سلوك فردي و فرماندهي شهيد هاشمي(1)
گفتگو با حاج سيد محمود صندوق چي
درآمد
چگونه با فداييان اسلام آشنا شديد؟
آن زمان گروهي از بچه هاي دادگاه مبارزه با مواد مخدر (اكثر با بچه هاي كميته 9) به همراه تعدادي داوطلب به خواسته خود و بنابر نياز جبهه هاي جنگ و با حكمي كه آقاي خلخالي برايشان صادر كرد، روانه خرمشهر و در آنجا مستقر شدند. قبل از حركت به دنبال فرمانده اي بودن كه به مسائل جنگ و جبهه آشنايي كامل داشته باشد، تا بتوانند با ايشان مشورت كنند. از اين رو بچه ها آقا سيد مجتبي هاشمي را به آقاي خلخالي پيشنهاد كردند. آقاي هاشمي آن موقع مسئول انتظامات كميته منطقه 9 يكي از بزرگترين كميته هاي انقلاب آن زمان كه به سرپرستي كميته مسئوليت هماهنگي با ارگانهاي مختلف را بر عهده داشت و احكامشان را از آيت الله مهدوي كني و حضرت امام مي گرفت. همانطور كه خدمتتان عرض كردم، آقا سيد مجتبي مسئول انتظامات كميته منطقه 9 بود. با اين توضيح كه آن زمان مسئول انتظامات فرماندهي عمليات كميته را بر عهده داشت،و با انتظاماتي كه در اذهان است ،مسئوليت حراست و بازرسي بدني در اداره جات و ارگانها تفاوت داشت.
كميته منطقه 9 از بزرگترين و پرنفوذترين كميته هاي انقلاب تهران بود، و در ضلع جنوبي پارك شهر واقع شده بود. نفوذ آن به حدي بود كه دانشگاه تهران هم زير پوشش اين قرار گرفته بود. آقاي هاشمي در ماجراي ضد انقلابيون كردستان جهت ياري رساندن به شهيد چمران همراه با تعدادي از نيروهاي كميته به پاوه رفت و اين ماجرا منجر به آشنايي آقاي هاشمي با تعدادي از دوستان مشغول به فعاليت دركميته هاي مناطق ديگر و همچنين زمينه ساز آشنايي با شهيد چمران شد. خود من درآن ماجرا حضور نداشتم و جزئيات آن را از آقايان شهيد هاشمي، شهيد شاهرخ ضرغام، صادق ويسه و ارسلان گرجي شنيده ام. البته جناب سرهنگ منصور آذين مي تواند در اين مورد اطلاعات بيشتري را در اختيارتان قرار دهد. اين توضيحات مبين موقعيت آقاي هاشمي قبل از حضورشان در جنگ است. پس از انتخاب شدن آقاي هاشمي به عنوان فرمانده ايشان به اتفاق دو اتوبوس رزمنده از تهران به سمت آبادان حركت كردند و زماني كه به آبادان رسيدند دو سه روزي از درگيري هاي خرمشهر گذشته بود و در واقع فعاليت آنها در خرمشهر آغاز شد. هتل كاروانسرا بسيار بزرگ و از هتلهاي مصادره شده آن زمان بود. آقا سيد مجتبي به همراه گروه فداييان اسلام آن هتل را به عنوان مقر خود انتخاب كردند. البته لازم به ذكر است، كه بگويم علاوه بر گروه فداييان اسلام ساير گروهها و رزمندگان هم در آن هتل اقامت داشتند.
در مورد نام گروه فداييان اسلام برايمان توضيح دهيد.
آيا سيد مجتبي هاشمي هم وابستگي قبلي به فداييان اسلام نداشتند، شما چطور؟
ظاهراً عده اي براي گروه خود مهر درست كرده و علامت فداييان اسلام را هم زده بودند. شهيد مجتبي هاشمي گفته بود كه آن مهر مورد قبول نيست و كارتهايي كه ما صادر مي كنيم، بايد حتما مهر گروه ما را داشته باشد.
در ابتداي جنگ بسيج سپاه و ارتش قدرت چنداني نداشتند و گروه فداييان اسلام يكي از قطبهاي اصلي جهت جذب نيروهاي مردمي به شمار مي آمد. همانطوركه مي دانيد بعد از پيروزي انقلاب عده اي براي انحلال ارتش شعارهايي مي دادند. از اين رو نيروهاي خودجوش به پاخاسته بودند .براي مثال يك گروه به سرپرستي حاج آقا طهماسبي به اسم فداييان امام تشكيل شده بود. ولي بعد از شكل گرفتن بسيج و سپاه ديگر از آنها خبري نشنيديم. اگر شهيد چمران برنامه پايه گذاري جنگهاي نامنظم خوزستان را نگذاشته بود، نيروهاي مردمي كه در آنجا به سرپرستي ايشان مستقر بودند، نمي توانستند حركتي انجام دهند. درآنجا خود حاج ابوالقاسم رفيعي گروهايي را مي فرستاد و در ضمن از سربرگ فداييان اسلام استفاده مي كرد.
از سربرگهاي شما هم استفاده مي کردند؟
پس اين خود دليلي است براي اينكه نشان دهد شما از فداييان اسلام نيستيد.
مطالبي كه عرض كردم، مقدمه اي بود، راجع به چگونگي نام گذاري فداييان اسلام. اولين شرط ما براي كساني كه به جبهه مي آمدند، اين بود كه خارج از چهار چوبهاي سازماني و گروهي در آنجا سازماندهي بشوند و بعد به خطوط مقدم جبهه بروند. خود سيد مجتبي مسئول تداركات و برنامه ريزي رزمندگان بود.
چگونه با شهيد هاشمي آشنا شديد؟
از ماجراي اعزام شدنتان به جبهه برايمان بگوييد.
شما از چه زماني به شهيد هاشمي درجنگ ملحق شديد؟
آيا در هتل كاروانسرا به شهيد هاشمي ملحق شديد؟
در جبهه با اكتفا به شنيده ها و آموزش هايي كه توسط دوستان از جمله تيمسار دادبين (مسئول آموزش نيروهاي داوطلب) ديديم براي جنگ آماده شديم. در اين ميان جا دارد كه از همكاري جناب سرهنگ شكرريز مسئول كل عملياتي منطقه و معاون ايشان جناب آقاي حسني سعدي و سرتيپ كهتر قدرداني كنم و متذكر شوم كه چنانچه به اطلاعات دقيق تري نياز داريد، مي توانيد از دانسته هاي اين آقايان بهره ببريد.
در مورد ورود شهيد هاشمي به خرمشهر بايد بگويم كه من همراه ايشان نبودم ولي مي توانيد از دوستاني همچون آقاي محمود تلخي (مسئول كميته خيابان انقلاب) آقاي حاج ناصر جودمري، وحيد نبي الله، مرتضي امامي، رضا ارومي اين خلا اطلاعاتي را پر كنيد.
از محاصره آبادان برايمان بگوييد.
كمي از ستون 5 برايمان توضيح دهيد.
بعد از دستگيري اين گروهها غائله ستون پنجم هم خاتمه يافت. در برخي از دست نويسهاي اين گروه ها ذكر شده بود كه: «اخبار راديو آمريكا را شنيديم ، به دنبال كسب اطلاعات مورد نيازشان رفتيم» تمام مشاهدات و گزارشات را اعم از تعداد مجروح و كشته شدگان مسيرهاي حامل سربازان و رزمندگان مسيرهاي حركت آنها و در نهايت تمام اطلاعاتي را كه دشمن نياز داشت جمع آوري مي کردند. و در اختيار دشمن قرار مي دادند. شهيد هاشمي با توجه به اوضاع و احوال جنگ ما را از پرداختن به مسائل عقيدتي و ديني محروم نمي کرد.
اواخر آبان ماه و ايام محرم بود. ما سعي مي كرديم در آن شرايط مراسم عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين را در مقر هتل كاروانسرا برگزار كنيم و يا به هتل آبادان يا پرشين هتل (مقر سپاه خرمشهر وآبادان) مي رفتيم و همه با هم مراسم را به جا مي آورديم. به خاطر مي آورم كه شب قبل از عاشورا در همان جريانات نقش مخرب ستون پنجم، براي شركت در مراسم عزاداري به مسجدي در نزديكي هتل كاروانسرا رفته بوديم كه مسجد مورد هدف آر. پي. جي و خمپاره 60 قرار گرفت، و تعدادي از دوستان مجروح شدند. با اين اتفاق شهيد هاشمي دستور داد آن تجمع ها را براي حفظ نيرو و جلوگيري از تلفات جمع كنيم.
در اوايل آبان ماه به ما اطلاع دادند كه آبادان در محاصره كامل عراقي ها قرار گرفته است. اين جريان هم بهتر است. با هماهنگي ارتش بازگو شود تا خداي ناكرده به كسي برنخورد، از اين رو در مقر ژاندارمري آبادان جلسه اي اضطراري تشكيل شد. من در ستاد مانده بودم ولي تمام فرماندهان نظامي منطقه از جمله شهيد هاشمي درآن جلسه حضور داشتند. درآن جلسه، فرماندهان اطلاع مي دهند كه آبادان در محاصره كامل است. و هيچ راه نجاتي باقي نمانده است. آخرين گلوله را براي كشتن خود نگه داريد تا زنده به دست دشمن نيفتيد. شهيد هاشمي كه از شنيدن اين حرف بسيار ناراحت مي شود، از جا بلند مي شود و بعد از اجازه براي صحبت آيه «اذا جاء...» را با صداي رسا تلاوت مي كند. من زماني كه شهيد هاشمي به تلاوت آيات مي پرداخت ،ايشان را ديده و متوجه شده بودم كه ايشان يك حال و روحيه غريبي پيدا مي كند .او درآن جلسه گفت: «خودكشي در اسلام حرام است. و وعده فتح الهي نزديك است. ما آخرين گلوله را هم براي دشمن نگه مي داريم و با چنگ و دندان براي ميهن مي جنگيم» در اين بين عده اي از افسران تكبير مي گويند و با اين سخنراني وتلاوت اين آيه ،جو ديگري در فضا حاكم و آن حالت ياس و نااميدي و كسالت تبديل به حالتي حماسي در ميان جمع مي شود و با عزمي راسخ ،هركدام از ارگانها براي آماده سازي نيروهاي تحت امر خود اقدام مي كنند. و چند تا اتوبوس از ستاد فرستادند تا جذب نيرو بشود. ما تا به بچه ها گفتيم كه براي عمليات نياز به نيرو داريم، با هجوم انبوهي از رزمندگان مواجه شديم. ما دم در اتوبوس چند نفر گذاشته بوديم كه نام اعزام شدگان را يادداشت مي کردند. شور و هيجان به حدي بود كه تعدادي از پنجره اتوبوس وارد مي شدند و ما نتوانستيم آمار دقيقي بگيريم.
نيروهاي ما به محض ورود به جاده خسروآباد از اول خاكريز سينه خيز وارد نخلستان شدند. چون آبادان در محاصره دشمن بود ،آقاي خلخالي حكم داده بود كه ما مي توانيم از وسايل نقليه موجود در آبادان استفاده كنيم؛ از اين رو ماشين كاديلاك آبي رنگي متعلق به يكي از خانواده هايي كه آبادان را ترك كرده بودند، در اختيار ما بود و با اين ماشين هم مجروح و هم شهيد و هم اسلحه و مهمات جا به جا مي كرديم و تنها اختصاص به مقر فرماندهي نداشت .ما به اتفاق سيد امامي با کاديلاک استتار نشده ،مسير اول آبادان تا پايگاه خسروآباد را طي کرديم.البته در مسير خمپاره هم مي زدند، ولي برخلاف شنيده هايمان، جاده هنوز دراختيار دشمن قرار نگرفته بود.
وقتي به پاسگاه رسيديم، ديديم عده اي آنجا منتظر ايستاده اند، كه قصد حركت به سمت آبادان را دارند و به اين خاطركه جاده در دست عراقي ها بود، هيچ گونه ترددي انجام نمي گرفت. گفتيم: «جاده هنوز در دست خودمان است. و مشكلي جدي تهديدتان نمي كند.» رزمنده ها سينه خيز به سمت نخلستان رفته بودند.
دشمن از بهمنشير هم رد شده و به آبادان رسيده بود. درگيري از نخلستان شروع شده و بسيار شديد بود .ابتدا نيروهاي ارتش و تكاوران در آنجا مستقر شدند، ولي با شدت گرفتن درگيري ها به ياري خداوند و فرماندهي شهيد هاشمي و با روحيه حماسي كه در رزمندگان ايجاد شده بود و با وجود درگيري هاي تن به تن داخل نخلستان ها، عراقي ها به آن طرف بهمنشير رانده شدند. در شب دوم درگيري چند نفر از نيروها از روي كنجكاوي با بلم هاي كوچك و تيوپ ماشين خودشان را به آن طرف بهمنشير رساندند ،كه با ديده بان هاي عراقي مواجه و درگير شدند. از اين رو تقاضاي كمك كردند و بلا فاصله شهيد هاشمي با هر وسيله ممكن نيروهايي را كه در اين طرف منطقه ذوالفقاريه بودند، به آن طرف بهمنشير هدايت كرد و درآنجا باز جنگ تن به تن با عراقي ها شروع شد.
همان شب بچه ها خسته از درگيري در منطقه ذوالفقاريه مستقر شده بودند، و جالب اينكه گوساله تركش خورده اي را پيدا كرده و سر بريده بودند و از خانه هاي متروك منطقه قابلمه برداشته و آبگوشت درست كردند و با مقداري آردي كه يافته بودند با تنورهاي خانگي نان پختند. يك تلويزيون و يك موتور برق با مقداري سيم تهيه كرده و 20 -30 نفري مشغول تماشاي تلويزيون شده بودند. صداي قهقهه خنده رزمنده ها در فضاي ذوالفقاريه پيچيده بود و البته صداي موتور برق ترس و وحشتي براي عراقي ها ايجاد كرده بود و مرتب گلوله و خمپاره مي زدند.
يعني در معرض ديد دشمن بوديد؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43