گفتگو با محمد مهدي عبدخدائي
به نظر شما آيا سوابق مبارزاتي آيت الله كاشاني در عراق و عليه استعمار انگليس و ناكام ماندن آن حركت، موجب نمي شد كه ايشان همه تمركز و نيروي خود را متوجه مبارزه با استعمار كند تا نهضت ايران دچار سرنوشت نهضت عراق نشود؟
قطعا اين سابقه مبارزاتي در نحوه تفكر ايشان تاثير فراوان داشته است، اما شرايط ايران و عراق، چه در آن زمان و چه در حال حاضر با يكديگر تفاوتهاي ماهوي دارند. البته نمي توان از همه توقع داشت كه ماوراي همه امور را ببينند.
پس چطور امام ديدند؟
امام يك استثنا بودند، مضافا بر اين كه تمامي اين تجربه هاي تاريخي، سرمايه حركت ايشان بود. امام عاقبت مشروطه را ديده بودند، نهضت ملي نفت را ديده بودن، حركتهاي ضد مردمي رضاخان را ديده بودند و تمام اين تجربه ها، به اضافه اتكاي مطلق به احكام اسلامي و هوشمندي و بصيرتشان، نهضت را به ثمر رساند. در دوره آيت الله كاشاني، اين انسجام در وجود يك تن حاصل نشده بود. فدائيان اسلام جوان مخلص و پرشوري بودند كه احكام اسلامي را مي ديدند، ولي از درك شرايط روز جهاني كه در آن زندگي مي كردند، غافل بودند. آيت الله كاشاني بر اساس سابقه مبارزه با انگلستان، خطر استعمارا را مي ديدند، اما خطر ملي گراهائي را كه اعتقادي به دين نداشتند، آن گونه كه بايد، ارزيابي دقيق نمي كردند و يا مي كردند و مصلحت نمي ديدند در آن زمان مطرح كنند و لذا با اين كه اين جريانات، مخلص بودند و هر يك در جاي خود به وظايف خود عمل مي كردند، اما گاهي جهاتشان دقيقا خلاف يكديگر بود. در جريان تنباكو درست است كه لغو تنباكو يك جريان ضد استعماري است، اما ماهيت آن يك ماهيت ديني و اسلامي است و لذا نتيجه مي دهد، اما نهضت نفت يك جريان ملي با صبغه ديني است و گروههائي هم كه مشاركت مي كنند، حتي حزب توده هم كه اساسا طرفداران نفت شمال به شوروي است، نمي تواند شعاري غير از شعار مليون بدهد و در نتيجه مي گويد ملي شدن نفت جنوب! پس در مجموع ملاحظه مي كنيد كه ساير نيروها شروع به استفاده از آيت الله كاشاني و مردمي كه حول محور ايشان گرد آمدند، كردند و لذا وقتي خودشان استفاده شان را كردند، شروع كردند به ضد ارزشي كردن ايشان و آن جريانات مفتضحانه تهمتها و افتراها را در ابعاد مختلف راه اندازي كردند.
بي شرمي در جريان تاريخ در جاهاي فراواني ديده مي شود، ولي بي شرمي در اين تهمتها و افتراها جريان بي سابقه اي است.
به دليل بي تقوائي جرياناتي است كه در نهضت نفت شركت دارند. شما در جريان تنباكو، بي تقوايي را نمي بينيد، ولي در جريان مشروطه، مثلا رجوع كنيد به برخي از شماره هاي صور اسرافيل ببينيد ميرزا جهانگير خان چه مي كند. منتهي بعضي ها وقتي كه كشته مي شوند، قداستي پيدا مي كنند. جهانگير خان صور اسرافيل چون در باغشاه كشته شد، كشته شدنش حملاتي را كه در روزنامه صوراسرافيل به مذهب و مذهبيون كرده، پوشاند.
از پس اين همه سال، در مجموع آيت الله كاشاني را چگونه آدمي مي بينيد؟
يك آدم بسيار بزرگ و با شخصيتي متعالي.
اين خوبي كه مي گوئيد يعني چه؟
يكي از ويژگيهاي بارز ايشان، ساده زيستي بود. ديگر آنكه استعمار ستيزي در ايشان به قدري نهادينه و قوي بود كه به هيچ وجه از ضد ارزشي شدن، وحشت نداشتند. بسيار آدم شجاعي بودند و اين شجاعت، نشات گرفته از اعتقادات عميق مذهبي بود. بسيار به قانون اساسي اعتقاد داشتند و دقيقا مي خواستند پايشان را در اين زمينه جاي پاي مرحوم مدرس بگذارند. آيت الله كاشاني نظريه پرداز سياسي نبودند، بلكه شخصيت سياسي بودند.
فرق اين دو با هم چيست؟
شخصيت سياسي، جريان به وجود نمي آورد، بلكه با جريان همراه مي شود. نظريه پرداز سياسي جريان ساز و جريان پرداز است. من به هيچ وجه نمي خواهم بگويم كه مرحوم نواب، عاري از اشتباه بود. او يك طلبه جوان و پر از احساس بود كه ابتدا هم صرفا بر اساس شور ديني حركش را شروع كرد، ولي به علت ويژگيهائي كه داشت، جريان ساز بود. ببينيد تمام جريانات مذهبي كه ساخته شدند به نوعي از بين رفتند، ولي جرياني كه او ساخت، باقي ماند. پس از انقلاب مشروطه، هيچ گروه و دسته اي، مثل فدائيان اسلام، براي حكومت برنامه نداشت. هر چند اين برنامه، ناقص و قابل نقد است، اما برنامه است. آنها سواد و توان علمي آيت الله كاشاني را البته نداشتند، اما جريان را ساختند و برنامه را ارائه كردند. آيت الله كاشاني در عراق از لحاظ فقهي يك شخصيت ممتاز بودند. به ايران كه آمدند نتوانستند به تتبعات و مجاهدتهاي علمي و فقهي خود، آن طور كه بايد و شايد بپردازند.كسي كه سه دوره درس آخوند خراساني را ديده باشد، انسان ويژه اي است. ايشان كافي بود به اين راه ادامه دهند و بي ترديد مرجع مي شدند، اما ايشان جام شوكران ترور شخصيت را به راحتي سر مي كشند، چون معتقدند كه راه نجات مردم، خلع يد از استعمار انگليس است. آيت الله كاشاني مثل مرحوم مدرس، يك پارلمانتاريست هستند.
البته كار مرحوم مدرس ساده تر بود.
بله چون ايشان با ديكتاتوري رضاخان روبروست كه تكليف معلوم است و مرحوم كاشاني با ديكتاتوري روبرو نيستند، با وجيه المله هايي روبرو هستند كه با كمال بي شرمي مي دهند روي عمامه اش عكس پرچم انگليس را مي كشند و او را ضد ارزش مي كنند. ايشان در لحظه بايد با اينها، دربار و استعمار انگليس مي جنگيدند. وضعيت آيت الله كاشاني خيلي دشوار بوده ايشان قرباني عقايد شان شده اند. هنوز هم وقتي مي خواهي از ايشان صحبت كني، مخالفان او به همان حربه هاي ضد ارزش كردنشان متشبث مي شوند. اينها هيچ وقت به اين سئوال اساسي پاسخ نمي دهند كه گرفتن اختيارات از مجلس و ساقط كردن آن از وجهه قانونيش آيا خلاف قانون اساسي هست يا نه؟ به جاي پاسخ دادن به اين نوع سئوالات، باز به همان شيوه هاي مرسوم آن دوران پناه مي بردند و در ضد ارزش كردن آيت الله كاشاني مي كوشيدند. اين آقايي كه ادعاي قانونمداري مي كند، چطور به خودش اجازه مي دهد كه از مجلس شوراي ملي، اختيارات قانونگزاري را بگيرد؟ چطور مي تواند بگويد هر چيزي را كه من ابلاغ كنم، قانون است؟ اين كه بدتر از رضاشاه است. درست است كه در دوره رضاشاه، مجلس ساخته و پرداخته خودش بود، ولي دست كم ظاهر قضيه را حفظ مي كرد و قانون دلخواه خودش را به تصويب مجلس مي رساند. ولي اين آقاي قانونمدار مي گويد كه مجلس اختياراتش را بدهد به من، يعني قوه مقننه و مجريه در هم ادغام شوند. بديهي است كه آيت الله كاشاني معتقد به قانون اساسي، در برابر چنين تعرض آشكاري به قانون اساسي، موضعگيري مي كند.جز اين كند، آيت الله كاشاني نيست. و آن وقت سيل تهمت و افتراست كه به سوي او سرازير مي شود، آن هم تحت لواي قانونمداري! بعد هم كه با تكيه بر اين اختيارات، قوانين شداد و غلاظي تصويب شد. قانون امنيت اجتماعي كه پدربزرگ همين ساواك است، به دست ايشان بنا نهاده شد.
حكومتي شبيه به رضاشاه؟
خير، تفكر ايشان چرچيلي بود. رضا شاه يك نظامي است. ديكتاتوري به شكل او از يك نظامي ساخته است. مثل عبدالناصر، مثل پينوشه، مثل موسوليني، اينها سياستمدارند و نمي توانند مثل نظاميها رفتار كنند. سياستمدار انعطاف دارد، محافظه كار است. سياست، محافظه كاري مي آورد.آيت الله كاشاني به دنبال جرياني كشيده شدند كه در آن جريان يك هدف اجرائي داشت به نام ملي شدن نفت و يك هدف ايدئولوژيك داشت به نام ناسيوناليسم ملي كه تبلورش در جريان دكتر مصدق به عنوان رهبر سياسي ملي شدن نفت جلوه مي كند و پشت ملي شدن نفت، يك ناسيوناليسم ملي و نه بومي به شكل گاز انبري پيش مي آيد تا هر چيزي غير از اين را از بين ببرد. در اين موقعيت است كه نواب صفوي نه به دليل درك سياسي كه به دليل آرمانگرائي عميقش، در مقابل اين حركت مي ايستد. او ضد ملي شدن نفت نبود، بلكه ضد ناسيوناليسم بود. آيت الله كاشاني در اين جنبه، مثل نواب صفوي، متوجه قضيه نبوده اند و چون استعمار ستيز بوده اند، مي گفته اند دنبال شعار ملي كردن نفت برويم، لذا براي ملي كردن نفت مي خواسته اند هم با شاه كنار بياند، هم با دكتر مصدق.در حالي كه شاه طرفدار ملي شدن نفت نبود و دكتر مصدق هم آيت الله كاشاني را تا مقطعي به دنبال خود مي كشيد. در واقع رهبري اين جريان به دست دكتر مصدق افتاد نه آيت الله كاشاني، در حاليكه در هر جريان انقلاب، رهبري جريان به دست امام است نه به دست كريم سنجابي و بني صدر، البته آن ها خيلي تلاش كردند كه رهبري را به دست بگيرند. نتوانستند در آنجا كار بر عكس شده بود، جريان به دست دكتر مصدق بوده و آيت الله كاشاني كه در واقع توان بسيج توده ها را داشته ا ند، در خدمت جريان ملي شدن نفت قرار مي گيرند. و آنها در مقابل چه مي كنند؟ به محض اين كه به هدف مي رسند، نخستين كسي را كه آماج حملات خود قرار مي دهند، آيت الله كاشاني است. قبل از آن بازوي اجرايي آيت الله كاشاني را كه فدائيان اسلام باشند، از ميدان بيرون مي كنند، چون اينها مانعي بر سر راه سيل ناسيوناليسم بودند و بايد عقب رانده مي شدند.
سئوالي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه آيت الله كاشاني هيچ وقت مجوزي براي ترورهايي كه فدائيان اسلام انجام مي دهند، صادر نمي كنند، ولي پيوسته از اقدام آنها طرفداري و در جهت استخلاص آنها از زندان تلاش مي كنند. چطور است كه بين اين دو فاصله مي افتد؟
دليلش اين است كه فدائيان اسلام يك جاهائي بي حساب و كتاب كار كردند. نواب صفوي پرشور و پر احساس موقعي كه در مصاحبه اش مي گويد كه مصدق و جبهه ملي را به محاكمه اخلاقي دعوت مي كند، آيت الله كاشاني راهم با همان چوب مي راند. طرفين مرتكب اشتباه مي شوند. مرحوم نواب موقعي كه مي خواهد مصدق را به محاكمه بكشاند، آيت الله كاشاني را كه يك روحاني موجه است، نبايد دخالت بدهد. نواب در اعتصاب غذا به سر مي برد. مي بينيد كه سيد محمد واحدي را گرفته اند و به او دستبند قپاني زده اند و آيت الله كاشاني سكوت كرده اند، لذا اين طور تصور مي كند كه پشت پرده قضيه اي است كه و مي گويد كه بين آيت الله كاشاني و دربار بعد از رزم آرا توافق شده است و قرباني اين توافق هم من و يارانم هستيم. الان كه بعد از 50 سال به قضيه نگاه مي كنيم، مي بينيم خود آيت الله كاشاني هم قرباني شده اند. اين طرف نواب صفوي زنداني شده و كتك خورده، دكتر مصدق حكومت را به دست گرفته و با شاه تضاد قدرت دارد. آيت الله كاشاني دارد محاكمه مي شود. شلاقش را هم فدائيان اسلام مي خورند. اين سناريوئي است كه نوشته شده. شايد هم ساخته شده و همه اينها بازيگر اين سناريو هستند، بدون آن كه خودشان بدانند. نواب صفوي تحريك مي شود و عليه آيت الله كاشاني حرف مي زند و آيت الله كاشاني تنها مي مانند. البته فدائيان اسلام هيچگاه با ترور شخصيت آيت الله كاشاني همراه نشدند، زيرا مرحوم نواب از زندان همه را از اين كار منع كرد، او به تدريج دريافته بود كه در اين ماجرا، دست استعمار در كار است.
آيا تصور مي كنيد كه اين جريان انحرافي در فدائيان اسلام هم نفوذ كرد و آنها را به اين سمت كشيد؟
فدائيان اسلام بسته عمل مي كردند. هنگامي كه انسان در محيط بسته اي حركت مي كند و بيرون از آن را نمي بيند، هر قدر هم اخلاص داشته باشد، به بن بست مي رسد. يك مقايسه ساده كنيد با ابوذر، اگر هنگامي كه ابوذر به تبعيد مي رفت، امام علي (ع) به بدرقه اش نمي آمد، ابوذر در تاريخ مرده بود. چرا حضرت رسول (ص) به ابوذر سفارش مي كنند كه در پي حكومت نباشد،ولي به سلمان اين را نمي گويند؟ ابوذر فقط روي عقيده اش شمشير مي كشد. نواب صفوي هم همين طور بود.
با توجه به نگاه منصفانه شما نسبت به تاريخ، مي خواهم اين پرسش را مطرح كنم كه آيا دكتر مصدق آن چنان كه عده اي مي گويند واجد تمامي صفات عاليه انساني است و يا در مقابل آن چنان كه عده ديگري مي گويند، واجد هيچ ويژگي مثبتي نيست؟
دكتر مصدق نوه مظفرالدين شاه و متعلق به خانواده اشراف است. وقتي كه وارد صحنه سياست مي شود، با توجه به اين سابقه، طبيعتا محبوب مردم مي شود. مردم نياز دارند كه در آن شرايط، چنين فردي بيايد و سكان امور را به دست بگيرد. به نظر من نكته مثبت شخصيت دكتر مصدق اين است كه يك ناسيوناليست معتقد بود.
اين بد است يا خوب است؟
از نظر اعتقادي، نگاه ما با هم تفاوت دارد. او هم سياستمداري بود شبيه به همه سياستمداران ناسيوناليستي كه بعد از جنگ جهاني دوم در همه كشورهاي خاورميانه پيدا شدند و لذا از نظر شخصيتي، اعتقادات مذهبي نداشت. او توجه نداشت كه تفكر ناسيوناليسم از كجا آمده است. آن روزها دكتر شدن آسان بود. دوسال كه مي رفتند سوئيس، مي شدند دكتر. دانش اين قدر سخت و تخصصي نبود. دكتر مصدق اينجا ديپلم گرفت و رفت سوئيس و شيفته شرايط آنجا شد، بدون اين كه بداند آنجا با ايران فرق دارد. البته كسي كه مي تواند در رهبري يك نهضت قرار بگيرد، قطعا برجستگي هاي شخصيتي خاصي دارد. شايد ما از آن ويژگيها خبر نداريم، لذا تصادفي و بيهوده، كسي در راس يك حركت قرار نمي گيرد. هر انسان معمولي و عادي نمي تواند مثل آيت الله كاشاني، نواب صفوي و دكتر مصدق، يك عده اي را دنبال خود بكشد. حتما يك برجستگي هاي دروني داشته اند. ايشان شاهزاده است، قاجار زاده است. از چهارده سالگي شغل سياسي و دولتي داشته. از ديكتاتوري بدش نمي آمده، منتهي چون تحصيلكرده بوده، دنبال ديكتاتوري قانوني بوده و مي خواسته از شرايط موجود، في الفور به نفع خودش استفاده كند و نظرش اين بوده كه با اين قوانين بتواند يك آرامش نسبي را به وجود بياورد.
مگر مجلس با پيشنهادات او مخالفت مي كرد؟
به هر صورت طي مراحل قانوني، زمان مي برد. مضافا بر اين كه دوره هفدهم، مجلس موافق او بود، ولي به تدريج صداهاي مخالف عليه او داشتند بلند مي شدند. او ابتدا به شاه مراجعه كرد كه مجلس را منحل كند و او زير بار نرفت. بعد رفراندوم كرد و مجلس را منحل كرد كه اختيارات تام داشته باشد. شاه هم از اين موقعيت استفاده و او را عزل كرد و زاهدي را گذاشت.
شايد دچار توهم حمايت مردمي شده بود.
قطعا تصور مي كرد كه همه مردم از او حمايت خواهند كرد. داخل مردم كه نبود، چهارتا روزنامه برايش خلق افكار مي كردند. فكر مي كرد آيت الله كاشاني را هم كه از صحنه بيرون كرده و حالا يكه تاز شده است. ريشه دردهاي ما اين جورجاهاست.
يكي از موارد جالب در زندگي شما برخورد آيت الله كاشاني با توهين روزنامه باختر امروز با ابوي شماست. آن ماجرا را بيان كنيد.
پس از آن كه به دستور فدائيان اسلام به دكتر فاطمي تيراندازي كردم مرا دستگير كردند، با اينكه پدرم به هيچ وجه در جريان كارهاي من نبودند و شايد به احتمال قوي موافقتي هم با اين كار نداشتند، روزنامه باختر امروز در صفحه اول و با تيتر درشت زد «پدر ضارب» و بعد هم به صورت مفصلي از اين نوع لاطائلات كه خانه پدر اين فرد در تبريز، محل رفت و آمد كنسول انگليس بوده و ايشان ارتباط نزديكي با كنسولگري داشته و در موضوع متحد الشكل كردن لباسها توسط رضاشاه با اين جريان مخالفت كرده و در نتيجه تحت پيگرد قرار گرفته و بعدهم در اثر جرياناتي به مشهد مهاجرت كرده و... خلاصه بيست سطر كامل هر چه كه در چنته داشت براي مرحوم ابوي خرج كرد. مرحوم ابوي بعدها براي من تعريف كردند كه،«آن شب، نيمه هاي شب بلند شدم و دست به دعا برداشتم كه پروردگارا آيت الله بروجردي كه سيد جليل القدر و مرجع بزرگي است، در قضيه حاج ميرزا احمد كفائي، فرزند مرحوم آخوند خراساني، حريف اين روزنامه ها نشد، من شيخ غريب آذري چگونه حريف آنها مي شوم؟» به هر حال قبل از اينكه نامه پدر من به دكتر فاطمي برسد، آذريهاي تهران نزد آيت الله كاشاني مي روند و از ايشان كمك مي خواهند. آيت الله كاشاني هم بالافاصله يادداشتي براي روزنامه باختر امروز مي فرستند كه، «مقام ايشان اجل از اين حرفهاست، لذا توهين بايد سريعا جبران شود.» روزنامه باختر امروز، عين يادداشت ايشان را بدون هيچ توضيحي چاپ مي كند. روزنامه هاي مخالف باختر امروز، پس از چاپ اين يادداشت، با چاپ اجازه اجتهادهاي ابوي كه به دست آوردن آنها توسط مطبوعات هم داستان مفصلي دارد، به اعتراض مي پردازند كه چرا بايد شرايط به گونه اي باشد كه مطبوعات توهين به يك مجتهد را پيدا كنند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16
ادامه دارد...