گفتگو با رضا بانکي، از کسبه محلي
درآمد
رضا بانكي از جمله هم محلهايهايي است كه از سن 14-13 سالگي، شهيد پاكنژاد را مي شناخته و شاهد بخشهاي مهم زندگي دكتر بوده است. البته خودش عقيده دارد كه دكتر او را به خاطر پدرش دوست مي داشته، اما حضور بانكي در تمام فعاليتهاي ستاد انتخاباتي ايشان، از پيوند عميق تري حكايت دارد، پيوندي كه حالا نيز در فاصله گذر اين همه سال كمرنگ نشده است.
با توجه به اينكه شما در آن زمان تقريباً هر روز آقاي دكتر را مي ديديد، شهيد پاك نژاد را چگونه آدمي ديديد؟
شهيد پاك نژاد خيلي ساده و افتاده حال بودند، با همه مي جوشيدند و دلسوز مردم بودند. هرجا كه بودند در منزل يا مطب فرقي نمي كرد، اگركسي در خيابان به ايشان مراجعه مي كرد ومي گفت كه آقاي دكتر من مريض دارم، بلافاصله به همراه آن شخص مي رفتند و مريض را معاينه مي كردند. من اغلب به مطب آقاي دكتر مي رفتم. يك شب به مطب ايشان رفتم كه خيلي هم خسته بودند، چون آن روز خيلي مريض داشتند. به ايشان گفتم كه اجازه بدهيد تا پولهاي دخلتان را من جمع كنم ديدم هيچ پولي داخل آن نيست گفتم آقاي دكتر در صندوق پول نيست؟! گفتند: اشكالي ندارد. گفتم امروز خيلي مريض داشتيد. گفتند:بله، از بعضي مريض ها پول مي گيرم و به بعضي از مريض ها كه پول نسخه ندارند، پول مي دهم از پول همين بيمارها براي نسخه بعضي ها كه پول ندارند، خرج مي كنم، به همين دليل هم هيچ پولي در صندوق نمي ماند.
اگر كسي در خيابان به آقاي دكتر مراجعه مي کرد و مي خواست همانجا ويزيتش كند وبه او نسخه بدهد، آيا شهيد پاك نژاد معاينه اش مي كرد؟
بله، همانجا به مريض مي دادند اين ماجرا براي خود من اتفاق افتاد. زماني كه مادربزرگم مريض بود از دكتر خواهش كردم تا همراه من براي معاينه ايشان بيايد. آقاي دكتر داشتند به خانه مي رفتند اما درخواست مرا قبول كردند و به خانه مادربزرگم آمدند. مادربزرگم از يك خانواده مذهبي و خيلي مومن بود، هيچ وقت در عمرش دكتر نرفته بود و سنش هم بالا بود. آقاي دكتر گفتند ازايشان بپرس كه به من اجازه مي دهند داخل اتاق بيايم؟ من پرسيدم: بي بي اجازه مي دهيد؟ مادر بزرگ گفت: نه، چون نامحرم است. گفتم آقاي دكتر هستند گفت: نه ايشان مرد هستند و براي من نامحرمند. آقاي دكتر گفتند به ايشان بگو دستشان را از پرده بدهند و من از پشت پرده نبضشان را بگيرم. باز هم از ايشان سؤال كردم ولي اجازه ندادند آقاي دكتر گفتند من كمي اينجا مي نشينم شما از ايشان سؤال كنيد وبه من بگوييد ما همين كار را كرديم تا اينكه آقاي دكتر بيماري تشخيص دادند و نسخه اي برايشان نوشتند.
دكتر در مراودات اجتماعي و در زمينه كمك رساني هاي غير پزشكي به مردم چطور بودند؟
هركس كه با شهيد پاك نژاد صحبتي مي کرد از اخلاق خوب وپسنديده ايشان تعريف مي کرد. دكتر هركاري از دستشان برمي آمد، براي مردم انجام مي دادند. مثلاً يكي از خصايص نيكوي آقاي دكتر اين بود كه اگر كسي براي كار يا رفع مشكلي نامه مي خواست آقاي دكتر اين كاررا مي كردند و كاري نداشتند كه آن مشكل حل شدني هست يا نه.
حضور آقاي دكتر درمراسم اجتماعي- مثل مراسم تدفين و ترحيم يا مراسم عروسي- چطوربود؟
ايشان در اين گونه مراسم شركت مي كردند و اگر به عروسي ها دعوت مي شدند، دعوت را اجابت مي كردند. در ميهماني ها همه به دورشان حلقه مي زدند، بطوري كه كمتر مي توانستيد ايشان را ببينيد. البته دكتر چندان درميهماني ها و عروسي ها نمي ماندند. يك شيريني مي خوردند و مي رفتند، چون وقت نداشتند و مدام به كارهاي مردم رسيدگي مي كردند.
مشغله هاي كاري ايشان چگونه بود؟
شهيد پاك نژاد آنقدر كار داشتند كه به خانواده شان گفته بودندكه هركاري داريد به علي بگوييد، من از بس كار دارم به خانه و زندگي نمي رسم، اگر تلويزيون خراب مي شود يا كاري هست به علي بگوييد، مي فرستد مي آيند و آن را درست مي كنند.
اگر لوله خراب بود به من مي گفتند من به لوله كش مي گفتم و او همه چيز را درست مي كرد.
چيزي از مبارزات انقلابي دكتر به ياد داريد؟
طبيعي است از مبارزات دكتر خيلي گسترده بود چون منزل آقاي دكتر نزديك مسجد حظيره قرار داشت. مسجدي كه به كانون فعاليت هاي انقلابي مردم يزد در ايام انقلاب اسلامي تبديل شد و افرادي همچون شهيد آيت الله صدوقي، فضلا، علما، مردم و كارگران در آن قسمت حضور داشتند. دكتر هم مثل باقي مردم در همه راهپيمايي ها شركت داشتند و پابه پاي مردم حركت مي كردند.
عكس العمل مردم را درروزهاي شهادت دكتر به ياد داريد؟
موقعي كه دكتر پاك نژاد شهيد شدند و اين خبر به يزد رسيد همه مردم شهر ناراحت بودند. ايشان را درهمين مسير تشييع كردند و تا خلد برين همه مردم پياده مي رفتند.
منزل و ستاد انتخاباتي آقاي دكتر دركوچه روبه روي شما بود، از آن روزها هم تعريف كنيد.
آن زمان، هركاري كه براي تبليغ آقاي دكتر از دست ما برمي آمد انجام مي داديم. البته آقاي دكتر تبليغ نمي خواستند همه استان يزد ايشان را مي شناختند. اگر هيچ تبليغي هم برايشان نمي شد، دكتر رأي ميآوردند، چون واقعاً مردم يزد به ايشان علاقه داشتند، آنهم به اين دليل بود كه دكتر خيلي با محبت، نجيب بودند و رفتارشان واقعاً شايسته و پسنديده بود.
عكس و آگهي هم براي تبليغ ايشان پخش مي شد؟
يادم نمي آيد كه در يزد عكسي پخش كرده باشند، ولي بطور مرتب سخنراني مي كردند.
خاطره خاصي از دكتر در ذهنتان هست كه شما را تحت تأثير قرار داده باشد؟
خاطره مهمي كه دارم، به پسر بزرگ شهيد پاك نژاد مربوط است. ايشان بيماري اعصاب داشت، ولي آقاي دكتر بي نهايت دوستشان مي داشت. يك بار دست هادي را گرفته بود تا به خانه ببردش، اما او به پدرش كمي پرخاش كرد.ما مي خواستيم بگوييم كه آقا هادي به بابا چيزي نگو، ولي آقاي دكتر گفتند هيچي نگوييد، بگذاريد هرچه مي خواهد بگويد. او را نوازش مي كردند و مي گفتند هرچه مي خواهي بگو. هرچه هادي تندي مي كرد، باز هم دكتر به او چيزي نمي گفت و با ملايمت با وي برخورد مي کرد تا اينكه راضي اش كرد و به خانه اش برد. آقاي دكتر خيلي براي درمان هادي زحمت كشيدند، حتي فكر مي كنم يك سفر هم به آلمان رفتند تا از پزشكان خارجي كمك بگيرند كه البته حال هادي هم مقداري بهتر شد.
كسي بود كه در اداره خانه و مطب به شهيد پاك نژاد كمك كند؟
بله. ايشان همكاري داشتند كه در سازمان تأمين اجتماعي كارمند بود كه بعد از ايام بازنشستگي، خريدهاي آقاي دكتر را انجام مي داد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46