روایتی اسلامی از صهیونیزم مسیحی

صهیونیزم مسیحی ترکیبی از دو واژه متفاوت است که به نظر می رسد به طور اتفاقی در کنار هم قرار گرفته اند اما از آنجا که هر دو آنها ریشه در سنت یهودی دارند می توان با مراجعه به پیشینه تاریخی یهودیت و بازخوانی مجدد آن به تحلیل هر یک از آنها و پیوند میان این دو پرداخت.
سه‌شنبه، 20 ارديبهشت 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روایتی اسلامی از صهیونیزم مسیحی

  روایتی اسلامی از صهیونیزم مسیحی
روایتی اسلامی از صهیونیزم مسیحی


 






 

مهدویت مسیر پیشنهادی :
 

روایتی اسلامی از صهیونیزم مسیحی
صهیونیزم مسیحی ترکیبی از دو واژه متفاوت است که به نظر می رسد به طور اتفاقی در کنار هم قرار گرفته اند اما از آنجا که هر دو آنها ریشه در سنت یهودی دارند می توان با مراجعه به پیشینه تاریخی یهودیت و بازخوانی مجدد آن به تحلیل هر یک از آنها و پیوند میان این دو پرداخت.

چکیده
 

صهیونیزم مسیحی ترکیبی از دو واژه متفاوت است که به نظر می رسد به طور اتفاقی در کنار هم قرار گرفته اند اما از آنجا که هر دو آنها ریشه در سنت یهودی دارند می توان با مراجعه به پیشینه تاریخی یهودیت و بازخوانی مجدد آن به تحلیل هر یک از آنها و پیوند میان این دو پرداخت.
صهیونیزم اشاره به آرمانی دارد که یهودیت از نخستین روزهای پیدایش و زندگی خود با آن گره خورده تا آنجا که می توان تاریخ یهود را با توجه به این آرمان توضیح داد و تحلیل نمود. در سویی دیگر مسیحیت در معنای واقعی خود حاکی از اعتقادی یهودی بوده و هست که بر محور حاکمیت فرمانروایی نجات بخش برای قوم اسرائیل شکل گرفته و بعدها با ظهور و بعثت عیسی مسیح قالبی مشخص به خود گرفت و به صورت دینی مجزا راه خود را از یهودیت جدا کرد.
تا آنجا که به آثار، نوشته ها و واقعیات زمانه مربوط می شود، صهیونیزم مسیحی جریانی مذهبی ـ سیاسی است که ظاهراً در بدو قرن بیستم میلادی آغاز شده است و با بهره گیری از الهیاتی تاریخی و برداشتی تقدیرگرایانه از کتاب مقدس از یک سو و به یاری نفوذ و سلطه اقتصادی و سیاسی خود بر کانون های قدرت از سوی دیگر سعی در آماده سازی جهان برای وقوع پدیده ای آخرالزمانی و کیهانی دارد.
آنچه در این بین مهم به نظر می رسد تحلیل این جریان با توجه به پیشینه اعتقادی و نگاه موعودباورانه و فرجام شناسانه آن ـ البته از منظر حقیقی و اسلامی ـ است که گویی در میان انبوه نوشته ها و گفته ها جای آن خالی است. گذشته از آن که تحلیل این جریان از منظری اسلامی و ارائه روایتی مطابق با آموزه های وحیانی از آن می تواند بار بزرگی از سنگینی و دشواری شناخت و فهم روابط و مناسبات دنیای امروز بردارد و زمینه ای برای درک همه جانبه این جریان به خصوص از منظر اعتقادی فراهم آورد.

توصیف زندگی انسان
 

زندگی و حیات در منظری وسیع، سایه خود را بر فرد فرد انسان ها، جامعه و تاریخ انسانی و نیز کل طبیعت و هستی گسترانده است. از نگاه اسلامی جهان، جامعه و انسان نقطه آغازی دارند که با عبور از مراحل مختلف و تجربه تحولات و تغییرات در نهایت به پایان خود می رسند و اینچنین می میرند و حیات می یابند. زندگی انسان از تولد آغاز می شود و در مرگ خاتمه می یابد، جامعه انسانی در ابتدای تاریخ شکل می گیرد و در پایان آن به سرانجام خود می رسد و هستی نیز خلقت می یابد و در نهایت به قیامت منتهی می شود.
این شوون مختلف حیات در هستی، جامعه و انسان حاکی از حضور اراده الهی و حاکمیت او بر زندگی است به گونه ای که راه فراری از آن وجود ندارد و همه موجودات مقهور و محکوم اراده الهی در خلق و تدبیر حیات، به سوی هدف مشخصی در حرکت و تکاپو هستند. آن چنآنکه نمی توان در ابتدای زندگی از محدوده خالقیت خداوند خارج شد، در پایان زندگی هم نمی توان از لقای پروردگار سر باز زد و از حکومت و حاکمیت او فرار کرد و او را عاجز و ناتوان گرداند.
این گونه ابتدا و انتهای زندگی به خداوند می رسد و راه زندگی انسان و جهان از خدا آغاز می شود و به خدا ختم می گردد چرا که آغاز راه جز رب العالمین و پایان آن جز مالک یوم الدین نیست و زندگی مسیری است میان این شروع و این پایان. سرباززدن و خروج از این تقدیر و تکوین محال است چرا که بریدن از خدای نامحدود و پیوستن به غیر از او به معنای بیرون رفتن از هستی نامحدود است که استحاله آن بدیهی است. بنابراین همه موجودات بنابر اراده الهی در مسیر میان مبداء و معاد قرارگرفته اند و به سمت معاد و هدف آفرینش پیش می روند هرچند در ظاهر و از نظر تشریعی این حاکمیت را نپسندند و به مخالفت و نفی آن برخیزند که البته این مخالفت تنها درباره انسان امکان دارد چرا که در میان همه موجودات، تنها او مختار است.
از آنجا که غیر از انسان، همه موجودات تن به اراده الهی سپرده اند و در مسیر زندگی به سوی هدف آفرینش در حرکتند می توان ادعا کرد که آدمی تنها موجودی است که علیرغم محکومیت در طرح کلی خلقت فرصت انتخاب و اختیار یافته و به عبارتی زندگی او محصول دو اراده الهی و انسانی است.

آغاز و ایده آل زندگی
 

اینکه زندگی انسان، جامعه و هستی از خداوند آغاز می شود و به تعبیر صحیح تر توسط او خلق می شوند بیانگر حالت ایده آل زندگی و شکل آرمانی آن است. آنچه خداوند خلق می کند و قرار می دهد بهترین شکل و حالتی است که برای زندگی انسان در فرد و اجتماع و همچنین طبیعت و هستی متصور است. این حالت اولیه زندگی نه تنها بکر و دست نخورده است که ایده آل و آرمانی است و به عبارتی حاکی از چگونگی زندگی و شکل مطلوب آن است و در نگاهی کلی این شروع، همان هدف زندگی است و تمام تلاش آدمی می بایست به سمت حفظ این وضعیت و مراقبت از هبوط و عدول از ان معطوف گردد؛ وضعیتی که تبدیل و دگرگونی در آن راه ندارد و از آنجا که محصول خالقیت خداست دارای وحدت و ثبات است.
کامل ترین جنبه این وضعیت درباره هستی و طبیعت است چرا که با توجه به عدم اختیار موجودات (به جز انسان)، نحوه خلقت اولیه همان شکل ایده آل و آرمانی است که هدف زندگی در آن حالت محقق می شود. چنین حالتی برای فرد انسان، همان فطرت است که هر مولودی براساس آن تولد می یابد و مقصود از آن، این است که انسان به واسطه انسان بودنش دریابد که او مخلوق خداست و از این طریق امکان درک اراده الهی و زیستن مطابق با آن در زندگی اش میسر شود.
تاریخ زندگی جمعی انسان نیز در نخستین منزل خود شاهد چنین وضع ایده آلی بوده است و حضور نیاکان بشر در بهشت دنیایی ناظر بر همین حالت آرمانی است که جامعه انسانی نیز از آن مستثنی نمی باشد. تا آنجا که به اراده الهی مربوط می شود، هدف زندگی انسان در صورتی محقق میشود که زندگی انسان و جامعه براساس همین وضع آرمانی شکل بگیرد و ادامه یابد و به هر میزان که انسان از این حالت فاصله بگیرد، امکان حرکت به سوی هدف زندگی کاهش می یابد. در این میان انتخاب و اختیار انسان است که سبب می شود تا آدمی در مسیر این حالت اولیه و ایده آل حرکت کند و یا از آن سرباز زند و راه نابودی در پیش گیرد.
این مدل ایده آل زندگی هم وجود دارد و هم دست یافتنی است و البته از آن جهت که معنوی است، نزدیک است و در هر برهه از زندگی و تاریخ می توان به آن نزدیک شد. این آدمی است که باید پس از درک آن راه بیفتد و مطابق با آن زندگی کند.

پایان و هدف زندگی
 

تقدیر این چنین رفته است که سیطره و شکوه کامل حق در نهایت زندگی انسان و مراتب هستی آشکار شود و گویی بی این تقدیر که ناظر به هدف آفرینش است هر خلقتی عبث و بیهوده می ماند؛ انسان در پایان زندگی خود مرگ را می چشد و آنجاست که با حقیقت و حقانیت زندگی روبرو می شود و آن را می یابد و بسته به اعمال و افکاری که زندگی چندین ساله اش را شکل داده اند به استقبال آن می رود و اینچنین همه انسان ها در نهایت به خدا می رسند و او را ملاقات می کنند اما نحوه این ملاقات متفاوت است.
چه برخی به دیدار ارحم الراحمین می روند و برخی دیگر به دیدار اشدالمعاقبین. در گستره ای وسیع تر تاریخ انسانی پس از ماجرای بهشت آدم و حوا که نقطه اغاز زندگی جمعی انسان در تاریخ بوده است، در آخرین مرحله خود ظهور حق و مظهر آن را تجربه می کند و روزگار حاکمیت عبودیت بر جامعه انسانی محقق می شود که البته مقدمه و مراتبی از قیامت کبری است.
در کل هستی نیز، جهان به پایان می رسد و قیامت و روز دیگر از راه می رسند و اینچنین پایان زندگی انسان، جامعه و هستی به مرگ، ظهور و قیامت می رسد و در هر یک از آنها حق به کامل ترین شکل خود تجلی می یابد. این هر سه موعودند و وعده داده شده و حتمی و قطعی و گریزناپذیر. در این مواقف است که عظمت حق آشکار می شود، زندگی به هدف خود می رسد و فرصت و مسیر به پایان می رسد تا هنگامه داوری آغاز شود و میزان آماده گردد تا مسیر طی شده برطبق آن سنجیده شود.
انسان، جامعه و جهان در مرگ، ظهور و قیامت به کمال می رسند و به ملاقات حق می روند اما لزوماً در هر یک از این پایان ها حقیقت جلوه خوشی ندارد. همه انسان ها مرگ را تجربه می کنند، همه جوامع و کلیت تاریخ، ظهور را درک می کنند و همه موجودات و جهانیان قیامت را دیدار می کنند اما مهم آن است که این دیدار برای برخی شیرین و برای دیگران تلخ است.
انسان مومن ایده آل خود را در مرگ می یابد و انسان منتظر در هنگامه ظهور و این هر دو به طور کلی و در کامل ترین وجه به قیامت می رسند که وعده حق الهی است. حقیقت موعود اقتضا می کند تکلیف و مسئولیتی در میان بیاید تا آدمی مطابق آن زندگی کند و سپس بر طبق همان ارزیابی گردد. این همان هدف زندگی انسان ـ خدای نامتناهی ـ است که مبنای برنامه ریزی و معیار ارزیابی زندگی اوست.
بر این اساس آنها که می خواهند مطابق با اراده الهی و هدف هستی زندگی کنند و مسیر میان تولد تا مرگ را درست طی کنند، با درک قانونمندی خلقت و روابط، حدود و حقوق هستی و نیز محدودیت آن به غیب و الله روی میآورند و عهد و پیمان الهی را پذیرا می شوند و به دین می رسند. دین و آموزه های آن، همان راه درست زندگی است که از جانب خالق و حاکم زندگی به انسان عرضه شده تا او بتواند بر طبق ان حرکت کند و اراده اش را با اراده الهی وفق دهد و در زندگی به موفقیت و سعادت دست یابد؛ چنین انسانی نه در دنیا سرگردان است و به مظاهر آن قانع می شود و چشم از هدف برمی دارد و نه در آرمانشهر رفاه و عدالت چشم بر توحید می بندد چرا که همه چیز را تنها برای خدا و برای رسیدن به او میداند.
این اعتقاد به غیب و حقیقت و تحمل سختی ها برای رسیدن به آن، مبنای ابتلا و آزمایش است و صبر بر سختی ها و وفای به عهدها را ضروری می سازد. دستیابی به حقیقت تنها از مسیر تکلیف و وظیفه میسر است و آنکه طالب حقیقت است باید از راه آن وارد شود که همان صبر و تعهد ـ چه در فرد، چه در تاریخ و چه در کل هستی ـ است تا زندگی به معاد برسد و حقیقت ظرف ظهور بیابد. با این نگاه ایمان به غیب در هر سه موقف مرگ، ظهور و قیامت به هم می پیوندند تا شاخصه اصلی انسان مسلمان، مومن و منتظر، گرایش، عشق و حرکت به سمت خداوند و هدف هستی گردد و همه شوون زندگی بر محور ان شکل گیرد.

رابطه های زندگی انسان
 

انسان روابطی دارد؛ با خود، با دیگران، با طبیعت و با خدا. از این میان آنچه اصالت دارد و به عنوان اساس و بنیان روابط انسان مطرح است، رابطه انسان با خداست. چه همین رابطه است که در نگاه اسلامی هویت انسان را شکل می دهد و آن را از گرفتارآمدن در دام نژاد، زمان، ملیت و ثروت در امان می دارد. به عبارت دیگر براساس مدل ایده ال زندگی، رابطه انسان با خودش، با هم نوعانش و با طبیعت می بایست از مسیر اراده الهی بگذرد. نادیده گرفتن خداوند و هدف زندگی سبب می شود تا حدود و حقوق مطرح در رابطه خود، دیگران و طبیعت فروریزند و آدمی در مرداب فردگرایی و روان پریشی، ظلم و بی عدالتی و همچنین بحران زیست محیطی گرفتار شود. اینچنین است که اعتقاد به خداوند و ایمان به او، نه تنها ترسیمی معنوی و زنده از عرصه های حیات بشر به دست می دهد که پشتوانه ای قویم برای مرزبندی ها و حقوقی که در رابطه با خود، سایرین و جهان طبیعت مطرح است فراهم می آورد و اساساً همین حضور الهی است که از یک سو با گشودن عوالم غیب و معنویت بر روی انسان، به زندگی معنا می بخشد و از سوی دیگر با به وجودآوردن حقوق از دل حدود، ادامه زندگی را میسر می سازد.
راه درست زندگی که روابط انسان را در شکل ایده آل درنظر می گیرد و مسیر زندگی او را از مبداء حیات تا هدف نهایی ترسیم می کند، همان صراط مستقیمی است که از ربالعالمین آغاز می شود و به مالک یوم الدین ختم می شود. چنین راهی گمشده و مطلوب انسان است و کسی که آن را شناخت، نزدیکترین و بهترین راه را یافته و به نعمت رسیده است. آنها که راه یافته اند نعمت یافته اند و این نعمت مطابعت از خدا و حجت اوست.
به طور کلی انسان در زندگی محتاج دو چیز است : هدف و وسیله. مقصد و راه. علم و ادب. نقشه و راهنما. اینکه کجا و چگونه برود و به بیان کامل چرا و چگونه زندگی کند. آنچنان که دست یابی به هدف بدون درنظرگرفتن وسیله به تخیل صرف و ذهن گرایی و یاس و ناامیدی می رسد، توجه به وسیله بدون التفات به هدف نیز انسان را به ابزارگرایی و بی معنایی می کشاند.
از این رو موفقیت در زندگی مستلزم این است که انسان در گام نخست راه چگونه زیستن را بیابد و در مرحله بعد در آن مسیر به راه بیفتد و حرکت کند. بر طبق همین تقسیم، هدایت الهی نیز به دوگونه است؛ نخست نشان دادن راه دستیابی به هدف زندگی که ارائه طریق است و دیگر رساندن راهیان به هدف که از آن به ایصال به مطلوب تعبیر می شود. بر طبق آموزه های اسلامی، وحی و کلام خدا نقش راه یابی و ارائه طریق دارد و حجت های خداوند وسیله هدایت و به مقصد رسیدن هستند. بر این اساس از یک سو رابطه انسان با خدا، محور و اساس روابط او در زندگی قرار می گیرد و از سویی دیگر این رابطه به حضور حجت خدا مشروط می گردد.
بر این اساس حجت خدا نه تنها به عنوان یک واسطه در ارتباط میان انسان و خدا مطرح است که نقشی محوری و اساسی در رابطه انسان با خود، دیگران و طبیعت دارد. حجت خدا در رابطه انسان با خود به عنوان انسان کامل و کمال انسان طرح می شود و اینچنین آدمی هدف و الگویی برای برخورد و رفتار با خود می یابد. همچنین در جامعه انسانی که اراده های انسان ها حضور دارند و محل تزاحم و درگیری آنان است، این حجت خداست که نقش اتحاد، آموزش و رهبری آنها را برعهده دارد. در مقیاس کلی نیز، حجت خدا به واسطه برآوردن هدف خلقت در هر لحظه از زمان، بهانه وجود و استمرار هستی و طبیعت است.
با درنظرگرفتن ابعاد گوناگون روابط انسان، وابستگی زندگی انسان، جامعه و جهان به حجت الهی بیش از پیش روشن می گردد. حضوری که از ابتدای خلقت و تاریخ انسانی وجود داشته و همراه با انسان و جهان ادامه می یابد و تا آخرین لحظه حیات استمرار دارد. با این نگاه، حجت الهی همان صراط مستقیمی است که زندگی فرد، جامعه و جهان بر محور او و از طریق او به هدف خود می رسند. این صراط مستقیم در دنیا به صورت دین و اولیای آن یعنی پیامبران و امامان معصوم ظهور می کند و در زندگی پس از مرگ و عالم آخرت به صورت پلی بر روی جهنم.

جهت گیری انسان در برابر اراده الهی
 

مدل ایده آل زندگی و راه درست زیستن که همان استمرار و ثبات فطرت و خلقت است، یگانه است و در میان همه راه هایی که به حقیقت می رسند، تنها یک راه مستقیم و دیگر راه ها انحرافی و اشتباه هستند و رهروان خود را به گمراهی و ضلالت میرسانند. البته اینطور نیست که در هستی بیش از یک راه باشد چه تنها یک راه انسان را به حقیقت زندگی می رساند که هدایت شدگان و نعمت یافتگان این راه را به طور مستقیم طی می کنند و به دین و حجت اضطرار و التزام می یابند حال آنکه دیگران سعی دارند تا همین راه را کج بپیمایند.
به طور کلی انسان در زندگی و راهیابی به ایده آل آن، یا موفق می شود و یا اشتباه می کند و این بسته به اختیار و انتخاب خود اوست. آنها که توفیق می یابند یا از ابتدا دین خدا را می یابند و به حجت او دل می سپارند و به راه می افتند و یا تجربه بن بست ها و رکودها زمینه ساز بازگشت انها می شود و به اصطلاح اضطرار چاره ساز می شود و توبه معنا می یابد. اما کسانی که اشتباه میکنند خود دو دسته اند؛ آنها که راه درست را می دانند و آنها که گمراه شده اند.
گروه نخست اگر چه حقیقت را شناخته است اما بنای گام نهادن در آن را ندارد و لاجرم از پیمودن آن سرباز می زند و در پی راهی است که خود می خواهد و خود می پسندد حال آنکه انحراف راه مستقلی نیست و صحبت تنها بر سر رفتن و نرفتن در مسیر ایده آل است و کسی که از ایده آل زندگی چشم بپوشد جز گمراهی و نابودی سهمی نخواهد برد. گمراهان نیز اگر چه عناد نداشته باشند، چون از صراط مستقیم دور مانده اند به ناچار به رنج و ضرر می افتند. اینچنین است که داستان زندگی آدمی بر این سه روایت بنا می شود و انسان یا راه سعادت و نعمت را می یابد و در ان حرکت می کند، یا در برابر صراط مستقیم عناد می ورزد و توقف می کند و یا راه را نمی یابد و در هزارتوی زندگی گم می شود.
براساس این مدل کلی می توان انسان ها و جوامع را شناسایی کرد و بسته به جهت گیری شان در برابر نظام هستی در طول تاریخ، آنها را از دیگران متمایز ساخت. برای این کار نمی توان از روش اماری بهره جست چرا که هم محال است و هم نامطلوب. بلکه می بایست خصوصیات این سه گروه را در افکار، اعتقادات و عملکرد انسان ها جستجو کرد تا به نتیجه رسید.
سیری در میان اندیشه ها و اعمال ملل و نحل در طول تاریخ ما را به این نتیجه رهنمون می سازد که مسلمانان و به خصوص شیعیان ـ به دلیل پایبندی و حفظ اعتقاد به حجت خدا ـ مصداق نعمت یافتگان اند، یهودیان و فرزندان بنی اسرائیل به واسطه نپذیرفتن وحی و نافرمانی از حجج الهی همان مغضوبین و اهل عناد هستند و مسیحیان بدان جهت که از شناخت درست حقیقت دین و حجت خدا بازماندند در زمره گم شدگان قرار می گیرند.
این گونه آنها که در برابر دین خدا تسلیم هستند و بر یاری حجت او گرد آمده اند، واقعیت و حقیقت را می فهمند، در دنیا محصور نمی مانند و همچون محل گذر با زندگی دنیایی برخورد میکنند تا به مقصد برسند و در راه نمانند؛ آنها هم راه یافته اند و هم در آن می روند. ظاهربینان و پیمان شکنان، در زندگی دنیا می مانند و سعی می کنند آن را به جای مقصد نهایی زندگی بیارایند و اگر چه می دانند که راه چیست، اما عناد می ورزند و میخواهند راه خود را بروند که این بی ادبی انها را به کفر می رساند. گم شدگان نیز در درک صحیح هستی و زندگی ناکام میمانند و در دام تعارض میان ماده و معنا و دنیا و اخرت گرفتار می شوند تا با کناره گیری و تعطیلی زندگی محکوم به تحمل رنج شوند.

انحصار هدایت در اهل حق
 

راز اینکه راه نعمت یافتگان، مغضوبین و گمراهان از یکدیگر جداست، این است که آدمی به هر میزان که از فطرت خود که همان خداپرستی و حالت ایده آل و کمال انسان است فاصله گیرد، از معنا و هدف زندگی دور می ماند. تمام مطلب این است که آدمی بفهمد و بپذیرد که مخلوق و مصنوع خداست و باید محکوم او شود و از او بیاموزد تا جایگاه خود را در هستی بیابد و به از خودبیگانگی دچار نشود. آنچه باعث می شود این جریان شکل نگیرد و انسان راه خود را نیابد و به مقصود نرسد، کبر و غروری است که برخاسته از توهم و نادیده گرفتن واقعیات و چشم پوشی بر انهاست.
آنچه واقعیت دارد محکومیت انسان و حاکمیت خداست و آنچه حقیقت دارد خضوع آدمی و تکبر الهی است. برهم زدن این رابطه و سرباززدن از آن، چه از بی اهمیتی ناشی شود و چه به خاطر عناد باشد، زندگی را به جهنمی تبدیل می کند که هر روز آن برخورد و بن بست است و در نتیجه ضالین و مغضوبین هر دو مجرم و گمراهند اگر چه با یکدیگر نزاع دارند و هر یک دیگری را مقصر می داند.
عناد یهود گرچه زمینه ساز انحراف نصاری است اما بهانه ای نیست تا با تمسک به آن بتوان از دام ضلالت و گمراهی خارج شد و آنها که راه نیافته اند تنها در صورتی پذیرفته می شوند که در استضعاف مانده باشند و قاصر باشند وگرنه هر آن که بر فطرت انسانی و حاکمیت الهی چشم بپوشد گمراه است و مورد غضب خدا. با این اوصاف می توان انسان ها را به دو گروه حق و باطل تقسیم کرد؛ آنها که بر مسیر درست راه می پیمایند و آنها که راه غلط در پیش گرفته اند.

اهل حق و باطل
 

اهل حق جهان را و زندگی را کامل می بینند و در نگاه آنها انسان، هستی و مخلوقات، آفریدگار، مدبر و رب، دین، راهنما و منجی همه و همه وجود دارند و تنها انسان است که می بایست جای خود را در این عرصه بیابد و با نظام هستی هماهنگ شود. پس آنچه مهم است شناخت خود، نقش خود و سپس هدف خود است تا بتوان حرکت کرد و در جایگاه خود زندگی کرد. حال آنکه اهل باطل با نفی همه اینها و نادیده گرفتن نظام موجود، از آنجا که نمی توانند جایگاه خود را در گستره بیابند، یا به کمتر از خود رضایت می دهند و بر جای حیوان و آهن می نشینند و یا از حد خود فراتر رفته و خود در صدد خلق و تدبیر انسان و جهان و راهنمایی و نجات برمی آیند که تنها همین امر برای جهل و خطای آنها کافیست.
با عنایت به داستان اسلام، یهود و نصاری، آدمی یا می خواهد بر جایگاه خدایی تکیه زند که محال است و یا از طبیعت تقلید کند که نقش و قدر خود را گم می کند و به پوچی می رسد و یا حجت خدا را الگو بگیرد که از قضا مدل صحیح همین است.
اگر از گمراهان و بازی خوردگان بگذریم، شناخت اهل حق و باطل وارد مرحله جدیدی می شود و شکلی دیگر به خود میگیرد. در این گام یهودیان و شیعیان را در دو سوی جبهه حق و باطل می بینیم که هرچند در مقابل یکدیگر قرار می گیرند اما به ظاهر بسیار به هم شبیه هستند.
برخلاف اکثریت انسان ها که گم شده اند و دچار تناقض هستند، این دو اقلیت به هیچ وجه در میان هدف و وسیله و ماده و معنا سرگردان نیستند و همه چیز را برای رسیدن به هدف، هماهنگ می دانند و از این رو اساساً سکولار ـ به معنای واقعی کلمه ـ نیستند و هیچ چیز را جز از زاویه هدف نمی نگرند. برای این دو گروه، دین یک ماجرای معمولی مربوط به ایام مقدس نیست بلکه دین در نظر انها بر تمامی ارکان زندگی سایه گسترانده و حتی تا به ریزترین جزییات هم وارد گشته و تمامی فعالیت ها و روابط آنها را تحت تاثیر قرار داده و تنظیم می کند. با این وجود، این اشتباه است که بدون درنظرگرفتن عوالم و مقاصد، دو چیز را با یکدیگر مقایسه کنیم و حکم به مشابهت آنها دهیم.
ویژگی هایی همچون تمام و کمال انگاری دین و مذهب، نگاه و عمل تشکیلاتی و سازمانی، اتکا بر آموزش و تربیت، جهان بینی و جهان شمولی که همگی حکم وسیله را دارند، از جمله مهمترین شباهت های یهود و شیعه است اما آنچه این دو را از یکدیگر متمایز می سازد، تفاوت در اهداف و غایات است؛ یکی به ظاهر حیات و زندگی دنیایی نظر دارد و دیگری به باطن آن و روز دیگر دل بسته است. تنها تفاوت در هدف است که یکی به شهادت و دیگری به غیب نظر دارد. یکی اهل بصر است و می خواهد همه چیز را به چشم ظاهر برگرداند اما دیگری اهل بصیرت است و در جستجوی معنا روان است. در این میان، مرگ از آنجا که همه رویاها و آرزوی های دنیای را از بین می برد و آدمی را به سرای دیگر می کشاند، نقطه کلیدی تعارض اهل حق و باطل است که حق آن را می پذیرد و می خواهد و باطل در پی راهی برای فرار از آن است . جالب آنکه همین مرگ، می تواند خود معیاری برای صدق و درستی باشد.
این شباهت حق و باطل، از آنجا ناشی می شود که اساساً باطل تصویری از حق است و تنها نقش شیطان، بدل سازی و تصویرسازی است. این امر به بهترین وجه صورت می پذیرد و عجیب نیست که میان راه و بی راه شباهتی بی نظیر برقرار باشد و گوساله سامری نیز معبود انسان شود. با این وجود، باطل چون محدود است و در طرح حق گرفتار شده و نمی تواند جز آنچه حق درنظرگرفته ایجادکند، همیشه مقهور است و چون به بدل سازی و تصویرسازی از واقعیت و حقیقت می پردازد، در خط دوم جای دارد. از این رو می کوشد تا با تقلیل و تخفیف اهداف و گسستن حدود و پیمان ها مانع رفتن و رسیدن شود.
با این نگاه راه باطل، محدودسازی و تقلیل دهی است چه در هدف و غایت زندگی و چه در حدود، حقوق و پیمان ها و میثاق هایی که زندگی بر آنها استوار می گردد؛ از روابط تولیدی سخن می گوید در حالی که باید از تولیدکننده و ساخت و بافت انسان شروع کند. از طبیعت و هستی می پرسد اما نه به چرایی که به چگونگی و از حق انسان می گوید حال آنکه تکلیف و مسئولیت او در برابر هستی بخش مقدم است. باطل، دنیا را به جای آخرت، متافیزیک را به جای دین و در نهایت، بت، گوساله و انسان را به جای خدا می خواهد و به آن دعوت می کند.

از زمین تا آسمان
 

جریان باطل چه در تعیین اهداف و چه در استخدام وسایل، نگاه و کارکردی تقلیلی و مجازی دارد. بر این اساس می توان شاخصه های اصلی آن را دو چیز دانست؛ نخست، نگاه مادی و غیرمعنایی به زندگی و شوون گوناگون آن و دیگر نادیده گرفتن و برهم زدن حدود و مرزها. در اولی ظاهر و ماده اصالت می یابد و زندگی معنای خود را از دست می دهد و در دومی با تبدیل واقعیات به مجاز، مرزهای معرفتی و حقوق از بین می رود و امکان شناخت و عمل از بین می رود.
روی دیگر این سکه، نفی غیب و پیمان شکنی است؛ نفی غیب و معاد، نفی آرمان و هدف است و مربوط به حوزه نظر، حال آنکه پیمان شکنی و عهدشکنی مانع رسیدن به هدف و مربوط به حوزه عمل. نفی غیب به دنیاگرایی و اصالت بخشی به دنیا می رسد و آدمی را از مرگ و زندگی پس از آن غافل می سازد تا آرمان گم شود و آدمی به تنوع مشغول شود و تمام فکر و عشق اش به دنیا محدود گردد که این خود آغاز انحراف و نیستی است . حال آنکه حق دنیا را نفی نمی کند بلکه محدودیت آن را گوشزد می کند و نسبت به غفلت از آخرت هشدار می دهد. آنچه مذموم است زندگی دنیایی و راضی شدن به آن است و نه خود دنیا، که خوبی و بدی در رابطه ها پدید می آید نه در ذوات مخلوقات.
باطل با تزیین و زیبا جلوه دادن نعمت ها و زیورهای دنیا انسان را به دام تمنیات و آرزوهای دور و دراز گرفتار می سازد و حقیقت زندگی را به این سطح تقلیل می دهد در حالی که زینت های ظاهری مایه آرایش زمین است و ابزار آزمایش انسان نه مایه آراستگی او. آنچه زینت انسان است ایمان اوست. بنابراین گرویدگان به زینت زمین تحت ولایت شیطان هستند و گرویدگان به ارزش های معنوی تحت ولایت رحمان. آنچه مدنظر اهل باطل است طبیعت و تغییر و انقلاب آن است و آنچه اهل حق به احیای آن می پردازند، عقول انسانی است که پذیرای دین و ایمان است.
میان این ظاهربینی و ماده گرایی با مرزشکنی و بی قانونی ارتباط نزدیک و مستقیمی برقرار است. آنچه باعث می شود حدود و مرزها باقی بمانند و پاس داشته شوند حضور و معنایی است که در پس آنها در جریان است که با نفی آن دیگر دلیلی برای برقرارماندن حدود و حقوق باقی نمی ماند. آموزه های دینی در اولین گام با تکیه بر غیب و ایمان به آن به کشف و تبیین معنا و هدف زندگی می پردازند و سپس با نشان دادن محدودیت ها و حقوقی که این حدود به وجود می آورند، سعی در رساندن انسان از واقعیت زندگی به حقیقت آن دارند. چه در این تقابل میان حق و باطل، اساسی ترین راهبرد اهل حق و قبله داران آن پس از دعوت به غیب و معنا، روشن ساختن حدود و تفاوت هاست تا مواضع تحریف آشکار گردد و راه از بی راه شناسانده شود.
با این اوصاف رد پای این دو شاخصه اصلی باطل را می توان در حوزه های مختلف حیات انسانی مشاهده کرد که البته میراث یهودی و غربی از ابتدا تاکنون دربردارنده مجموعه ای کامل از این ردپاهاست. نگاه مادی به معرفت شناسی، تفکر، انسان، جامعه، تاریخ، زمان، خانواده، هویت و حتی دین و مذهب و به طور کلی نقش انسان باعث شده است تا مفاهیمی چون حس گرایی و پوزیتیویسم، فلسفه، داروینیسم، سوسیالیسم و مارکسیزیم، پیشرفت، فردگرایی و زندگی اشتراکی، نژادپرستی و ناسیونالیسم و نیز اومانیسم و دین انسان گرا پا به عرصه وجود گزارند تا نمایان گر تلاش آدمی برای احاطه و حاکمیت بر تمام هستی و حیات باشند که تحلیل هر کدام از آنها خود مقالی مجزا می طلبد.
اینچنین نگاه های مادی و محدود به انسان، جامعه و هستی زمینه ساز رخت بربستن حدود و مرزهای واقعی زندگی و بروز پدیده هایی است که در راس آنها لیبرالیزم و اباحه گری وجود دارد. نادیده گرفتن مرز ها چه در حوزه حقیقت و چه در حوزه عدالت، ارمغانی است که جریان باطل در واپسین دوران حیات خود عرضه نموده است.

تاریخ
 

تاریخ عبارتست از زندگی انسان در بستر زمان اما آنچه تا به اکنون مرسوم بوده است نه همه تاریخ که تنها بخش کوچکی از آن به شمار می رود. تاریخ زندگی انسان را می بایست با توجه به گستره زندگی در فرد، جامعه و جهان و براساس جهتگیری انسان در برابر نظام هستی مطالعه کرد و نه اینکه تنها به رابطه ارباب و رعیت و برده و ازاده توجه داشت و فقط به حکایت پادشاهان و سلسله ها پرداخت. با این نگاه تاریخ حقیقی زندگی انسان ـ که تمام روابط و پیوندهای او را دربربگیرد ـ تاریخ دین است که از یک سو ناظر به همه لایه های زندگی است و از سوی دیگر جهت گیری انسان ها را در برابر نظام زندگی به تصویر می کشد و مسیر حرکت آنها را مشخص می کند.
در این نگاه تاریخ از نقطه ای آغاز شده است و با گذران دوره های مختلف، به سوی فرجامی مشخص در حرکت است که البته ادوار این تاریخ نه براساس سالیان حکومت امپراطوری ها و سلسله ها که بر پایه ظهور و بعثت انبیاء و حجت های الهی تعریف می شود. بعثت هر پیامبر انقلابی در تاریخ است تا جریان زندگی را پس از انحرافات و اعوجاجاتی که به واسطه اختیار و سوء انتخاب آدمی در هر عصر به خود دیده است، به شکل ایده آل آن بازگرداند.
آنچه به عنوان نخ تسبیح، دعوت های مکرر انبیاء را به هم پیوند می دهد، دعوت به عبودیت و بازگشت به بهشت ابتدایی است که تاریخ انسانی در آغاز خود آن را تجربه کرده است. در هر انقلاب، مرحله جدیدی از تاریخ تاسیس می گردد و طی آن عالمی می رود و عالم دیگری جای آن را می گیرد و به عبارتی آنچه در هر انقلاب رخ می دهد تغییر اساس و بنیان زندگی است. در هر انقلاب احساس و شناختی جدید نسبت به انسان، جهان و خدا ایجاد می شود و این شناخت و احساس در همه شوون مختلف زندگی از فلسفه و هنر گرفته تا حکومت و سیاست و علم وارد می شود و تحولاتی را به وجود می آورد و این احساس همگانی و جهانی می شود تا آنکه این مرحله نیز مسخ شود و انقلابی دیگر پدید آید. این در حالی است که تاریخ براساس اراده خالق و مدبر هستی به سمت هدف معین خود پیش می رود و از دوری بودن برکنار می ماند. براین اساس می توان از تاریخ حق و تاریخ باطل و ادوار هر یک سخن گفت و تحولات این دو را از ابتدا تا به اکنون ترسیم کرد.
تاریخ اهل حق را می بایست تاریخ حجت های الهی دانست چرا که در هر یک از رابطه های انسان با خود، دیگران، طبیعت و خدا، نقش اساسی از آن حجت الهی است و این اوست که محور زندگی هستی و مورد توجه اهل حق است. تاریخ انسانی در ابتدای خود، نمونه کامل و مدل ایده آل زندگی را بر محور عبودیت تجربه کرده است و پس از آن اهل حق همواره معتقد و ملازم حجت زنده خدا بوده اند تا از این طریق حضور الهی و هدف زندگی در بطن آن جریان و استمرار داشته باشد و زمینه ساز بازگشت به همان فطرت ابتدایی و نهایی انسان باشد.
با این نگاه تاریخ اهل حق از آدم و حجت نخستین آغاز می شود و تا زمانه حجت دیگر خدا ـ نوح(ع) ـ اولین مرحله خود را سپری می کند. در مرحله بعد و پس از خلقت مجدد، انسان و نسل او در زمین پراکنده می شود و اقوام و ملل مختلف شکل می گیرند. با ظهور و بعثت نیای پیامبران، ابراهیم خلیل الله، تاریخ وارد مرحله جدیدی می شود و امامت و رهبری مطرح می گردد. آنچه تا قبل از این انقلاب جریان داشت، دعوت مستمر به فطرت و یگانهپرستی است که پس از آن اراده الهی چنین شکل می گیرد که از میان انسان ها، عده ای برگزیده شوند و به عنوان نمونه و الگوی مردمان شناخته شوند. با این نگاه راز برگزیده شدن فرزندان اسرائیل، ارائه نمونه و اتمام حجت بر جهانیان است که این امر با پیمانی میان خدا و آنها کامل می گردد تا تاریخ انسان، از این مرحله تا پایان ماموریت بنی اسرائیل، داستان عهدی باشد که خداوند با قوم برگزیده خود می بندد.
این مرحله از خانه ابراهیم آغاز می شود و از مسیر اسحاق و یعقوب و فرزندان او عبور میکند تا آنکه بنی اسرائیل وارد مصر می شوند و در آنجا پس از عمری به استضعاف و استخفاف فرعون کشانده می شوند. صبر و استقامت فرزندان یعقوب، ظهور منجی و رهایی از مصر را به دنبال دارد اما به واسطه نافرمانی و پیمان شکنی از موسی، قوم اسرائیل به سرگردانی و گمراهی مبتلا می گردد تا آنکه بعدها فرزندان آنها به سرزمین وعده داده شده می رسند و دوران حاکمیت آنها فرامی رسد. پس از سلیمان و فرمانروایی بی مثالش، دوباره شیرازه قوم از هم می پاشد و پیامبر کشی و مصائب بنیاسرائیل آعاز میشود تا اینکه در نهایت با بعثت عیسی مسیح(ع)، ماموریت این قوم پایان می یابد و این مرحله از تاریخ سپری می شود تا اراده الهی استمرار تاریخ را به نسل اسماعیل و پیامبر آخرالزمان بسپارد.
در این مرحله است که نیاز انسان به نقشه و هدف در کامل ترین و گسترده ترین شکل خود تکمیل می گردد و از آن پس راهنمایی و راهبری آغاز می شود. در دوران امامت اگر چه اراده الهی شکلی پررنگ تر به خود می گیرد و حجت های خدا حضوری بیسابقه در ظاهر تاریخ از خود به جای می گذارند اما این روند با استقبال شایسته انسان ها توام نمی شود و طبیعتاً دوران غیبت آغاز می گردد تا راهبری و امامت شکل دیگری به خود بگیرد و تا امروز چنین وضعی ادامه دارد.
شکل ایده ال زندگی انسانی و سرمنزل و مقصود تاریخ اهل حق، ایجاد حاکمیتی است بر محور حجت خدا که هرچند در مقیاس ضعیف و کوچک در ابتدای تاریخ تجربه شد اما کمال و تمامیت خود را در انتهای آن می یابد و آغازگر دوران زندگی حقیقی انسان ها می شود. چنین جامعه آرمانی که در آن همه روابط انسان با خود، خدا، طبیعت و دیگر انسان ها برپایه خداپرستی و برمحور حجت خدا شکل می گیرد، پیوندی است میان معنویت و عدالت که زمینه ساز توحید می گردد.
چنین حکومتی در گستره هستی، برای رهایی مستضعفان و برداشتن اغلال از دوش آنها و حرکت در صراط مستقیم زندگی است و وفور نعمت و آبادانی زمین ثمره عبودیت و تقوی است که به گواه قرآن هرگاه انسان ها در مسیر هدف هستی گام بردارند، زمین و اسمان بر آنها می بارد و در خدمت آنان در می آید. محور این آرمان موعودی است که پایان بخش سلسله انبیا و حجت های الهی است و جامعه و وضع مطلوب تنها به دست او محقق می گردد. در چنین حکومتی و در پی چنین انقلابی نگرش و رفتار انسان نسبت به خود، همنوعان و هستی متحول می شود تا انسان آن گونه زندگی کند که باید و جهان آن گونه باشد که باید این وضع برآوردهکننده شکل مطلوب زندگی انسان و جهان است که برطبق آن همه موجودات زمین و آسمان مسخر انسان می گردند و انسان راه خداپرستی را در پیش می گیرد و به برتر از خود روی می آورد. روزگار مهدی(عج)هنگامه بازگشت به وضع ایده آل زندگی است که خداوند، انسان و جهان را مطابق آن و بر سبیل آن افرید. در چنین وضعی، صالحان تاریخ، زمین را به ارث میبرند و آنها که با نظام هستی هماهنگ بوده اند به پایان نیک خود می رسند.

مراحل تاریخی باطل
 

تاریخ باطل چیزی نیست جز تصویری از تاریخ حق البته آنگونه که خود می پسندد. محدودیت باطل در طرح حق نه تنها در اندیشه و نظر که در عمل نیز جریان دارد و تاریخ باطل همه تلاش های آدمی برای فرار از حاکمیت خدا و سرگزاردن به بیراهههایی جز راه درست زندگی است. آنچه حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند، انتخاب راه و روش زندگی و حیات است و بر همین اساس حق، صراط مستقیم را برمی گزیند و باطل از آن چشم می پوشد. براین اساس هر اندازه که تاریخ حق به سمت زندگی و حیات و وضع مطلوب آن پیش می رود، تاریخ باطل را مراحل حرکت به سمت نیستی و نابودی شکل می دهد.
برهمین منوال از همان ابتدا که ابلیس در واقع از عبودیت و اطاعت امر خداوند و نه سجده بر آدم سرباز می زند تاریخ عصیان آغاز میگردد و در همان مرحله تکلیف پایان آن نیز روشن می گردد و مهلت باطل معین می گردد. با جریان تاریخ انسان به موازات دعوت انبیاء به یکتاپرستی، اهل باطل و طلایه داران آن ها، خدایانی از جنس سنگ و گل و چوب و ماه و ستاره و درخت و پادشاه می ساختند و فطرت مردمان را به کژراهه می کشاندند که اخبار و احادیث به جای مانده از ادیان خاموش و تمدن های مصر و یونان و بین النهرین، دریایی از این ها را دربردارد که البته هنرنمایی ابراهیم خط بطلانی بود بر همه اینها.
مرحله دیگر تاریخ باطل همچون گذشته در کنار اهل حق سپری می شود و همراه جریان توحید که به اجتماع و رهبری رسیده بود و معنویت و عدالت را در جامعه و در نسل ها می خواست، ادامه می یابد و تا به ظهور و شکل گیری یهود منتهی شود. در فاصله ابراهیم تا عیسی که یهودیت دوران کلاسیک خود را کامل می کند و پشت سر می گزارد، تمام شالوده ها و بنیان های اعتقادی و فکری باطل پایه ریزی می شود و در کنار جریان وحی و نبوت که می کوشد قوم اسرائیل را برای بر عهده گرفتن ماموریت الهی آماده سازد، هسته انحرافی یهودیان در صدد است تا راه دیگری بجوید و سیر دیگری را بپیماید.
این فرآیند پس از رهایی از مصر با الهه پرستی ها و نافرمانی ها آغاز می شود و تا بهانه گیری ها و سرگردانی ها ادامه می یابد. آنچه به عنوان بهانه های بنی اسرائیلی معروف شده است، نه تنها برای فهم بهتر وظیفه و تکلیف نیست که تلاش هایی برای فرار از اطاعت و تعهد در مقابل پیمان های الهی و انجام وظایف است و زیربار حق نرفتن و عنادورزیدن را به دنبال دارد که این روند پرسشگری بی حد و حصر در الهیات تا به اکنون نیز ادامه دارد و انبوه گزاره هایی که در حوزه کلام یهودی و مسیحی از گذشته تا حال مطرح شده اند، خاستگاه و کارکردی جز این ندارند.
در ادامه نوبت به فتح سرزمین وعده داده شده توسط قوم برگزیده خدا می رسد که این اراده الهی در نگاه باطل شکلی دیگر می یابد. مشکل باطل آن است که نعمت ها، پاداش ها و داده ها را ملاک برتری می داند و نمی خواهد راز برگزیدگی و دعوت به سوی سرزمین مقدس را درک کند. از این رو مسئله طور دیگری طرح می شود و برگزیدگی قوم اسرائیل را به نژاد بازمی گرداند و سرزمین مقدس و فتح آن را حق خود و نه از باب تکلیف می شمارد. این چنین است که به هنگامه دعوت به مبارزه و نبرد برای پیروزی بر اقوام مشرک ساکن در ارض موعود، نشستن را به رفتن ترجیح می دهد و مرز میان اراده الهی و تکلیف انسانی را از بین می برد. آنچه وظیفه انسان است چیزی است و خواست و اراده خداوند چیز دیگر بنابراین واگذاری کار به خداوند و شانه از زیربار مسئولیت خالی کردن و پیمان ها را رها ساختن وضعیت محتملی است که جز از باطل و اهل آن برنمی آید.
گذشته از آن تحریف آرمان سرزمین مقدس و ترسیم آن در قالب سرزمینی با شیر و شراب و با حاکمیتی یهودی، زمینه ای برای طرح و گسترش یوتوپیانیسم در تاریخ اندیشه غرب را فراهم آورد که ورود یهودیان به هلند و سپس به انگلستان در دوران کرامول و اوج آن، غصب قاره آمریکا نمونه های عملی این آرمان تحریف شده به شمار می رود. مدینه فاضله و یوتوپیا، آرمانی زمینی است که در نهایت تاریخ قراردارد و اساساً مفهوم پیشرفت و تکامل در آن نهفته است و همچنین خاصیت جزیره ای بودن آن را از دیگران و دشمنانش حفظ می کند؛ چنین ترسیمی ریشه ای عمیق در تاریخ یهود دارد هرچند با ظهور مسیحیت رنگی آسمانی تر به خود گرفت.
یهود، آرمانشهر و سرزمین و زمانه موعودش را همگی در جهت سیطره و حاکمیت خود بر هستی میداند و حتی موعودش با آنکه میراثی الهی و آسمانی دارد، وظیفه اش تحقق این سلطنت برای یهود، در سراسر زمین و بر همه انسان ها و طبیعت است.
با ورود بنی اسرائیل به اورشلیم و ایجاد حاکمیت سلیمان که به عنوان دستاورد جریان حق و بر محور پیامبر خدا بنا شده بود، بر طمع هسته انحرافی بنی اسرائیل افزوده شد تا با مرگ سلیمان مملکت بنی اسرائیل دو تکه شود و سبط یهودا دیگر اسباط بنی اسرائیل را گم کند و وارث تمام میراث آنها ـ از دین و خدا گرفته تا حکومت و سرزمین ـ شود و از این پس تاریخ نام یهودیان را به جای بنی اسرائیل بشناسد و استعمال کند.
هسته انحرافی بنی اسرائیل که در این مرحله فرصت ظهور یافته بودند بر اوضاع مسلط شدند تا آنکه دوران انحطاط آغاز شد و مصائب و سختی ها به پیشگویی انبیاء سلف مبنی بر ظهور پادشاه نجات بخش قوم اسرائیل شکل جدی تری بخشید و زمینه را برای انتظاری همگانی آماده ساخت اگر چه یهودیان با مسیح موعود، چنان کردند که با انبیاء پیشین کردند اما ظهور عیسی مسیح پایانی بود بر یکی از مهم ترین و مشخص ترین مرحله از تاریخ باطل.
این مرحله از تاریخ یهود، هر دو شاخصه باطل ـ مادی گرایی و چیمان شکنی ـ را به آشکارترین حالت ممکن به نمایش گذاشت تا میراثی باشد برای آیندگان آنها که به گذشته پدران خود، راضی و خشنود بودند. کل نظام دینی یهود از ابتدا تا این مرحله، چیزی نبود جز قراردادی میان خدا و قوم منتخب او، با تمام پیامدها و وظایف هر قرارداد دیگر، که بر دو محور اساسی استوار شده بود : پرستش خدای یکتا و نفی شرک و طاغوت و برعهده گرفتن ماموریت الهی برای استقرار و توسعه توحید و یکتاپرستی در هستی.
کارنامه یهودیان در این رابطه ناامید کننده بود، چه آنها از هیچ فرصتی برای دست اندازی به اعتقادات مشرکانه و الهه پرستی فروگزار نکردند و از سوی دیگر تا آنجا که در توان داشتند، پیمان های الهی را که در قالب بعثت پیامبران و حجت های خدا متجلی می شدند را شکستند و از میان بردند. دیانت یهودی ـ که البته مشکل بتوان میان آن و فرهنگ، نژاد و تاریخ قوم یهود تمایز قایل شد ـ در قدیمی ترین شکل خود غیر از جهان ینی زمینی و مادی هیچ چیز دیگری نمی شناسد و مطابق با آن حتی کیفر و پاداش خداوند در همین دنیا محقق خواهد شد و اصلاً ردپایی از آخرت و جهان دیگر در اعتقادات و عملکرد آنها وجود ندارد.

تولّد مسیحیت
 

باطل برای ادامه حیات خود و استمرار حضورش در تاریخ، محتاج برهم زدن مرزهاست تا این گونه خود را در پشت نقاب نام ها و صور گوناگون حفظ کند و پیش رود. این انطباق پذیری نه با حق که با شرایط و وضع پیش آمده صورت می گیرد و از آنجا که باطل راهی جز بی راهه ندارد و نمی توان حاکمیت خداوند را بپذیرد و به نظام هستی تن در دهد، بی راهه ای دیگر برمی گزیند تا در شرایط جدید امکان ادامه حیات بیابد که این خود مستلزم چشم پوشی بر حدود و اعتقادات است. با این تفسیر، ثبات و صداقت برای باطل بی معناست و آنچه مهم است، رسیدن به هدف است که در این راه استخدام هر وسیله ای مشروع می گردد اگر چه این وسیله نفی خود و به ظاهر دشمن تراشی باشد.
بدین ترتیب تاریخ باطل شاهد مواقفی است که اهل آن با جعل بی راهه ها و از میان برداشتن فاصله ها، به اصطلاح لایه ای دیگر تشکیل داده اند که در آن دیگر اثری از شکل و شمایل سنتی باطل به چشم نمی آید و حتی گاهی متضاد به نظر می رسد. اگر چه این امر از دید اهل حق پنهان نمی ماند. با این نگاه در لایه اول همان معتقدان و راست کیشان حضور دارند که هدف مادی و زمینی خود را به همان شکل سنتی ادامه می دهند و در مقابل در لایه دوم که حلقه ای وسیع تر و گسترده تر را شامل می شود، آداب و مرزها در هم می ریزد و به اصطلاح تساهل رخ می دهد که در چنین وضعی حتی آرمان های آسمانی و معنوی نیز زمین گیر می شوند و در ظرفی تعیین یافته فهم و درک می شوند و در نهایت به گمراهی می رسند. کارکرد این تساهل از طرف لایه اول بهره گیری از توانمندی سایرین و غیر خودی ها در جهت نیل به اهداف خود است تا بتوان در جبهه ای جدید تر و وسیع تر به نبرد پرداخت و ادامه یافت. آنچه در این بین روی می دهد تحریف است که طی آن جماعت وسیعی از گمراهان به استضعاف و استخفاف فکری و عملی مبتلا می شوند. چنین مدلی را به کامل ترین شکل آن در جریان پیدایش آیین مسیحیت می توان دید که البته بعدها در جریان رنسانس و سپس صهیونیزم مسیحی تکرار می شود.
آنچه امروزه به عنوان مسیحیت مطرح است، در واقع سنتزی از فرهنگ و میراث یهود و یونان است تا آنجا که قدیس پولس ـ موسوم به موسس دوم مسیحیت ـ روحانی یهودی بود که فلسفه و اندیشه یونان را آموخته بود و براساس همین دو جریان نیز الهیات خاص خود مبنی بر انسان خدایی و الوهیت مسیح را پایه ریزی کرد و با سفرهای متعدد به گسترش و بسط آن کمر بست تا امروز خیل عظیمی از انسان ها که خود را مسیحی می دانند به واقع مقلد پولس و معتقد به الهیات دست ساز او هستند و نه عیسی مسیح چرا که پولس به شیوه ای مشکوک توانست پیام واقعی مسیح را چه با دستبرد معرفتی و چه با به مخالفت برخاستن در مقابل جانشین برحق حضرت عیسی تحریف کند.
در این رویداد جریان باطل توانست میراث مشرکانه الههپرستی مصر و بین النهرین و اسطوره های کهن اقوام و ملل مشرک را با جریان غالب موجود در یونان و روم ترکیب کند و براساس آن تصویری از آرمان های یهودی بیافریند که اگرچه در ظاهر فرسنگ ها با آن فاصله دارد و گویی در تقابل با آن است اما کارکردی جز مقابله با جریان حق نداشته باشد. چنین رویکردی مرحله دیگر تاریخ باطل را از آغاز مسیحیت تا هنگامه نوزایی و در تمام عرصه های زندگی قرون وسطایی رقم زد تا مسیحیان برای اولین بار قربانی تحریف یهود شوند و از حقیقت دور بمانند و خدایی را بپرستند که انسان خود به وجود آورده است.
در مرحله بعد از تاریخ باطل، رنسانس انقلابی بود که طی آن باطل فرصت یافت تا همه آنچه از عصیان و نافرمانی نسبت به خدا در خود جمع کرده بود را به یکباره بیرون بریزد و به تمام شوون زندگی تسری دهد. این واقعه اگرچه در ظاهر با جنبشها و حرکت هایی در علم و سیاست آغاز شد اما در حقیقت جان مایه آن را نهضت اصلاحات دینی و حرکتی که لوتر انجام داد شکل می دهد. آنچه در پروتستانتیزم صورت گرفت، احیای فرهنگ و اندیشه یهودی بود که از طریق اعتباریافتن عهدعتیق و قوانین یهودی همچون حلیت ربا انجام گرفت.
در واقع خودبنیادی و استکبار باطل در رنسانس به اوج خود رسید تا از طریق نگاه جدید به انسان و جهان و خدا که در قالب الهیات جدید مطرح شد، تمام عرصه های زندگی بشری از فلسفه گرفته تا علوم طبیعی و هنر تحول یابند و به اصطلاح مدرن شوند. پیدایش قارچ گونه فرقه های پروتستانی رفته رفته به بسط و پایه ریزی بنیادهای دنیای مدرن از جمله سرمایه داری انجامید و از آن پس، هر از چندگاهی مکتبی اختراع می شد تا حاکمیت انسان را بر هستی و زندگی مقدر سازد و راهی برای رفتن پیشنهاد دهد.
با این وصف هم جریاناتی که در بستر رنسانس فرصت ظهور و بروز یافتند، همگی محصول یک انقلاب بودند و چیزی جدای از آن نداشتند بلکه تنها شورش ها و اصلاحاتی بودند در مسیر تحقق آرمانشهر اومانیسم و بهشت زمینی که آدمی آن را به جای جهان غیب و سرای دیگر برگزیده بود و در مقابل آن علم کرده بود.
در این میان دو اندیشه و نگاه سربرآوردند که به دلیل گستره و ربشه داری ، گوی سبقت را از سایر مکاتب ربودند و به عنوان دو دستآورد و شاخصه اصلی تمدن باطل مطرح شدند: مارکسیزم، نگاهی مادی به انسان، جهان و تاریخ داشت و با نفی هرگونه دین، معنویت و معنا همراه است تا مصداق کامل اولین شاخصه باطل که همان مادی گرایی و غیب انکاری است، باشد. اندیشه مارکسیزم، تقلیل در هدف و معنای زندگی را به وجود آورد و ایده آلی از زندگی ترسیم کرد که در نهایت به جامعه ماشینی و تعارض میان کارگر و سرمایه دار محدود شد هرچند نظام مندی و قانون مداری را در دل خود حفظ کرد.
در طرف مقابل لیبرالیزم سر بر داشت تا هم حدود، قیود و مرزهای زندگی را در همه حوزه های فرهنگ، سیاست و اقتصاد از میان بردارد و هیچ آرمان، هدف و عقیده ای حتی فرصت بروز و اثبات هم نیابد. لیبرالیزم با نماد زن برهنه اسلحه به دست که خشونت و شهوت را توامان دارد، مساوی است با تجاوز از حدود و نادیده گرفتن نظام ها و مرزها تا مطابق با آن جامعه ای جنگل وار شکل بگیرد که در آن هیچ حد و مرز حیوانی نیز رعایت نشود و هر کس آن کند که می خواهد.
لیبرالیزم حتی پا را از مارکسیزم هم فراتر نهاد و با کفر بر حدود و قیود ـ که برپایه آنها می توان به بحث پرداخت و به نتیجه رسید ـ نه تنها راه غلط را در پیش گرفت که اساساً منکر راه شد و هر هدفی را برای زندگی بی معنا ساخت و هر آرمان شهری را ناکجاآباد خواند که در نهایت به نسبی گرایی حقیقت و رنگ باختن عدالت و در نتیجه پوچ گرایی رسید.
جهان امروز جهنمی است که در ان هرج و مرج و بحران و جنگ و شورش و آشفتگی و تناقض اصالت یافته و عاری از هرگونه معنویت و عدالت است. امروزه اصالت با ناسوت و انسان و دنیا است و حتی دین و خدا تابع این اصالت قرار گرفته تا بیشتر بتوان به دنیا و انسان سود رساند و این چنین تاریخ باطل به هر سه معنای تمام شدن ـ مصرف شدن، به کمال رسیدن و نیست شدن ـ تمام شده است و باید چشم به افق دیگری دوخت تا حق بیاید و باطل نابود گردد.
نیست انگاری باطل با یهود و یونان آغاز شد اما خودبنیاد نبود و مفهوم پرستش خدا حضور داشت اما در رنسانس انسان به جای خدا نشست و نیست انگاری خودبنیاد شد. به عبارت دیگر در یهود و یونان قدیم، جهان و نظم کیهانی، در قرون وسطی، دین و سازمان دینی منحرف و در دوران مدرن، انسان دائر مدار است. این تکبر و خودبنیادی وقتی به انتها برسد، زمان به آخر می رسد و آخرالزمان می شود تا آنکه ظلم مملوء زمینه ساز ظهور عدل گردد.

آغازی بر یک پایان
 

باطل در هر برهه از زمان که حیات خود را در خطر می دید، دست به فریب می برد و مردمان را به گمراهی می کشاند. یهودیان به هنگام بعثت مسیح، نخستین فریب بزرگ مسیحیان را جامه عمل پوشاندند و با قراردادن انسان در برابر خدا و به دست دادن تصوری مادی از خدا، آب را از چشمه بر رهپویان حقیقت بستند.
این حادثه دوباره و در جریان رنسانس به وقوع پیوست و یهود از راه نهضت اصلاح دینی بار دیگر به فریب مسیحیان پرداخت و راه را برای توسعه و کمال خود هموار کرد تا تقابل تاریخی میان انسان و خدا در اندیشه یهود به نفع انسان خاتمه یابد و عصیان در برابر اراده الهی جنبه همگانی و فراگیر پیدا کند. اکنون نیز که تمدن باطل به انتهای خود رسیده است و نشانه های پایان آن آشکار شده است، بار دیگر یهودیان صهیونیست دست به کار شده اند و برای سومین بار درصدد فریب مسیحیان برآمده اند تا تحت لوای صهیونیزم مسیحی، ائتلافی یکپارچه علیه جبهه حق شکل گیرد و نبرد پایانی تاریخ به سود آنان خاتمه پذیرد.
آنچه در درون جنبش صهیونیزم مسیحی مطرح است، نه کمک به یهودیان برای ساخت معبد سلیمان در اورشلیم و نه زمینه-سازی برای بازگشت دوباره مسیح است بلکه هرچه پیش می رویم ماهیت حقیقی آن روشن تر می گردد. صهیونیزم مسیحی آخرین تلاش باطل برای مقابله با جریان حق است که در این راه از هیچ نیرو و امکانی ـ از کلیسا و معبد گرفته تا رسانه و سینما ـ دریغ نمی کند تا آنجا که دست به اسلحه برده و به لشگرکشی چرداخته است. یهودیان موردغضب خدا از آنجا که نیک دریافته اند که ظهور حق نابودی و نیستی آنها را در پی خواهد داشت، آخرین امکانات و توان خود را بسیج کرده اند و به نظر نمی رسد که خیال بازگشت و توبه داشته باشند.
اما در این میان آنها که طالب حقیقت اند و در گمراهی به سر می برند می بایست نجات را خارج از تاریخ و تمدن باطل جستجو کنند و آن گونه که انسان نخستین از طریق کلمات توبه کرد، مسیر توبه را به واسطه کلمه و حجت زنده خدا در پیش گیرند. چنین راهی مدل ایده آل زندگی که پیوند معنویت و عدالت است و به توحید می رسد را به همراه دارد و از بی راهه های عدالت منهای معنویت (مارکسیزم) و معنویت منهای عدالت (لیبرالیزم) در امان است.
زیر بار حاکمیت الهی نرفتن، در نهایت به انکار خدا می رسد و ادعای خدایی را در پی دارد؛ یهود که خود در بند فرعون بود، با نافرمانی و عهدشکنی و زیر بار عبودیت حق نرفتن، اکنون خود داعیه ربوبیت دارد و فرعون وار ملت ها را به استضعاف و استخفاف می کشاند اما موسای موعود می آید تا مستضعفان منت یابند و وارث زمین گردند.
شیطان و اهل باطل همچون کودکان عصیانگر، در پی برهم زدن وضع موجود و ایده آل هستی هستند که توسط خداوند برقرار شده است و در مقابل، اهل حق، در حفظ حالت ایده آل و فطرت و خلقت الهی می کوشند و آنجا که باطل سیطره مییابد، مومنین درصدد برهم زدن حکومت طاغوت و باطل برمی آیند. در این حالت نیز هدف و الگو وجود دارد چرا که آفریدگار انسان و جهان، هم انسان و هم تاریخ او را با فصلی زرین آغاز کرده است.
چه انسان در بدو تولد بر فطرت متولد می شود و تاریخ انسان نیز از بهشت عبودیت هستی می گیرد. براین اساس مومنین اگر می خواهند نظمی را برهم زنند و عصیانی داشته باشند این عصیان معطوف به انقلاب و بازگشت به وضع اولیه ایده آل است که وجود داشته و توسط انسان و فساد و ظلم او برهم زده شده و اینچنین تمنای ظهور مهدی(عج)، میل بازگشت به همان بهشت ایده آل ابتدایی است که جوهره آن عبودیت حق است؛ عبودیتی که هدف خلقت است و چرخ زندگی تنها بر روال آن می چرخد. در این صورت، مسئله اهل حق، یاری حجت خدا برای تحقق عبودیت خدا در همه زمین و در میان همه آدمیان است که این یاری بر پایه عهد و پیمان استوار می شود. آنچه در تاریخ حق مشکل ساز بوده است، همین پیمان شکنی است و آنچه از اهل حق خواسته اند، همدلی در عهد و پیمانی است که با حجت خدا بسته اند.
منبع:http://www.mahdawiat.com
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : nazaninfatemeh



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.