آیت الله مدرس، سياستمداري و شريعتمداري(2)
گفتگو گفتگو با دكتر موسي فقيه حقاني
يكي از مستمسك هائي كه برخي به آن متوسل مي شوند تا مدرس را به فراديني و سكولار عمل كردن متهم كنند، همين نكته اي است كه شما به آن اشاره كرديد و نام آن را استفاده از «خيرالموجودين» گذاشتيد. مدرس در طول زندگي سياسي اش، واقعا سياستمدار مسلطي است. برخي هستندكه موج، آنها را مي برد، اما مدرس موج آفرين و بر تمام قدرتمندان زمان خودش مسلط است و به همين دليل با تهور و شجاعت، حرف خودش را پيش مي برد. اين تهور شايد اين شبهه را ايجاد كند كه اين، شيوه عرفي سياستمداران است و آنها هم همين گونه عمل مي كنند. وجه ديني اين رفتار چيست؟ام امور در دست فرد باشد و همه شرايط را هم بسنجد و بر همه امور مسلط باشد و چهارچوب ها هم برايش روشن باشند، مي تواند از افراد در جايگاه هاي مختلف استفاده و در صورت لزوم با آنها مخالفت هم بكند، كاري كه شهيدمدرس با مستوفي الممالك كرد. موقعي كه مي خواستند مستوفي الممالك را رئيس الوزرا كنند، مدرس همه امكانات داخل و خارج مجلس را جمع مي كند كه جلوي اين كار را بگيرد. چون او عرضه مقابله با رضاخان را ندارد. مدرس مي گويد، «شمشير و عصاي مرصع به درد مراسم تشريفاتي مي خورند، به درد جنگ نمي خورند.» اومستوفي الممالك را به شمشير مرصع تشبيه مي كند كه به درد آن شرايط نمي خورد و بايد كسي بيايد كه از پس رضاخان بر بيايد ؛ اما از همين مستوفي الممالك در جاي ديگري دفاع مي كند. وثوق الدوله كسي است كه در هنگام بستن قرارداد 1919، مدرس به شدت به او حمله مي كند و مردانه مقابل او مي ايستد و اساسا علت شكست وثوق الدوله و انگلستان در داخل، شخص مدرس و افراد پيراموني او هستند. آدمي كه در آنجا وثوق الدوله را لگدمال مي كند، براي علم كردنش در مقابل رضاخان، از او دفاع مي كند. البته هرگز پرونده سياه وثوق الدوله را فراموش نمي كند، اما اين پرسش را مطرح مي سازد كه در حال حاضر، از او در جهت منافع ملت و كشور چه استفاده اي مي شود و چگونه مي توان در مقابل ديكتاتوري رضاشاه ايستاد. شرايط كشور، شرايط بسيار خطيري است و اساسا رجالي كه از دستشان كاري بر مي آيد، همين ها هستند. شرايط هم طوري است كه مدرس پذيرفته كه در چهارچوب قوانين مشروطه سلطنتي پيش برود و شرايط هم طوري نيست كه بتواند همه قواعد را به هم بزند و بگويد من اساسا نظام مشروطه سلطنتي و پارلمان را قبول ندارم و با كل اين ماجرا مخالفم. مي شود اين حرف را زد، ولي تبديل مي شود به اقليتي كه كاري نمي تواند بكند و رضاخان يا هر كس ديگري مي تواند او را به آساني سركوب كند. به نظر من شهيد مدرس هوشمندي عجيبي به خرج مي دهد. او مي خواهد رضاخان را از سيطره انگليسي ها خارج كند. گاهي اوقات هم اين جنبه را تقويت مي كند. فردي كه گمانم نامش ها وارد باشد؛ يكي از دست اندركاران مرموز سفارت انگلستان است. او به شهيد مدرس مراجعه و با او صحبت مي كند. شهيد مدرس به او مي گويد، «شما اخيرا داريد رضاخان را انگولك مي كنيد.» اين دقيقا عين عبارت اوست. او در ادامه چنين مي گويد، «اگر شما امروز دست از سر رضاخان برداريد. من او را مي گيرم.» مدرس به عنوان سياستمداري كه چهارچوب ديني محكمي دارد، حتي از رضاخان هم استفاده مي كند. به چه شرطي؟ به شرط آن كه از استعمار دل بكند و از اقتدارش نه براي ايجاد نظام سكولار كه براي تقويت ايران ديندار استفاده كند. به نظر من اين واقع بيني است كه هيچ تناقضي با اسلام و اصولگرا بودن ندارد، اتفاقا مدرس چون اصول محكمي دارد، همه اينها را مي تواند در چهارچوب فكري خود جاي مي دهد و موفقيت هائي هم داشته است. لغو كاپيتولاسيون در دوره رضاخان در واقع باجي بود كه رضاخان به شهيد مدرس داد. البته مقدمات لغو كاپيتولاسيون در دوران صمصام السلطنه، قبل از كودتا، فراهم شده بود، ولي تصميم علني آن باجي بود كه رضاشاه مدرس داد و اين دستاورد كمي نبود كه عامل استعمار بيايد و كاپيتولاسيون را لغو كند. به نظرم روش مرحوم مدرس تا يك جاهائي موثر بود، اما همه چيز به دست او نبود واستعمار با تمام قدرت خود، دست اندر كار اين بود كه جلوي كارهاي او را بگيرد. آدم هائي نظير تيمورتاش و نصرت الدوله فيروز و امثال آنها هم در «حزب ايران نو» متشكل شدند كه ترفند شهيدمدرس را كه مي خواست به رضاخان نزديك شود و جلوي نفوذ استعمار را بگيرد، ناكارآمد كنند. شهيد مدرس به رضاخان نزديك شد و خواست او را از انگليسي ها جدا و به نفع اهداف خودش از او استفاده كند. در همين اثنا، حزب ايران نو و علي اكبر سياسي با «حزب ايران جوان» جلو مي آيند و با هم متحد مي شوند و نهايتا با برنامه هائي كه مي چينند، رضاخان را در همان مسيري كه قرار بود برود، قرار مي دهند.
يكي از مستمسك ها براي سياستمدار صرف جلوه دادن مدرس، اظهار نظرهائي شبيه به اظهار نظر ملك الشعراست كه مي گويد مدرس در سياست، هيچگاه از مقام و قدرت ديني خود استفاده نكرد. اين حرف، هم جنبه مثبت دارد و هم جنبه منفي. جنبه مثبت اين است كه مدرس از جايگاه بالاي خود در اجتهاد، براي مجاب كردن طرف مقابل استفاده نمي كرد. جنبه منفي اين است كه اساسا به عنوان يك سياستمدار محض عمل مي كرد و ديدگاه ديني اش را در قضاوت هاي سياسي خود دخالت نمي داد. تحليل آن دو نگاه در روشن شدن سلوك سياسي مدرس بسيار روشنگر خواهد بود.
ملك الشعراي بهار غير از مطلبي كه شما درباره اش توضيح داديد، يك حرف ديگر هم زده كه قطعا نادرست است و آن هم اينكه مي گويد مدرس مقام سياست را از مقام روحانيت جدا مي دانست.
به نظر شما اطرافيان مدرس از جمله بهار، چقدر مدرس شناس بودند؟
جريان مدرس پژوهي را به چند دوره تقسيم مي كنيد و از نظر سلامت و صحت به هر كدام چه نمره اي مي دهيد؟
و يا به اين مسئله متشبث مي شوند كه اينها در چهارچوب مناسبات عادي حوزه درس نمي گفتند و تعليم و تعلم نمي كردند، مثل مرحوم شاه آبادي كه به تهران آمده بود.
بعد از انقلاب جرياني به وجود آمد كه به نظرم عميق تر به مرحوم شهيد مدرس پرداخت. مرحوم امام (ره) ارادت ويژه اي به شهيد مدرس داشتند و هر وقت مي خواستند از يك جريان ضد ديني و ضد سكولار سخن بگويند، از شهيد مدرس ياد مي كردند. اين باعث شد كه جريان مدرس پژوهي بعد از انقلاب، روايت واقع بينانه تري از شهيدمدرس را ارائه كند و در اين زمينه آثار خوبي منتشر شدند. اين محققان در بررسي چهره مدرس نه تنها تفكيكي بين سياست وديانت نمي بينند، بلكه هر چه در سخنراني ها و آثار شهيد مدرس عميق تر مي شوند، بيشتر به اين نتيجه مي رسند و اينكه خاستگاه او حوزه بوده، جزو نكاتي است كه در آثار بعد از انقلاب روي آن تأكيد شده است. يك نكته جالب هم در مورد مرحوم مدرس به خاطرم آمد. مدرس در مجلس صدر اعظم عثماني، در پاسخ به او كه به طعنه مي گويد برويد چاي عجمي بياوريد، اعتراض و از ملت ايران و تماميت ارضي آن و از تشيع دفاع مي كند. وقتي جلوي امثال رضاخان مي ايستد، در واقع با جريان غربگرائي مبارزه مي كند كه در صدد نابودي هويت ملي و ديني ماست. اين رويكرد را از سال 1299 در نشريه كاوه مي بينيم كه اينها همه تلاششان را در مشروطه براي نابودي اسلام و تشيع در ايران مي كنند، ولي موفق نمي شوند. درست است كه همه علما را خانه نشين مي كنند، ولي مردم همچنان متدين هستند و شعائر ديني در ايران توسط مردم با شور و شوق پيگيري مي شوند. از سال 1299 اينها به اين نتيجه مي رسند كه به قول خودشان ديكتاتوري منور را در ايران حاكم كنند و در روزنامه كاوه مي نويسند كه راه نجات ايران استقرار ديكتاتوري منور و مشت آهنين در ايران است. وقتي در سال 1299، مشت آهنين توسط انگليسي ها و در قالب رضاخان بر سرنوشت ايران حاكم مي شود، شهيد مدرس در قامت يك عالم ديني ضداستبداد در مقابل رضاخان مي ايستد و چون رضاخان دست نشانده انگلستان است، ايستادگي شهيد مدرس را در اين چهارچوب ببينيم، ضمن اينكه انعطاف هاي شهيد مدرس هم با استفاده از اصل خيرالموجودين ودفع افسد به فاسد، قابل تحليل است. اگر شهيد مدرس موفق مي شد رضاخان را كنار بزند، بقيه برايش مسئله اي نبودند. كمر وثوق الدوله را كه يك بار شكسته بود، هيمن طور قوام و ديگران نمي توانستند در برابر او قد علم كنند، به همين جهت وي براي كوبيدن رضاخان از وثوق الدوله و شيخ خزعل تعريف مي كند و مي گويد كه مي توانيد گذشته تان را جبران كنيد. به نظر مي رسد كه اين رويكرد هم برخاسته از يك تقواي ديني است و هر كسي جرئت نمي كند به اين شكل عمل كند. به نظر من فرد بايد به جاي محكمي تكيه زده باشد كه بتواند در چهارچوب اصول فكري واعتقادي خود و به نفع اهدافش، اينگونه، عوامل مختلف را به بازي نگيرد و حركت كند.
با تشكر از اين كه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد.