سيري در انديشه هاي علم النفسي ارسطو، ابن سينا و دکارت(1)

مباحث علم النفس فلسفي در ميان ساير مسائل فلسفي جايگاه ويژه اي دارد که اهميت آن با توجه به نتايجي که در ساير حوزه هاي فلسفي و اعتقادي دارد بر هيچ کس پوشيده نيست. ارسطو، ابن سينا و دکارت در اين ميان به نحوي و هر کدام در برهه اي انسان شناسي فلسفي را متحول ساخته و پاسخ هايي که هر يک به پرسش هاي علم النفس فلسفي داده اند تاکنون محور بحث هاي فلسفه در اين حوزه بوده است.
شنبه، 22 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيري در انديشه هاي علم النفسي ارسطو، ابن سينا و دکارت(1)

سيري در انديشه هاي علم النفسي ارسطو، ابن سينا و دکارت(1)
سيري در انديشه هاي علم النفسي ارسطو، ابن سينا و دکارت(1)


 

نويسنده: عبدالله فتحي (*)




 

چکيده
 

مباحث علم النفس فلسفي در ميان ساير مسائل فلسفي جايگاه ويژه اي دارد که اهميت آن با توجه به نتايجي که در ساير حوزه هاي فلسفي و اعتقادي دارد بر هيچ کس پوشيده نيست. ارسطو، ابن سينا و دکارت در اين ميان به نحوي و هر کدام در برهه اي انسان شناسي فلسفي را متحول ساخته و پاسخ هايي که هر يک به پرسش هاي علم النفس فلسفي داده اند تاکنون محور بحث هاي فلسفه در اين حوزه بوده است.
ما در اين مقاله برآنيم که در سيري کتابخانه اي در آراء سه تن از بزرگ ترين فلاسفه ي تاريخ به تفسير و تبيين مهم ترين مواضع ارسطو، ابن سينا و دکارت در اين بحث همچون روش تحقيق در علم النفس فلسفي، چيستي نفس، رابطه ي نفس و بدن، احوال نفساني و خلود نفس بنشينيم.
کليد واژه ها: نفس، کمال اول، جسم طبيعي، جسم آلي، ماده، صورت، جوهر، عقل فعال، عقل منفعل.

مقدمه
 

تفلسف همواره به عنوان تأثير گذارترين بخش تاريخ انديشه، يکي از ارکان مهم تاريخ تکامل بشريت و جوامع بشري است. در گاه شماري تاريخ فلسفه از سه دوره فلسفه يونان، قرون وسطا و جديد ياد مي شود و در اين دوره ها سه فيلسوف بزرگ را مي توان نام برد که افکار آنها تا مدت ها پيشرو و محور مباحث فلسفي بوده است. اين سه فيلسوف ارسطو، ابن سينا و دکارت نام دارند و مباحثي که ايشان در حوزه هاي مختلف فلسفي مطرح کرده اند هنوز هم جزء جدي ترين بحث هاي فلسفي است.
يکي از اساسي ترين بحث هاي اين فلاسفه مطالبي است که ايشان درباره ي نفس مطرح ساخته اند. مباحث انسان شناسي در کنار خداشناسي و جهان شناسي مثلثي را تشکيل مي دهند که در طول تاريخ محور اساسي انديشه ي بشر بوده است و در اين ميان، خودشناسي يا همان علم النفس جايگاه ويژه خود را دارد. موضوعاتي از قبيل چيستي نفس، چگونگي ارتباط نفس و بدن، بقا و خلود نفس و ... جزء مهم ترين پرسش هاي فلاسفه و متفکران مي باشد.
در اين جستار سعي بر آن است که با سيري اجمالي در آثار اين سه فيلسوف، پاسخ هاي ايشان در حوزه ي علم النفس به سؤال هاي طرح شده مرور شود.

1. نفس شناسي پيش از ارسطو
 

اگرچه در نظرگاه متدينان، اعتقاد به نفس به عنوان جوهري در کنار بدن مربوط به زمان اولين پيامبر و به تعبيري اولين انسان مي شود، اما در ميان فلاسفه و البته در نوشته هاي فلسفي، اعتقاد به نفس به عنوان حقيقتي که غير اين بدن هاي مادي است براي اولين بار توسط هومر در «اوديسه»، بلکه به نوشته هاي عصريان که چهار هزار سال پيش از ميلاد نوشته شده بود مطرح شده است. (1)
پس از ايشان به نقل برخي از مورخان فلسفه، مي توان از فيثاغوريان نام برد. فيثاغوريان با توجه به اينکه محور افکار و اعمال ديني - مرتاضي خود را در انديشه تزکيه و تطهير قرار داده بودند اعتقاد به تناسخ را که طبيعتا به ارتقا و ترفيع فرهنگ نفساني رهنمون مي شد تقويت کردند. (2)
تعاليم فيثاغورث که احتمالا برخاسته از عقايد ارفه اي در يونان باستان است (3) او را به اقرار به نفس وامي دارد و بالتبع اين رأي در ميان شاگردان و اتباع او هم رسوخ مي کند. پس از وي مي توان از هراکليتوس نام برد؛ فيلسوفي که اگرچه اعتقاد به نفس دارد اما تبيين آراء او رد اين باره بسيار مشکل مي نمايد. (4) اين گونه به او نسبت مي دهند که او گفته است: بين نفس آدم و عقلي که در عالم محيط بر ما منتشر است ارتباط تنگاتنگي وجود دارد. (5) امپرکلس فيلسوف ديگري است که درباره ي نفس نظر مي دهد. به اعتقاد وي که گويي در آن متأثر از عقايد ارفه اي است، نفس هابط از مقر اعلي و داراي اصلي فوق طبيعت است که به جهت ارتکاب معصيتي که از کينه مايه مي گرفت از مقر سعداء طرد شد. (6)
از ديگر فلاسفه پيش از افلاطون که درباره ي نفس مطالبي مطرح کرده است آناکساگوراس است. او براي جهان هستي مبدأي قايل است که جان يافتن نبات و حيوان و انسان را به او نسبت مي داد. (7) مدتي بعد نفس شناسي با سقراط جان تازه اي مي گيرد. او نيز مانند سوفسطاييان به اصالت انسان قايل شد، منتها انسان را از لحاظ اخلاقي ملحوظ داشت. به جاي فرد - بدان معنا که در روان شناسي جديد آورده اند - شخص را - باز همان معنا که اخيرا اصلاح کرده اند - قرار داد. وي نفس را از جنبه ي عقلي و اخلاقي مورد توجه قرار داد و تن انسان را جايگاه روان و روان را حاکم بر آن شمرد و با اين کار، انسان را در وراي کيفيات متعدد متغيير محسوس ذات واحد ثابت معقولي انگاشت که آن را فاعل معرفت و منشأ فعل دانست. (8)
افلاطون مهم ترين فيلسوف دوره پيش از ارسطويي است که براي اولين بار نفس را از هر جهت غير جسماني دانست. در فلسفه ي او هرگونه نظري که بر حسب آن بتوان نفس را به عنصري يا خليطي از عناصر تأويل کرد و از اين راه جنبه ي روحاني و تقرير فوق طبيعي نفس را انکار داشت مردود شناخته شد . (9) او در اثبات رأي خود دلايلي مي آورد.
از نظر او، نفس به عالم اجسام هبوط کرده است و خود را در اين خاکدان با ماده و صيورت همراه مي بيند، لکن قصد آزاد شدن از آن را دارد و شرط چنين رجوعي فراغ از عالم مادي است. بدين ترتيب، کشاکشي در درون آدمي پديد مي آيد که با سير جدالي عقل مي توان نفس را از مرحله محسوسات به طريق نجات انداخت. نکته ي ديگر اين است که او معرفت را ناشي از احساس نمي دانست؛ چرا که اگر چنين بود بيمار که احساس بيماري دارد مي بايست بهتر از طبيب آن را بشناسد . اين بحث او را بر آن مي دارد که درباره ي مناسبات نفس که منشأ معرفت و بدن است و نيز درباره ي حيات آلي انسان تحقيق کند و در اين کاوش به نتايجي برسد؛ از جمله اينکه نفس عاقله هر فردي از افراد انسان از خلود برخوردار است و اين قوه فناناپذير است - که گويي همين اعتقاد از عوامل مقبوليت او نزد متکلمان اوايل مسيحيت بوده است - و نيز اينکه امراض روحي علل خارجي و بدني خاص به خود دارد. عواملي از قبيل عدم رعايت تعادل در بين مصرف طبيعي بدن و بدن مايتضلل و ... را در اين امراض مؤثر مي داند و به همين دليل است که سرزنش انسان ها به جهت تباه خويي و بدکارگي را دور از انصاف مي پندارد. (10) به هر حال، سخنان او در زمينه ي روان شناسي و تربيت قابل توجه مي باشد.
اما ارسطو اهميت ويژه اي براي اين بحث قايل است، چنان که کتاب مستقل، مفصل و مشبع وي درباره ي نفس جاي هيچ گونه ترديدي در اين ادعا باقي نمي گذارد. بعد از ارسطو از ابن سينا و دکارت مي توان ياد کرد که هر کدام با مباحث مفصلي که در فلسفه خود راجع به نفس مي آورند تأثيرات بسزايي در تفکرات بعد از خود دارند. در ادامه، به صورت تطبيقي به بررسي مهم ترين دعاوي اين سه فيلسوف در حوزه علم النفس مي پردازيم.

2. روش تحقيق در علم النفس
 

ارسطو
 

ارسطو در ابتداي تحقيق خود درباره ي نفس اذعان مي کند که معرفت متقين در باب نفس مطلقا و به هر جهت از دشوارترين امور است؛ چرا که اين پژوهش در ميان بسياري از امور ديگر نيز مشترک است و با توجه به اينکه هر علمي نسبت به متعلق خود روش خاصي را اقتضا مي کند اين مشکل دو چندان مي شود. حتي اگر بديهي باشد، روش تحقيق ما در اين بحث نوعي از برهان يا تقسيم يا طريقه ي ديگري است. بسياري از مسائل و شکوک در تعيين اصولي که بايد پژوهش ما از آنها آغاز گردد به جاي خواهد ماند. (11)
در ادامه نيز چنان به نظر مي رسد که ارسطو براي تحقيق درباره ي نفس روش خاصي را پيشنهاد نمي کند، بلکه با توجه به وجوه مختلف نفس روش هاي برهان، تقسيم و استقرار را مفيد مي شمارد. (12)
ارسطو مدعي است که هر تصور و علم کاملي از سه اصل يا مبادي به دست مي آيد. تعاريف حقايق منطقي و احکام وجودي اينها مبادي تمام براهين آن علم اند، اما ارسطو در اثر خود، آن گاه که سعي مي کند مبادي چند حوزه تحقيق را به دست آورد، معمولا درگير تميز و تبيين مفاهيم بنيادي موضوع است، بلکه مي کوشد تا مفاهيم کليدي را که به نحو مبهمي در شيوه هاي معمولي گفت و گو وجود دارند روشن و آشکار کند (31) و اين روش در اين بحث هم کاملا دنبال مي شود. نکته ي ديگر اينکه ارسطو در تحقيقات روان شناسي خود جنبه ي فيزيکي فعاليت هاي رواني را کاملاً مقدم مي داند. البته ارسطو اطلاعات دقيقي از فرايندهاي فيزيولوژيک به وجود آورنده حالات رواني نداشت، اما اين فقدان او را از پرداختن به اين مسئله اساسي باز نداشت. (14)
به هر حال، ارسطو يک فيلسوف زيست شناس است و حيات را پيوستاري مي داند که از پست ترين و ساده ترين موجودات زنده آغاز مي شود و به عالي ترين و پيچيده ترين آنها ختم مي گردد (15) و اين تلقي بي ترديد در روش روان شناسي او مؤثر خواهد بود؛ چه اينکه وي اساسا گرايش به اين طرز فکر نداشت که نفس را به عنوان جوهر فوق طبيعي بداند.

ابن سينا
 

مشهور است که مهم ترين عناصر بنيادي فلسفه ي مشاء و در رأس آن ابن سينا، برگرفته از آراء ارسطو است، اما بايد گفت علي رغم اينکه ارسطو در نظر ابن سينا «امام حکيمان و دستور و آموزگار فيلسوفان» (16) است، پيروي ابن سينا از ارسطو نه تنها با تعصب و کورکورانه نيست، بلکه گاه گاه و اينجا و آنجا در ساختار و تفکر مشائي نوآوري مي کند، به تفصيل مي پردازد و گاه به آن مي افزايد. ضمن اينکه ابن سينا از ارسطويي پيروي مي کند که او را شناخته و در نظر خود دارد، چه اينکه با مروري کوتاه بر آثار وي مي توان دريافت که آثار ابن سينا و آراء او به ويژه در الهيات و علم النفس تا چه حد با آراء ارسطو متفاوت است و چه بسا تلاش او براي بر پا کردن فلسفه اي نوين با عنوان «حکمت يا فلسفه ي مشرقي» (17) که داراي صبغه هاي نو افلاطوني و افلوطيني است مؤيدي بر اين نکته باشد. به هر حال، روش ابن سينا در روان شناسي به لحاظ بنياد و اصول ارسطويي و اکثرا داراي همان دستاوردهاست، مگر اينکه در اينجا نيز عناصري از بينش نوافلاطوني با آن آميخته است. مزيت روان شناسي ابن سينا در برابر الگوي ارسطويي آن، يکي در تفصيل و توضيح کامل تر برخي از مباحثي است که ارسطو به اختصار متذکر آنها مي شود (18) و ديگري در روش استدلال و پايبندي به اصولي است که در منطق حجيت آنها را به اثبات رسانده است، به گونه اي که در مباحثي همچون اثبات نفس، خود آگاهي انسان، تغاير نفس در بدن و جاودانگي روح، به ويژه کاملا برهاني و بي نظير، انديشه خود را ارائه کرده است و اگر در جايي به مشاهده حسي يا استقرار تکيه مي کند از آن جهت است که آنها را جزء تجربيات يا حدسياتي مي انگارد که در نظر وي از مبادي برهان هستند. (19)
خلاصه اينکه تلقي جدايي نفس و بدن در انديشه ابن سينا و جوهر غير طبيعي انگاشتن آن، او را به بحث هاي متافيزيکي نزديک تر مي کند و به همين دليل، با وجود اينکه بحث علم النفس را در ذيل طبيعات مي آورد اما صبغه ي متافيزيکي بحث او بر ديگر روش ها غلبه دارد.

دکارت
 

در بازگويي روش دکارت دو مرحله براي اين بحث مي توان فرض کرد. در مرحله ي اول بايد بگوييم که اساسا دکارت به زعم خود انديشه اش را با شک در همه چيز آغاز مي کند. در واقع به عقيده ي او، ما هيچ چيزي را نبايد حقيقت بشماريم، مگر آنکه بديهي و روشن و متمايز باشد. (20)
او در جست و جوي روشي بود که همه محاسن شيوه هايي را که در منطق و جبر و هندسه به کار مي رفته است داشته باشد و هيچ يک از معايب آنها را نداشته باشد و در «گفتار در روش» مدعي است که چنين روشي را يافته و در کاربرد آن هم تا حدي موفق بوده است. (21)
در قاعده چهارم «قواعد هدايت ذهن» مي گويد: «يافتن حقيقت به روش نياز دارد.» (22) و در قاعده ي بعد مدعي مي شود: «اگر بناست ما به حقيقتي برسيم، روش کلا عبارت است از نظم و ترتيب اشيايي که بينش ذهني ما بايد متوجه آنها باشد. اگر قضاياي مبهم و پيچيده را قدم به قدم به قضاياي ساده تبديل کنيم و آن گاه در حالي که تحقيق خود را با درک شهودي تمام قضايايي که مطلقا ساده اند شروع مي کنيم بکوشيم تا از طريق گام هاي دقيقا مشابهي به شناخت تمام قضاياي ديگر ارتقا يابيم، اين روش را دقيقا اجرا کرده ايم.» (23)
بنابراين، رعايت سادگي و بساطت و دوري از غموض و پيچيدگي در عين ترتبي که رياضي گون است، از اصول فلسفه دکارت به شمار مي رود. نکته ي ديگري که بايد به آنچه گفته شد افزود اين است که دکارت به آنچه پيشينيان در موضوع گفته اند توجه نمي کند و يا کمتر توجه مي کند. او در ذيل قاعده دهم «قواعد هدايت ذهن» مي گويد: من اعتراف مي کنم که تمايل طبيعي من چنان است که هيچ وقت نخواسته ام تابع استدلال هاي ديگران باشم، بلکه بر آن بودم که ادله را کشف کنم تا به عالي ترين ارضاي عقلي دست يابم؛ (24) به گونه اي که حتي گاهي تأمل در آنچه ديگران گفته اند - مانند اينکه در مقام بيان ماهيت انسان، حيوان ناطق را ذکر مي کنند - را دور شدن و دشوار شدن بحث مي انگارد. (25)
با وجود همه ي اينها، دوگانه انگاري دکارت در بحث تمايز نفس و بدن - خواه اين تمايز محصول فکر و انديشه و مبتني بر «اصول فلسفه» و «قواعد هدايت ذهن» باشد يا اينکه به عنوان پيش فرض بحث تلقي شود - به وضوح در روش بررسي و تحقيق از چيستي و عوارض نفس تأثير مي گذارد و به تعبيري، جنبه ي متافيزيکي فعاليت هاي رواني را بيشتر به رخ مي کشد و اين از نکته هاي مهمي است که به هيچ وجه نبايد مورد غفلت قرار بگيرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد فلسفه، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره.
1. ارسطو، درباره ي نفس، ص د و ه
H. R. Parkinson (ed), An Encyclopedia of Philosophy, p. 383.
2. همان، ص ح؛ فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه ي غرب، ترجمه ي سيد جلال الدين مجتبوي، ج 1، ص 41 - 43.
3. ارسطو، همان، ص ح .
4. همان، ص يا.
5. همان، ص يا و يب .
6. همان، ص به .
7. همان، ص يج.
8. همان، ص کد.
9. همان، ص کز.
10. همان ص کط و لد.
11. همان، ص 2 و 3.
12. همان، ص 2 و 8.
13. جي . ال. اکريل، ارسطوي فيلسوف، ترجمه ي غلامرضا اعواني، ص 325 - 326.
14. همان، ص 180 - 183.
15. همان، ص 179.
16. ابن سينا، دانشنامه ي علائي، تحقيق و تصحيح احمد خراساني، ص 111.
17. اين مسئله نخستين بار توسط نالينو خاورشناس ايتاليايي در نشريه ي ايتاليايي «مجله مطالعات خاوري» مطرح گرديد که ترجمه ي عربي آن در کتاب التراث اليوناني في الحضاره الاسلاميه اثر عبدالرحمن بدوي يافت مي شود.
18. سيد کاظم موسوي و همکاران، دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص 17.
19. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات مع الشرح للطوسي، ج 1، ص 466؛ همو، الشفاء، ص 111.
20. رنه دکارت، قواعد هدايت ذهن، ترجمه ي منوچهر صانعي، ص 11.
21. تام سورل، دکارت، ترجمه ي حسين معصومي، ص 20.
22. رنه دکارت، قواعد ذهن، ص 17.
23. همان، ص 27.
24. همان، ص 57.
25. رنه دکارت، تأملات در فلسفه ي اولي، ترجمه ي احمد احمدي، ص 26.
 

منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط