بازتاب حمايت و دفاع حضرت فاطمه زهراعليها السلام از مقام ولايت در شعر معاصر فارسي(3)
طاهره اسکندري**
3. فاطمه، تنها ياور رکن ولايت
فاطمه حمايت از حقانيت و راستي را از مادري به ارث برد که هر لحظه و هر دم درود و ثناي پيامبري که کائنات سلام و صلوات خود را به امر الهي نثار آستانش مي کنند به او هديه مي گردد؛ چرا که او تصديق کرد پيامبر را روزي که همه از او رويگردان بودند و اموال خود را وقف راه رسول کرد. (عمادزاده، 1376، ص33)
فاطمه نير وقتي صداها در گلو شکست و زبان ها خشکيد و بيان ها از شهادت بر ولايت مولاي متقين باز ماند، با رساترين فرياد بانگ ولايت علي سر داد:
تنها به روزگار علي را تو بوده اي
هم سنگري عفيف و شکيباتر از همه
همراه و همنوا به فراز و نشيب ها
وقتي که بود خسته و تنهاتر از همه
(رسول زاده، 1376، ص53)
وقتي که همه از کلام حق هم در حقّ علي دريغ کردند، فاطمه جان بر کف نهاد و علم پيش مرگي خود را در راه ولايت برافراشت. محمد موحديان تنها مشکل گشاي علي را - که عنوان مشکل گشا را به خود اختصاص داده است- همسر معصومه اش زهراي اطهر معرفي مي کند:
مشکل گشاي عالم مولا علي است تنها
آن کو به داد مولا تنها رسيده زهراست
(همان، ص120)
با اين مقدمه کوتاه، به بازخواني حديثي از امام صادق مي پردازيم:
قال جابر بن عبدالله:سمعت رسول الله يقول بعلي بن ابي طالب عليه السلام قبل موته بثلاث سلام عليک يا ابا الريحانتين. اوصيک بريحانتي من الدنيا، فحن قليلٍ
ينهد رکناک والله خليفتي عليک. فلمّا قبض رسول الله قال علي هذا احدٌ رکني الذي قال لي رسول الله. فلمّا ماتت فاطمة قال علي:هذا الرکن الثاني الذي قال رسول الله. (مجلسي، 1403ق، ص173)
تا فاطمه اش بود علي شادي دل داشت
زهرا زدل همسر خود عقده گشا بود
(رسول زاده، 1376، ص72)
در تأييد محوريت فاطمه زهرا عليها السلام در تبيين مقام ولايي حضرت امير، بجاست سخني از ابن ابي الحديد را ذکر نماييم: کانت وجوه الناس اليه (علي) و فاطمة باقية فلمّا ماتت فاطمة عليها السلام النصرفت وجوه الناس عنه. (ابن ابي الحديد، 1425ق، ج16، ص28)
رفتن فاطمه، يعني رفتن صبر و شکيبايي علي؛ همان طور که در مرثيه شب دفن فاطمه خود اين کلام را بر زبان جاري کرد:قل يا رسول الله! عن صفيک صبري و رقّ عنها تجلّدي ... . (نهج البلاغه، خطبه 92)
پس با اين اوصاف، علت سرايش بيت زير را توسط جواد حيدري در مي يابيم:
برو اما بدان بي تو علي از پاي مي افتد
که بي تو مي دهد از دست رکن آخر خود را
(لطيفيان، 1386، ص147)
در دوران جفا و ستم کاري امّت و بايگاني شدن وصاياي رسول در فراموشخانه ي اذهان و بالاتر از همه، از ياد بردن عجيب واقعه غدير، اين شانه هاي شيداي ولايت، فاطمه زهرا بود که بار ياري علي را به تنهايي به دوش مي کشيد و حافظ نيروي بازوي ولايت مي گرديد. بيت زير از محمد علي مجاهدي بيان ما را با لحن شاعرانه چنين عنوان مي کند:
از اوست نيروي علي نيروي بازوي علي
هم هم ترازوي علي هم نور چشم مصطفي
(مجاهدي، 1372، ص80)
همين شاعر در توصيفي زيبا و اثرگذار، نقش بي جايگزين صديقه اطهر را در کتاب زندگي علي با رباعي زير تشريح مي کند و ضمن آن، شهادت فاطمه را به منزله ي رفتن جان از جسم علي مي شمارد. با ذکر اين رباعي، رشته کلام را در اين بخش به نقطه پايان مي رسانيم.
مي زد به رخم ولي، ولي را مي کشت
آن مظهر ذات ازلي را مي کشت
مي ديد که جان او به جانم بسته است
با کشتن من خصم علي را مي کشت
(همان، ص156)
4. گريه مداوم و بي قراري بر غربت ولايت
اگر درد و رنج و داغ، با باران گذشت روزگار و طي شدن زمان به سردي مي گرايد، اما سوز دل فاطمه در فقدان رسول مکرّم، هر روز لباسي از تازگي بر تن مي کند و هر روز به سمت تزايد و افزوني مي رود:
انّ حزني عليک حزنٌ جديدٌ
و فؤادي - والله - صبَُ عنيدُ
کل يومٍ يزيد فيه شجوني
و اکتيابي عليک ليس يبيد
(همان)
ناله شب و روز فاطمه اعتراض بزرگان مدينه را برانگيخت تا در محضر علي به شکوه برخيزند و فاطمه را مخير کنند تا يا ناله شب را بپذيرد يا گريه روز را، و نوبتي ايشان را آرام گذارد. پاسخ فاطمه رشته جان علي را از هم گسست:اي ابالحسن! زندگي من در ميان اينان بس کوتاه خواهد بود. و فاطمه که هميشه ديگران را بر خود ترجيح مي داد، براي راحتي ديگران و از خشت خشت تنهايي خود، بيت الاحزان را برافراشت.
مي روم از شهرتان بيرون که ريزم روي خاک
قطره قطره در نگاهم اختران گريه را
مي گذارم سر به صحرا، مي سپارم دل به دشت
تا پر از خورشيد سازم آسمان گريه را
(طاهريان، 1385، ص54)
اما اشک و آه فاطمه، اشک و آهي از روي عجز و ضعف نبود. اين ناله و سوز ظاهر را دردي عظيم و بزرگ از باطن تغذيه مي کند. مصيبتي به عظمت انقطاع وحي، فقدان نبي، غربت وصي، تفرقه امّت، عقبگرد و قهقراي جامعه ي اسلامي. سنگيني اين رنج ها اگر بر روزها مي باريد به شب سياه بدل مي شد:
صبّت علي مصائبٌ لو انّها
صبّت علي الايام صرن لياليا
(قمي، 1385، ص253)
اين بياني است که از زبان عصمت مي جوشد، زبان شعر و استعاره نيست. آن کس که چشمي به نور يقين شسته و دلي از جنس روشنايي براي خود ساخته باشد، حقيقت اين سخن را درخواهد يافت.
طعنه ي بي طاقتي بر من مزن بي اختيار
داده ام از کف پس از بابا عنان گريه را
(طاهريان، 1385، ص55)
پاسخ بانوي مهرباني به سؤال هاي متعدد، به خوبي واقعيت بي تابي هاي ايشان را ترسيم مي کند. فصلي از سوگنامه ي او، به حاشيه رفتن دستورات الهي و فصل ديگر کتاب درد او، گلايه از دوري ناسپاسان از آثار بعثت است.
آن حضرت ظلم عظيم به امام زمانش را بدترين پيامد فتنه تلقّي مي کرد. ايشان در جواب دختر طلحه که سؤال کرد: فاطمه جان! چه چيزي شما را اين گونه به گريه و زاري واداشته است، کينه و ستمي را که نسبت به امام روا شده مطرح مي نمايد.
اما افسوس که:
هيچ کس اينجا نمي فهمد زبان گريه را
بغض مي گيرد ز چشمانم توان گريه را
(همان)
وقتي سوز خطبه ي زهرايي در دل سنگ سيرت مردم اثر نکرد، وقتي خانه به خانه رفتن غريبانه ي علي و فاطمه و درخواست از امّت براي وارد شدن به سرچشمه ي نور اجابت نشد و وقتي قيام فاطمه با قعود قاعدين قرين گشت، فاطمه اين وارث بصيرت و شفقت رسول اکرم سلاحي ديگر برگزيد؛ سلاحي که نه بر جسم، که تا عمق جان چنگ مي اندازد. سر نيزه آه فاطمه چشم خلافت را نشانه مي گيرد:
گر چه قدم دوتا شده تيغ نبرد ما شده
گريه ي هاي هاي من ناله بي صداي تو
(رسول زاده، 1376، ص171)
ناله ي زهرايي در گوش زمان پيچيد، در سينه تاريخ ثبت شد و لواي غربت فاطمي را دست به دست چرخاند تا هر سوزي که از دل محبّان برمي آيد، رنگي از تنهايي يک مرد و مظلوميت يک بانوي آسماني داشته باشد. جاري زلال اشک کوثر نشان مونس علي، هر زمان و در هر صحنه از زندگي بشريت پايه هاي ظلم و ستم را مي لرزاند و صداي گريه مادر مهربان ما، لالايي بيداري و شعور و شور است که هرگز از گوش ها نمي رود. آري، خيبرشکن شده است تب ناله هاي تو:
شهر مي لرزيد تا مي ديد هنگام اذان
بر تن صديقه کبري نشان گريه را
(طاهريان، 1385، ص55)
نرمي اشک فاطمه، سخت ترين تيري است که بر چشم دشمن فرود مي آيد و برنده ترين شمشيري است که دست ظلم ستيز فاطمه، بر سر ظالم برافراشته است. معجزه ي موسايي بانوست که رشته هاي تزوير و ريا را به درياي فنا مي سپرد. در اينجا تعبير زيباي جواد زماني را مرور مي کنيم:
دشمن هراس داشت ز شمشير اشک تو
موساي چشم هاي تو اعجاز نيل داشت
(لطيفيان،1386، ص181)
او خليل به جا مانده از نسل محمّد بود که با تبرآه و شيونش بتخانه خلاف خلافت، شکسته مي شد. اين تفسير زيبا را از گويش شاعرانه ي خسرو احتشامي وام گرفته و با ذکر بيت نغز اين شاعر، مهر پايان اين بخش را مسجّل مي سازيم:
مرد آفرين زني که خليلانه مي شکست
بتخانه خلاف خلافت ز شيونش
(رسول زاده، 1376، ص48)
پينوشتها:
* استاديار دانشگاه اصفهان
** دانشجوي کارشناسي ارشد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اصفهان
ادامه دارد...
/ج