تاريخچه آزادانديشي و مردم گرائي عرفان ايراني (2)
نمونه هاي والاي آزاد انديشي و مردم گرائي عرفان ايران
فصيح احمد خواني تولد او را در سال 131 هجري ثبت کرده و نوشته است که جد او سروشان والي ولايت قومس(کومش) بوده است.(2)
مي گويند جد اين بينشور بزرگ ايراني سورشان زرتشتي بوده و سپس به دين اسلام درآمده است. چنين مي نمايد که بايزيد در تصوف استاد نداشته و خرقه ي ارادت از دست هيچ يک از مشايخ تصوف نپوشيده است. گروهي او را امي دانسته و نقل کرده اند که بسياري از حقايق( از راه اشراق) بر او کشف مي شد و خود نمي دانست، گروهي ديگر نقل کرده اند که يکصد و سيزده يا سيصد و سه استاد ديده است قدر مسلم اينکه بايزيد از خاندان موبدان عالم و زاهد و متقي و حافظان و ناقلان علوم ايراني مربوط به دوران قبل از اسلام بوده، و از دولت مادرزاد نصيب وافر داشته است. به نقل آورده اند:( چون کار او بلند شد سخن او در حوصله ي اهل ظاهر نمي گنجيد، حاصل هفت بارش از بسطام بيرون کردند. وقتي که وي را از شهر بيرون مي کردند پرسيد، جرم من چيست؟ پاسخ دادند: تو کافري، گفت: خوشا به حال مردم شهري که کافرش من باشم)(3).
به طوري که نوشته اند بايزيد چندين بار به سفر حج رفته و اين سفرها که همراه با رياضت نفس و تهذيب فکر بوده به منظور واقف کردن مردم به مقام والاي انساني و راهنمائي و ارشاد خلق به مردم گرائي انجام گرفته است.
شيخ فريدالدين محمد عطار نيشابوري در تذکرة الاولياء مي نويسد:« نقلست که يک بار قصد سفر حجاز کرد چون بيرون شدي بازگشت. گفتند: هرگز هيچ عزيم، نقض نکرده اي، اين چرا بود؟ گفت:
روي به راه نهادم زنگي ديدم تيغي کشيده که اگر بازگشتي نيکو، والا سرت از تن جدا کنم، پس مرا گفت:« ترکت الله به بسطام و قصد البيت الحرام» خداي را به بسطام بگذاشتي و قصد کعبه کردي...»(4).
و يا اينکه:
« نقلست که گفت مردي در راه حج پيشم آمد، گفت، کجا مي روي؟ گفتم به حج. گفت:
چه داري گفتم دويست درم، گفت: بيا به من ده که صاحب عيالم و هفت بار گرد من درگرد که حج تو اينست: گفت: چنان کردم و بازگشتم. و گفت از نماز جز ايستادگي تن نديدم و از روزه جز گرسنگي نديدم. آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من، و گفت: کمال درجه ي عارف سوزش او بود در محبت»(5).
اين رمز و راز والاي انساني را جلال الدين محمد بلخي( مولوي) آزاد انديش بزرگ ايراني زيسته در قرن هفتم هجري چنين به نظم آورده است:
بايزيد اندر سفر جستي بسي
تا بيابد خضر وقت خود کسي
ديد پيري با قدي همچون هلال
بود در وي فرو گفتار رجال
بايزيد او را چون از اقطاب يافت
مسکنت بنمود و در خدمت شتافت
پيش او بنشست مي پرسيد حال
يافتش درويش و هم صاحب عيال
گفت: عزم تو کجا؟ اي بايزيد!
رخت غربت را کجا خواهي کشيد؟
گفت: قصد کعبه دارم از پگه
گفت: هين با خود چه داري زادره
گفت: دارم از درم نقره دويست
نک ببسته سست بر گوشه ردي است
گفت: طوفي کن بگردم هفت بار
وين نکوتر از طواف حج شمار
و آن درمها پيش من نه اي جواد
دان که حج کردي و شد حاصل مراد
عمره کردي، عمر باقي يافتي
صاف گشتي بر صفا بشتافتي
حق آن حقي که جانت ديده است
که مرا بر بيت خود بگزيده است
کعبه هرچندي که خانه بر اوست
خلقت من نيز خانه سر اوست(6)
تا بکرد آن خانه را در وي نرفت
و ندرين خانه بجز آن حي نرفت
چون مرا ديدي خدا را ديده اي
گرد کعبه صدق بر گرديده اي
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپنداري که حق از من جداست
چشم نيکو باز کن در من نگر
تا ببيني نور حق اندر بشر
کعبه را يک بار « بيتي» گفت يار
گفت:( يا عبدي) مرا هفتاد بار
بايزيدا کعبه را دريافتي
صد بها و عز و صد فر يافتي
بايزيد آن نکته ها را گوش داشت
همچون زرين حلقه اي در گوش داشت
و يا اينکه:
يکي از مريدان در راه مکه نزد او مي رود. هنگام بازگشت دوباره پيش وي درمي آيد و مي گويد که خانه ي کعبه را ديده اما خداوند در آن نبوده است. بايزيد او را مي گويد:« خداوند خانه همواره در راه با تو بوده است».(7)
نمونه هاي ديگري از مردم گرائي بايزيد در اينجا نقل مي شود:
« مسلماني متمکن در بسطام از بايزيد سؤال کرد که:
حد نصاب پرداخت زکات چقدر است؟ بايزيد از او پرسيد، زکات مال تو يا زکات مال من؟ آن شخص جواب داد مگر فرق مي کند؟! گفت: آري. اگر زکات مال تو باشد طبق مقررات اسلام چنين است:( هر دويست درم، پنج درم و...) و اگر زکات مال من باشد:
همه ي مالم به درويش و مستحق تعلق دارد.
زيرا بايزيد در ضمن اشتغال به کار زراعت و دامداري به ارشاد خلق به سوي کمالات معنوي( يعني آزادانديشي و مردم گرائي) مي پرداخته است چنانکه شيخ علاء الدوله ي سمناني عارف سده هفتم و هشتم هجري گفته است:
« از سلطان بايزيد بسطامي حکايت کنند که ديه ها داشته و گوسفندان بسيار اما، ايشان بر يک حال تصرف مي کردند( يعني وقف عالم بوده است) و اگر کسي بي حالت به ايشان اقتدا کند در دنيا تصرف کند و حال او مناسب آن نبوده باشد، زود هلاک مي شود»(8).
يکي ديگر از ويژگي هاي آزادانديشي و مردم گرائي بايزيد بسطامي حمايت از حيوانات است که در اجراي اين هدف از فريضه ي شرعي حج سرباز زده است. اين موضوع را مرحوم حسين مسرور اصفهاني متخلص به « سخنيار» شاعر معاصر به شعر چنين بيان داشته است:
آن شنيدم که صوفي يي عامي
گفت با بايزيد بسطامي
کز چه اي شيخ بهر عرض نياز
به زيارت نمير وي به حجاز؟!
گفت در مذهب مسلماني
حاج را واجب است قرباني
من از آن کار خير بيزارم
که روم جانور بيازارم
زنده اي را شکم کند پاره
تا شکم پر کند شکم باره
سود از زندگي ببايد خواست
که در آن سود بندگان خداست
نمونه هاي زيادي از آزادانديشي و مردم گرائي بايزيد بسطامي هست که در تاريخ عرفان و عرفان ايراني و همچنين کتاب عارفان بزرگ ايراني در بلنداي فکر انساني به تفصيل بيان داشته ام(9). عالي ترين گفته ي او که مورد توجه و استناد عرفان به ويژه شاگردان روحاني او شيخ ابوالحسن خرقاني و شيخ ابوسعيد ابوالخير واقع شده و شيوه ي والاي آزادانديشي و مردم گرائي ايثارگرانه و خود فدائي گسترده اين عارف بزرگوار را روشن مي کند اين است که مي گويد:« مريد من آن است که بر کنار دوزخ بايستد و هرکه را خواهند به دوزخ براند دستش گيرد و به بهشت فرستند، و خود به جاي او به دوزخ رود».
شيخ ابوالحسن خرقاني عارف آزاده و مردم گراي ايراني
در منقولات و حکايات باقي مانده است که شيخ ابوسعيد ابوالخير عارف مشهور و ابوعلي سينا فيلسوف نامي و ناصر خسرو قبادياني علوي، شاعر و متفکر ايراني که معاصر شيخ ابوالحسن خرقاني بوده اند به خرقان رفته و با وي صحبت داشته و مقام معنوي او را ستوده اند. و نيز گفته اند که سلطان محمود پادشاه مقتدر غزنوي به ديدار شيخ ابوالحسن خرقاني رفته و با انکسار بسيار در مقابل قدرت معنوي وي سر فرود آورده و کسب فيض کرده و نصيحت خواسته است که شرح کامل آن در کتاب نورالعلوم کتاب يکتا از عارف بي همتا شيخ ابوالحسن خرقاني و کتاب مقامات شيخ ابوالحسن خرقاني به تفصيل بيان داشته ام.
نمونه هاي آزادانديشي و مردم گرائي شيخ ابوالحسن خرقاني
هرکس که در اين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد. چه آنکس که به درگاه باري تعالي به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد
نگارنده( رفيع) اين مضمون والاي انساني را چنين به نظم درآورده است:
بر سر در خانقاه خرقان
شيخ خرقان به لطف عرفان
اين نکته نوشته بود از مهر
مهر فلک است تالي آن
هرکس که در اين سراد رآيد
گرسنه بود يا که عطشان
مهمان به خوان عارفان است
گرگبر بود يا مسلمان
از مهر به خدمتش بکوشيد
زيرا که هم اوست پيک جانان
شايسته نان بوالحسن هست
آنکس که خداي داده اش زجان
***
آفرين بادا بر اين مکتب که بي شک قرن
چشم گيتي اين چنين الفت از اين مردم نديد
در سالهاي اخير نگارنده از حجة الاسلام محمد خاتمي رئيس جمهور اسلامي ايران درخواست نموده است که اين گفتار والاي جهاني را به عنوان نمونه اي از انديشه والاي بزرگان ايران به سازمان ملل متحد منتقل کرده و به صورت لوحي در محل مخصوص به زبان انگليسي و فارسي منعکس نمايند که خوشبختانه مورد موافقت قرار گرفته و به موجب نامه هايي که به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و مرکز گفتگوي تمدن ها ارسال داشته و رونوشت آن را براي نگارنده( رفيع) ارسال داشته اند و طبق مطالعه و موافقتي که دو مؤسسه فرهنگي مذکور به عمل آورده اند، مقدمات انجام اين درخواست فراهم شده است.
از ديگر سخنان والاي شيخ ابوالحسن خرقاني که معرف آزادانديشي و مردم گرائي جهاني اين عارف والاگهر است به شرح زير بيان مي دارم:
عالم بامداد برخيزد طلب زيادي علم کند، و زاهد طلب زيادتي زهد کند و ابوالحسن در بند آن بود که سروري به دل برادري برساند.
اگر به ترکستان تا به در شام کسي را خاري در انگشت شود آن از آن من است. همچنين از ترک تا شام کسي را قدم در سنگ آيد زيان آن مراست و اگر اندوهي دردلي است آن دل از آن من است.
کاشکي بدل همه ي خلق من بمردمي تا خلق را مرگ نبايستي ديد.
کاشکي عقوبت هم خلق، مرا کردي تا ايشان را دوزخ نبايستي ديد بهترين چيزها دلي است که در وي هيچ بدي نباشد.
اگر سرودي بگويد و به آن حق را خواهد بهتر از آن بود که قرآن بخواند و بدان حق را نخواهد. هرچه براي خدا کني اخلاص است و هرچه براي خلق کني ريا.
هرکه عاشق شد خداي را يافت و هرکه خداي را يافت خود را فراموش کرد.
اين سخن بشنو ز گفت عارفان
آن بزرگان جهان در ملک جان
هرکه عاشق شد خدا را يافت او
چون خدا را يافت بي شک آن زمان
در ره ي خدمت به مردم بي گمان
مي کند خود را فراموش از ميان
(رفيع)
پي نوشت ها :
1. ايالت کومش شامل شهرهاي سمنان، دامغان و شاهرود و بسطام حاليه است که در حال حاضر به عنوان استان سمنان ناميده مي شود.
2. مجمل فصيحي: تأليف فصيح احمد پسر جلال الدين محمد خوافي، به تصحيح محمود فرخ خراساني، جلد اول 203.
3. احياء العلوم و المنقذ من الضلال امام ابوحامد محمد غزالي، صفحه 172.
4. تذکرة الاولياء شيح فريدالدين عطار نيشابوري با مقدمه محمد قزويني صفحه 119.
5. خواجه عبدالله انصاري عارف قرن پنجم هجري و شاگرد نامي شيخ ابوالحسن خرقاني شاگرد روحاني بايزيد بسطامي چنين سروده است: (در راه خدا دو کعبه آمد حاصل/يک کعبه ي صورت است و يک کعبه دل/ تا بتواني زيارت دل ها کني/ کافزون ز هزار کعبه آمد يک دل)
6. عبدالرحمن جامي در نفحات الانس آورده است که محمد فضيل گويد:« عجب مي نمايم از کسي که بيابان ها و وادي ها قطع مي کند تا برسد به خانه ي وي( خانه ي خدا) و آنجا آثار انبياء ببيند، چرا وادي نفس و هوا را قطع نمي کند تا به دل برسد و آثار پروردگار خود ببيند».
7. لسان الطير نظام الدين عليشير نوايي فصل 160-161.
8. چهل مجلس شيخ علاء الدله سمناني تحرير امير اقبال سيستاني به اهتمام رفيع صفحه 101.
9. اين دو کتاب از طرف انتشارات کومش در تهران چاپ و منتشر شده است.
10. اين قصبه در 3 فرسنگي شمال بسطام واقع است و در حال حاضر از توابع شهرستان شاهرود در استان سمنان مي باشد.