يک دانه نقاشي کشيدم

يک دانه نقاشي کشيدم يک چشمه و يک کوه و خورشيد آهسته و آرام خنديد يک مرد هم زودي کشيدم يک مرد با يک اسب زيبا الآن نشسته پيش چشمه مي نوشد از آب گوارا خورشيد کم کم مي شود داغ هي مي دهد گرما و گرما آهسته مي گويم به خورشيد آرام تر خورشيد زيبا
شنبه، 15 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يک دانه نقاشي کشيدم

يک دانه نقاشي کشيدم
يک دانه نقاشي کشيدم


 






 

يک دانه نقاشي کشيدم
يک چشمه و يک کوه و خورشيد
آهسته و آرام خنديد

يک مرد هم زودي کشيدم
يک مرد با يک اسب زيبا
الآن نشسته پيش چشمه
مي نوشد از آب گوارا

خورشيد کم کم مي شود داغ
هي مي دهد گرما و گرما
آهسته مي گويم به خورشيد
آرام تر خورشيد زيبا

چون حضرت مهدي نشسته
آن جا کنار چشمه ي سرد
حتماً شده گرمش حسابي
زودي به پشت ابر برگرد

خورشيد تا فهميد اين را
پرسيد ابري نيست اين جا؟
من هم کشيدم ابرها را
گفتم بيا خورشيد زيبا

نقاشي ام شد سايه کم کم
چون رفت پشت ابر خورشيد
دادم به او صد آفريني
خورشيد پشت ابر خنديد

سروده ي: عباس علي يونسي سپاهي
عباس علي سپاهي يکي از شاعران خوب و پر کار است. او شعرهاي زيادي براي شما بچه ها گفته است. شعر «نقاشي من» هم يکي از شعر هاي خوب اوست. شعر نقاشي درباره ي امام زمان (عج) است. او مي خواهد با کشيدن نقاشي خود، امام را به ما نشان بدهد. اگر دقت کرده باشيد اين شعر يک جوري هايي با شعرهايي که تا حالا خوانده ايد فرق مي کند؛ چون اين شعر از نوع داستاني است. به اين نوع شعرها، شعرهاي داستاني يا روايي مي گويند. يعني شعري که داستان يا حکايتي را نقل و روايت مي کند. مثلاً قصه هاي شاه نامه روايي يا داستاني است. بعضي از شعرهاي سعدي و شاعران ديگر هم همين طور است. البته بعضي از اين شعرها داستاني، بلند و بعضي کوتاه هستند. شعر «نقاشي من» از نوع کوتاه آن است.
شاعر در اين شعر با کشيدن نقاشي حرف هايش را مي زند. خورشيد نقاشي او مي خندد، يک مرد را هم مي کشد که اسب سوار است و او مهدي يا همان امام زمان (عج) است.
شاعر در خيال خودش همه ي اين چيزها را مي بيند؛ اما وقتي در نقاشي اش خورشيد داغ مي شود، او که خيلي امام را دوست دارد به خورشيد مي گويد زود برو پشت ابر، چون امام از گرماي سخت تو اذيت مي شود.

چون حضرت مهدي نشسته
آن جا کنار چشمه ي سرد
حتماً شده گرمش حسابي
زودي به پشت ابر برگرد

شايد از خودتان مي پرسيد مگر خورشيد توي نقاشي هم گرم و داغ مي شود؛ اصلاً مگر عکس توي يک نقاشي مي تواند آب بخورد يا خورشيد مي تواند حرف بزند و... در شعر به اين چيزها مي گويند: خيال انگيز. يعني شاعر با خيال خودش به نقاشي خودش جان مي دهد و همه چيز را مثل آدم زنده مي بيند.

خورشيد تا فهميد اين را
پرسيد ابري نيست اين جا؟
من هم کشيدم ابرها را
گفتم بيا خورشيد زيبا

اين نوع نگاه شاعرانه و خيال انگيز، شعر را زيبا مي کند و حرف هاي شاعر بهتر در دل خواننده مي نشيند. يادتان باشد هر وقتي مي خواهيد شعر بگوييد، حتماً از نيروي خيال تان استفاده کنيد؛ اما آن چه در اين شعر جالب است داستان زيبا و خيال انگيز آن است. داستاني که با نقاشي آغاز مي شود و با کشيدن ابر تمام مي شود. همه ي اين چيزها مي خواهند براي آرامش و استراحت کاري انجام دهند؛ چون عاشق امام هستند و خيلي خيلي او را دوست دارند. مثل شما بچه ها که شما امام را دوست داريد و منتظر ظهور او هستيد. البته در اين شعر شاعر مي توانست در بعضي جاها کمي حرف هايش را بهتر بزند. مثلاً به جاي «زودي به پشت ابر برگرد» به جاي «زودي» کلمه ي فوري را به کار برد. يا اين بيت:

من هم کشيدم ابرها را
گفتم بيا خورشد زيبا

به نظرم خوب گفته نشده؛ شاعر بهتر بود مي گفت:

من هم کشيدم ابرهايي
اطراف آن خورشيد زيبا

منبع:ماهنامه مليکا شماره 41



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.