل بيان شده اين است كه بايد بدانيم كه وجود مايه تحقق ماهيات است و در مصداق، با آن متحد است، حتى اگر بلحاظ تحليل عقلى و در معنا و مفهوم، از آن جدا باشد. در اينباره نيك تأمل كن (بند33). گام بعدى ملاصدرا اثبات اين نكته است كه وجود فعل كسى است كه پديدآورنده آن است (بند 42).
همچنين در انديشه آكويناس، وجود (esse) با فعل مبدع يا خالق كه عين وابستگى به آن است، يكى انگاشته شده است. ملاصدرا اين نكته را بوضوح، در استدلالى مفصل بيان مى كند و نشان مى دهد كه ماهيات نمى توانند خود موجب تكثير خود شوند; بديگر سخن، ما بايد براى واژه «ايجاد مصداق» (( noitaitnatsni، مطابق عينى در نظر بگيريم، اگر قرار است كه اين واژه، صرفاً، تعبيرى توخالى نباشد. ملاصدرا تنها گزينه مناسب را براى تبيين كثرت موجودات، آن چيزى مى داند «كه ذاتاً، تجلى مى كند و موجب ايجاد كثرات مى شود»; يعنى موجب حصول نحوه وجود اشيائى كه بطور خاص، از وجود فردى معين برخوردار مى شوند. ماهيت واحدى در ضمن اين وجودهاى متكثر تحقق دارد (بند 94). پس اين وجود چگونه موجب واقعيتهاى فردى مى شود؟ از طريق «فعليت بسيط كه از ذاتى واحد سرچشمه مى گيرد و فرع فعليت خود اوست: خداوند با افاضه خير و دميدن روح وجود و حيات در هر موجودى، فعل خود را انجام مى دهد و موجب تحقق اشياء مى شود» (بند 96).
ملاصدرا اين اشاره به افاضه و صدور موجودات از موجود واحد را نظريه اى مى داند كه از طريق الهام قلبى بدان دست يافته است و آن را «الهام عرشى»( enorhT eht yb deripsni )مى نامد (بند 97).(11)
ملاصدرا با تعبيراتى كه يادآور عبارات كتاب العلل است، نخستين تجلى اصيل علت اولى كه آن را «حق مخلوق به» مى نامد و منشأ پيدايش جهان و حيات و نور است و درتمامى آسمان و زمين سريان دارد، معرفى مى كند (بند 97).
اين واقعيت الهى همانگونه كه نور حسى به خورشيد استناد دارد، به منبع الهى خود منسوب و مستند است و مانند نور خورشيد كه منبع حرارت و نشاط و سرزندگى است، اين نور نيز منشأ حيات و هستى است. او سخن خود را با صراحت بيشترى چنين تشريح مى كند: «نسبت اين موجود با مبدع و پديدآورنده اش نسبت ناقص با كامل و ضعف با قوت است» و با تأكيد بر اين نكته كه در اينمورد، بيش از اين چيزى نمى توان گفت يادآور مى شود كه «قبلا، بساطت وجود به اثبات رسيده است» (بند 102). از آنجاكه اين بحث در فصلى مقدم بر اثبات بساطت مطلق وجود احديت قرار گرفته است، شايد اين توضيح او بمنظور فرق نهادن ميان بساطت جواهر بسيطى بوده باشد كه وجود ضعيفترى دارند، همانگونه كه آكويناس هم در رساله وجود و ماهيت آورده است: «وانگهى، اين جوهرها بر اساس درجه قوه و فعليتشان، از يكديگر متمايزند; شعور برتر به وجود اولى نزديكتر است تا ديگران; زيرا فعليت بيشتر و قوه كمترى دارد و در مورد ديگر موجودات نيز موضوع بهمينسان است» (10.4). در غير اينصورت، فرق نهادن ميان موجد و موجودات كارى دشوار خواهد بود.
شرح آكويناس بر كتاب العلل، در آنجا كه مؤلف مى گويد:«وجود، نخستين چيزى است كه آفريده شده است» و در آنجا كه مى نويسد: «در نتيجه، وجود برتر از همه مخلوقات و از وحدت قويترى برخوردار است»، بسيار روشنگر است.(12) آكويناس پس از نسبت دادن اين بحث به افلاطون و ديونيزيوس، چنين توضيح مى دهد:
بنظر مى رسد كه نيت مؤلف اين نيست كه مانند افلاطونيان درباره مجردات بحث كند يا اينكه همچون ديونيزيوس، درباره مشاركت و بهره وجودى متعارف همه موجودات سخن بگويد، بلكه خواسته است درباره مشاركت نخستين مرتبه وجود كه وجود متعالى است... عقل و نفس، هر دو بحث كند (رساله وجود و ماهيت، بند 4 ص 3 و 32). آنچه در اينجا مورد بحث است اين مسئله است كه آيا وجود (esse) لغتى است داراى معناى واحد كه سراسر قلمرو وجود، اعم از خالق و مخلوقات را شامل مى شود، يا اينكه واژه اى تمثيلى است و مانند واژه خير، مى تواند داراى درجات متفاوت و زياده و نقصان باشد. البته، بايد به اين نكته التفات كرد كه خير، بمعناى عام كلمه، با واقعيت اصلى خير كه منبع خير است متمايز است. آكويناس تلقى افلاطونى مشاركت را در اين موضع توضيح داده و به اين نكته تنبه داده است كه مخلوقات در خير الهى كه همان خير وجود است، مشاركت مى كنند. اين نكته را ملاصدرا در كتاب مشاعر هرگز بوضوح، تشريح نمى كند، اما زبان و نحوه بيان او با تلقى آكويناس مطابقت دارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

6. De Ente 4.2,4.4.
7. Ibid. 4.8-9.
8.بسيارى esse را بعنوان «فعل وجود داشتن» ترجمه كرده اند، نه تنها براى تأكيد بر خصلت وجودى اين واقعيت بلكه بدين جهت كه خود آكويناس عبارت فعليت وجود را بطور مترادف براى آن بكار مى برد. (ر.ك.: 42 M).
9. Metaphysics 9.6 (1048 a25-b36).
10. نگاه كنيد به توصيفى كه آرماند ماورر (Armand Maurer) در ترجمه رساله وجود و ماهيت درباره واژه [prescinding] precisio آورده است:
- De ente, p.39, note 15.
11. هانرى كربن چند مفسر حكمة العرشية را نام مى برد. شيخ احمد احسايى، شارح ايرانى اين اثر، مى گويد اين عبارت به منبع الهام ملاصدرا مربوط مى شود زيرا مى گويد به دل او الهام شده بود.
12. Sancti Thomas de Aquino super Librum de Causis Expositio, critical edition by Henri-Dominique Saffrey, O.P. (Fribourg: Sociإtإ Philosophique, 1954); English translation by Vincent Guagliardo, O.P., Charles Hess, O.P., and Richard Taylor (Washington D.C: Catholic University of American Press, 1996).
 

منبع: www.mullasadra.org
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط