جلوه هائي از پيوند امام و فرزندشان (2)

در روزهاي سرنوشت ساز و بحراني جنگ در لحظاتي كه رزمندگان، چشم اميد به رهبر و پدر معنوي خويش داشتند، ناگهان قلب مهربان وي از كار افتاد : فاجعه اي كه اگر لطف خداوند با دستان دكتر پور مقدس به مدد امت عاشق امام نمي آيد، بيم آن مي رفت كه بسياري از بركاتي كه به يمن حضور حضرتش در همه جا جاري و ساري بود، يكسره از
يکشنبه، 30 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه هائي از پيوند امام و فرزندشان (2)

جلوه هائي از پيوند امام و فرزندشان (2)
جلوه هائي از پيوند امام و فرزندشان (2)


 





 
گفتگو با دكتر مسعود پور مقدس

درآمد
 

در روزهاي سرنوشت ساز و بحراني جنگ در لحظاتي كه رزمندگان، چشم اميد به رهبر و پدر معنوي خويش داشتند، ناگهان قلب مهربان وي از كار افتاد : فاجعه اي كه اگر لطف خداوند با دستان دكتر پور مقدس به مدد امت عاشق امام نمي آيد، بيم آن مي رفت كه بسياري از بركاتي كه به يمن حضور حضرتش در همه جا جاري و ساري بود، يكسره از دست بشود. اما دكتر پور مقدس كه آن لحظات شگفت را به نظاره نشست و زايش حياتي ديگر باره را به چشم خويش ديد، هرگز اين كرامت خداوندي را به خود نسبت نداد و با تواضعي اصيل از آن واقعه شگفت انگيز و احساس مسئوليت و دقت و هوشمندي يادگار امام ياد مي كند كه بي ترديد بدون جانفشاني ها و پايمردي هاي وي در حراست از جان و سلامتي امام، بهره مندي از حضور پربركت ايشان تا بدين پايه ميسر نبود.

از نخستين آشنائي خود با مرحوم حاج احمد آقا چه خاطره اي داريد؟
 

اگر اشتباه نكنم بهمن ماه سال 58 بود و داشت برف سنگيني هم مي آمد. در بخش قلب بيمارستان امام خميني كشيك بودم. ساعت يازده شب بود كه حاج احمد آقا براي اولين بار با بخش تماس گرفتند. استاد ما پرفسور معصومي كه در حال حاضر در آمريكا اقامت دارند، با ايشان صحبت كردند. مرحوم حاج احمد به ايشان گفته بودند كه امام ناراحتي پيدا كرده اند. امام قم تشريف داشتند. در آن دوران دكتر منافي وزير بهداشت و درمان بودند. ايشان هم تماس گرفتند و من هم تصميم گرفته بودم به قم بروم. دكتر منافي گفتند، «رفتن شما ضرورتي ندارد. امام را منتقل مي كنيم تهران » و همين كار را هم كردند و ايشان را به بيمارستان قلب شهيد رجائي انتقال دادند.

اين دوره در تاريخ معاصر ايران دوره بسيار حساس و خاصي است. نظر شما در اين مورد چيست؟
 

بله، در اين دوره اتفاقات مهمي روي دادند، از جمله تنفيذ حكم رياست جمهوري بني صدر كه در اين دوره ودر همان بيمارستان صورت گرفت.

از چه زماني بنا شد شما در جماران حضور مستمر داشته بايد و در اين تصميم گيري نقش حاج احمد آقا چه بود؟
 

ايشان نقش بسيار مهمي در مراقبت از حضرت امام وتصميم گيري درباره درمانها و مراقبتهاي پزشكي ايشان داشتند. دكتر عارفي پزشك مسئول اول امام بودند، ولي من به علت علاقه خاصي كه به امام داشتم تصميم گرفتم در خدمت ايشان در جماران باشم ودكتر عارفي هم بسيار از اين پيشنهاد من استقبال كردند. بنا شد من پنجشنبه ها به تهران بيام و آنجا باشم. اواخر سال 59 و اوايل سال 60 بود كه به جماران رفتم و حدود ده سالي آنجا بودم.

از عملكرد مرحوم احمد آقا در ارتباط باسلامت امام نكاتي را ذكر كنيد.
 

در جريان لحظه به لحظه مراقبتها ودرمانها بودند و در تمام ساعت شبانه روز مراقب بودند كه وضعيت حضرت امام را به اطلاع ما برسانند. البته ايشان اغلب با ما تماس مستقيم نداشتند، بلكه ما بيشتر با آقاي هاشمي رفسنجاني تماس داشتيم. روزهاي جمعه من معمولا به منزل ايشان مي رفتم و گزارش وضعيت امام را مي دادم.

از رابطه خودتان با حاج احمد آقا بگوئيد.
 

از ميان آقايان اطبا علاقه خاصي به من داشتند و مي گفتند،«تو پاسخ سئوالات مرا بده.» دقيقا پيگير مسائل بودند.

شما حدود ده سال در كنار ايشان مسئول مراقبت از امام بوده ايد. از سلوك اخلاقي ايشان چه خاطره اي داريد؟
]

خيلي دوست داشتني بودند. به اطرافيان و به ويژه به اهل بيت خودش علاقه زيادي داشتند. ما پزشكان در جماران اتاق خاصي داشتيم كه به هنگام ضرورت به آنجا مي رفتيم تا استراحتي بكنيم. يك روز احمدآقا براي اولين بار آمدند آنجا. من به عادت معمول خيلي عادي رفتار كردم. سماوري داشتيم و هر كس مي آمد برايش چاي مي ريختم و خلاصه رفتارم با همه عادي و يكسان بود. احمد آقا نشستند روي صندلي و من پرسيدم، «چاي ميل مي كنيد؟» ديدم ايشان دارد مي خندد، پرسيدم، «مي شودعلت خنده شما را بدانم؟» گفت، «يك بار با راننده مان آقاي سليمي رفته بوديم قزوين. موقع برگشتن حسابي خسته و تشنه شده بوديم. ديدم در يك مزرعه كسي دارد كار مي كند. به راننده گفتم، «اينجا بايستيم و از اين كشاورز آبي چيزي بگيريم.» كشاورز داشت زمينش را بيل مي زد. آقاي سليمي به او كه سخت مشغول كار بود، گفت، «مي داني اين آقا كيست؟» كشاورز گفت، «نه، نمي دانم.»آقاي سليمي گفت،«اين آقا پسر امام هستند.» كشاورز در حالي كه همچنان به كار خود ادامه مي داد، با لحني صاف و ساده و مودبانه گفت، «به امام سلام برسانيد.» و حتي سرش را بلند نكرد ببيند ما كه بوديم كه اين حرف را زديم!» من لبخندي زدم و گفتم، «خاطره جالبي بود، اما متوجه مناسبتش با خودم نمي شوم.» احمد آقا گفتند، «مناسبتش اين رفتار بي تكلف و راحت شماست. هر كسي كه با من رفتار عادي دارد، مرا به ياد آن دهقان شريف مي اندازد و خود به خود فرح و شادي عجيبي را در ذهنم به وجود مي آورد.» خيلي بي تكلف و خودماني بودند. من هم به ايشان علاقه خاصي داشتم.

شما در ارتباط با درمان حضرت امام در ميان اطباي ايشان به ويژگي خاصي شهرت داريد و آن هم نجات ايشان از يك مرگ حتمي است كه در سال 65 روي داد. جريان را تعريف كنيد. همچنين از واكنش حاج احمد آقا نسبت به اين رويداد، نكاتي را ذكر كنيد.
 

ششم فروردين سال 65 حدود ساعت دو و سه بعدازظهر بودكه حاج عيسي آمد و گفت، «حال امام خوب نيست.» آن روزها حاج حسن آقا ده دوازده سال بيشتر نداشتند. ايشان بودند و آقاي فراهاني، رانند بيت، رفتم بالاي سر حضرت امام و معاينات را انجام دادم و ديدم كار از كار گذشته. مردمك چشم ايشان را كه معاينه كردم، ديدم ميدرياز و كاملا مستع است. معلوم بود كه پنج شش دقيقه اي از توقف كامل قلب گذشته است. در چنين فاصله اي اگر خون به مغز نرسد، برگشت حيات تقريبا غير ممكن است. به هر حال در كمال نااميدي و فقط بر حسب وظيفه، اقدامات احيا را انجام دادم و با كمال حيرت مشاهده كردم كه حيات امام برگشت ! حاج حسن آقا در تمام اين مدت شاهد قضايا بودند.

لحظه اي كه بالاي سر امام رسيديد و متوجه شديد كار از كار گذشته است، چه احساسي داشتيد؟
 

آرامش عجيبي بر من حاكم بود. موقع احياي ايشان هم آرام بودم، در عين حال كه مسئوليت سنگيني را روي دوشم احساس مي كردم. وقتي حيات ايشان برگشت و ضربان قلب شروع شد، اضطراب عجيبي بر روح و دلم حاكم شد.

اقدام بعدي شما چه بود؟
 

امام را منتقل كرديم بيمارستان. تصميم داشتيم در قلب ايشان باتري بگذاريم كه ضربان قلب ايشان تنظيم شود و ديگر چنين وضعي پيش نيايد. هيچ يك از پزشكان حاضر نبودند اين كار را بكنند.

چرا؟
 

ابهت امام به انسان اجازه نمي داد كه چنين پيشنهادي بدهد. سرانجام من پذيرفتم كه اين كار را بكنم و نكته حيرت آور اين است كه عمل با سرعت عجيبي و بدون كوچك ترين مشكلي انجام شد. شايد كار گذاشتن باتري دو سه دقيقه، بيشتر طول نكشيد.

ظاهرا امام در حق شما دعاي خاصي هم كردند
 

در حالت مراقبه لبهاي ايشان تكان مي خورد. حاج احمد آقا بالاي سرشان بود. گفتم، «برايم خيلي عجيب است كه با چه سرعتي اين باتري رادر قلب ايشان كار گذاشتم»سپس به شوخي گفتم، «مزد مرا نمي دهيد؟» لبهاي مبارك امام حركت كردند. ايشان فرمودند، «بوسه اي بر جبينتان بزنم راضي مي شويد ؟» عرض كردم، «بسم الله !» (يادآوري اين خاطره براي لحظاتي چند،بغض را در گلوي ايشان مي نشاند.)

دعايشان را نفرموديد
 

دعا كردند كه خداوند به من و بستگانم سلامتي عطا كند.

و قدرت اينكه به افراد مضطر توانائي كمك داشته باشيد.
 

خدا از زبانتان بشنود ان شاءالله.

جلوه هائي از پيوند امام و فرزندشان (2)

آن روز حاج احمد آقا نبودند؟
 

خير، ايشان رفته بودند قم. حاج حسن آقا بودند. وقتي احمد آقا برگشتند، اوضاع عادي شده بود و من ماوقع را برايشان گفتم. آن روزها اوج جنگ بود. من به حاج احمد آقا گفتم،«هر وقت اينجا بوده ام، مسئله اي پيش آمده. هميشه در شيفت من اين چيزها پيش مي آيند.» بعد به شوخي گفتم، «انگار قدمم خوب نيست! اگر اجازه بدهيد، مي خواهم به جبهه بروم.» ايشان جواب دادند، «جبهه شما همين جاست. مي دانيد چند نفر آرزو دارند جاي شما باشند؟ اگر شما حضور نداشتيد، مي دانيد با چه فاجعه اي روبرو شده بوديم؟»

پس از اين واقعه تا رحلت امام در سال 68، قطعا دقت مرحوم احمد آقا در مراقبت از امام بيشتر شد. در اين زمينه خاطرات خود را نقل كنيد.
 

مراقبتهاي ايشان صورت بسيار جدي تري به خود گرفتند. ايشان به من و دكتر عارفي گفتند، «نمي شود كه دست روي دست بگذاريم تا اتفاق بعدي پيش بيايد.» ما گفتيم، «ولي ما داريم نهايت سعي خود را مي كنيم.» ولي ايشان قانع نشدند و گفتند،«بايد بهترين سرويس ممكن را تدارك ببينيم. مراقبتها بايد شكل بسيار دقيق تر و مستمرتري را به خود بگيرند.» نشستيم و درباره راههاي مختلف درمان و مراقبت تبادل نظر كرديم. سرانجام قرار شد وضعيت قلب امام را با تله مانيتور و از راه دور كنترل كنيم. با اين وسيله مي شد در تمام طول بيست و چهار ساعت و ثانيه به ثانيه، وضعيت قلب امام را بررسي كنيم. از هنگام نصب اين دستگاه تا لحظه رحلت ايشان، ضربان قلبشان حتي براي يك ثانيه هم از كنترل ما خارج نبود. انصافا اصرار و پيگيري حاج احمد بسيار ارزشمند وکار سازبود.

آيا در اين فاصله حادثه جديدي براي قلب امام پيش آمد؟
 

بله، در اواخر سال 66 واوايل سال 67، ريتم قلب امام اختلال پيدا کرد.ايشان در اتاق نشيمن که اتاق کارشان هم بود، نشسته بودند که دچار عارضه اي شبيه به نوبت قبل شدند.
دفعه پيش تا خانواده خبر دار شدند که امام از روي تخت افتاده اند و پزشک را خبر کرده بودند،دو سه دقيقه اي طول کشيده بود، اما اين بار به محض بروز عارضه در قلب،ما توسط تله مانيتور با خبر شديم و به سرعت، خودمان را رسانديم و ضربان را کنترل کرديم.اگر با اصرار احمد آقا چنين تمهيداتي انديشيده نمي شدند، ‌اين بار بي ترديد، امام را از دست مي داديم.

آخرين بار و قبل از آنكه عمل جراحي روي امام انجام شود؛ با امام ملاقاتي و صحبتي داشتيد؟
 

بله. امام به من فرمودند وضعيت مزاجشان عادي نيست. با علائمي كه ايشان مي گفتند، فهميدم كه خونريزي داخلي دارند. براي اينكه از ايشان رفع نگراني كنم، عرض كردم، «جاي نگراني نيست. به خاطر آسپيرينهائي است كه براي قلبتان مي خوريد.» فرمودند‌،«خير! اين بار حديث، حديث ديگري است. » عرض كردم، «انشاءالله كه حديثي نيست.»

اقدام بعديتان چه بود؟
 

وضعيت جسمي امام رو به وخامت گذاشت. حدود ده پانزده متخصص گرد آمدند و تبادل نظر كردند و همه به اين نتيجه رسيدند كه بايد ايشان را عمل كنند. من البته با عمل مخالف بودم.

چرا؟
 

به اعتقاد من قلب امام در شرايطي نبود كه بتواند عمل جراحي را تاب بياورد. آقايان پزشكان با اين نظر من موافق نبودند و قرار شد تصميم نهائي را حاج احمد آقا بگيرند. آقاي دكتر فاضل به ايشان گفتند،«عده اي از حاذق ترين متخصصان، بحث و تبادل نظر كرده و به اين نتيجه رسيد اند كه امام بايد عمل شوند، اما از لحاظ حفظ امانت بايد اعلام كنيم كه يكي از آقايان پزشكان با اين عمل، موافق نيست.» حاج احمدآقا پرسيدند، «مي توانم بپرسم چه كسي؟» دكتر فاضل گفتند، «نامشان برده نشود، بهتر است.» حاج احمد آقا اصرار كردند و سرانجام دكتر فاضل ناچار شدند بگويند كه منم كه مخالف هستم.ايشان گفتند، «دكتر پور مقدس چون به امام علاقه شديدي دارد، از لحاظ عاطفي نمي تواند خود را راضي به اين كار كند.»

دليل مخالفت شما را نپرسيدند؟
 

چرا و من هم باز همان استدلالي خودم را مبني بر اينكه قلب امام تاب جراحي را نمي آورد،تكرار كردم. به هر حال حاج احمد آقا اهتمام صددرصد به راي و نظر پزشكان داشتند و تسليم نظر آنها بودند و اعمال نظر نمي كردند.

از روزهاي آخر حيات امام و واكنشهاي حاج احمدآقا بگوئيد.
 

شب قبل از روزي كه قرار بود امام را عمل كنند، ايشان را به بيمارستان برديم. من تا دم در آنجا دستشان راگرفته بودم.دم در بيمارستان به من فرمودند، «بگوئيد احمد بيايد.» من از آن دو دور شدم تا براي چند دقيقه حرفهايشان را با هم بزنند، بعد هم وارد بيمارستان شدند.

آيا با رحلت امام ماموريت شما تمام شد؟ دوستي شما با حاج احمد آقا چگونه ادامه پيدا كرد؟
 

بعد از ارتحال امام، آنجا را ترك نكردم. تجهيزات آن بيمارستان بسيار مهم و مدرن بودند. ما آن روزها در بيمارستان چمران اصفهان، امكانات امروز را نداشتيم. آن روزها بيماراني را كه به درمانهاي فوق تخصصي نياز داشتند، به صورت رايگان به بيمارستان جماران مي آورديم و در آنجا معالجه مي كرديم. همين قدر بگويم كه اگر بخواهيم كارهائي را كه آن روزها در آن بيمارستان انجام مي داديم، امروز در يك بيمارستان دولتي انجام بدهيم، دو سه ميليون هزينه بر مي دارد، در حالي كه در آنجا مجاني بود.

از بيماري خود ايشان چه خاطره اي داريد ؟
 

يك هفته يا ده روز قبل از فوت ايشان، يك شب ساعت يك بعد از نصف شب بود كه تلفن زنگ زد. من اصفهان بودم. گوشي را كه برداشتم، ديدم احمد آقاست. سابقه نداشت كه آن موقع شب به من زنگ بزنند، به همين دليل خيلي تعجب كردم. گفتند، «در قفسه سينه ام احساس درد دارم. » ما تصور نمي كرديم بيماري قلبي داشته باشند. گفتم، «انشاءالله كه چيزي نيست. يك هفته ديگر كه بيايم بررسي مي كنم.» گفتند، «يك هفته ديگر كه بيائيد، يك وقت مي بينيد كه من نيستم.» گفتم، «اين حرفها چيست كه مي زنيد؟» و نشاني پزشكي را دادم كه بروند نزد او و معاينه شوند. يك هفته بعد كه به تهران رفتم، ديدم كار از كار گذشته و ايشان را به سي. سي. يو برده اند.

آيا در طول اين مدت نشانه اي از بيماري در ايشان نديديد؟
 

از جهت قلب مشكلي نداشتند. مشكلشان بيشتر گوارشي بود. حضرت امام از جهت علاقه زيادي كه به ايشان داشتند، هميشه گفتند، «به من نرسيد. به احمد برسيد. حال او از من بدتر است.»
من به ايشان توصيه كردم كه نزد دكتر شادچهر كه متخصص گوارش بودند، بروند. فشارهاي روحي سنگيني كه به ايشان وارد مي شد، در اين قضيه بسيار تأثير داشت. به نظر من از نظر قلب تألمي نداشتند.

چند بار مشاهده كرديد كه در اثر فشارهاي روحي، عصباني شوند؟
 

هيچ وقت نديدم.

زياد كار مي كردند؟
 

خيلي زياد. البته از نظر توان جسمي خيلي قوي بودند، ولي كار پرمسئوليتي داشتند و خيلي هم وقت مي گذاشتند. كار بسيار دشواري داشتند و فشار روحي سختي را تحمل مي كردند.

آيا ايشان از شما به خاطر خدمتي كه كرده بوديد، تقدير خاصي كردند؟
 

بله، با همان شيوه خودماني و متواضعانه شان. يك روز بيمارستان بودم و آقاي كرباسچي هم شهردار اصفهان بود. ايشان زنگ زد به من كه، «چه موقع به خانه مي رويد ؟» گفتم، «اگر مشكل قلبي برايتان پيش آمده‌، در بيمارستان بهتر مي توانم به شما برسم.» گفتند، «خير. مي خواهم بيايم منزل.» قراري گذاشتيم و رفتم منزل. بعد از مدتي ديدم در مي زنند.در را كه باز كردم، ديدم احمد آقا و آقاي انصاري با لباس مبدل آمده اند. آن روز مجلس انسي بود و ايشان به اين شكل از من ديدار و تقدير كردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما