قوانين حاکم برنفس انسان وتربيت ديني (1)
درگفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد غروي
اشاره:
آيا درعلم النفس اسلامي گرايش انسان به دين تلقي شده است ودرنتيجه آن گرايش درسرشت اوريشه دارد يا چون انسان عاقل است به خدا ودين روي مي آورد ورهنمون شدن اوبه سوي خدا ودين ، جنبه ي عقلاني دارد؟
يعني آيا افزودن برشناخت فطري، ايشان گرايش فطري را نيز قبول دارند؟
پس آيا اقامه وجه به سوي دين،همان گرايش به خداوند است؟
آيا قوايي در نفس انسان وجود دارد که رابطه اي با دين داري گرايش انسان به دين داشته باشد؟ اگر چنين قوايي وجود دارد؟ کدام يک از آنها نقش بيشتري در گرايش انسان به دين دارد وچگونه مي توان اين قوا يا قوه خاص را تقويت کرد؟
مگر گرايش ، با خود عقل مرتبط است؟
حال سر آغاز اين کجاست؟ از نظر بزرگان، ابتداي آن عقل نظري است. عقل عملي را نيز با توجه به ديدگاهي که دارند، به دوصورت تبيين مي کنند؛ بعضي مي پندارند آن بخش عقلاني انسان که درگير «هست ها» مي باشد، عقل نظري وآنچه که درگير ارزش ها وبايدها ونبايدهاست،عقل عملي است. اما به توجه به شواهدي که از عبارت هاي صدرالمتألهين وشيخ الرئيس وجود دارد،عقل نظري هم عهده دار درک هست هاست وهم عهده دار درک ارزش ها وضد ارزش ها. پس دراين صورت عقل عملي چه معنايي پيدا مي کند؟ عقل عملي اين است که انسان بتواند براساس آنچه انديشيده ومعرفت پيدا کرده است وبراساس آن چيزي که به منزله ارزش پنداشته وعقل به آن دست يافته است، عمل کند. يعني بعد اجرايي مرتبه ي انساني انسان، عقل عملي نام دارد. اگربخواهيم اين را ترسيم کنم، چنين است که فرض کنيد من بر اساس عقل به خدا اعتقاد پيدا کردم ومتوجه شدم که همه چيز از اوست وبه اوگرايش پيدا کردم. درنتيجه،فهميدم که بايد درمقابل اوعبوديت کنم. همچنين چيزهاي ديگري از نظر عقلي برايم روشن شد مانند اينکه انسان موجود بسيار پيچيده اي است وبراي کمال خلق شده است.تا اينکه برسم به اينجا که خداوند بايد انبيا را فرستاده باشد و... اگر توانستم براساس اين عقل عمل کنم وهواها وانگيزه ها وزندگي خودم را مديريت کنم، از مرتبت خوب عقل عمل برخوردارم .بزرگان عقل عملي را اين گونه تلقي مي کنند واين فرق دارد با اينکه عقل عملي يعني آن عقلي که درواقع هستي ها ونيستي ها ومانند آن را درک مي کند.بعد هم مدعي شويم که اين،دو دستگاه نيست ويک دستگاه است؛زيرا برخي اين گونه تصور کردند؛ درحالي که اين طور نيست.آنچه گفتيم هم درکلمات مختلف شيخ الرئيس هست وهم درکلمات صدرالمتألهين.وهم ديگران که عقل عملي را آن طور نمي دانند؛ شاهدش اين است که وقتي شئون عقل عملي را مطرح مي کنند،يک شئون ديگري را مطرح مي کنند که با جنبه هاي عقل نظري فرق مي کند.البته بعضي از شئوني را که مطرح مي کنند، ممکن است جنبه ي عرفاني يا اخلاقي داشته باشد. پس درارتباط با شناخت ها وبه ويژه شناخت هاي عقلاني وشناخت خدا ومسائلي جهان بيني که پشتوانه دين داري ما ودر واقع ريشه دين ودين داري ماست،فيلسوفان عقل نظري را درگير مي دانند. بعد از عقل نظري که در حد معرفت است، اينکه من به اين معرفت پيوند قلبي پيداکنم وملتزم شوم، به گونه اي که رفتار وزندگي خود را براين اساس برنامه ريزي ومديريت کنم، اين مربوط به عقل عملي است.بنابراين، ازنظر اين بزرگان عقل نظري درمرحله اول وعقل عملي درمرتبه دوم است. که درگير مسائل مربوط به دين داري است.اگر ما اين مهندسي خاص را درارتباط با قوا بپذيريم- البته ممکن است کسي درباره قواي نفس درمباحث فلسفي نظر ديگري داشته باشد- بي شک آنچه که درمرحله اول درگير است عقل نظري وآنچه درمرحله دوم درگير است عقل عملي است.اگر درکلمات اين فيلسوفان کاوش کنيد، درمي يابيد که تقوا يا ورع از نظر ما از شئون عقل عملي است واين موافق تعابير ديني نيز مي باشد.
به نظرمن، عقل عملي برمبناي آنچه که ايشان مي گويند، همان چيزي است که از بسياري از روايات استفاده مي شود. شما عقل را در مقابل جهل مي بينيد.جنود عقل تمام جنودي است که در تمام عمل است؛ اوصاف کمالي انسان مانند شجاعت وعدالت را به معناي خاص آن مطرح مي کنند؛ درمقابل حلم وتواضع جهل است .اينجا عقل دربرابر جهل معنايي است که بزرگان از آن با عنوان عقل عملي يادمي کنند.
جهل همان است که در فارسي به آن ناداني مي گوييم.ناداني به اين معنا نيست که نمي داند؛چون مي گويد ناداني کردم اين کار را انجام دادم؛با اينکه مي دانستم ،ولي ناداني کردم. يعني معرفت داشته است،اما انگيزه هاي ديگر را نتوانسته کنترل کند. درنتيجه آنها براو حاکم شده وبراساس آن کاري انجام داده است.وحالا پشيمان است ومي گويد ناداني کردم.
آيا منظور از جهالت، همان جنبه عملي جهل است؟
حال سؤال اين است که چگونه مي توان اين قوا را که هر يک به گونه اي دردين داري انسان نقش دارد، تقويت کرد؟
مرحله دوم اين است که درک هاي عقلاني انسان اين گونه نيست که با ديگر ابعاد وجودي او بي ارتباط باشد.وقتي انسان چيزي را مي بيند ،مي خواهد به دنبال آن حرکت کند ونمي تواند نسبت به آنها بي تفاوت باشد. براي مثال، من الان تشخيص مي دهم که بيرون از اينجا خطري براي من پيش مي آيد. خود را در معرض خطر قرار نمي دهم يا اگر ضرورتي هم داشته باشد،خودم را براي مواجهه آماده مي کنم تا بتوانم از خطر دوري کنم. اين طور نيست که بعد شناختي انسان با ديگر ابعاد وجودي او بي ارتباط باشد، بلکه با جنبه هاي عاطفي وعملي انسان ارتباط محکم و مستحکم دارد. بنابراين،انسان از يکپارچگي برخورداراست ونمي توان جنبه هاي مختلف او را تفکيک کرد.آن چيزي که مي توان جنبه دين داري انسان را تقويت کند، اين است که انسان به مقتضيات دين ودين داري ملتزم باشد.يعني دربعد عاطفي ورفتاري انسان پايبند باشد وعمل کند تا آن عقيده تقويت شود. يعني حتي شناخت و آن انگيزه اي که درارتباط با شناخت حاصل شد ، تقويت شود.به بيان ديگر، اگر بخواهيم جنبه هاي دين داري خودمان را آن هم دراين چارچوب تقويت کنيم،بايدهم عقل نظري وهم عقل عملي راتقويت کنيم.
نظام هاي تربيت ديني نيزبايد اين گونه باشد.يعني براي برنامه ريزي بايد اين دوجنبه را تقويت کنيم.ابعاد بينشي ، عاطفي ورفتاري، هر کدام تکميل کننده، وتقويت کننده وحراست کننده يکديگرهستند. يعني اگر من يک فکري را باور داشتم وآن فکر عواطف ورفتار مرا درگير کرد،درمقام عمل ومتناسب با اين عمل کردن،هم بعد عاطفي من تقويت مي شود.هم بعدشناختي. از طرف ديگر، يک مرتبه اي مي تواند تأثير داشته باشد دراينکه عواطف ورفتار را به وجود آورد ودر مرتبه ي بعد هر کدام از آنها مي تواند سبب تقويت بعد شناختي شود؛ «واعبد ربک حتي ياتيک اليقين». لذا مسيحيان براين باورند که براي اثبات مسائل اعتقادي از راه عقل،ابتدا بايد ايمان بياوريد، حتي اگر يقين نداشته باشيد. البته ايمان به چيزي که انسان درباره آن ترديد دارد، مشکل است، ولي وقتي کم کم انسان به خود القا کرد وبه دنبالش رفتار متناسب با آن انجام داد، به دنبالش يقين هم مي آيد.به عبارت ديگر،کساني که به دنبال شهوات مي روند، هر مرتبه اي که از گناه سبب دوري آنها از دين داري درابعاد نظري وعملي مي شود. اين تغبير درآيات قرآني نيز آمده است: « ثم کان عاقبه الذين اساء وا السواي ان کذبوا بايات الله وکانوا بها يستهزئون».در روايات هم آمده است که هر گناهي يک لکه سياه درقلب است، باهر گناه اين لکه زياد مي شود ؛تا آنجا که همه قلب را فرا مي گيرد. وقتي همه قلب را گرفت،برقلب آنها مهر خورده مي شود. «طبع الله علي قلوبهم» وقتي قلب مهر خورد، صحبت واستدلال شما هيچ اثري نخواهد داشت.اگرصحبت کنيد، صحبت تان را نمي شنوند واگر هم بشنوند، زود آن را دفع مي کنند .چنين حرفي درفضاي ذهني ورواني مخاطب وارد نمي شود. بنابراين، اگر بخواهيم دين داري را تقويت کنيم، لازمه اش اين است که هر دو بعد از راه هاي مختلفي که وجود دارد، تقويت مي شود.
بعضي گفته اند که اگر ما حقيقت را بشناسيم، چون حقيقت زيباست وانسان گرايش به زيبايي دارد، خود به خود به حقيقت گرايش پيدا مي کنيم.
خدا را اگر بشناسيم، چون خداوند زيباست وانسان به زيبايي گرايش دارد؛يا برخي از فيلسوفان قديم پيشنهاد مي کنند اين است که معرفت را تقويت کنيد تا انسان عملاً به سمت خوبي حرکت کند؛ آيا درباره ي اين مسئله در فلسفه اسلامي بحثي وجود دارد؟
آيا در نفس انسان قوايي وجود دارد که با گرايش به دين ناسازگار باشد؟ اگر چنين قوايي هست،چگونه مي توان آنها را تضعيف کرد؟
يک رويکرد ديگر اين است که انسان دشمني ندارد.به عبارت ديگر، انسان انگيزه هاي مختلفي دارد وبا توجه به نيازهايش نيز بايد اين انگيزه ها در درونش باشد. انسان عواطف مختلف دارد؛ انگيزه هاي طبيعي و رواني مختلف دارد که بايد آنها را بر اساس انسانيت انسان چه در بعد تشريع با هم تضاد وتناقض داشته باشند.
انسان اگرخود رابشناسد وبداند که از کجا بايد دستور بگيرد وچگونه وبرچه اساسي عمل کند، تکليفش روشن مي شود، وقتي قرار است معرفت وانگيزه هاي برتر وجودي انسان برجسته شود، اختيارانسان نيز بايد دراين جهت باشد تا به کمال خود برسد.البته دراين دنيا هم بايد باشد؛ وقتي دراين دنيا باشد، مقتضياتي نيز دارد. بنابراين، آن انگيزه ها و اين مقتضيات بايد درست مديريت شود.پس غذا خوردن انسان هم مي تواند عبادت باشد؛درعين حالي که از غذا لذت مي بريم.از مباشرت جنسي لذت مي بريم،ولي مي تواند عبادت هم باشد.گفته مي شود که با همسر وفرزندان چنين رفتاري داشته باشيد؛ اما همه اينها مي تواند عبادت وبندگي هم باشد.همان طوري که در قيامت هم اين گونه نيست که شما را با عقل نعمت دهند، آنجا هم انواع خوردني ونوشيدني ها داده مي شود.اگراين مأکولات ومشروبات مزاحم باشد،ديگر معنا ندارد. همين نعمت ها باشد .اگر بگوييد لازمه ي زندگي دنيا اين است که اين مأکولات ومشروبات وغيره باشد،پس چرا همين ها در آخرت هست؟
پس به اين معنا،هيچ يک از قواي انسان با گرايش به دين ناسازگار نيست؟
انگيزه اي که ما رابه سمت انحراف مي کشانداز کجا به وجود مي آيد؟
کدام يک از صفات وخلق هاي انسان، التزام وگرايش به دين را در او تسهيل وکدام يک اين التزام وگرايش را دشوار مي کند؟ براي مثال آيا مي توانيم بگوييم کسي که بردبارتر وصبورتر است ،به دين دار شدن نزديک تر ويا کسي که حيا وشرم کمتري دارد از دين داري دورتر است؟ آيا درعلم النفس دراين باره چيزي وجود دارد ياخير؟
نکته ديگر اينکه دست کم برخي از ارزش هاي اخلاقي مي تواند با دين داري جمع شود ودرافراد غير دين دار هم باشد؛ يعني اين طور نيست که ارزش هاي اخلاقي صرفاً مختص به دين داران باشد وتنها کسي که پايبند به ارزش هاي اخلاقي باشد دين داراست.ما ارزش هاي اخلاقي را جزو شئون دين داري مي دانيم، ولي اين طور نيست که هر کسي که به اين ارزش ها پايبند باشد، او را دين دار تلقي کنيم. محور وعمود دين داري عقايد واعتقادات است وبعد از آن مسائل ديگر مطرح است.
به نظر مي رسد ارزش هاي اخلاقي زمينه مساعدي است براي اينکه انسان دين را به منزله دين قبول کند؛ يعني زمينه ي خوبي است براي اينکه اگر انسان درباره دين داري، حق برايش روشن شود، به آن تمکين کند.
مثلاً اگر روحيه، روحيه تواضع باشد وانسان تکبر نداشته باشد، زمينه براي پذيرش دين فراهم تراست.اصولاً ارزش هاي اخلاقي دربرابر لجام گسيختگي است ودين نيز خواه ناخواه محدويت هايي را براي انسان فراهم مي آورد. گاهي که انسان دربرابر دين مقاومت مي کند، مي بيند يک التزاماتي دارد واين التزامات با خواهش هاي نفساني او سازگار نيست. بنابراين، کسي که به ارزش هاي اخلاقي آراسته شد، زمينه براي دين داري او فراهم است؛ زيرا آن سدها وموانع وجود ندارد يا خيلي کمتر است .ازاين روي، ارزش هاي اخلاقي جزو مؤلفه هاي دين داري است، ولي از مؤلفه هاي درجه يک نيست.مؤلفه هاي درجه يک اعتقادات والتزام به واجبات ومحرمات است. پس اين ارزش هاجزو مؤلفه هاي دين داري وتعهد انسان فراهم مي کند. کسي که آراسته به ارزش هاي اخلاقي است، زمينه ي پذيرش دين براي او وملتزم شدن به لوازم دين براي او بسيار سهل است.گاهي حتي دين داراني که مرتبه ي دين داريشان بسيار ضعيف است، دربرابر برخي از بايدها ونبايدها مقاومت دارند؛زيرا با خواهش هاي نفساني آنها سازگار نيست. گاهي همين مسئله زمينه مي شود براي اينکه مسائل اعتقادي آنها ضعيف شود.وحتي کم کم انکار کنند؛ «ثم کان عاقبه الذين اساء وا السوء ان کذبوا بايات الله وکانوا بها يستهزئون».
براي مثال، ويژگي حياي مثبت- نه حياي منفي- انسا ن را به مفاهيم ديني نزديک مي کند وجلوي برخي از لجام گسيختگي ها وهتک حريم ها را مي گيرد.بنابراين،هرکدام از مفاهيم اخلاقي با دين ودين داري رابطه مثبتي دارند. حتي کسي که باورهاي ديني ندارد، زمينه وظرفيت لازم را براي پذيرش دين دارد؛ زيرا وقتي حقايق براي آنها مطرح مي شود، به راحتي آن را مي پذيرد. بسياري از مقاومت هادربرابر عقايد وباورهاي ديني، ازهمين ويژگي هاي اخلاقي نشئت مي گيرد. خداوند در قرآن مي فرمايد: « ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين» اين کتاب با اينکه براي هدايت است، ولي هدي اللمتقين، يعني کساني که يک طرفيتي دارند، وقتي پذيرفتند، اين زمينه مي شود براي اينکه مراتب عالي تري به دست آورند.
]منبع:تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر؛گفتگو ها، جمعی از نویسندگان ، انتشاراتموسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره ،1388