دينداري درست
سه مرتبه دينداري
تقدم شريعت
درک و فهم سخن، در مدرسه حاصل مي گردد. آنگاه پاي در راه خدا نهند و دست طلب به دامن استاد دانا زنند و آنچه از علم طريقت لازم است از وي يادگيرند. (3)
پيروي از شريعت و ترک بدعت
و تو را به يقين معلوم است که همه آنها بر حق نيستند؛ چرا که حق يکي بيش نيست و چون به يقين دانستي که جمله بر حق نيستند، و جمله مدعي حقيقت هستند، اکنون اگر اعتماد بر عقل و علم خود کني، و خود را بحق نام نهي، يکي از آنان خواهي بود.
احتياط از دست مده؛ يعني شريعت را فرو مگذار که هرکس که شريعت را فرود گذارد، البته پشيمان شود و آن که نفس خود را از گناه باز ندارد و احتياط و دور انديشي به کار نبدد، هر آينه (4) هواي نفس بر او غالب خواهد آمد و او را در دنيا و آخرت زيان ديده خواهد کرد. (5)
طهارت شريعت و حقيقت
ساختن باطن خود از اعمال ناپسند و اخلاق نکوهيده واصاف زشت. و طهارت حقيقي، از پليدي هاي هستي و خودپرستي رها شدن است. (6)
ترک اباحي گري
جمله نغز : حقيقت، درياست و شريعت کشتي، در دريا نشيني بي کشتي به چه پشتي؟(8)
شريعت مقدمه واجب سير و سلوک
معارف هرکه از حدود شرع در گذرد، در خطر هلاک افتد (11)
صراط شريعت بسيار باريک تر و پرخطرتر از صراط آن جهاني است. پس بايد که اندر همه احوال چنان باشي که اگر از احوال رفيع (12) و مقامات خطير (13) بازماني و بيفتي، اندر ميدان شريعت افتي (14)
نزديکي به خداوند، تکليف بيشتر
دوري از ظاهرپرستي
ظاهر بين همچون مردي باشد که بر دريا گذرد بر روي آب؛ از درّ و گوهرها چه خبر دارد؟ مرد غوّاص بايد به قعر دريا رود تا از درّ و جواهر آن خبر يابد، و از آب تلخ و شور و شيرين و معدن درّ و زخم نهنگان، و جنبندگان دريا، و از نفع و ضرّ آن تجربه کرده باشد، و هزار بار جان در خظر نهاده باشد، و قصد درّ يتيم (16) کرده باشد، و چندبار از روي آب به قعر دريا فرو شده باشد، و سنگ ريزه آن و گوش ماهي و استخوان و خاشاک آن بگذاشته باشد، و چند هزار مرواريد خرد و بزرگ، و صدف، و سنگ، و ريگ، و دلوهاي (17) نامرادي از قعر دريا به ساحل آن کشيده باشد، تا آنگاه که نيک از بد بازشناسد، و ظاهر از باطن باز داند، و در از سنگ بازشناسد، و وسواس از يقين بازداند، و اخلاص از ريا بازشناسد، و حق از باطل بازشناسد.
و تا مرد را چشم ظاهر نپوشانند، و چشم باطن وي را سرمه حقيقت درنکشند، و تا ديده باطن وي، به عيب ظاهر ديدن، بينا نگردد، هرگز از اسرار حق و حقيقت بويي به وي نرسد، و هرچه او کند، و گويد همه کفر باشد نه توحيد.
مرد ظاهر بين همچون ناديده اي باشد که هرگز در باغ ملوک و پادشاهان وسلاطين نرسيده باشد؛ چون در باغ ايشان رود، گرد بر گرد تخت و دکان هاي او بن هاي خار بيند، گويد: اين چيست؟ اينجا اين همه خار کشته اند! و سرّ آن نداند، و از باطن آن خار خبر ندارد که در وي چه تعبيه است، و او در باطن چه دارد.
اما وقت بهار که وعده باشد که آن خارها سرّ خويش آشکارا کند، و آنچه در باطن دارد به صحرا نهد، و رنگ و بوي و ذات خويش از باطن به ظاهر آرد، و آنچه از اسرار که در وي تعبيه است آشکارا کند، ناديده در آن وقت، انگشت حيرت در دندان ملامت گيرد، و گويد: آن چه که من مي گفتم؟ اين خار خود اين چنين گل در باطن داشته است، و من از سرّ او بي خبر! (18)
پي نوشت:
1- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل) ص 26.
2- مجاهده: جهاد با نفس،
3- انسان کمل(بازنويسي الانسان الکامل)، ص 63.
4- هر آينه: حتماً به يقين.
5- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل)، ص 139.
6- حسن دل، ص 63.
7- چراغ راه دينداري (بازنويسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه) ص 68.
8- پشت: پشتوانه: مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص416.
9- منزل: محل فرود آمدن، جايي که مسافران براي خواب و استراحت در آن فرود آيند. در اينجا منظور مرحله است.
10- صوفي نامه، ص 21.
1- کيمياي سعادت، ج1، صص 64 و 65.
12- رفيع: بلند
13- خطير: خطرناک
14- کشف المحجوب، ص 163.
15- شرح التعرف، ج2، ص 664.
16-درّ يتيم: کنايه از مرواريد بي مانند.
17- دلو: سطل
18- روضه المذنبين، صص 86-88