آیت الله مدرس و سياست موازنه عدمي(3)

آنچه در اين گفتگو مي خوانيد، دست كم مبين اين نكته است كه در شرح و تحليل مقوله سياست موازنه عدمي، دغدغه هائي وجود دارد و صيانت از مرزهاي حقيقي آن براي مدرس پژوهان رسالتي مهم به شمار مي رود. محقق ارجمند جناب امير حقيقت در گفتگوي حاضر تلاش نموده تا از مد نظر خويش به شفافيت اين مقوله كمك نمايد. از ايشان در نقد آثار تلويزيوني پس از انقلاب در موضوع مدرس نيز كمك گرفتيم كه ما حصل آن در اين دفتر آمده است.
سه‌شنبه، 18 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیت الله مدرس و سياست موازنه عدمي(3)

آیت الله مدرس و سياست موازنه عدمي(3)
آیت الله مدرس و سياست موازنه عدمي(3)


 






 

گفتگو با اميرحقيقت
 

درآمد
 

آنچه در اين گفتگو مي خوانيد، دست كم مبين اين نكته است كه در شرح و تحليل مقوله سياست موازنه عدمي، دغدغه هائي وجود دارد و صيانت از مرزهاي حقيقي آن براي مدرس پژوهان رسالتي مهم به شمار مي رود. محقق ارجمند جناب امير حقيقت در گفتگوي حاضر تلاش نموده تا از مد نظر خويش به شفافيت اين مقوله كمك نمايد. از ايشان در نقد آثار تلويزيوني پس از انقلاب در موضوع مدرس نيز كمك گرفتيم كه ما حصل آن در اين دفتر آمده است.

با توجه به اينكه افراد گوناگون، تحليل هاي متفاوتي از «سياست موازنه عدمي» شهيد مدرس ارائه مي كنند و رفتارها و شيوه هاي وي را نيز بر اساس همان تعريف ارزيابي مي نمايند، لذا جنابعالي با توجه به مطالعات و پژوهش هاي گسترده اي كه درباره سلوك سياسي، فردي و اجتماعي مدرس انجام داده ايد، تعريف خود را از «سياست موازنه عدمي» بيان كنيد تا بر مبناي آن، بحث را ادامه دهيم.
 

انسان ها چه آگاهانه چه غير آگاهانه بر اساس يك منطق فكري رفتار مي كنند، اما انسان هاي انديشمندي كه درباره نحوه تفكر خود مطالعه و تأمل كرده اند و از سطح بالايي از تفكر و خرد برخوردارند. داراي اصول فكري منسجمي هستند كه خودشان آنها را خيلي خوب مي شناسند و مي فهمند و بر اساس همان شاكله فكري هم عمل مي كنند، بر خلاف مردم عادي و به همين دليل، آنها مي توانند دائما اين شاكله را از بالا نگاه و آن را نقد و بررسي كنند. اين فرقه بين يك فرد خردمند و يك انسان عادي است. به نظر من بزرگان به همين دليل بزرگند كه توانايي و قابليت ارزيابي و نقد منطبق رفتاري خود را دارند و دائما مشغول بررسي تفكر و عمل خود هستند. بر اساس اين تعريف به نظر من شاكله شخصيت فكري و عملي مدرس، نظريه موازنه هاست. با توجه به مطالعاتي كه درباره آثار، شخصيت، سخنان و زندگي مرحوم مدرس داشته ام، به نظر من نظريه موازنه ها، بزرگ ترين دستاورد فكري مسلمانان حداقل در هفتصد سال اخير است، اگر نگوييم بعد از ائمه تا امروز. اگر چنين ادعايي مي كنم نه به اين دليل است كه تصور مي كنم اين نظريه هيچ ايرادي ندارد و قابل نقد و اصلاح نيست. به هيچ وجه، بلكه معتقدم كه در اين نظريه، دو ويژگي بزرگ وجود دارد. يكي آنكه دامنه اين نظريه به قدري گسترده است كه مي توان به مدد آن وارد تمامي ابعاد زندگي شد. مثلا شما يك معلم هستيد، يك دانش آموز هستيد، مي خواهيد با جنس مخالف خود ازدواج و زير يك سقف زندگي كنيد، مي خواهيد يك سازمان اقتصادي يا سياسي يا اجتماعي را اداره كنيد، مي خواهيد يك كشور را اداره كنيد، خلاصه اينكه در هر عرصه اي كه بخواهيد وارد شويد، اين نظريه براي شما يك راهنماست. ويژگي دوم اين است كه مباني اين نظريه فوق العاده مستحكم است. اين استحكام ريشه در اعتقادات اسلامي مدرس دارد و خود او هم با كمال قدرت مي گويد، «از قول من مي رويد و يك حرف هايي را مي زنيد، در حالي كه من يك مجتهد هستم و حرف بي مبنا و پايه نمي زنم. اگر متوجه حرفم نمي شويد، اول بياييد از من سئوال كنيد و بعد برويد حرف مرا نقل كنيد يا بنويسيد.» اين تذكر را چندين و چند بار مي دهد، از جمله در مورد شرابخواري و خريد و فروش مشروب و امثالهم كه اگر لازم شد به آن اشاره مي كنم. به نظر من با آنكه نظريه موازنه ها در ذهن مدرس به عنوان يك مجتهد، كاملا مبتني بر آيات و احاديث است، اما بايد به شكل مستقل درباره اش بحث كنيم كه علت را توضيح خواهم داد. من يك تحقيقي را زير نظر آقاي دكتر مدرسي انجام داده و ريشه هاي اصول نظريه موازنه ها را در آيات و احاديث پيدا و ذكر كردم، ولي اينكه معتقدم كه ابتدا نبايد نظريه موازنه ها را از اين منظر مطرح كرد، به اين دليل است كه ما در اين زمينه كه نظريه اي را با آيات و احاديث نقل مي كنيم، تجربه خوبي نداريم، چون جامعه به دليل احترام و تقدسي كه براي آيات و احاديث قائل است و به حق هم هست، از گفت وگو درباره آن نظريه خودداري مي كند و دچار محافظه كاري مي شود و يا به جاي اينكه به خود نظريه بپردازد، مي رود سراغ اين مباحث كه اساسا برداشت آن فرد از آن آيه يا حديث ضعيف بود يا قوي و ما را از گفت و گو درباره يك انديشه باز مي دارد. از سوي ديگر مدرس اين نظريه را به عنوان يك مجتهد بيان نكرده و لذا مي توان آن را فارغ از اينكه نظريه موازنه ها را بر مبناي كدام آيه و حديث، تبيين كرده، نقد و تحليل كنيم.

آیت الله مدرس و سياست موازنه عدمي(3)

شيوه صحيح تحقيق هم همين است كه ابتدا انديشه اي را مجدداً بررسي كنيم و بعد به سراغ اين برويم كه اساسا مبناي قرآني و حديثي دارد يا نه.
 

من فكر مي كنم ايشان خودش اين كار را كرده و به اين نتيجه رسيده. اما ويژگي دوم اين نظريه كه بسيار هم زيباست، اين است كه ما به عنوان يك ايراني مسلمان، مي توانيم در دنياي امروز، نظريه اي را عنوان و از آن دفاع كنيم كه در نظر و عمل قابليت هاي فراواني دارد و همه دنيا هم فارغ از اينكه ما بر اساس آيات و احاديثي كه به آنها اعتقاد داريم، آن را ارائه مي كنيم، هر چند باز تأكيد مي كنم كه مدرس دقيقا بر مبناي آنها به اين نظريه رسيده است، اما ابتدا به ساكن نبايد از اين جنبه وارد شويم، چون گرفتار چالش هاي ديگري مي شويم كه ربطي به اصل موضوع ندارند. دو ويژگي نظريه موازنه ها به ما كمك مي كند كه نه تنها انديشه و عملكرد مدرس را بهتر بفهميم و نقد و بررسي كنيم، بلكه امروز از آن استفاده مي كنيم، چون به نظر من مدرس فردي متعلق به تاريخ نيست كه صرفا به او افتخار يا از او انتقاد كنيم. مدرس صاحب انديشه اي است كه مي تواند در زندگي امروز ما جاري و جوابگو باشد، بنابراين نظريه موازنه ها از اين دو منظر مهم است.

ابتدا تعريف نظريه موازنه ها و سپس مباني آن را بيان و تشريح كنيد.
 

پايه نظريه موازنه ها بر اين اصل است كه ما يك «واحد» داريم كه اين واحد مي تواند فرد، گروه يا اجتماع باشد. اين «واحد» چه بخواهد چه نخواهد، با ديگري رابطه برقرار مي كند، اين رابطه يك تأثير متقابل روي او خواهد داشت. بنابراين ما هميشه يك «واحد» داريم، يك «رفتار» داريم و يك «اثر متقابل». اين اثر متقابل يك نوع موازنه بين اين دو واحد برقرار مي كند. من به وجوه عرفاني قضايا كاري ندارم، چون عرصه گسترده اي است كه اگر وارد آن بشويم، حالا حالاها به سرانجام نمي رسيم. من به همين عالم محسوس كار دارم. شما به هر چيزي كه نگاه مي كنيد، هنگامي كه با آن رابطه برقرار مي كنيد، يك عكس العملي را نشان مي دهد. شما وقتي به توپي ضربه مي زنيد، به طرف شما برمي گردد. با هيچ انساني و هيچ عنصري نمي توانيد ارتباط برقرار كنيد و او نسبت به شما عكس العملي نشان ندهد، حتي اگر در سكوت مطلق باشد. عكس العملي هميشه وجود دارد، اشكال آن است كه فرق مي كند. بنابراين مدرس به اين نكته مي رسد كه مجموعه عملكرد ما قطعا از طرف مجموعه اي كه با آن تعامل برقرار مي كنيم، باز خوردي دارد. هر رابطه اي موازنه اي را ايجاد مي كند كه رابطه دو طرف را با هم تنظيم مي كند.مدرس معتقد است كه اين موازنه به هر تقدير از دو حالت خارج نيست يا موازنه وجودي است يا عدمي كه البته موازنه وجودي را طبقه بندي مي كند. البته مدرس تك تك اينها را تبيين نكرده، بلكه ما با خواندن مكرر نطق ها، مرور آثار و سخنان و شيوه هاي او در موقعيت هاي مختلف به اين دسته بندي رسيديم. وقتي كه مدرس كسي يا گروهي را به عنوان موازنه وجودي، نقد مي كند، به اين نتيجه رسيديم كه اين فرد يا گروه، جزو حاميان انديشه موازنه عدمي است. البته ممكن است كسي بيايد و بگويد كه ما به دليلي حرف هاي شما را قبول نداريم. جاي گفت و گو و بحث در اين موارد هست، ولي ما از خواندن مكرر سخنان مرحوم مدرس و عملكرد و زندگي اش به اين نتيجه رسيده ايم. اين نظريه از زماني كه او در نجف بود، در ذهنش شكل گرفت. ابتدا او درباره رابطه بين ملل حساس بود و سپس حسش را به ساير روابط تسري داد. از جمله رفتارهاي او كه مبتني بر نظريه موازنه هاست، برخورد مدرس است با قحطي آب در نجف. از آنجاكه صحت وقايع تاريخي از نظر من داراي اهميت زياد است، بعدها رفتم و درباره اين رويداد بررسي و به صحت آن يقين پيدا كردم. قضيه از اين قرار است كه يك سال در نجف آب قطع مي شود و حوزه ها تعطيل مي شوند. مدرس به جاي اينكه به دنبال آب برود، به دنبال نشانه هاي حيات مي رود و در سفر خودش به مكه و عراق، به معبد آناهيتا در حمرا مي رسد به آنجا مي رود كه ببيند چه خبر است. به او مي گويند كه لباس هايش را تحويل بدهد و لباس مناسب حفاري بپوشد. او اين كار را مي كند و مي رود و مي بيندكه آنها دنبال قطعاتي از تاريخ مي گردند. او مي گويد ديدم خوب هايش را براي خودشان سوا مي كنند و كاسه شكسته هايش را براي ما مي گذارند. شروع كردم به فكر كردن درباره اين موضوع كه اينها دارند چه كار مي كنند. ديدم دارند براي خودشان و فرزندانشان دنبال تاريخ مي گردند. از اينجاست كه مدرس به تاريخ علاقمند مي شود و اعتقاد پيدا مي كند كه تاريخ جزو دروس حوزه بشود. بعد مي گويد من در آنجا به روابط بين الملل انديشيدم كه بر اساس نفع بردن و سلطه نباشد. رابطه شان عدمي باشد نه وجودي. مسلماً اين اصطلاح، يك شبه حاصل نمي شود. شما مي دانيد كه مهم ترين مرحله در تكوين يك فكر فلسفي زماني است كه انسان مي تواند براي فكر خود، يك اصطلاح وضع كند. معلوم مي شود كه مدرس قبل از اين سفر هم به اين موضوعات فكر مي كرده كه در آنجا به اين جمع بندي «موازنه عدمي» مي رسد. مدرس قبل از اينكه به نجف برود، در 23 سالگي در اصفهان، حكم اجتهادش را گرفته بود و لذا انديشه و تفكر او مبتني بر اجتهاد بوده و در تمام اين مدت به اين مسئله فكر مي كرده است. ظاهراً در آن معبد آناهيتا، ايشان فكر تكوين خاصي پيدا كرد، مثل انيشتاين كه كنار درياي برن سوئيس قدم مي زده و ساعت ها فكر مي كرده و ناگهان نظريه نسبيت در ذهنش تكوين پيدا مي كند. هميشه در زندگي انسان نقطه اي هست كه يك فكر، خودش را بروز مي دهد و براي مدرس هم، آن سفر، نقطه بروز انديشه «توازن بايد عدمي باشد، وجودي نباشد» شكل مي گيرد.

در مورد موازنه عدمي نكته مهمي وجوددارد و آن هم اينكه عده اي تحت تأثير شرايط كنوني جامعه مي گويند كه در موازنه عدمي، هيچ گونه رويكرد سلبي وجود ندارد و اساسا انسان ها در چنين فضائي همه چيز را نسبي مي دانند و سعي مي كنند استعدادهاي يكديگر را شكوفا كنند و فقط در موازنه وجودي است كه رويكرد سلبي وجود دارد. در اين باب استفهام مهمي وجود دارد، چون مرحوم مدرس حداقل در موضع مواجهه با رضاخان، جان خودش را بر سر يك برخورد سلبي گذاشت. به نظر شما ويژگي هاي اوليه يا جوهري و كلان موازنه عدمي چيست؟
 

به نظر من چنين تفاوتي ناشي از آن است كه ما مدرس و انديشه او را نشناخته ايم. همان طور كه گفتم، وضع اصطلاح خيلي مهم است. ما گاهي اوقات بعضي از اصطلاحات را به كار مي بريم و متوجه نمي شويم كه ما به ازاهاي اين اصطلاح تا كجا مي رود. ما وقتي كه خيلي علاقمند شديم كه به اين شكلي كه گفتيد رابطه سلبي ايجاد كنيم. بايد بپرسيم كه دامنه اين رابطه سلبي تا كجا مي رود. وقتي كه به رابطه سلبي اصالت داديم، نيروي خفته اي را در جامعه بيدار كرده ايم و معلوم نيست اين سلب تا كجا پيش مي رود. من در اين مورد دو تا مثال مي زنم تا معلوم شود كه موازنه عدمي به اين معنا نيست كه ما خودمان را ببازيم و حق خودمان را براي پيمودن مسير به سوي كمال دست بدهيم. مثال اول موقعي است كه روس ها به ايران اولتيماتوم مي دهند و ارتش آنها تا قزوين مي آيد و شرط مي گذارد كه اگر اين كار ها را نكنيد، من مي آيم و تهران را مي گيرم. همه در مجلس گيج و آشفته اند كه چه كار بايد كرد. شرايط هم شرايط بسيار وحشتناكي است و روس ها در واقع تا نزديكي هاي دروازه هاي تهران رسيده اند. مدرس مي گويد، «شايد مشيت خداوند بر اين قرار گرفته است كه ما آزادي و استقلال خود را از دست بدهيم، ولي ما حق نداريم با دست خودمان پاي اين قضيه امضا بگذاريم.» بسيار نكته ظريف و فلسفي و پيچيده اي است. در تفكر مدرس مسئله عاشورا به اين شكل مطرح است كه شايد خداوند مقدر كرده باشد كه امام حسين (ع) در كربلا شهيد شوند، ولي آيا امام بين پذيرفتن و نپذيرفتن ذلت و تسليم مخير هستند يا نه ؟ مدرس خوب مي داندكه قدرت مقابله نظامي با روسيه را ندارد، ولي مي گويد من پاي اين ورقه را امضا نمي كنم. او در يكي از سخنراني هايش درباره موازنه عدمي و رابطه ايران با بقيه كشورها، ازجمله انگليس و عثماني صحبت كرده و گفته، «هنگامي كه نيرويي به ايران حمله كند، ما نگاه نمي كنيم كه روي سرش عمامه گذاشته يا كلاه شاپو. اول او را با تير مي زنيم، اگر مسلمان بود برايش نماز ميت مي خوانيم و دفنش مي كنيم و اگر هم نبود همين جوري دفنش مي كنم.» يعني حتي در آنجا كه مسئله استقلال ايران برايش مطرح مي شود، ديگر به مسلمان بود و نبودن طرف فكر نمي كند. استقلال ايران برايش اصل است. مي دانيد كه در آن زمان اين حرف مطرح مي شود، ديگر به مسلمان بودن و نبودن طرف فكر نمي كند. استقلال ايران برايش اصل است و مي دانيد كه در آن زمان اين حرف مطرح بود كه همه مسلمان ها زير پرچم عثماني جمع شوند و زماني كه مدرس، دولت مهاجرت را تشكيل مي دهد، صدراعظم عثماني مي گويد بهتر است ما ارتش واحدي درست كنيم و لباسمان يكي شود. مدرس مي گويد، «جناب صدر اعظم ! بهتر است ما به جاي اينكه دنبال يكي كردن لباس هايمان باشيم، دنبال يكي كردن دل هايمان باشيم. تنها كسي كه مي توانست اين دنيا را يكي كند، جدمان علي بن ابيطالب (ع) بود كه با اتفاقاتي كه در اطرافش افتاد، نگذاشتند اين كار را بكند. پس بهتر است كه ما با هم برادر باشيم، نه ما بياييم زير پرچم شما، نه شما بياييد زير پرچم ما.» خيلي جرئت مي خواهد كسي در مهاجرت، مهمان باشد و به صاحبخانه اين حرف ها را بزند. بنابراين ابداً آن تصوري كه گفتيد درباره موازنه عدمي وجود دارد صحيح نيست. مدرس اصول مشخصي دارد كه بر مباني مشخصي پايه ريزي شده اند. از نظر مدرس موازنه عدمي، پنج مبنا دارد. مدرس خودش كه هر مورد به آيات و احاديثي اشاره مي كند كه من به دلايلي كه در ابتداي گفت و گو به آنها اشاره كردم، ابداً وارد اين جنبه نمي شوم. اولين مبنا از نظر مدرس اين است كه «انسان اصالت دارد»، يعني انسان به ما هو انسان، اصالتي دارد كه با هيچ چيزي قابل مقايسه يا عوض كردن نيست. من وارد بحث فلسفي مسئله نمي شوم، بلكه سه نمونه تاريخي را در شرايط مختلفي پيش آمده اند، مطرح مي كنم. نمونه اول اين است كه يك روز مستوفي الممالك به خانه آقا مي آيد و مي بيند كه خانه آقا خيلي شلوغ است. مي پرسد چه خبر است ؟ آقا مي گويند، «اين پسر عموهاي ما آمده اند و به انتخاب نماينده شان از طرف شاه اعتراض دارند. آمده اند جمع شده اندكه ما كاري برايشان بكنيم.» آنهايي كه آمده بودند، يهودي بودند و آقا با تعبير «پسر عموها» از آنها نام مي برد. شما از همين نكته نگاه انساني مدرس را ملاحظه كنيد، آن هم در هفتاد هشتاد سال قبل و در آن شرايط اجتماعي و سياسي. مدرس با نهايت لطف از آنها پذيرايي مي كند و سعي دارد مشكلشان را حل كند. جنبه ديگر اين قصه براي من اهميت بيشتري دارد و آن هم اينكه كليميان در مدرس چه ديده بودند كه نزد او آمدند. مگر در تهران مجتهد ديگري وجود نداشت ؟ مگر علما و مجتهدين صاحب نفوذ نبودند؟ چرا، بسياري از آنها خيلي بيشتر از مدرس به ديرباز نزديك بودند و در شاه نفوذ داشتند. مگر رجال سياسي مهم ديگري در تهران نبودند؟ چرا بودند. مصدق بود، مستوفي الممالك بود، مشيرالدوله بود، ملك الشعراي بهار بود. آن طرفي ها را هم كه حساب كنيد فروغي بود، تقي زاده بود با هزار جور ادعا. آنها در خانه او چه چيزي مي ديدند كه به او پناه مي آوردند ؟ غير از اين بود كه نگاه او را نسبت به انسان همجنس و همدرد خود مي ديدند و باور داشتند ؟ پس معلوم مي شود مدرس با همه انسان ها طوري رفتار مي كرد كه آنها او را يك كسي از خودشان مي ديدند.
نمونه دوم در زماني است كه دولت در تبعيد را تشكيل مي دهد و ما مي بينيم كه عين همين كار را فرانسوي ها، در جنگ جهاني دوم انجام مي دهند. مدرس همراه با دولت در تبعيد به كرمانشاه سفر مي كند. محيط، محيط اهل سنت است و در جامعه آن زمان، گروه هايي وجود دارند كه از شهر رانده شده اند. چرا ؟ چون اينها سگ بان بودند و به خاطر اينكه در آنجا دامداري زياد بود، اينها سگهاي گله را تربيت و نگهداري مي كردند. مردم به دليل اين كه سگ نجس است، آنها را طرد مي كنند و به مرور زمان اينها تبديل به گروهي مي شوند كه در شهر جايي ندارند. مدرس سفره بزرگان شهر را كه مردمان خوبي هم بودند و هزنيه دولت در تبعيد را هم مي پرداختند،ترك مي كند و مي رود سر سفره سگ بان ها مي نشيند و به ميزبان هاي آنها مي گويند، «من زماني سر سفره شما خواهم آمد كه اينها را دعوت كنيد.» اين رفتاري است كه گاندي نسبت به طبقه «كاست» ها انجام داد. اين چگونه نگاهي است ؟ نگاه به جوهره ي انساني فارغ از اينكه اعتقاد او مثل من هست يا نيست.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط