بهاريّه در ادب فارسي (1)

با آغاز قرن هفتم و گسترش و نفوذ و انديشه هاي عرفاني، مفهوم بهار قرين تحول دروني گشت. بهار در اين دوره، نماد وجد درون، بيداري دل و تولد دوباره قلمداد مي شد و شاعر عارف، بهار، طبيعت و عناصر آن را متناسب با زمينه هاي احساسات و احوال دروني خويش تفسير مي کرد.
يکشنبه، 6 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بهاريّه در ادب فارسي (1)

بهاريّه در ادب فارسي (1)
بهاريّه در ادب فارسي (1)


 





 

بهاريه: شعري که درباره بهار سرود شود.
بهار و عناصر آن از پر کار بردترين موضاعات در ادب فارسي است. کمبود آب و کوتاهي فصل بهار در ايران و نوزايي و شکوفايي طبيعت از عواملي است که بهار را از محبوب ترين موضوعات در ادب فارسي ساخته است.
در طول تاريخ هزار ساله ادب فارسي، شاعران دو رويکرد متفاوت به بهار داشته اند:رويکرد آفاقي و رويکرد انفسي.
در رويکرد آفاقي ــ که از نيمه اول قرن چهارم آغاز مي شود و به سبک خراسان معروف است ــ شاعران، عمدتاً بر توصيف بهار عناصر آن تأکيد دارند و شعر آنان، جنبه نقاشي از طبيعت دارد. توصيفات دقيق، تصوير سازي شاعرانه و تشبيهات ملموس از طبيعت برجسته اين دوره است.
رويکرد انفسي داراي دو نگرش است: فلسفي و عرفاني.
نگرش فلسفي: عناصر اصلي در نگرش فلسفي به بهار ــ که نماينده بلا منازع آن خيام است ــ خوش باشي، عبرت آموزي و اغتنام فرصت است.
 

نگرش عرفاني:

با آغاز قرن هفتم و گسترش و نفوذ و انديشه هاي عرفاني، مفهوم بهار قرين تحول دروني گشت. بهار در اين دوره، نماد وجد درون، بيداري دل و تولد دوباره قلمداد مي شد و شاعر عارف، بهار، طبيعت و عناصر آن را متناسب با زمينه هاي احساسات و احوال دروني خويش تفسير مي کرد.
در اين نوشتار، بخشهايي از زيباترين بهاريه هاي ادب فارسي را از هر دو رويکرد مي آوريم.
نخستين بهاريه موجود در زبان و ادب فارسي از پدر شعر فارسي، رودکي سمرقندي است که سراسر آن توصيف بهار است؛ با تشبيهات و تصوير سازي هاي تازه:

بهار خرم
 


آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب(1)
با صد هزار نزهت (2) و آرايش عجيب

شايد که مرد پير بدين گه شود جوان
گيتي بديل(3) يافت شباب(4) از پي مشيب(5)

 

چرخ بزرگوار يکي لشکر بکرد
لشکرش ابر تيره و باد صبا نقيب(6)

يک چند روزگار، جهان دردمند بود
به شد، که يافت بوي سمن باد را طبيب

باران مشک بوي بباريد نو به نو
وز برگ بر کشيد يکي حلِّه(7) قصيب (8)

کنجي که برف پيش همي داشت گل گرفت
هرجو يکي که خشک همي بود شد رطيب (9)

لاله ميان کشت بخندد همي زدور
چون پنجه عروس به حنا شده خضيب(10)

بلبل همي بخواند در شاخسار بيد
سار(11) از درخت سرو مرو را شده مجيب(12)و(13)

منوچهري دامغاني، شاعر قرن چهارم و پنجم، با شکوه ترين بهاريه هاي زبان فارسي را با تصاوير شعري زيبا به نام خود رقم زده است که در اينجا بخش هايي از دو مسمط معروف او را مي خوانيم:
 

از مرغ بياموز

 

نوروز بزرگم(14)بزن اين مطرب، امروز
زيرا که بود نوبت نوروز به نوروز

برزن غزلي، نغز و دل انگيز و دل افروز
ور نيست ترا بشنو و از مرغ بياموز

کاين فاخته زين گوز(15) و دگر فاخته زان گوز
بر قافيه خوب همي خواند اشعار

هر ساعتکي بط (16) سخني چند بگويد
در آب جهد جامه دگر بار بشويد

در آب کند گردن و در آب برويد
گويي که همي چيزي در آب بجويد

چون سينه بجنباند يک لخت بپويد
از هر پرش بجهد لؤلؤ شهوار(17)

مرد زمستان و بهاران بزاد

آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرّخ و فرخنده باد

باز جهان خرّم و خواب ايستاد(18)
مرد زمستان و بهاران بزاد

زا بر سيه روي سمنبوي راد
گيتي گرديد چو دارالقرار(19)

روي گل سرخ بياراستند
زلفک شمشاد بپيراستند

کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبلکان زير و ستا(20) خاستند

فاختگان همبر بنشاستند(21)
ناي زنان بر سر شاخ چنار...

مرغ نبيني که چه خواند همي
ميغ(22)نبيني که چه راند همي

دشت نبيني به چه ماند همي
دوست نبيني چه ستاند همي

باغ بتان را بنشاند همي
بر سمن و نسترن و لاله زار(23)
امير مغزي، شاعر مداح و تصوير گراي ديگري است که با زباني ساده اما استوار با تشبيهاتي به توصيف بهار پرداخته است:
 

موکب عيد
 

ايام نشاط است که عيدست و بهارست
گيتي همه پر بوي گل و رنگ و نگارست...
درهر وطني خرِّمي از موکب(24) عيدست
در هر چمني تازگي از باد بهارست...
تا باد بهاري به سوي باغ گذر کرد
بر شاخ درختان، گل و نسرين ببارست

 

بر طرف چمن شاخ درختان ز شکوه
مانند بت سيمبر مشک عذراست...

گشتست بنفشه چو يکي عاشق مهجور
کز هجر سر افکنده و از عشق نزارست(25)

نرگس قدح باده نهادست به کف بر
زانست که در ديده او خواي و خمارست...

بر سبزه و لاله به لب جوي و سر کوه
از مرغ چغانه(26) ست و زنخجير(27) قطارست...(28)

انوري نيز در وصف بهار سروده است:

شب و شمع و شکر و بوي گل و باد بهار
مي و معشوق و دف و رود و ني و بوس و کنار

سبزه و آب گل افشان و صبوحي در باغ
ناله بلبل و اواز بت سيم عذار

نو بهار آمد و هنگام طرب در گلزار
چه بهاري که ز دل ها ببرد صبر و قرار(29)

قاآني قصيده اي دارد که درآن منازعه بهار و خزان را شرح داده و از قدرت بهار گفته است:

بهار آمد و دي را بگرفت و کرد مهار
چنين کنند بزرگان چو کرد بايد کرد

بهار سوگند مي خورد که به جنگ خزان رود و سپاه او را شکست دهد.

بهار خورد به اقبال پادشاه سوگند
که من سپاه خزان را بر افکنم ز ديار

سپه کشم ز رياحين و سازم از پي جنگ
هر آن سليح که بايد نبرد را ناچار
کمان ز قوس قزح سازم و تبيره ز رعد
درفش از گل سوري طلايه از انهار

بهار در اين منازعه، مستقيماً با خزان روبه رو نمي شود؛ بلکه نامه اي براي او مي نويسد و به او مي گويد که تا اينجا هر چقدر مانند سال هاي قبل طغيان کردي تحمل کردم، بلکه خودت شرمنده شوي و دست از ظلم برداري، ولي ظاهراً فايده اي نداشته است.

دليري تو فزون شد ز بردباري من
بسا تحمّل بي جا که خواري آرد بار

به گوشمال تو اينک دو اسبه آمده ام
يکي بمان که بر آرم ز لشکر تو دمار

خزان و سپاه او همين که نامه را ميخوانند، فرار را بر قرار ترجيح مي دهند. در اين ميانه، باد صبا، که دراينجا از ياران بهاراست، با خبر مي شود و به کوه مي رود و ماجرا را به ابرمي گويد و از او مي خواهد که خزان را بکشد.

خزان چو نامه فرو خواند با حواشي خويش
چه گفت؟ گفت که «بايد فرار جست فرار»
بريد بايد صبا در ميانه بود و شنيد
دوان دوان همه جاره بريد تا کهسار

به ابر گفت: «چه غافل نشسته اي که خزان
گريخت خواهد و فردا بپرسد از تو بهار»

ز کوه ابر فرود آمد و بلارک(30) برق
کشيد و خون خزان را بريخت در گلزار

هنوز ازو رمقي مانده بود کز در باغ
بهار آمد و دي را گرفت و کرد مهار(31)

رويکرد خيام به بهار، رويکردي فلسفي و توأم با يأس و دلزدگي است.
بهار از منظر خيام، نماد ناپايداري جهان، زمان خوش باشي و غنيمت شمردن وقت است:

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
بر خيز و به جام باده کن عزم درست
کاين سبزه که امروز تماشه گه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست(32)

ساقي، گل و سبزه بس طربناک شده است
درياب که هفته دگر خاک شده ست

مي نوش وگلي بچين که درنگري
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده است(33)

ابر آمد و زار بر سبزه گريست
بي باده گلرنگ نمي شايد زيست

اين سبزه گه امروز تماشا گه ماست
تا سبزه خاک ما تماشا گه کيست؟!(34)

بر چهره گل، نسيم نوروز خوش است
در صحن چمن،روي دل افروز خوش است

از دي که گذشت هر چه گويي خوش نيست
خوش باش و ز دي مگو که امروز خوش است(35)

هر سبزه که برکنار جويي رسته است
گويي زلب فرشته خويي رسته است

پا بر سر سبزه تام به خواري ننهي
کان سبزه ز خاک ماهرويي رسته است(36)
از آمدن بهار و از رفتن دي
اوراق وجود ما همي گرد طي
مي خور مخور انده که گفته است حکيم
غم هاي جهان چو زهر و ترياقش مي(37)

 

پي‌نوشت‌ها:
 

1ــ خوشبو و معطر.
2ــ پاکي و پاکيزگي.
3ــ جانشين.
4ــ جواني.
5ــ پيري.
6ــ مهتر يا سرپرست قوم و گروه.
7ــ جامه و پوشاک.
8ــ قسمي پارچه ظريف از کتان تُنُک نرم يا حرير.
9ــ مرطوب.
10ــ رنگ بسته، رنگ کرده.
11ــ نام پرنده اي کوچک.
12ــ جواب دهنده، پاسخگو.
13ــ ديوان رودکي، صص 68ــ 69.
14ــ نام لحني از موسيقي قديم.
15ــ درخت گردو.
16ــ مرغابي.
17ــ ديوان منوچهري دامغاني، صص 165 و 166.
18ــ شد، گشت.
19ــ جهان جاويد و نام يکي از بهشت هاي هشت گانه.
20ــ لحني از موسيقي قديم.
21ــ نشستن.
22ــ ابر.
23ــ ديوان منوچهري دامغاني، صص 161 و 162.
24ــ گروه سوار و پياده که در التزام رکاب پادشاه باشند.
25ــ لاغر و رنجور.
26ــ پرده و نغمه اي است از موسيقي.
27ــ هر حيواني که شکار شود.
28ــ صف، رديف؛ چند ستور که از پي هم بروند. کليات ديوان معزّي، ص 96.
29ــ ديوان انوري، ج1، ص 187.
30ــ شمشير هندي، شمشير فولادي.
31ــ ديوان قاآني، صص 22 و 320
32ــ رباعيات خيام (طربخانه)، ص76.
33ــ همان، ص 53.
34ــ همان، ص76.
35ــ همان، ص 33.
36ــ همان، ص27.
37ــ همان، ص67.
 

 

منبع:گنجينه شماره 82
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط