پراكنده نويسي ها يي در باب فلسفه
الف)مدخل:
مقدمه اي در باب مقدمه:
در باب حكمت فلسفه هم سخنهاي نغز بسيار است هم تعريف از ماهيت آن، نميدانم پيش از نياز بشريت يا كم از آن. ولي حتما با اين قول كه نقد سر نوشت فلسفه بسيار مفيد فايده خواهد بود موافق هستيد. و البته تا قبل از آن كه وارد نقد و بررسي شويم بايد در حد امكان به اطلاعات خود بيفزاييم.
و به ياد داشته باشيم اين سخن را« اين سخنان نه فقط دنياي خواننده كه دنياي نويسنده خود را هم مي تواند تغيير دهد»(مونولوگ در فيلم شبهاي روشن نوشته سعيد عقيقي) اين _ول بالا را ميشل فوكو انديشمند و فيلسوف فرانسوي با نگاه خود طور ديگري بيان كرده است:
چيز هايي كه ميگويم بدان دليل نيست كه بدانها ميانديشم بلكه بيشتر آنها را به هدف ويران گري خويشتن ميگويم تا ديگر ناگزير نباشم بينديشيم تا بتوانم مطمئن شوم كه از اينجا به بعد آن ها زندگي خود را بيرون از من ادامه خواهند داد و يا خواهند مرد، به مرگي كه من ناگزير نخواهم بود خود را در آن باز شناسم.
اين سخنان فوكو از اين جهت براي نگارنده داراي اهميتاند كه در نگاه به تاريخ فلسفه به سرنوشت سخنان افراد در زندگيشان توجهي نكنم، شايد بعضي از اين افراد خود به اين گفته خود معتقد نباشند.
و اما تا در مورد نگارنده و آن چه كه او سعي كرده بدان بپردازد اطلاعات اوليه اي است در باب فلسفه كه هم نگارنده با نوشتن ايشان اطلاعاتي كسب ميكند و هم شايد بعضي از خوانندگان نيز و خواهشي كه اگر دانايي اين سطور را منت خواندن گذاشت اگر نكته اي و اشكالي داشت،كه حتما دارد، نگارنده ي نادان را از آن نكته داغي بر دل نگذارد و باز نگارنده اميدوار است در اين سطور طعم اين سخن ويل دورانت را بچشد:
«اين معني را تا هنگامي كه ضروريات قاطع حيات مادي او را از مقام بلد انديشه به سرزمين پست مبارزه ي اقتصادي فرود نياورده است، درك كند» و به ياد همگان باشد اين سخن ديگر ويل دورانت را كه حقيقت ما را توانگر نمي سازد ولي آزاد بار مي آورد. (تاريخ فلسفه ويل دورانت، ترجمه عباس زرياب)
ب) نگاه نظري:
نگارنده مي داند شايد اين بخش يكي ملال آورترين بخشهاي مبحث اوست ولي ناگزير است براي استفاده از اين بحث در بحث هاي آينده كمي حوصله خواننده سر بياورد اما خوب راه حلي هم جز اين ندارد.
فلسفه را مادر علوم يا برادر بزرگتر خواهر علم دانستهاند چرا كه فلاسفه در ابتدا به حدس و فرض چيزهاي درباره ي عالم گفتند و بعدا آن گفته ها موضوع علوم خاصه گشته است و به تجربه و آزمايش علمي، اثبات يا انكار گرديده است. براي اين كار برد فلسفه شاهد نظر فيلسوفي پيش از سقراط هستند كه مرحوم فروغي در كتاب سير حكمت اروپا در مورد عفايد او چنان آورده است:
ذيمقطراطيس:{...} باري آن دانشمند، جهان و همه اجسام را مركب از ذرات كوچك بي شمار داراي ابعاد و ليكن تجزيه نا پذيري ميداند و معتقد است ذرات همه از يك جنسند و تفاوت آن ها و تنوع اجسام همانا از اختلافات و مشكل و اندازه و وضع ذرات آن ها نسبت به يكديگرند.
در مورد سرزمين فلاسفه گروهي بر يونان نظر دارند وليكن مرحوم فروغي اين گونه معتقد است كه آغاز حكمت از مشرق زمين ست و تمدني كه امروزه به دست ياري اروپائيان در جهان برتري يافته است بي گمان دنباله ي آن است كه يوناني هاي قديم بنياد نموده اند و آن ها خود مباني اصول را از ملل باستاني مشرق زمين گرفته اند يعني: مصر، يونان، سوريه، كلده، ايران و هندوستان.
فلسفه ر اصل كلمه اي يوناني به معناي دوستدار خرد است و همچنين خردمند را سوفوس و حكمت سوفيا ميگفتند فيثاغورث گفت ما هنوز لياقت آن را نداريم كه خردمند خوانده شويم وليكن چون خواهان حكمت هستيم بايد ما را فيلوثوفوس خواند و همين لفظ است كه فيلسوف شده است و فلسفه از آن مشتق شده است.
بنا بر روايت ديوژن (diogen)، لئوس فرمانرواي نيلون ها از فيثاغورث پرسيد:
تو كه هستي؟
فيثاغروث پاسخ داد:«من فيلسوفم»
چون اين واژه براي پرسنده نا آشنا بود فيثاغورث از نئولژيسم (علم واژه پردازي) ياري جست؛ او زندگي را به بازي هاي المپيك تشبيه كرد و گفت مردمي كه در اين بازي هاي حضور مي يابند بر سه نوع اند: برخي براي مسابقه مي آيند، برخي براي داد و ستد و پاره اي براي تماشا. زندگي نيز به همين گونه است، برخي زاده شدند كه بنده ي جاه و مقام دنيوي و اسير وسوسه نفس و ثروت باشند و برخي ديگر خردمند هستند و تنها در جستجوي حقيقت. (هنگامي كه ما ببن يونانيان واژه فلسفه ساخته شد در مورد عقل برداشت يكساني وجود داشت و منظور از آن شناخت اشيايي بود كه او نسبت به آن ها جاهل بود.)
البته فلسفه را تعاريف ديگري آورده اند كه نگارنده سعي دارد در حد امكان خلاصه و در سطح سوادش روشن بيان كند و براي اين منظور از نوشته اي دو بزرگ دكتر علي شريعت مداري و منوچهر بزرگمهر در كتاب هاي «فلسفه» و «فلسفه چيست؟» ياري جسته است. منوچهر بزرگمهر پنج مشرب را براي تعريف فلسفه تقسيم بندي كرده است و دكتر شريعت مداري با مصاديق اين نگاه ها را توضيح ميدهد:
1- فلسفه وضع يا هيأتي ذهني استكه انسان در مقابل عالم وجود و زندگي دنيوي اتخاذ مي كند.
2-فلسفه روشن تحقيق و تفكر وابسته و استدلال براي حل مسائل كلي و عمومي عالم است و معتقدند جمع و تاليف واقعيات و استنتاج از آن ها براي فهم حقيقت كافي نيست و بايد نسبت به آن ها تحليل و تفكر كرد.
3- فلسفه اخذ و تحصيل يك نظر كلي نسبت به عالم است و فلسفه چون نقطه ي اهرم ارشميدس براي جا به جا كردن جهان است. فلسفه نقش رييس ستاد علوم خاصه را دارد و از روي نتايج آن علوم تصوير كلي عالم را رسم ميكند.
4- فلسفه براي اين مشرب چون سوال هاي و مسائل معين و تعدادي نظرات معين تعريف شده است كه ابدي و باقي هستند و پيشرفت در علوم باعث يافتن راه حل تازه اي براي آن ها مي شود.
5- فلسفه تحليلي يا تحليل منطقي كه عمل فلسفه را ايضاح(روشن) ميكند و تبين معاني الفاظ و دادن تعاريف است، تحليل مفاهيم مستعمل در عرف عام و علوم خاصه مي داند. در نظر اين نوع نگاه امر واقع موضوع علوم دقيقه است و نسبت بين مفاهيم جزء منطق و رياضت است و نقد و تحليل مبادي علوم و مقايسه نتايج آنها و تحليلي مفاهيم و الفاظ مستعمله در آنها را كار خود ميداند.
دكتر علي شريعتمداري از قول فلاسفه اين گونه مي آورد كه:
-به نظر جان ديوني(فيلسوف آمريكايي): اگر تعليم و تربيت را عبارت از تشكيل و ايجاد تمايلات اساسي عقلاني و عاطفي نسبت به طبيعت و همنوعان بدانيم در اين صورت فلسفه را ممكن است به عنوان تئوري عمومي يا اساس نظري تعليم و تربيت تعريف كرد.
-برتراند راسل گاهي فلسفه را رشته اي مي داند كه به سئوالاتي چون: آيا جهان به ذهن/ روح و ماده تقسيم ميشود و اگر چنين است ذهن/ روح چيست و كدام است؟ آيا جهان حدت و هدفي دارد به سوي هدفي سير ميكند؟ و....
البته در كتاب فلسفه چيست منوچهر بزرگمهر از قول كانت سوالاتي شبيه به اين را مطرح ميكند:
آيا در خارج يا داخل عالم يك حقيقت متعالي وجود دارد يا خير؟
آيا حيات انسان محدود به همين زندگي مادي است يا انسانها حاوي حقيقتي است كه بعد از مرگ بدن ادامه مييابد و نشئه ي ديگري بعد نشئه ي مادي وجود دارد؟ آيا آن حقيقتي كه در داخل يا ماوراء طبيعه هست در خلقت عالم غرض و غايت معيني داشته است يا خلقت عالم عبث بوده است؟
-آلفرد وايتهد (فيلسوف و رياضيدان، استاد راسل):فلسفه در حال حيرت و تعجب آغاز ميشود و در پايان وقتي فكر فلسفي كار خود را به بهترين وجه انجام داد، حيرت همچنان باقي است اما ممكن است در زمينه توجه به عظمت اشياء و تلطيف و تزكيه ي عواطف چندي به وسيله ي فهم اضافه شده باشد.
-علامه طباطبايي؛ يك سلسله بحث هاي برهاني كه غرض و آرمان نامبرده تامين نمايد و نتيجه ي آن ها اثبات و وجود حقيقي اشياء و تشخيص علل و اسباب آن ها چگونگي مرتبه وجود آن ها ميباشد را فلسفه مينامند و دكتر شريعتمداري در توضيح اين تعريف ؛ فلسفه را رشته اي كه درباره وجود بحث ميكند و محدود به هستي شناسي است مي داند چنان كه تعريف ديگري در همين راستا از كتاب صدرالمتألهين تاليف جواد مصلح ميآورد كه فلسفه را عبارت است از آگاهي احوال موجودات خارجي همان طور كه موجود هستند و اين آگاهي در حدود استعداد بشر است.
در كتاب زمينه ي تاريخ فلسفه(اثر : اي. خيليابيچ ترجمه ي هرمزان) فلسفه را يكي از قديمي ترين اشكال آگاهي اجتماعي مي داند و فلسفه را به عنوان مجموعه معارف انسان از جهان پيرامون و خود كه در جامعهي بردهداري پديدار گشت معرفي مي كند و اين طور ادامه مي دهد كه بعد ها وقتي امور مربوط به طبيعت در عرصه اي گوناگون و معرفت نيز، تكامل يافتند شاخه شاخه شدن و جدايي علوم مختلف آغاز گرديد و در همين دوران فلسفه به عنوان يك رشته اي مختلف شكل گرفت و به موازات تكامل علوم خاص مسائل رو به روي فلسفه به عنوان يك رشته ي مختلف مشكل گرفت و به موازات تكامل علوم خاص مسائل رو به روي فلسفه تغيير كرد و حاصل اين شرايط اجتماعي نوين، وظايف جديد بودي كه در برابر انديشه هاي نظري قرار گرفت و انديشه ي نظري را به بازتاب روند هاي عيني جهان خارج از ذهن انسان فرا ميخواند
دكتر شريعتمداري تقسيم بندي هاي آقاي بزرگمهر را با شرح مبسوط در كتاب خود با عنوان عامل فلسفي يا فونكسيونها ميآورد كه نگارنده ذكر عنوان مطالب را لازم و مفيده ديده است:
تحليل (مشخص ساختن معاني، به كار بردن درست لغتها و ... را نقش اساسي فلسفه مي دانند به اين علت كه بسياري از مشكلات فلسفه و جر و بحث ميان فيلسوفان در اثر مشخص نبودن معاني صحيح لغات به وجود آمده اند كه فلاسفه بعد از اين عمل فلسفي به تحليل مسايل فلسفي در سطحي بالاتر ميپردازند.)
انتقاد و ارزيابي(عده اي از فيلسوفان انتقاد را مهمترين شاخصه ي تمييز دهنده ي فلسفه از ديگر علوم مي داند و آنرا مكمل عمل تحليل دانسته اند.)
تركيب يا وحدت دادن(تركيب يا وحدت دادن نتايج و فرضيات ديگر علوم را عمل و كار اصلي فلسفه مي داند.)
سير عقلاني (به عنوان يكي از اعمال فلسفه متضمن سير عقلاني و رها ساختن ذهن از محسوسات يا نظر هاي محدود است)
تفسير يا ترجمه(Interpretation گروهي از فلاسفه ترجمه يا تفسير مطالب علمي را كار فلسفه مي دانند)
بررسي ارزش(بعضي فلاسفه كار اصلي فلسفه در عصر ما را بررسي ارزش ها و هدف هاي اساسي براي انسان مي دانند)
ج:نتيجه علمي :
حال كه نگاه نظريمان به مقدماتي در باب فلسفه پايان گرفته، نگارنده به داستان شكل گيري فلسفه خواهد پرداخت و تمام نتايج عملي آن را در حد خود مورد بحث قرار خواهد داد البته او نميتواند مهم بودن اين بخش را نزد خود كتمان كند كه به نظر شيخ اجل سعدي عالم بي عمل چون زنبور بي عسل است، و تنها اين صداي گوش خراش است كه حاصل اين فعاليت اين زنبور بي خاصيت ميباشد.
داستان چگونگي به وجود آمدن و تحليل آن در كتاب مسائل تاريخ فلسفه (تئودور اوي زرمان ترجمه پرويز بابايي) اين گونه شرح در آمده است:
در يونان باستان مسائل غير قابل فهم در سنت اسطوره شناسي جاي مي گرفتند چرا كه عقل منسوب به ايشان بوده است نگرش اسطوره اي به جهان ايدئولوژي نخستين نظامي جماعتي بي طبقه را شكل مي داد كه در آن اسطوره به عنوان ديني هنرواره شكل يافته بود. ( كه بعد ها فيلسوفان از آن تعبيري طبيعت گرايانه به عمل آورده اند.) در اين جامعه بي طبقه، قبيله فكر ميكرد و فرد به گونه اي غريزي آن را مي پذيرفت پس انديشه فردي ضرورتي نداشت. پيدايش فلسفه مقارن است با دورهي شكل گيري جامعه ي طبقاتي و فيلسوفان در نخستين گام با اين نظام اسطوره اي در افتادند.
تا قبل از آن اساطير به همه پرسشها پاسخ ميگفت پس فرد لازم نبود از خود بپرسد عقل يعني چه؟ با ظهور فلسفه انديشه ي انسان جايگزين اسطوره ها و پيشگويي هاي جادوگرانه شد. پراكندن انديشه اي مستقل از اسطوره و جهان بيني انتقادي در ان روزگار كاري بود انقلابي و ميتوان تصور كرد حكم ايشان در حكم كافران حربي بوده است.
پيدايش فلسفه در يونان باستان همزمان با گسترش اين باور است كه به خرد همچون آرمان شناخت در رفتار مي نگرد كه از راه كوشش هاي خود انسان به دست تواند آمد و بدون آن زندگي نه ارزش زيستن دارد و نه شرافتمندانه است.
از نظر زرمان اين تضاد ميان ايمان كوركورانه و شناخت دست آورد خود، در تضاد ما بين باور هاي سنتي و انديشه هاي فلسفي خود را نمايان كرده است كه باور فلسفي از ايمان كوركورانه ناشي نشده است و استوار بر يك شناخت است هر چند اين شناخت سست و نا پخته باشد..
در نظر نگارنده تحليل اين قسمت از تاريخ كه شايد مهمترين نقطه ي تاريخ ما بعد تاريخ است نقش مخرب عقل لاهوتي اسطوره باور سنت محور، در حركت نكردن به سوي توسعه است. شك، سوال، جرات پرسيدن آن و سپس تحليل و نقد جواب و در نهايت شناخت حاصل از اين فرايند كليد اسطوره زدايي، عقل و پيشرفت است. زرمان در اين كتاب جمله اي را بر نقل جمله اي را بر نقل از هگل ميآورد:" اسطوره شناسي نا تواني انديشه است در استوار ساختن خود به طور مستقل". اگر جرات كنيم كه شك كنيم چون ابراهيم خليل در قدرت بتهاي چوبين را و ياد داشته باشيم پرسش گري موسي كليم را پس به خود اجازه دهيم كه سوال كنيم و حتي به ياد بياوريم چند بزرگ از روزگار خود را همچون امام موسي صدر را كه اگر شخصي با او مخالفت ميكرد خوشحال ميشد و اين مخالفت و سوال را عامل شكوفايي استعداد و تكاپوي ذهن خود مي دانست و همچنين مرحوم سحابي را در زماني كه جوانان نقد هاي خود را از نهضت آزادي با او مطرح مي كردند اشك در چشمانش حلقه ميزد چرا كه شادمان ميشد از اين كه شاگردان جوانش(مرحوم حنيف نژاد و دوستان ديگرش) اهل نقد كردن هستند و هزاران هزار مثال ديگر به اهميت فلسفه در راه توسعه را پي مي بريم.
در نگاهي ديگر به كاربرد فلسفه ميتوان به رشته فلسفه براي كودكان اشاره كرد. سعيد ناجي در مصاحبه اي با روزنامه ي اعتماد ملي اين گونه ميگويد علل پردازش داده ها و اطلاعات (تفكر فلسفي) در غرب با برنامه اي به نام فلسفه براي كودكان كه شامل آموزش سه عمل: داوري، استدلال و تمييز است نسل هاي آينده خود را پرورش ميدهند
چنان كه شنا را بايد در استخر ياد گرفت و نميتوان صرفا با چاپ مطالب درباره ي شنا يا تمرين در خشكي شنا كردن را ياد گرفت انديشيدن را هم نميتوان با چاپ مطلب فلسفي و خواندن آن ياد گرفت در زمان خواندن ما فقط يك سري داده دريافت ميكنيم ولي جنس تفكر كردن از جنس داده ها نيست و اگر نتوانيم داده ها و اطلاعات را خود را مانند كامپيوتر پردازش كنيم آن داده فقط يك اطلاعات به درد نخور باقي ميماند.
او اضافه ميكند هربرت ميد مي گويد "نميتوان به كودكان ياد داد كه اجتماعي شوند بلكه بايد امكان اجتماعي شدن آن ها را فراهم كرد تا اين كه آن ها شروع به ياد گيري نمايند. ما اگر بتوانيم كودكان را در جمعي قرار دهيم تا در آن به تما تفكر، كار جمعي، داوري خوب و تمييز عادت دهيم و وقتي آن ها به عنوان شهروند وارد عرصهي فعاليت اجتماعي ميشوند افراد معقولي خواهند بود البته اين نياز به تمرين دارد."
تمرين مهمترين ركن تفكر فلسفي است. تمرين بايد به قدري انجام شود كه استدلال هاي درست به صورت عادت در بيايند مهارت هاي فكري تنها با كتاب خواندن، فيلم ديدن درست نميشود بلكه در صحنهي عملي تمرينها، شكستها و موفقيت ها بايد به ياد گيري اين مهارت ها پرداخت. افراد بايد در تمرين هاي واقعي شركت كنند و از شكست نهراسند.
مخرج كلام: نگارنده با پوزش از مطالب معيوب و ناقص خود، با نوشتن اين نامه تنها قصد معرفي چند منبع پرداخته است و شايد تنها ارزش كارش در همين باشد.
منابع:
روزنامهي اعتماد ملي: شماره 33 مصاحبه با سعيد ناجي – سپيده يوسفي
مسائل تاريخ فلسفه ترجمه پرويز بابايي- موسسه انتشارات نگاه.
فلسفه دكتر علي شريعتمداري – دفتر نشر فرهنگ اسلامي
فلسفه چيست نوشته منوچهر بزرگمهر-انتشارت فردوسي
زمينه ي تاريخ فلسفه نوشته ي اي.خليابيچ ترجمه هرمزان – انتشارات ايده
سير حكمت در اروپا نوشته محمد علي فروغي- انتشارات هرمس
(استفاده از مقالات سايت تنها با ذكر نام نويسنده و لينك مستقيم به مقاله آزاد مي باشد)
ارسالي از طرف کاربر محترم : sabamm
/ع
مقدمه اي در باب مقدمه:
در باب حكمت فلسفه هم سخنهاي نغز بسيار است هم تعريف از ماهيت آن، نميدانم پيش از نياز بشريت يا كم از آن. ولي حتما با اين قول كه نقد سر نوشت فلسفه بسيار مفيد فايده خواهد بود موافق هستيد. و البته تا قبل از آن كه وارد نقد و بررسي شويم بايد در حد امكان به اطلاعات خود بيفزاييم.
و به ياد داشته باشيم اين سخن را« اين سخنان نه فقط دنياي خواننده كه دنياي نويسنده خود را هم مي تواند تغيير دهد»(مونولوگ در فيلم شبهاي روشن نوشته سعيد عقيقي) اين _ول بالا را ميشل فوكو انديشمند و فيلسوف فرانسوي با نگاه خود طور ديگري بيان كرده است:
چيز هايي كه ميگويم بدان دليل نيست كه بدانها ميانديشم بلكه بيشتر آنها را به هدف ويران گري خويشتن ميگويم تا ديگر ناگزير نباشم بينديشيم تا بتوانم مطمئن شوم كه از اينجا به بعد آن ها زندگي خود را بيرون از من ادامه خواهند داد و يا خواهند مرد، به مرگي كه من ناگزير نخواهم بود خود را در آن باز شناسم.
اين سخنان فوكو از اين جهت براي نگارنده داراي اهميتاند كه در نگاه به تاريخ فلسفه به سرنوشت سخنان افراد در زندگيشان توجهي نكنم، شايد بعضي از اين افراد خود به اين گفته خود معتقد نباشند.
و اما تا در مورد نگارنده و آن چه كه او سعي كرده بدان بپردازد اطلاعات اوليه اي است در باب فلسفه كه هم نگارنده با نوشتن ايشان اطلاعاتي كسب ميكند و هم شايد بعضي از خوانندگان نيز و خواهشي كه اگر دانايي اين سطور را منت خواندن گذاشت اگر نكته اي و اشكالي داشت،كه حتما دارد، نگارنده ي نادان را از آن نكته داغي بر دل نگذارد و باز نگارنده اميدوار است در اين سطور طعم اين سخن ويل دورانت را بچشد:
«اين معني را تا هنگامي كه ضروريات قاطع حيات مادي او را از مقام بلد انديشه به سرزمين پست مبارزه ي اقتصادي فرود نياورده است، درك كند» و به ياد همگان باشد اين سخن ديگر ويل دورانت را كه حقيقت ما را توانگر نمي سازد ولي آزاد بار مي آورد. (تاريخ فلسفه ويل دورانت، ترجمه عباس زرياب)
ب) نگاه نظري:
نگارنده مي داند شايد اين بخش يكي ملال آورترين بخشهاي مبحث اوست ولي ناگزير است براي استفاده از اين بحث در بحث هاي آينده كمي حوصله خواننده سر بياورد اما خوب راه حلي هم جز اين ندارد.
فلسفه را مادر علوم يا برادر بزرگتر خواهر علم دانستهاند چرا كه فلاسفه در ابتدا به حدس و فرض چيزهاي درباره ي عالم گفتند و بعدا آن گفته ها موضوع علوم خاصه گشته است و به تجربه و آزمايش علمي، اثبات يا انكار گرديده است. براي اين كار برد فلسفه شاهد نظر فيلسوفي پيش از سقراط هستند كه مرحوم فروغي در كتاب سير حكمت اروپا در مورد عفايد او چنان آورده است:
ذيمقطراطيس:{...} باري آن دانشمند، جهان و همه اجسام را مركب از ذرات كوچك بي شمار داراي ابعاد و ليكن تجزيه نا پذيري ميداند و معتقد است ذرات همه از يك جنسند و تفاوت آن ها و تنوع اجسام همانا از اختلافات و مشكل و اندازه و وضع ذرات آن ها نسبت به يكديگرند.
در مورد سرزمين فلاسفه گروهي بر يونان نظر دارند وليكن مرحوم فروغي اين گونه معتقد است كه آغاز حكمت از مشرق زمين ست و تمدني كه امروزه به دست ياري اروپائيان در جهان برتري يافته است بي گمان دنباله ي آن است كه يوناني هاي قديم بنياد نموده اند و آن ها خود مباني اصول را از ملل باستاني مشرق زمين گرفته اند يعني: مصر، يونان، سوريه، كلده، ايران و هندوستان.
فلسفه ر اصل كلمه اي يوناني به معناي دوستدار خرد است و همچنين خردمند را سوفوس و حكمت سوفيا ميگفتند فيثاغورث گفت ما هنوز لياقت آن را نداريم كه خردمند خوانده شويم وليكن چون خواهان حكمت هستيم بايد ما را فيلوثوفوس خواند و همين لفظ است كه فيلسوف شده است و فلسفه از آن مشتق شده است.
بنا بر روايت ديوژن (diogen)، لئوس فرمانرواي نيلون ها از فيثاغورث پرسيد:
تو كه هستي؟
فيثاغروث پاسخ داد:«من فيلسوفم»
چون اين واژه براي پرسنده نا آشنا بود فيثاغورث از نئولژيسم (علم واژه پردازي) ياري جست؛ او زندگي را به بازي هاي المپيك تشبيه كرد و گفت مردمي كه در اين بازي هاي حضور مي يابند بر سه نوع اند: برخي براي مسابقه مي آيند، برخي براي داد و ستد و پاره اي براي تماشا. زندگي نيز به همين گونه است، برخي زاده شدند كه بنده ي جاه و مقام دنيوي و اسير وسوسه نفس و ثروت باشند و برخي ديگر خردمند هستند و تنها در جستجوي حقيقت. (هنگامي كه ما ببن يونانيان واژه فلسفه ساخته شد در مورد عقل برداشت يكساني وجود داشت و منظور از آن شناخت اشيايي بود كه او نسبت به آن ها جاهل بود.)
البته فلسفه را تعاريف ديگري آورده اند كه نگارنده سعي دارد در حد امكان خلاصه و در سطح سوادش روشن بيان كند و براي اين منظور از نوشته اي دو بزرگ دكتر علي شريعت مداري و منوچهر بزرگمهر در كتاب هاي «فلسفه» و «فلسفه چيست؟» ياري جسته است. منوچهر بزرگمهر پنج مشرب را براي تعريف فلسفه تقسيم بندي كرده است و دكتر شريعت مداري با مصاديق اين نگاه ها را توضيح ميدهد:
1- فلسفه وضع يا هيأتي ذهني استكه انسان در مقابل عالم وجود و زندگي دنيوي اتخاذ مي كند.
2-فلسفه روشن تحقيق و تفكر وابسته و استدلال براي حل مسائل كلي و عمومي عالم است و معتقدند جمع و تاليف واقعيات و استنتاج از آن ها براي فهم حقيقت كافي نيست و بايد نسبت به آن ها تحليل و تفكر كرد.
3- فلسفه اخذ و تحصيل يك نظر كلي نسبت به عالم است و فلسفه چون نقطه ي اهرم ارشميدس براي جا به جا كردن جهان است. فلسفه نقش رييس ستاد علوم خاصه را دارد و از روي نتايج آن علوم تصوير كلي عالم را رسم ميكند.
4- فلسفه براي اين مشرب چون سوال هاي و مسائل معين و تعدادي نظرات معين تعريف شده است كه ابدي و باقي هستند و پيشرفت در علوم باعث يافتن راه حل تازه اي براي آن ها مي شود.
5- فلسفه تحليلي يا تحليل منطقي كه عمل فلسفه را ايضاح(روشن) ميكند و تبين معاني الفاظ و دادن تعاريف است، تحليل مفاهيم مستعمل در عرف عام و علوم خاصه مي داند. در نظر اين نوع نگاه امر واقع موضوع علوم دقيقه است و نسبت بين مفاهيم جزء منطق و رياضت است و نقد و تحليل مبادي علوم و مقايسه نتايج آنها و تحليلي مفاهيم و الفاظ مستعمله در آنها را كار خود ميداند.
دكتر علي شريعتمداري از قول فلاسفه اين گونه مي آورد كه:
-به نظر جان ديوني(فيلسوف آمريكايي): اگر تعليم و تربيت را عبارت از تشكيل و ايجاد تمايلات اساسي عقلاني و عاطفي نسبت به طبيعت و همنوعان بدانيم در اين صورت فلسفه را ممكن است به عنوان تئوري عمومي يا اساس نظري تعليم و تربيت تعريف كرد.
-برتراند راسل گاهي فلسفه را رشته اي مي داند كه به سئوالاتي چون: آيا جهان به ذهن/ روح و ماده تقسيم ميشود و اگر چنين است ذهن/ روح چيست و كدام است؟ آيا جهان حدت و هدفي دارد به سوي هدفي سير ميكند؟ و....
البته در كتاب فلسفه چيست منوچهر بزرگمهر از قول كانت سوالاتي شبيه به اين را مطرح ميكند:
آيا در خارج يا داخل عالم يك حقيقت متعالي وجود دارد يا خير؟
آيا حيات انسان محدود به همين زندگي مادي است يا انسانها حاوي حقيقتي است كه بعد از مرگ بدن ادامه مييابد و نشئه ي ديگري بعد نشئه ي مادي وجود دارد؟ آيا آن حقيقتي كه در داخل يا ماوراء طبيعه هست در خلقت عالم غرض و غايت معيني داشته است يا خلقت عالم عبث بوده است؟
-آلفرد وايتهد (فيلسوف و رياضيدان، استاد راسل):فلسفه در حال حيرت و تعجب آغاز ميشود و در پايان وقتي فكر فلسفي كار خود را به بهترين وجه انجام داد، حيرت همچنان باقي است اما ممكن است در زمينه توجه به عظمت اشياء و تلطيف و تزكيه ي عواطف چندي به وسيله ي فهم اضافه شده باشد.
-علامه طباطبايي؛ يك سلسله بحث هاي برهاني كه غرض و آرمان نامبرده تامين نمايد و نتيجه ي آن ها اثبات و وجود حقيقي اشياء و تشخيص علل و اسباب آن ها چگونگي مرتبه وجود آن ها ميباشد را فلسفه مينامند و دكتر شريعتمداري در توضيح اين تعريف ؛ فلسفه را رشته اي كه درباره وجود بحث ميكند و محدود به هستي شناسي است مي داند چنان كه تعريف ديگري در همين راستا از كتاب صدرالمتألهين تاليف جواد مصلح ميآورد كه فلسفه را عبارت است از آگاهي احوال موجودات خارجي همان طور كه موجود هستند و اين آگاهي در حدود استعداد بشر است.
در كتاب زمينه ي تاريخ فلسفه(اثر : اي. خيليابيچ ترجمه ي هرمزان) فلسفه را يكي از قديمي ترين اشكال آگاهي اجتماعي مي داند و فلسفه را به عنوان مجموعه معارف انسان از جهان پيرامون و خود كه در جامعهي بردهداري پديدار گشت معرفي مي كند و اين طور ادامه مي دهد كه بعد ها وقتي امور مربوط به طبيعت در عرصه اي گوناگون و معرفت نيز، تكامل يافتند شاخه شاخه شدن و جدايي علوم مختلف آغاز گرديد و در همين دوران فلسفه به عنوان يك رشته اي مختلف شكل گرفت و به موازات تكامل علوم خاص مسائل رو به روي فلسفه به عنوان يك رشته ي مختلف مشكل گرفت و به موازات تكامل علوم خاص مسائل رو به روي فلسفه تغيير كرد و حاصل اين شرايط اجتماعي نوين، وظايف جديد بودي كه در برابر انديشه هاي نظري قرار گرفت و انديشه ي نظري را به بازتاب روند هاي عيني جهان خارج از ذهن انسان فرا ميخواند
دكتر شريعتمداري تقسيم بندي هاي آقاي بزرگمهر را با شرح مبسوط در كتاب خود با عنوان عامل فلسفي يا فونكسيونها ميآورد كه نگارنده ذكر عنوان مطالب را لازم و مفيده ديده است:
تحليل (مشخص ساختن معاني، به كار بردن درست لغتها و ... را نقش اساسي فلسفه مي دانند به اين علت كه بسياري از مشكلات فلسفه و جر و بحث ميان فيلسوفان در اثر مشخص نبودن معاني صحيح لغات به وجود آمده اند كه فلاسفه بعد از اين عمل فلسفي به تحليل مسايل فلسفي در سطحي بالاتر ميپردازند.)
انتقاد و ارزيابي(عده اي از فيلسوفان انتقاد را مهمترين شاخصه ي تمييز دهنده ي فلسفه از ديگر علوم مي داند و آنرا مكمل عمل تحليل دانسته اند.)
تركيب يا وحدت دادن(تركيب يا وحدت دادن نتايج و فرضيات ديگر علوم را عمل و كار اصلي فلسفه مي داند.)
سير عقلاني (به عنوان يكي از اعمال فلسفه متضمن سير عقلاني و رها ساختن ذهن از محسوسات يا نظر هاي محدود است)
تفسير يا ترجمه(Interpretation گروهي از فلاسفه ترجمه يا تفسير مطالب علمي را كار فلسفه مي دانند)
بررسي ارزش(بعضي فلاسفه كار اصلي فلسفه در عصر ما را بررسي ارزش ها و هدف هاي اساسي براي انسان مي دانند)
ج:نتيجه علمي :
حال كه نگاه نظريمان به مقدماتي در باب فلسفه پايان گرفته، نگارنده به داستان شكل گيري فلسفه خواهد پرداخت و تمام نتايج عملي آن را در حد خود مورد بحث قرار خواهد داد البته او نميتواند مهم بودن اين بخش را نزد خود كتمان كند كه به نظر شيخ اجل سعدي عالم بي عمل چون زنبور بي عسل است، و تنها اين صداي گوش خراش است كه حاصل اين فعاليت اين زنبور بي خاصيت ميباشد.
داستان چگونگي به وجود آمدن و تحليل آن در كتاب مسائل تاريخ فلسفه (تئودور اوي زرمان ترجمه پرويز بابايي) اين گونه شرح در آمده است:
در يونان باستان مسائل غير قابل فهم در سنت اسطوره شناسي جاي مي گرفتند چرا كه عقل منسوب به ايشان بوده است نگرش اسطوره اي به جهان ايدئولوژي نخستين نظامي جماعتي بي طبقه را شكل مي داد كه در آن اسطوره به عنوان ديني هنرواره شكل يافته بود. ( كه بعد ها فيلسوفان از آن تعبيري طبيعت گرايانه به عمل آورده اند.) در اين جامعه بي طبقه، قبيله فكر ميكرد و فرد به گونه اي غريزي آن را مي پذيرفت پس انديشه فردي ضرورتي نداشت. پيدايش فلسفه مقارن است با دورهي شكل گيري جامعه ي طبقاتي و فيلسوفان در نخستين گام با اين نظام اسطوره اي در افتادند.
تا قبل از آن اساطير به همه پرسشها پاسخ ميگفت پس فرد لازم نبود از خود بپرسد عقل يعني چه؟ با ظهور فلسفه انديشه ي انسان جايگزين اسطوره ها و پيشگويي هاي جادوگرانه شد. پراكندن انديشه اي مستقل از اسطوره و جهان بيني انتقادي در ان روزگار كاري بود انقلابي و ميتوان تصور كرد حكم ايشان در حكم كافران حربي بوده است.
پيدايش فلسفه در يونان باستان همزمان با گسترش اين باور است كه به خرد همچون آرمان شناخت در رفتار مي نگرد كه از راه كوشش هاي خود انسان به دست تواند آمد و بدون آن زندگي نه ارزش زيستن دارد و نه شرافتمندانه است.
از نظر زرمان اين تضاد ميان ايمان كوركورانه و شناخت دست آورد خود، در تضاد ما بين باور هاي سنتي و انديشه هاي فلسفي خود را نمايان كرده است كه باور فلسفي از ايمان كوركورانه ناشي نشده است و استوار بر يك شناخت است هر چند اين شناخت سست و نا پخته باشد..
در نظر نگارنده تحليل اين قسمت از تاريخ كه شايد مهمترين نقطه ي تاريخ ما بعد تاريخ است نقش مخرب عقل لاهوتي اسطوره باور سنت محور، در حركت نكردن به سوي توسعه است. شك، سوال، جرات پرسيدن آن و سپس تحليل و نقد جواب و در نهايت شناخت حاصل از اين فرايند كليد اسطوره زدايي، عقل و پيشرفت است. زرمان در اين كتاب جمله اي را بر نقل جمله اي را بر نقل از هگل ميآورد:" اسطوره شناسي نا تواني انديشه است در استوار ساختن خود به طور مستقل". اگر جرات كنيم كه شك كنيم چون ابراهيم خليل در قدرت بتهاي چوبين را و ياد داشته باشيم پرسش گري موسي كليم را پس به خود اجازه دهيم كه سوال كنيم و حتي به ياد بياوريم چند بزرگ از روزگار خود را همچون امام موسي صدر را كه اگر شخصي با او مخالفت ميكرد خوشحال ميشد و اين مخالفت و سوال را عامل شكوفايي استعداد و تكاپوي ذهن خود مي دانست و همچنين مرحوم سحابي را در زماني كه جوانان نقد هاي خود را از نهضت آزادي با او مطرح مي كردند اشك در چشمانش حلقه ميزد چرا كه شادمان ميشد از اين كه شاگردان جوانش(مرحوم حنيف نژاد و دوستان ديگرش) اهل نقد كردن هستند و هزاران هزار مثال ديگر به اهميت فلسفه در راه توسعه را پي مي بريم.
در نگاهي ديگر به كاربرد فلسفه ميتوان به رشته فلسفه براي كودكان اشاره كرد. سعيد ناجي در مصاحبه اي با روزنامه ي اعتماد ملي اين گونه ميگويد علل پردازش داده ها و اطلاعات (تفكر فلسفي) در غرب با برنامه اي به نام فلسفه براي كودكان كه شامل آموزش سه عمل: داوري، استدلال و تمييز است نسل هاي آينده خود را پرورش ميدهند
چنان كه شنا را بايد در استخر ياد گرفت و نميتوان صرفا با چاپ مطالب درباره ي شنا يا تمرين در خشكي شنا كردن را ياد گرفت انديشيدن را هم نميتوان با چاپ مطلب فلسفي و خواندن آن ياد گرفت در زمان خواندن ما فقط يك سري داده دريافت ميكنيم ولي جنس تفكر كردن از جنس داده ها نيست و اگر نتوانيم داده ها و اطلاعات را خود را مانند كامپيوتر پردازش كنيم آن داده فقط يك اطلاعات به درد نخور باقي ميماند.
او اضافه ميكند هربرت ميد مي گويد "نميتوان به كودكان ياد داد كه اجتماعي شوند بلكه بايد امكان اجتماعي شدن آن ها را فراهم كرد تا اين كه آن ها شروع به ياد گيري نمايند. ما اگر بتوانيم كودكان را در جمعي قرار دهيم تا در آن به تما تفكر، كار جمعي، داوري خوب و تمييز عادت دهيم و وقتي آن ها به عنوان شهروند وارد عرصهي فعاليت اجتماعي ميشوند افراد معقولي خواهند بود البته اين نياز به تمرين دارد."
تمرين مهمترين ركن تفكر فلسفي است. تمرين بايد به قدري انجام شود كه استدلال هاي درست به صورت عادت در بيايند مهارت هاي فكري تنها با كتاب خواندن، فيلم ديدن درست نميشود بلكه در صحنهي عملي تمرينها، شكستها و موفقيت ها بايد به ياد گيري اين مهارت ها پرداخت. افراد بايد در تمرين هاي واقعي شركت كنند و از شكست نهراسند.
مخرج كلام: نگارنده با پوزش از مطالب معيوب و ناقص خود، با نوشتن اين نامه تنها قصد معرفي چند منبع پرداخته است و شايد تنها ارزش كارش در همين باشد.
منابع:
روزنامهي اعتماد ملي: شماره 33 مصاحبه با سعيد ناجي – سپيده يوسفي
مسائل تاريخ فلسفه ترجمه پرويز بابايي- موسسه انتشارات نگاه.
فلسفه دكتر علي شريعتمداري – دفتر نشر فرهنگ اسلامي
فلسفه چيست نوشته منوچهر بزرگمهر-انتشارت فردوسي
زمينه ي تاريخ فلسفه نوشته ي اي.خليابيچ ترجمه هرمزان – انتشارات ايده
سير حكمت در اروپا نوشته محمد علي فروغي- انتشارات هرمس
(استفاده از مقالات سايت تنها با ذكر نام نويسنده و لينك مستقيم به مقاله آزاد مي باشد)
ارسالي از طرف کاربر محترم : sabamm
/ع