مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(3)

يکي از اصولي که در همه ي مکاتب شش گانه هندو، حتي غير آنها پذيرفته شده، قانون « کارما» است. اين اصل مبتني بر اين معناست که نظام طبيعي عالم در نظام اخلاقي جهان نيز منعکس است. هر کردار، گفتار و پنداري، واکنش و تأثيري را در پي دارد که ثمره اش در اين زندگي و يا زندگي هاي بعد پديدار مي گردد. اين نيروي به وجود
شنبه، 1 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(3)

مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(3)
مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(3)


 

نويسنده: مهدي کريمي*




 

انسان و سنت هاي حاکم بر او در يوگا و اسلام
 

يکي از اصولي که در همه ي مکاتب شش گانه هندو، حتي غير آنها پذيرفته شده، قانون « کارما» است. اين اصل مبتني بر اين معناست که نظام طبيعي عالم در نظام اخلاقي جهان نيز منعکس است. هر کردار، گفتار و پنداري، واکنش و تأثيري را در پي دارد که ثمره اش در اين زندگي و يا زندگي هاي بعد پديدار مي گردد. اين نيروي به وجود آمده از عمل را « ادريشتا»، يعني نيروي نامريي يا اپوروا يعني نيروي نوظهور مي گفتند.
قانون کارما پا را از اين حد نيز فراتر گذاشته و چنين انديشه اي را مي پروراند که خود انسان نيز محصول کردارها و اعمال زندگي هاي پيشين است. مرگ پايان کار نيست، بلکه آغاز سرنوشتي ديگر است. مادام که انسان به معرفت مطلق و وارستگي کامل نائل نشود، از گردونه مرگ و حيات نجات نخواهد يافت.(1) روح آدمي از زماني بي آغاز در چرخ بازپيدايي محصور شده و هر دم از قالبي به قالب ديگر درمي آيد. تجارب و اعمالي که مي اندوزد، چون نيروهايي نهفته موجب حيات نو او مي شوند که تمام لذت و عذاب و زيبايي و زشتي و حتي طول عمر او را در پي مي آورند.(2) اين سرگرداني انسان در مراتب هستي، امري حتمي و جبري است که آن را « سمساره» مي نامند.(3)
در واقع، بحث آزادي و نجات که در تمامي مکاتب هندو پذيرفته شده است، از همين جا شکل مي گيرد. در ديدگاه اين مکاتب، هدف غائي حيات انسان آزادي او از « سمساره» با رسيدن به وارستگي مطلق و بي تعلقي کامل به خواطر دنيا است. اما نکته مهمي که در اينجا وجود دارد اين است که در فلسفه سانکهيه قانون« کرمه» حتي بر فعل الاهي نيز مسلط است و بر او نيز چيره مي باشد.
در مقابل، قرآن کريم همان گونه که از قوانين محکم و غيرقابل تخلّفي در طبيعت ياد مي کند، براي حيات فردي و اجتماعي انسان ها نيز قوانين حاکمي را قايل است. اين قوانين بر همه امور و شئون انسان ها مسلط بوده و در فرهنگ قرآني به نام « سنّت» خوانده مي شود. اين واژه در لغت به معناي طريقه، سيره و راه و روش است(4) و بارها در قرآن با تعابيري مانند سنّت ابتلاء( آزمايش) سنّت استدراج، سنّت هدايت، سنّت نصرت و ... مورد تأکيد قرار گرفته است. در اينجا تذکر سه نکته لازم است:
1. اين سنت ها از جانب خداوند و بدون تغيير مي باشند:« سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلاً»(فتح:23)
2. برخي از سنّت ها به جعل الاهي بر برخي ديگر حاکميت دارند.(5) يعني اگر سنت حاکم و برتري وجود داشته باشد، سنت ديگر را تحت الشعاع خود قرار داده و از تأثير آن ممانعت مي کند. براي مثال، سنت عذاب الاهي در برخي آيات شريفه با سنت پذيرش توبه خنثي مي گردد.« ما کان الله معذبهم و هم يستغفرون»( انفال:33)
3. بعضي از سنت ها به حيات فردي و بعضي به حيات اجتماعي انسان ها مربوط مي شوند.
4. اختيار انسان در به حرکت آمدن سنن الاهي، نقش تام و تمامي دارد؛ زيرا انسان است که با عملکرد خويش زمينه اجراي سنت هاي مختلف را فراهم مي آورد.(6) آري« انسان تنها موجود طبيعي است که زنجير کور عليت را مي تواند از دست و پاي انديشه و عمل خويش باز کند و از جبر حاکم بر تمام پديده ها خود را رها سازد. خود حلقه اي از اين زنجير لايتناهي است. خود معلول جبري علت طبيعي است، اما معلول طبيعي خويش را مي تواند تغيير دهد، بيارايد، بيافريند و آن چنانکه مي خواهد انتخاب کند.»(7)
در اين بخش نيز برتري و تعالي مطلق انديشه اسلامي جاي هيچ سخني را باقي نمي گذارد. اين مطلب علاوه بر بطلان بسياري از انديشه هاي هندويي مانند تناسخ است که دلايل مسلم عقلي بر رد آن دلالت مي کند و حکماي اسلامي نيز در اين زمينه مکتوبات فراواني دارند که خواننده را به نگاشت هاي علم کلام ارجاع مي دهيم.

انسان در دنيا
 

بي ترديد يکي از مهم ترين و تأثيرگذارترين اشتباهات فلسفه هاي رايج غربي اين است که انسان را صرفاً به عنوان يک « پديده» و بدون توجه به علت فاعلي و خالق و نيز بي ارتباط و منقطع با غايت و هدف نهايي او مورد بررسي قرار مي دهند. حال آنکه، در انسان شناسي ديني و به ويژه اسلامي، آدمي موجودي است که با خدا ارتباط وجودي دارد و حرکت او به سوي هدفي خاص است. قرآن کريم ارتباط انسان را با خدا در اين دنيا، نزديک تر از هر چيز ديگر حتي رگ گردنش به او مي داند:« نحن أقرب إليه من حبل الوريد:(ق: 16) و غايت تلاش و حرکت انسان را برترين موجود يعني « خدا» معرفي مي نمايد:« يا أيها الانسان انک کادح إلي ربک کدحاً فملاقيه»( انشقاق:6). پس هم مبدأ و هم غايت و منتها( بقره:156) و هم أقرب امور به انسان خداست و خدا هرگز از آدمي منقطع نيست.
اما اين تمام کلام نيست. « انسان» در نظر قرآن خليفه خدا« در زمين» دانسته شده است. « و إذ قال ربک للملائکه إني جاعلُ في الأرض خليفه»( بقره:30) اين واژه در لغت به معناي پشت سرآمدن و جانشين شدن و از پي چيزي درآمدن است.(8) با تأمل در اين تعبير روشن مي گردد که خليفه خدا قائم مقام اوست. پس بيش ترين ارتباط و سنخيت را با خداوند دارد. به همين جهت، ارزشمند و والا مرتبه است. قرآن براي اشاره به شأن والاي انسان از واژه « کرامت» بهره مي برد. همين امر موجب برخوردار شدن آنها از نعمت الاهي گرديده است:« و لقد کرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي کثيرٍ ممن خلقنا تفضيلاً»(اسراء:70)
در نتيجه، مي توان ادعا نمود که انسان در دنيا بر پايه توجه به کرامت خويش است که به جايگاه واقعي خود دست مي يابد آنچه در سقوط انسان نقش بسزايي دارد، بي توجهي و غفلت از جايگاه دنيا در نظام هستي است. خداي سبحان در توصيف زندگي دنيوي، آن را لهو و لعب برمي شمرد:« إنما الحيوة الدنيا لعب و لهو»( محمد: 36). علامه طباطبائي در توضيح و شرح اين آيه مي فرمايد:« لعب فعلي است، غايتي جز خيال ندارد و لهو هر چيزي است که انسان را به خود مشغول سازد و موجب فراموشي گردد. بنابراين، آيه بدان اشاره دارد که زندگي دنيايي،که همان تعلّق نفس به بدن و توسيط بدن در طريق تحصيل کمالات است، انسان را به خويش مشغول مي دارد و موجب فراموشي مي گردد. منشأ اين فراموشي آن است که زندگي دنيايي روح را چنان مي فريبد که خود را با بدن متحد مي پندارد... و به هر چيز که روي مي نمايد، جز به مقاصد خياليه و آرزوهاي وهميه نيست.»(9) در آيات ديگري از قرآن نيز، زندگي دنيوي متاع، متاع الغرور و زينت( کهف:7؛ لقمان:33؛ مؤمن: 39) دانسته شده است که همگي به اين معنا اشاره دارد که اگر انسان، دنيا را بذاته محبوب بدارد و تمام توجه و رغبت قلب خود را به آن معطوف سازد، دچار زياني بزرگ گرديده و فريب آن را خورده است. نتيجه اينکه انسان در زندگي دنيوي هم بايد بر پايه نظر به سوي تکامل خويش حرکت کند. حقيقت و کرامت خود را بيابد و کشف نمايد. واقعيت دنيا را درک کند و هم اعمال خويش را به جهت کمال واقعي اش سوق دهد.
اما چنان که گذشت، در نظام انديشه يوگا- سانکهيه، نرسيدن انسان به حقيقت موجب عذاب او در چرخه بازپيدايي مي گردد. اين برترين رنج براي انسان است. رهايي از اين امر، چندان داراي اهميت است که برخي بر اين باورند که انساني که يوگا آن را به تصوير مي کشد، سرانجام از نظام اخلاقي فاصله مي گيرد؛ زيرا ايشان اعتراف دارند که پيوستن به لايتناهي، يک امر فکري و ذهني است که هيچ رابطه با عمل و اخلاق ندارد. اعراض از دنيا يعني کنار گذاردن هر عمل نيک و بد. در اوپانيشاد آمده است:« فنا ناپذير نه بيم و ترس از بدي که مرکتب شده و نه اميد و آرزو از نيکي که انجام داده. نه اين و نه آن، هيچ کدام بر آن حاکم نيست.»(10)
بعضي نيز در تثبيت اين مطلب اين گونه مي نويسند:
روش گيتا در انجام آداب يوگا با يوگاي کلاسيک پتنجلي متفاوت است.(11) گيتا راهي معتدل براي زدودن دل از پليدي ها پي مي گيرد و انسان را از افراط و تفريط برحذر مي دارد. اما در يوگاي کلاسيک، روشي افراط آميز و حتي غيرانساني در رياضات پيش گرفته مي شود. کوچک ترين توجهي به احتياجي طبيعي انسان نمي شود. در يوگاي پتنجلي، انسان درست عکس آن چيزي مي شود که هست؛ يعني خلوت گزيني سکون و اعتکاف جايگزين تحرک عادي بدن مي شود حبس دم و ... جاي تنفس طبيعي و متشتت انسان را مي گيرد و خاموشي افکار و ايجاد جريان يک پارچه حواس، که براي سالک در حالت مراقبه حاصل مي شود، جايگزين انديشه جوال و تيزرو مي گردد.(12)
اما اسلام هرگز انسان را از نظام اخلاقي جدا نمي کند، بلکه همواره تأکيد دارد که پيامبران، مردم را به رها ساختن پليدي هاي نفساني فرامي خواندند، و از اهداف انبياء، « تزکيه» و تقوا بوده است؛ چرا که تا انسان ها از درون ساخته نشوند و قلب آنها از خودخواهي ها آزاد نشود، نمي توانند به کمال برسند. آن کسي که به مرحله سلامت نفس نرسد، در روز حساب و ميزان از تبهکاران است. قرآن مجيد مي فرمايد:« يوم لا ينفع مالٌ و لا بنون الا من أتي الله بقلبٍ سليم»( شعرا:89)؛ روزي که هيچ مال و فرزندي سود نمي دهد، مگر کسي که با دلي پاک به سوي خدا آيد.»
يعني تنها دل سالم و بي آلايش سودمند است.(13)
از اين رو، با اندک توجهي به آيات سوره شمس در خصوص تزکيه و تهذيب نفس، کاملاً مشهود است که در نگاه قرآن« رستگاري» مبتني بر تزکيه و تهذيب نفس است: « قد أفلح من زکيها و قد خاب من دسيها»(شمس: 9-10)؛ هرکس جان را پاک گردانيد، قطعاً رستگار شد و هر که آلوده اش ساخت، قطعاً درباخت. طبرسي مي فرمايد: در آيات مذکور اهميت « فلاح» به واسطه « تزکيه» معلوم مي شود؛ زيرا پس از چندين سوگند به امر فلاح اشاره شده و مقصود از تزکيه، تطهير و اصلاح نفس است که به واسطه اطاعت خدا و انجام اعمال صالح انجام مي شود.(14)
حضرت علي(ع) جان آدمي را تشبيه به کشتزاري مي کند که اگر آب زلال فضايل اخلاقي آن را سيراب نکند، سبزي و شادابي از آن رخت بر بسته و محصولي نخواهد آورد. آنجا که فرمود:« انسان شديداً نيازمند به تربيت و اصلاح خويش است، همان گونه که کشتزار تشنه ي آب باران است.»(15)

پي نوشت:
 

*دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
1. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ص 21.
2. اساس اين پاداش و عقاب را در آثار کهن هندو، نظام عالم « رتيا» مي دانستند که بعدها به مفهوم دارما dharma تبديل شد.
3. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ص 22.
4. المنجد.
5. عبدالله نصري، مباني انسان شناسي در قرآن، ص 428.
6. سيدمحسن ميرباقري، سيماي انسان مختار در قرآن، ص 60-62.
7. علي شريعتي، انسان، ص 145.
8. دهخدا ذيل همين واژه.
9. احمد واعظي، انسان از آغاز تا انجام، ص 51.
10. آلبرت شوايتزر، متفکرين بزرگ هند، ترجمه علي اکبر بامداد، ص 45.
11. P.T.Raju,Structural Depth of Indian Thought, p6.
12. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ص 310.
13. محمدرضا مهدوي کني، نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، ص 41.
14. علي بن حسن طبرسي، مجمع البيان، علي بن حسن طبرسي، ج 10، ص 755.
15. ان بذوي العقول من الحاجه الي الادب کما يفمأ الزرع الي المطر/ محمدرضا مهدوي کني، نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، ص 13؛ عبدالواحد تميمي آمدي، غرر الحکم، ج 1، ص 224.
 

منبع: نشريه معرفت اديان شماره 2



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.