فن شعر ارسطو در جوامع اسلامي
الف ــ كيفيت ترجمه هاي آن زمان
ب ــ چگونگي گفتگو مابين اين فلاسفه و آثار ارسطو؛ و به طور اخص به مسائلي چون كيفيت نمايش در آن زمان و يا وجود و عدم وجود تئاتر در ايران را مورد بررسي قرار دهد.
اما اين مختصر كه در زير مي خوانيد، يك تحقيق تاريخي است تا يك كار فلسفي، ولي مقدمه ي مفيدي است براي كارهاي آينده كه شامل هم سنجي فن شعر ارسطو با بوطيقاي فلاسفه ي مسلمان مي باشد، كه در شماره هاي آتي ثريا خواهيد خواند.
دوران شكوفايي فلسفه ي اسلامي را بايد پس از تأسيس بغداد در سال 145 هجري دانست.(1) هارون الرشيد، خليفه ي عباسي، در سال 170 هجري به خلافت رسيد و او بود كه با تشويق و حمايت مالي از مترجمان راه را براي رشد هر چه بيشتر حكمت در جوامع اسلامي به وسيله ي ترجمه ي آثار ارسطو هموار كرد. «فلسفه اي را كه به وسيله ي ارسطو در يونان بنيان گرفت و توسط پيروان و شارحان او بسط و گسترش يافت، فلسفه ي مشائي مي نامند.»(2) و همان طور كه مي دانيم در بين جوامع مختلف بيشترين شارحان ارسطو را جامعه ي اسلامي داشته است.
در ابتداي كار مترجمين در دستگاه خلافت عباسي به نقل كتب مربوط به طب و نجوم مي پرداختند و بعد هنگامي كه كار فرقه ي معتزله بالا گرفت(جنبش عقلي در جهان اسلام را غالبا با ظهور معتزله كه بعد از تأسيس بغداد توسط «واصل بن عطا» صورت گرفت را مقارن دانسته و اينان را بنيادگذار نهاد معنوي خردگرايي در تمدن اسلامي به شمارآورده اند.(3)) و مأمون عباسي(كه علاقه ي بيشتري نسبت به خلفاي قبل از خود به اشاعه ي حكمت داشت) به اين فرقه تمايل پيدا كرد.(4) آثار فلسفي، خاصه منطق ارسطو مورد توجه قرار گرفت و دانشمندان سرياني و عرب به ترجمه و شرح آن پرداختند. خود ارسطو منطقياتش را در شش رساله جمع كرد و آن را ارگانون نام نهاد. در قرن سوم پس از ميلاد، «فرفوريوس»، فيلسوف نوافلاطوني، بر شش رساله ي ارسطو مقدمه ي مشهوري نوشت كه در نزد حكماي اسلامي به «ايساغوجي» يا «المدخل» معروف است. سپس شارحين و مفسرين دو رساله ي ديگر ارسطو، يعني «ريطوريقا» و «بوطيقا» را به اشتباه به شش رساله ي فوق اضافه كردند و برهان، جدل، سفسطه، خطابه و شعر را صنايع خمسه ناميدند.
بوطيقا را ابتدا «ابوبشر متي بن يونس» از زبان «سرياني» به عربي ترجمه مي كند و بعد از او شاگردش «يحيي بن عدي» دست به ترجمه ي دوباره ي آن زد و «يعقوب بن اسحاق الكندي» براي اولين بار آن را تلخيص نمود.(5)
ابوبشر متي از نسطوريان بغداد بود و رئيس منطقيان عصر خويش به شمار مي آمد و ترجمه اي كه او از فن شعر نمود، از روي ترجمه ي سرياني آن بود كه از خطا و ابهامات زيادي برخوردار است.(6) با اين حال در ترجمه اش نكات درخشاني به چشم مي خورد؛ از جمله معادل سازي او براي واژه ي «ممسيس» Mimesis است. سقراط و افلاطون و به تبع آنان ارسطو، اساس هنر را Mimesis مي دانستند. ممسيس از ريشه ي Mime است كه به معناي ادا درآوردن و تقليد كردن است. در زبان فارسي هم همين معادل تقليد به كار مي رود كه تا حدودي مبهم است. ابوبشر متي براي واژه ي ممسيس واژه ي محاكات را به كار برد. دكتر شميسا در اين باره اعتقاد دارد كه: «اين معادل، معادل دقيق و درخشاني است و گمان نمي كنم كه در هيچ زباني براي ممسيس چنين معادل مناسبي برگزيده باشند. مصدر مفاعله در عربي براي اشتراك امري بين دو نفر يا دو سو است مثلا مكاتبه نامه نوشتن دو نفر به يكديگر است. در واژه هايي كه مختوم به حروف عله(مصوت هاي بلند) هستند به جاي مصدر مفاعله از مصدر مفاعات استفاده مي شود. ريشه ي محاكات، «حكي» است. حكي يعني حكايت كردن از امري، آن را باز نمودن به نحوي كه ذهن متوجه اصل شود، يا مثل و مانند چيزي را درآوردن.»(7)
دكتر شميسا مي گويد كه با توجه به لغت محاكات است كه مي توان دقيقا به مقصود افلاطون و ارسطو از ممسيس پي برد، حال آنكه واژه ي «Imitation» معادل انگليسي و «تقليد» معادل فارسي، تا حدودي گمراه كننده است.(8)
(البته در ميان ترجمه هاي مختلف دانشمندان اسلامي گاه اين كلمه به محاكات گاه به تشبيه و اندك اندك به تخيل و حاصل آن به كلام مخيل تعبير شده است و از دقت در ترجمه ها و شروح ارسطو به روشني دانسته مي شود كه آنچه به عنوان محاكات بيشتر نقل كرده اند، درست همان چيزي است كه بعضي ديگر از شارحان و فلاسفه مفهوم تخيل را از آن دريافته اند(از جمله خواجه نصير)، البته اگر به توضيحاتي كه مؤلفان اسلامي و شارحان عربي آراء ارسطو در اين باب آورده اند توجه كنيم، به خوبي دانسته مي شود كه حوزه ي مفهومي كلمه از محاكات در معني لغوي وسيع تر است و شايد تخيل مناسب تر از آن تعبيرات باشد، زيرا مقصود ارسطو نوعي ظهور خيال و نمود آن خيال از رهگذر بيان و كلمات شاعر است در خواننده. ارسطو خود تعريفي از محاكات يا تقليد و يا تشبيه نداده است و بيشتر به بحث درباره ي انواع و ابزارهاي آن پرداخته است و وزن، سخن و آهنگ را ابزارهاي اين عمل مي خواند.)(9)
ايرادات بسياري هم بر اين ترجمه وارد شده است؛ مثلا به جاي كلمه ي شعر لفظ «فواسيس» را آورده است. قطعا اين اشتباه از مترجم سرياني است، زيرا كلمه ي poiesis در زبان يوناني به معني شعر است و ابوبشر متي نيز عين آن را به عربي نقل كرده است.(10)
ايراد بزرگ ديگري كه بر آن وارد است ترجمه ي تراژدي و كمدي به مديح و هجا است؛ و همگي مي دانيم كه اين ترجمه تا چه حد اشتباه است. زيرا كه تراژدي و كمدي ژانر است(و البته اسم خاص) و بايد حتما به همان صورت يا با كمي تغيير بنا بر خصوصيات زباني، بيايد. هجا و مديح فقط در شعر و نثر استفاده مي شود و ژانر نمايشي نيست، مثلا فلان شاعر كسي را هجو كرد و يا عنصري سلطان محمود غزنوي را با قصيده اي مدح كرد. ترجمه ي اين دو لغت توسط ابوبشر متي فرسنگ ها با مفهوم تراژدي و كمدي فاصله دارد.
البته رواياتي هست كه مي گويد ابوبشر متي عربي را كامل نمي دانسته و به همين خاطر ايراداتي در ترجمه دارد. نقل است كه: «ابوسعيد سيرافي» كه يك فقيه و نحوي بود با ابوبشر متي در يك جلسه ي رسمي مناظره كردند. ابوسعيد سيرافي به آن منطق دان معروف مي گفت كه با وجود علم نحو، نيازي به منطق نداريم، منطق براي زبان يوناني ابداع شده است و با زبان عربي سازگار نيست.
وقتي ما نحو را به جاي منطق قرار داديم، به منطق نيازمند نيستيم. اين مناظره به نفع ابوسعيد سيرافي تمام شد و آن منطق دان با شكست فاحشي از آن جلسه بيرون آمد. البته فارابي بعد ها گله مي كند كه اين شكست منطق نبود بلكه چون ابوبشر متي زبان عربي را خوب بلد نبود، شكست خورد. (11)
عنوان شد كه «كندي» اولين كسي بود كه فن شعر را تلخيص كرد، ولي از تلخيص او چيزي موجود نمي باشد تا بتوان آن را بررسي كرد. پس از كندي ابونصر فارابي(متوفي به سال 339)، كه شاگرد ابوبشر متي نيز بود، به شرح و تلخيص فن شعر پرداخت.
اهميت فارابي در تاريخ به دليل شرح هايي است كه او بر آثار ارسطو نوشته است و به سبب همين شروح است كه او را معلم ثاني خوانده و در مقام بعد از ارسطو قرار داده اند. «قفطي» در «تاريخ الحكما» او را از لحاظ دانش بالاتر از استادش ابوبشر متي قرار مي دهد و عنوان مي كند كه هر چيز را كه كندي و ديگران در شروح خود از آثار ارسطو غافل مانده بودند، او كامل كرد و شرح داد.(12)
مي گويند كه ابن سينا چهل بار «مابعد الطبيعه» ي ارسطو را خوانده ولي چيزي از آن نفهميده است تا اينكه شرح فارابي را بر آن مي خواند و همه چيز براي او روشن مي شود. ولي گويا در شرح و تلخيص فارابي از فن شعر كه چند صفحه اي بيش نيست، موضوعاتي وجود دارد كه در فن شعر ارسطو و حتي در ترجمه ي ابوبشر متي وجود ندارد. البته نكات جالبي و درستي به چشم مي خورد مثلا او برخلاف ابوبشر متي در ترجمه ي تراژدي و كمدي برابرهاي «طراغوديا» و «كوموديا» را مي آورد.(13)
پس از فارابي معروف ترين كسي كه دست به كار شرح و تلخيص فن شعر مي شود، ابن سيناست. گويا او براي تلخيص خود، ترجمه ي «يحيي بن عدي» و تلخيص فارابي را در اختيار داشته است. ابن سينا نيز بوطيقاي خود را در بخش منطق شفا قرار مي دهد. او نيز اساس هنر را Mimesis مي داند و از همان واژه ي محاكات براي آن استفاده مي كند و برخلاف ترجمه ي ابوبشر متي و موافق با فارابي، براي دو واژه ي تراژدي و كمدي «طراغوديا» و «كوموديا»(14) را انتخاب مي كند، كه اين حداقل از لحاظ واژه به منظور ارسطو نزديك است.
پس از ابن سينا، ابن رشد به تلخيص و شرح بوطيقا اقدام مي كند. ابن رشد در تلخيص خود متون ابوبشر متي، فارابي، ابن سينا و بنا بر مداركي، ترجمه ي يحيي بن عدي را نيز مورد استفاده قرار داده است. آن طور كه در منابع تاريخ آمده است، ابن رشد براي استفاده از متون و تلخيصات پيشينيان آن ها را به نقد مي كشيد و در اين راه سه روش را مورد استفاده قرار مي داد:
الف ــ نخست ترجمه هاي متفاوت در دسترس خويش را مورد مقايسه قرار مي داد، چرا كه در آثارش نقل قول هاي خود را به نسخه هاي متفاوت اثر ارجاع مي دهد.
ب ــ افتادگي هاي متني را به كار مي گيرد و نشان مي دهد، كه ممكن است خود مترجم اول اشاره اي به آن كرده باشد و گاه با ارجاع به ترجمه اي ديگر يا حتي بر پايه ي اجتهاد خودش، به سبب آشنايي با آثار ارسطو، آن را تكميل مي كند.
ج ــ در آخر گاه داوري مي كند كه متن پيش روي او منسجم و يا نامنسجم و ياوه است.»(15)
توجه كنيد كه ابن رشد چه مراحل علمي دشواري را مي گذراند، ولي او حتي با طي اين مراحل نيز در تلخيص خود از بوطيقا ايرادات فراواني، حتي ايراداتي كه بر پيشينيان وارد بود را دارد. ابن رشد كه خود به نظم پردازي دلبسته بود و حتي چندين شعر آموزشي نيز سروده است، سعي مي كند قواعدي را كه از ارسطو استنتاج كرده است با شعر عرب تطبيق دهد و حتي در اين راه اعلام مي دارد كه: «آن بخش هايي را كه فقط به شعر يونان ربط دارند را كنار خواهد گذارد.»(16)
دقت كنيد كه اين امر تا چه حد مي تواند اشتباه باشد، زيرا كه اساسا ارسطو در فن شعر چيز ديگري را دنبال مي كرده است. از جمله ايراداتي كه ابن رشد دارد، ترجمه ي تراژدي و كمدي به «صناعة المديح» و «صناعة الهجا» است.(17)
درست است كه مشائيون بزرگ، از جمله ابن سينا و ابن رشد و ديگران مقلد صرف ارسطو نبوده اند ولي در آثارشان بيشتر به شرح و تلخيص آراي او پرداخته اند و بيشتر در مبحث الهيات و متافيزيك راهي جداي راه ارسطو داشته اند. با شكل گيري حكمت اشراقي آراي ارسطو در فلسفه ي اسلامي كم رنگ مي شود(با وجود اينكه يكي از منابع حكمت اشراق فلسفه ي ارسطويي است.) و با فلسفه ي صدرايي است كه به پايين ترين حد خود مي رسد.
«در ايران چنين معمول است كه در برابر مشائيان(پيروان ارسطو) اشراقيون يا حكماي الهي يا پيروان افلاطون را قرار مي دهند. با اين همه به ندرت مي توان فيلسوفي اشراقي يافت كه از جهاتي پيرو ابن سينا نباشد، هم چنان كه به دشواري مي توان فيلسوفي بوعلي سينايي جست كه انديشه اش به كلي مشائي و بركنار از هر ساحت فكري ديگري باشد.»(18)(منابع و مآخذ ملاصدرا در نوشتن اثر معروف خود «اسفار اربعه»، ابتدا آثار ابن عربي و سهروردي است و بعد آثار ابن سينا و بايد توجه داشت كه اسفار اثري در فلسفه به معناي عام نيست، زيرا اسفار فاقد اقسام رياضيات و طبيعيات و حكمت عملي است و اساسا به فلسفه ي الهي و ابواب آن مي پردازد.(19))
در اين بين معروف ترين كسي كه به شرح بوطيقا مي پردازد، خواجه نصيرالدين طوسي است. او با اينكه در مواردي از اصول اشراقيون پيروي مي كرد، «ولي مفسر حكمت مشائي بود.»(20) حجم وسيعي از كارهاي او را شرح آثار ابن سينا تشكيل مي دهد، از جمله شرحي است كه بر «اشارات و تنبيهات» نوشته است؛ بوطيقاي خواجه نيز تلخيص بوطيقاي ابن سينا است.(21) او كتاب عظيم «اساس الاقتباس» را نيز در فلسفه ي مشائي نوشت؛ و نيز به مانند ديگر حكما بوطيقا را جزيي از منطق مي دانست. او در بحث از محاكات ابتدا خود كلمه ي محاكات را به جاي ممسيس مي آورد و سپس در توضيح آن صحبت از تخيل و كلام مخيل مي كند.
تا اين جا از مهم ترين حكما و كار آن ها صحبت كرديم، ديگراني كه بوده اند يا خود تأثير گذار نبوده اند و يا كارشان در باب بوطيقا چيز قابل ذكري نبوده است. در اين مورد مي توانيم از «ابويعقوب اسحق بن حنين» كه مانند پدرش «حنين بن اسحق» در خدمت عباسيون بود، نام برد كه هر دو دستي در ترجمه داشتند. ابويعقوب، شرحي را كه «اسكندر الافروديسي» نامي بر فن شعر ارسطو نگاشته بود، به عربي ترجمه كرد. تفسير ديگري نيز توسط «ابوالفرج عبدالله بن الطيب الجاثليق»(وفات در سال 435 هجري) كه تقريبا معاصر ابن سينا بود، بر فن شعر نگاشته شد.
در انتهاي اين مبحث سؤال مهمي مطرح مي شود كه با غور در منابع موجود، حساسيت اين سؤال بيش از حد است: چرا با اين همه شرحي كه بر فن شعر نگاشته مي شود، كسي سعي در ترجمه ي حتي يك درام يوناني كه متونش هم موجود بود را به عربي نداشت؟
پينوشتها:
1.اوليري، دليسي، انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي، ترجمه ي احمد آرام، چاپ دوم، مركز نشر دانشگاهي، تهران 1374، ص233.
2.مجموعه مقالات فلسفي، فلسفه در ايران، چاپ سوم، انتشارات حكمت، تهران1363، ص 145.
3.سجادي، سيدجعفر، ديباچه بر حكمت متعاليه، طهوري، 1384، مقدمه ص 8.
4.نقل كرده اند كه حنين بن اسحاق در ازاي هر كتاب که به عربي ترجمه مي كرد، هم وزن آن از مأمون طلا مي گرفت.
5.صفا، ذبيح اله، تاريخ علوم عقلي در جوامع اسلامي، چاپ پنجم، دانشگاه تهران، 1374، ج اول، ص 95.
6.زرين كوب، عبدالحسين، نقد ادبي، چاپ هفتم، اميركبير، تهران1382، ص151.
7.شميسا، سيروس، نقد ادبي، چاپ چهارم، فردوس، تهران 1383، ص46.
8.همان، ص47.
9.شفيعي كدكني، محمدرضا، صور خيال در شعر فارسي، چاپ نهم، انتشارات آگه، 1383، صص 31و30.
10.ارسطو، هنر شاعري(بوطيقا)، ترجمه ي فتح اله مجتبايي، بنگاه نشر انديشه، تهران 1337، پي نوشت ص41.
11.نصري، عبداله، آينه هاي فيلسوف، گفتگوهايي در باب زندگي، آثار و ديدگاه هاي استاد ديناني، چاپ دوم، سروش، تهران 1383، ص100.
12.قفطي، تاريخ الحكما، به كوشش بهين دارائي، چاپ دوم، دانشگاه تهران، 1371، ص381.
13.ارسطو، هنر شاعري، صص23و24.
14.الشفا و المنطق و الشعر، ويرايش و تصحيح عبدالرحمان بدوي، چاپ بيروت.
15.اوروي دمينيك، ابن رشد، ترجمه ي فريدون فاطمي، نشر مركز، تهران 1375، صص72و71.
16.همان، ص73.
17.ارسطو، هنر شاعري، پي نوشت ص 42.
18.شايگان، داريوش، هانري كربن آفاق تفكر معنوي بر اسلام ايراني، ترجمه ي باقر پرهام، چاپ چهارم، نشر پژوهش فرزان، 1385، ص285.
19.سجادي، سيد جعفر، ديباچه بر حكمت متعاليه، همان صص 29 و 30.
20.همان، فلسفه در ايران، ص206.
21.انوار، عبداله، تعليقه بر اساس الاقتباس خواجه نصير، ج2، متن تعليقه، نشر مركز، تهران 1375، ص360.
/ج