نقش زن در قيام كربلا و قيام امام زمان(عليه السلام)
قرآن درباره مريم مادر عيسى مى گويد: كار او به آنجا كشيده شده بود كه در محراب عبادت، همواره ملائكه با او سخن مى گفتند و گفت و شنود مى كردند. از غيب براى او روزى مى رسيد. كارش از لحاظ مقامات معنوى آن قدر بالا گرفته بود كه پيغمبر زمانش را در حيرت فرو برده و او را پشت سر گذاشته و زكريا در مقابل مريم مات و مبهوت مانده بود.2
در تاريخ اسلام، زنان قدّيسه و عالى قدر فراوان اند. كمتر زن و مردى است كه به مقام خديجه(عليها السلام) برسد. به فرمايش اميرالمؤمنين على(عليه السلام)آن روزها تنها سرپناهى كه خانواده اى اسلامى را در خود جاى داده بود، خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خديجه بود3 و من سومين آنان بودم.
هيچ زن و مردى ـ جز پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام على(عليه السلام) به مقام و منزلت حضرت زهرا(عليها السلام) نمى رسد. حضرت زهرا(عليها السلام) بر فرزندان خود ـ كه امام اند و بر پيغمبران غير از خاتم الانبياء ـ برترى دارد تا جايى كه فرزند گرامى اش حضرت حجة بن الحسن(عليه السلام) مى فرمايد:
«دختر رسول خدا فاطمه زهرا(عليها السلام) براى من الگوى تمام عيار است».4
نقش زنان در هيچ حركتى از حركت هاى اسلامى و شيعى، بر كسى پوشيده نيست.
يك. نقش زنان در قيام عاشورا
1. مادر و همسر وهب، تازه داماد كربلا
كاروان امام حسين(عليه السلام) ـ كه منزل به منزل به سوى كوفه در حركت بودند ـ به سرزمين ثعلبيه رسيدند. امام چشمش به خيمه اى برخورد، نزديك آمد. ديد پيرزنى در خيمه است؛ از او احوال پرسى كرد.
پير زن وضع خود را بيان كرد؛ ولى گفت: در مضيقه بى آبى هستيم. امام(عليه السلام) كه همواره دلش براى نيازمندان مى تپيد، در آن صحرا، با نيزه خود، قسمتى از خاك زمين را كنار زد، ناگهان آب بيرون آمد. زن تعجب كرد و مجذوب بزرگوارى امام(عليه السلام) شد. امام(عليه السلام) جريان مسافرتش را به او گفت و فرمود: اگر پسرت آمد، به او بگو اگر مى خواهد به كمك ما بيايد.
وهب، اين جوان پاكدل، وقتى آب خوشگوار را ديد و از ماجرا مطلع شد، مجذوب امام(عليه السلام) گرديد. با اينكه پنج روز (يا هفده روز) از عروسى اش نگذشته بود، همراه مادر و همسرش به خدمت امام(عليه السلام)رفت. پس از گفتوگويى، همگى به اسلام گرويدند. آن گاه وهب گفت: پيام شما به ما رسيد و من از اين پس، سرباز شما هستم. امام(عليه السلام) از او تشكر كرد وهب همراه مادر و همسرش، با كاروان امام حسين(عليه السلام) به كربلا آمدند. در روز عاشورا مادر شجاع وهب، كراراً به او مى گفت: به جاى شيرى كه به تو دادم، دلم مى خواهد جانت را در طبق اخلاص بگذارى و در خدمت امام(عليه السلام) تا سر حد شهادت با دشمن بجنگى. وهب گفت: در مورد همسرم چه كنم؟ مادر گفت: عزيزم! جمال هميشگى را به جمال چند روزه مفروش سخنان مادر، وهب را دگرگون كرد، او ديگر عاشق امام حسين(عليه السلام) شده بود. همسر وهب نيز از گفتوگوى شوهر، نورى بر قلبش تابيد و گفت: هزاران جان من و تو، فداى امام حسين(عليه السلام) باد! ولى چون جهاد بر زنان نيست، من از تو يك تقاضا دارم. برويم نزد امام، در حضور ايشان با من تعهد كن كه اگر در قيامت به بهشت رفتى، بدون من به بهشت نروى! وهب قبول كرد و خدمت امام(عليه السلام) رفتند و تعهّد خود را اظهار نمود.
كوتاه سخن اينكه، دو همسر در ماه عسل خود، با كاروان حسين(عليه السلام)حركت كردند. وهب در روز عاشورا به ميدان رفت. گروهى از دشمنان تبه كار را كشت و به جايگاه خود برگشت؛ در حالى كه خون از شمشيرش مى چكيد. نزد مادر آمد و گفت: از من خشنود شدى؟
مادر گفت: از تو خشنود نخواهم شد، تا در پيشاپيش امام(عليه السلام) كشته شوى!
وهب به ميدان تاخت، همچنان جنگيد تا به شهادت رسيد. همسر وهب خود را به بالين به خون چكيده وهب رساند. وهب مى گفت: به خيمه برگرد؛ او مى گفت: هرگز بر نمى گردم! تو كه مونس من بودى، اكنون تنها نمى گذارم. بدن به خون آغشته وهب را نزد امير لشكر دشمن (عمر سعد) بردند. عمر به او گفت: چقدر حمله تو سخت و شديد بود! آن گاه دستور داد سرش را از بدن جدا كردند.
همسر وهب با سوز گداز و حماسه، خود را به وهب رساند؛ در حالى كه سخت بر ضد دشمن خونخوار فرياد مى كشيد. سرش روى سينه وهب بود كه دشمن عمود آهنين بر فرقش زد و او نيز به شهادت رسيد.
سر وهب را براى مادرش فرستادند، تا دل او را بسوزانند! او سر جوانش را برداشت و بوسيد و گفت: سپاس خداوندى را كه با شهادت تو در ركاب امام حسين(عليه السلام)، مرا رو سفيد كرد. سپس غرش كنان برخاست و سر وهب را به سوى دشمن پرت كرد و گفت: سرى را كه براى دوست داده ايم، ديگر باز نمى ستانيم. سپس به خيمه آمد و ستون خيمه را برداشت و به جنگ دشمن شتافت. دو تن از دشمنان را كشت. امام حسين(عليه السلام)او را به خيمه برگرداند و براى او دعا كرد و به او مژده بهشت داد. مادر وهب خوشحال شد و گفت: خدايا! اميد بهشت را از من مگير.5
2. همسر زهير بن قين
در يكى از منزلگاه ها ـ كه زهير و همراهانش مشغول خوردن غذا بودند ـ فرستاده اى از طرف امام نزد آنان آمده و خطاب به زهيربن قين گفت: اى زهير! امام(عليه السلام) خواسته است به خدمتش در آيى. در آن هنگام هركس كه لقمه اى در دست داشت، از تعجب آن را انداخت و سكوت همه را فرا گرفت.
ناگهان از گوشه اى صداى پرشور همسر زهير بلند شد: هان! اى زهير فرستاده امام حسين(عليه السلام) به اينجا آمده، چرا جوابش را نمى دهى؟ چه مى شود بروى به حضور امام(عليه السلام) و سخنش را بشنوى و برگردى؟! سخنان همسر زهير، تأثير به سزايى بر او گذاشت و به خدمت امام(عليه السلام) رسيد. اين ملاقات نورانى محبت دنيا را از زهير دور كرد. خورشيد ايمان و عشق به آن حضرت در او پر فروغ تر شد؛ تا جايى كه به او(عليه السلام) پيوست و در روز عاشورا عاشقانه از امام حسين(عليه السلام)دفاع كرد. با شجاعتى بى نظير پس از كشتن عده اى زياد به فيض شهادت نايل گرديد6 و مقامش به جايى رسيد كه: حضرت ولى عصر(عج) ـ در زيارتى كه «سيد بن طاووس(رحمه الله)» آن را منسوب به آن حضرت مى داند ـ مى فرمايد:
«درود بر زهير بن قين كه به امام حسين(عليه السلام) گفت: هرگز از تو دست بر ندارم، آيا پسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در ميان دشمنان بگذارم و بروم؟ خدا مرا براى آن روز نگذارد!» وقتى زهير به شهادت رسيد، امام حسين(عليه السلام)به بالين او آمد و فرمود: اى زهير! خدا تو را در پيشگاهش جاى دهد و دشمنانت را آن چنان لعن كند كه به صورت بوزينه و خوك درآيند.7
3. ام البنين مادر چهار شهيد
البته روحيه او به قدرى قوى بود كه در اشعارى گفت: اى كسى كه فرزند رشيدم عباس را ديدى كه همانند پدرش بر دشمنان تاخت! فرزندان على(عليه السلام)همه، شيران بيشه شجاعت اند. شنيده ام بر سر عباس عمود آهنين زدند، در حالى كه دو دست هاى او را قطع كرده بودند. اگر دست در بدن پسرم بود، چه كسى جرأت داشت نزد او آيد و با او بجنگد. وقتى بشير به مدينه آمد و اخبار كربلا را در مسجد به مردم گفت، ام البنين در ميان جمعيت به پيش آمد. نخستين سخنش به بشير اين بود: «از امام حسين(عليه السلام) مرا خبر بده، فرزندانم و همه آنچه زير آسمان كبود است، فداى حسين(عليه السلام) باد!» وقتى خبر شهادت امام حسين(عليه السلام)را شنيد، ناله اش بلند شد و گفت: رگ هاى دلم را پاره كردى!
اين علاقه او به امام حسين(عليه السلام) دليل كمال معنويت او است كه آن همه ايثار را در راه مقام رهبرى فراموش كرد و تنها از رهبر سخن به ميان آورد.8 به اين ترتيب مادر چهار شهيد ـ كه تنها ثمره عمر او و ميوه قلب او بودند ـ از شهامت، شجاعت و حمايت از رهبر سخن مى گويد و خالصانه فرياد مى زند: فرزندانم و همه آنچه زير آسمان كبود است، به فداى امام حسين(عليه السلام) باد!
آرى اين شير زنان زمينه ساخته شدن، سربازانى دلير و شجاع همچون حضرت ابوالفضل(عليه السلام) و برادرانش، وهب و زهير را براى امام حسين(عليه السلام)ايجاد كردند و به نوعى يك حضور مؤثر در ميدان نبرد حق عليه باطل را از خود نشان دادند.
دو. نقش زنان در حكومت امام زمان(عليه السلام)
1. حضور پنجاه زن در بين ياران امام
«به خدا سوگند، 313 نفر مى آيند كه پنجاه تن از اين عده زن هستند كه بدون هيچ قرار قبلى در مكه كنار يكديگر جمع خواهند شد اين است معناى آيه شريفه: هر جا باشيد خداوند همه شما را حاضر مى كند، زيرا او بر هر كارى توانا است».
نكته شگفت در اين روايت، اين است كه از 313 نفر كه گرد حضرت جمع مى شوند، پنجاه تن ايشان زن هستند. اين افراد جزء همان 313 يار اصلى هستند؛ زيرا اولا امام(عليه السلام) مى فرمايد: «فيهم»؛ يعنى، در اين عده پنجاه زن مى باشد. دوم اينكه شايد تعبير مردان بدين سبب باشد كه بيشتر اين افراد، مرد هستند و اين كلمه از باب فزونى عدد مردان چنين ذكر شده است. سوم اينكه اگر مقصود همراهى خارج از اين عده بود، امام(عليه السلام) مى فرمود: «معهم»، نه اينكه بفرمايد: «فيهم»؛ زيرا اين 313 تن مانند عدد اصحاب بدر، بر شمرده شده اند و همه ياران و فرماندهان عالى رتبه، از نظر مقام و قدرت در حد بسيار بالايى اند. بنابراين اگر بگوييم: آنان جز همان 313 تن هستند، رتبه و موقعيت ويژه اى براى آنان قائل شده و اگر در زمره ياران ديگر حضرت هستند، از امتياز كمترى برخوردارند.
2. رجعت زنان
سيد مرتضى(رحمه الله) در اين باره مى نويسد: علت اينكه شيعه عقيده دارد: خداوند در موقع ظهور امام زمان(عليه السلام) برخى از مردگان را زنده مى كند، اين است كه به ثواب يارى امام زمان(عليه السلام) نائل آيند و دولت حق آل محمد را كه در انتظار آن بوده اند، از نزديك شاهد باشند و تا انتقام عده اى از ظالمان را به چشم ببينند و از ظهور حق و اعتلاى كلمه توحيد لذت ببرند.12
در منابع معتبر اسلامى، نام سيزده زن ذكر شده كه به هنگام ظهور قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله)زنده خواهند شد و در لشكر امام زمان(عليه السلام) به مداواى مجروحان جنگى و سرپرستى بيماران، خواهند پرداخت.
طبرى در دلائل الامامة، از مفضل بن عمر نقل كرده كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «همراه قائم آل محمد(عليهم السلام) سيزده زن خواهند بود، گفتم: آنان را براى چه كارى مى خواهد؟ فرمود: به مداواى مجروحان پرداخته، سرپرستى بيماران را به عهده خواهند گرفت. عرض كردم: نام آنان را بيان فرماييد. فرمود: قنواء دختر رشيد هجرى،ام ايمن، حبابه والبيه، سميه مادر عمار ياسر، زبيده ام خالد احمسيّه، ام سعيد حنفيه، صيانة ماشطة، ام خالد جهنيه».13
آنان هر كدام در زمان هاى مختلف زندگى مى كردند؛ پس با هم رجعت خواهند كرد و خداوند براى قدردانى از آنان، به بركت امام زمان(عليه السلام) آنها را زنده خواهد كرد.
امام صادق(عليه السلام) در اين روايت از ميان سيزده زن، فقط نام نه نفر را ذكر مى كند. در كتاب خصايص فاطمى به نام نسيبه، دختر كعب مازنيه و در كتاب منتخب البصائر به نام وتيره و أحبشيه اشاره شده است.
بحث مهم اينكه در معارف شيعى، «رجعت»، براى مؤمنان يك مقام ممتاز و ويژه است كه شامل هركس نمى شود؛ مگر اينكه لياقت اين سعادت عظيم را به دست آورده باشد. مسلماً كسانى كه بهاى آن را پرداخته اند، به اين مقام نائل خواهند آمد.
برخى از آنان همچون صيانه، مادر چند شهيد بودند و خود با وضعى جانسوز به شهادت رسيدند. برخى ديگر چون سميه، در راه دفاع از عقيده اسلامى خود، سخت ترين شكنجه ها را تحمل نموده و تا پاى جان از عقيده خود دفاع كردند. گروهى ديگر همچون ام خالد نعمت تندرستى پيكر را براى حفظ پيكر اسلام، بر خود حرام كردند و جانباز شدند.
برخى ديگر، افتخار دايگى رهبر امت اسلامى و تربيت فرزندان لايق را داشتند و خود نيز از معنويتى برخوردار بودند كه زبانزد خاص و عام بوده جمعى ديگر از خانواده شهيدانى اند كه خود پيكر نيمه جان عزيزانشان را حمل كردند. آرى، آنان دل سوختگانى اند كه با انجام آن رشادت ها ثابت كردند كه مى توانند گوشه اى از بار سنگين حكومت جهانى اسلامى را بر دوش كشند. اكنون به معرفى برخى از آنها مى پردازيم.
1ـ2. صيانه ماشطه
همسر حزقيل و آرايشگر دختر فرعون بوده است. شوهرش حزقيل پسر عموى فرعون و گنجينه دار وى بوده است. او مؤمن خاندان فرعون بود و به پيامبر زمانش موسى(عليه السلام) ايمان داشت.14
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «در شب معراج، در مسير بين مكه معظمه و مسجد اقصى، ناگهان بوى خوشى به مشامم رسيد كه هرگز مانند آن را نبوييده بودم. از جبرئيل پرسيدم: اين بوى خوش چيست؟ گفت: اى رسول خدا! همسر حزقيل به حضرت موسى بن عمران ايمان آورده بود و ايمان خود را پنهان مى كرد. عمل او آرايشگرى در حرمسراى فرعون بود. روزى مشغول آرايش دختر فرعون بود كه ناگهان شانه از دست او افتاد و بى اختيار گفت: «بسم الله». دختر فرعون گفت: آيا پدر مرا ستايش مى كنى؟ گفت: نه؛ بلكه آن كسى را ستايش مى كنم كه پدر تو را آفريده است و او را از بين خواهد برد. دختر فرعون شتابان نزد پدرش رفت و گفت: زنى كه در خانه ما آرايشگر است، به موسى ايمان دارد.
فرعون او را احضار كرد و گفت: مگر به خدايى من اعتراف ندارى؟ صيانه گفت: هرگز، من از خداى حقيقى دست نمى كشم و تو را پرستش نمى كنم. فرعون دستور داد: تنور مسى را بر افروختند و چون آن تنور سرخ شد، دستور داد همه بچه هاى آن زن را در حضور او در آتش انداختند. زمانى كه خواستند بچه شيرخوارش را كه در بغل داشت، بگيرند و در آتش افكنند، صيانه منقلب شد و خواست كه با زبان از دين اظهار برائت و بيزارى كند كه ناگاه به امر خدا، آن كودك به سخن آمد و گفت: اى مادر! صبر كن كه تو راه حق را مى پيمايى. فرعونيان آن زن و بچه شيرخوارش را نيز در آتش افكندند و سوزاندند و خاكسترشان را در اين زمين ريختند و تا روز قيامت اين بوى خوش، از اين زمين استشمام مى شود...».15
آرى او از زنانى است كه زنده مى شود و به دنيا باز مى گردد و در ركاب حضرت مهدى(عج) انجام وظيفه مى كند.
2ـ2. سميه، مادر عمار ياسر
خداوند اين زن را به پاداش صبر و مجاهدتى كه در راه اعتلاى اسلام، نشان داد و بدترين شكنجه ها را از دشمن خدا تحمل كرد؛ در ايام ظهور مهدى آل محمد(صلى الله عليه وآله) زنده خواهد نمود تا تحقق وعده الهى را ببيند و در لشكر ولى خدا به ياوران آن حضرت خدمت كند.
3ـ2. امّ خالد
مسأله مهمى كه مى توان به روشنى از سرگذشت او حس كرد، اين است كه اراده خداوند متعال بر اين بوده است كه اگر كسى در كمال غربت و گمنامى به حق روى كرد و در دين خدا ثابت قدم بود؛ خداوند نيز در كنار اجرها و پاداش هاى اخروى، او را شهره جهان مى گرداند و جزء ياوران بزرگ ترين واقعه انسانى (حكومت مهدى موعود) قرار مى دهد.
آخرين سخن
جاى دارد در اينجا سخن امام خمينى(رحمه الله) را زينت بخش كلام خود كنيم كه: «زن نقش بزرگى در اجتماع دارد. زن مظهر تحقق آمال بشر است. زن پرورش دهنده زنان و مردان ارجمند است. از دامن زن، مرد به معراج مى رود. دامن زن محل تربيت بزرگ زنان و بزرگ مردان است».20
پي نوشت ها :
1. قصص، آيه 7.
2. مريم، آيه 17.
3. نهج البلاغه، خطبه 234.
4. لسان الميزان، ص 3.
5. محمدى اشتهاردى، محمد، خواهران قهرمان، ص 170. اقتباس و تلخيص از: كاشانى، رياض الانس، ج 1، ص 11؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 300.
6. لهوف، ص 132.
7. سيماى خواهران قهرمان، ص 173.
8. مامقانى، تنقيح المقال، ج 3، ص 70؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 292.
9. بقره، 148.
10. بحارالانوار، ج 52، ص 222.
11. بقره، آيات 243 و 259.
12. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1 ص 511.
13. دلائل الامامة، ص 260.
14. رياحين الشريعة، ج 5، ص 153؛ خصائص فاطميه، ص 343.
15. منهاج الدموع، ص 93؛ به نقل از: نجم الدين طبسى، چشم اندازى به حكومت مهدى(عليه السلام)، ص 71.
16. اسد الغابه، ج 5، ص 481؛ رياحين الشريعه، ج 4، ص 353.
17. معجم رجال الحديث، ج 14 صص 23 و 108 و 176؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 381.
18. بحارالانوار، ج 52، ص 122.
19. مفاتيح الجنان.
20. كلام امام، دفتر سوم، زن، ص 111.
نينوا و انتظار
مركز تخصصى مهدويت ـ قم
ارسال توسط كاربر محترم :hasantaleb