ادله اثبات امکان معاد از منظر قرآن (2 )
منبع : اختصاصی راسخون
مقدمه
3 . تطورات جنین (مراحل تكامل جنين در رحم مادر)
الف : خداوند ماده و صورت اشياء را مىآفريند ، در حالى كه اگر انسان بخواهد چيزى ايجاد كند ، تنها مىتواند با استفاده از مواد موجود اين جهان صورت تازهاى به آن ببخشد . مثلاً از مصالح ساختمانى خانهاى بسازد يا از آهن و فولاد ، اتومبيل يا كارخانهاى اختراع كند .
ب : از سويى ديگر خلقت و آفرينش خداوند ، نامحدود است و او آفريدگار همه چيز است. قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتخََّذْتمُ مِّن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لَا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكاَءَ خَلَقُواْ كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الخَْلْقُ عَلَيهِْمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كلُِّ شىَْءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ(67). در حالى که انسان موجودات بسيار محدودى را مىتواند ابداع كند ، و گاه توأم با انواع ضعف ها و نقص ها است كه در جريان عمل بايد آن ها را تكميل كند ، اما خلق و ابداع پروردگار خالى از هر گونه عيب و نقص است(68).
ج : از سوى سوم در آنجا كه انسان توانايى بر اين امر پيدا مىكند ، آن نيز به اذن و فرمان خدا است . كه بى اذن او در عالم حتى برگى بر درختى نمىجنبد . چنانكه در باره حضرت مسيح -علیه السلام- مىخوانيم : إِذْ قَالَ اللَّهُ يَاعِيسىَ ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتىِ عَلَيْكَ وَ عَلىَ وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكلَِّمُ النَّاسَ فىِ الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَ الحِْكْمَةَ وَ التَّوْرَئةَ وَ الْانجِيلَ وَ إِذْ تخَْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيَْةِ الطَّيرِْ بِإِذْنىِ فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيرَْا بِإِذْنىِ وَ تُبرِْئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنىِ وَ إِذْ تخُْرِجُ الْمَوْتىَ بِإِذْنىِ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنهُْمْ إِنْ هَاذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ(69)؛ در آن هنگام كه تو از گل ، صورتى همچون صورت پرنده به اذن من خلق مىكردى . آيه بعد از مسأله توحيد و شناخت مبدأ به طرز زيبا و ظريفى به مسأله ( معاد ) منتقل مىشود و مىگويد : اين انسان با همه شگفتي هايش تا ابد زنده نمىماند ، زمانى فرا مىرسد كه اين ساختمان عجيب از هم فرو مىريزد و شما بعد از اين زندگى همگى مىميريد . ( ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ) .ولى براى اينكه اين تصور پيش نيايد كه با مردن انسان همه چيز پايان مىگيرد . ( پس اين آفرينش با اين همه شكوه و عظمت براى اين چند روز زندگى امرى بيهوده بوده است ) بلا فاصله مىافزايد : سپس شما روز قيامت بار ديگر به زندگى باز مىگرديد و برانگيخته مىشويد . ( البته در سطحى عالي تر و در جهانى وسيع تر و گستردهتر ) . ( ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ) .بنابراین مىتوان عظمت خدا را از عجائب خلقت انسان در مخفيگاه رحم كه هر روز شكل و نقش تازهاى به خود مىگيرد شناخت . كه گويى جمعى نقاش چيره دست ، گروهى صنعتگر و ابداعگر ماهر در كنار اين قطره آب نشستهاند ، و شب و روز روى آن كار مىكنند . و اين ذره ناچيز را در زمان بسيار كوتاهى با ظرافت فوق العاده از مراحل و گذرگاههاى مختلف حيات مىگذرانند(70).خدای سبحان در این آیات سر گذشت شاهکار فرآیند آفرینش را در راستای مبدأ و معاد به حکیمانه ترین وجه و زیباترین شیوه بیان داشته است . اگر آدمی از پایین ترین مراتب خرد بهره داشته باشد منکر معاد نمی شود و آن را بعید نمی شمرد . حال ببینیم امام سجاد – علیه السلام – فرآیند مذکور را از کدام دریچه می نگرد . آن حضرت ، پس از نافله ی شب عرضه دارد : ( اللهم و أنت حدرتنی ماءً مهیناً من صلب متضائق العظام إلی رحم ضیقة ... ) ؛ بار خدایا! من قطره آبی بی مقدار بودم که مرا از پشت پدر ، از میان آن استخوان های در هم فشرده و راه های باریک به تنگنای رحم مادر ، در پس آن پرده ها که بر آن پوشیده ای ، فرو افکندی . مرا از حالی به حالی در آوردی ، تا آنگاه که صورت تمام یافتم و اعضاء و جوارح من قوام گرفت ، آن سان که در کتاب خود آورده ای : نطفه ای بود ، آن را خونی لخته ساختی ، سپس چیزی همانند گوشت جویده ، سپس استخوان آفریدی و آن استخوان را به گوشت پوشانیدی و مرا چنان که خود خواسته بودی ، آفرینش دیگری دادی ، تا چون نیازمند روزی تو شدم و از فریاد رسی فضل واحسان تو بی نیاز نبودم ، از زیاد آمد طعام و آبی که به کنیز خود ، همان کس که مرا در درون او در قرارگاه زهدانش نشاندی ، روزی می دادی ، قوت مرا مقرر داشتی . ای پروردگار من ! اگر مرا در این حالات به توان خود وا می گذاشتی ، یا ناچار می ساختی که از نیروی خویش مدد جویم ، نه توانم می بود و نه نیرویی . تو مرا از روی احسان به مهربانی و لطف غذا دادی و آن مهربانی و لطف تا این زمان که هستم هم چنان از من دریغ نداشته ای ...(71) ای خداوند ! پناه می برم به تو از آتشی که به لهیب آن هر که را از تو فرمان نبرد به سختی بیم داده ای و هر که را در راه خشنودی تو گام نزند به عذاب تهدید کرده ای ، از آتشی که روشنایی آن تاریکی است ، از آتشی که شعله هایش یکدیگر را می بلعد و بر یکدیگر می پیچد ، از آتشی که استخوان ها را می پوساند و ساکنانش را آب جوشان به کام می ریزد ، از آتشی که نه زاری کننده را ابقا کند و نه بر آن کس که از او ترحم جوید رحمت آورد ، و یارای آنش نیست که بر خاشعان و تسلیم شدگانش اندکی سبک تر تازد ، بلکه آنان را با سوزنده ترین و دردناک ترین شکنجه و سخت ترین کیفر بگدازد .ای خداوند ! به تو پناه می برم از کژدم های سهمناک آن ، که دهان ها گشوده اند ، و از مارهای دهشت افزای آنکه نیش ها آخته اند و از آب جوشان که احشاء و امعای دوزخیان را شرحه شرحه کند و دل هایشان را از جای برکند . ای خداوند ! از تو راهی می جویم که از آن آتشم دور گرداند و واپس دارد(72).
پيامها
( لَقَدْ خَلَقْنَا )
2- آفرينش انسان در چند مرحله انجام گرفته است . ( طين نطفة علقة ...)
3- با اين كه مادر انواع حركتها را دارد ، ولى رحم او براى فرزند ، جايگاهى مطمئن است. ( قَرارٍ مَكِينٍ )
4- تمام مراحل آفرينش ، زير نظر خداوند است . ( فَخَلَقْنَا فَكَسَوْنَا أَنْشَأْناهُ )
5 - ارزش انسان به روح او است . ( خَلْقاً آخَرَ)
6-خودشناسى ، مقدّمهى خداشناسى است . ( نُطْفَةً ، عَلَقَةً ، مُضْغَةً فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ)
7 - مرگ نابود شدن نيست ، مرحلهاى از تكامل است . ( ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ )
8- مرگ ، سرنوشت قطعى انسان است . ( ثُمَّ إِنَّكُمْ ... لَمَيِّتُونَ ) ( (ان) و حرف (لام) و جملهى اسميّه همه نشانهى تأكيد است )
9- آفرينش انسان ، هدفدار است . ( ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ )
10- ميان مرگ و رستاخيز فاصله طولانى است . ( ( ثُمَّ ) نشان فاصلهى طولانى است)(73).
دلیل امکان معاد در عالم گیاهان
4 . زنده شدن زمین
5 . رستاخیز در جهان انرژی ها
بازگشت آتش سرخ از درون درختان سبز$
غالب مفسران آیات فوق را به همین معنى تفسیر کرده اند . که خداوند مى خواهد از آتشى که در چوب این گونه درختان نهفته شده و از آن به عنوان آتش زنه استفاده مى شود ، استدلال بر نهایت قدرت خود کند . که در( شجر اخضر) (درخت سبز) آتش و نار آفریده است ، در حالى که جان درخت در آب است ، آب کجا و آتش کجا ؟ آن کس که چنین توانایى دارد که این آب و آتش را در کنار هم بلکه در درون هم نگهدارى کند ، چگونه نمى تواند مردگان را لباس حیات بپوشاند و در رستاخیز زنده کند؟ شبیه همین دلیل براى معاد در این آیه نیز آمده است ؛ الَّذِى جَعَلَ لَكمُ مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ(86)؛ همان کسى که براى شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش مى افروزید . ولى این تعبیر قرآنى مى تواند اشاره به دلیل لطیف ترى که همان رستاخیز انرژی ها است بوده باشد . و به تعبیر دیگر در اینجا سخن تنها از( آتش زنه ) نیست ، بلکه سخن از خود آتش گیر ؛ یعنى چوب و هیزم که به هنگام سوختن آن همه حرارت و انرژى را آزاد مى کند ، نیز هست. توضیح اینکه : از نظر علمى ثابت شده آتشى که امروز به هنگام سوختن چوب ها مشاهده مى کنیم همان حرارتى است که درختان طى سالیان دراز از آفتاب گرفته،و درخود ذخیره کرده اند، ما فکر مى کنیم تابش پنجاه سال نور آفتاب بر بدنه درخت از میان رفته ، غافل از اینکه تمام آن حرارت در درخت ذخیره شده ، و به هنگامى که جرقه آتش به چوب هاى خشک مى رسد و شروع به سوختن مى کند آن حرارت و نور و انرژى را پس مى دهند . یعنى در اینجا رستاخیز و معادى برپا مى شود ، و انرژی های مرده از نو زنده مى شوند و جان مى گیرند و به ما مى گویند : خدایى که رستاخیز ما را فراهم ساخت قدرت دارد که رستاخیز شما انسان ها را نیز فراهم سازد !جمله ی ( تورون ) که به معنى آتش افروختن است . گرچه معمولاً در اینجا به استفاده از(آتش زنه ) تفسیر شده ، ولى هیچ مانعى ندارد که آتش گیره (هیزم) را نیز شامل مى شود ، زیرا به هر حال آتشى است پنهان که آشکار مى گردد . البته این دو معنى با هم منافات ندارد ، معنى اول را عموم مردم مى فهمند و معنى دوم که معنى دقیق ترى است با گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش آشکار گشته(87). پروردگار ما تنها آتش را نیافرید و درخت آن را به وجود نیاورد ، بلکه براى آفریدن آن هدف هایى محدود معین کرد : مى افزاید : ما این آتشى را که از این درختان خارج مى شود وسیله یادآورى براى همگان و نیز وسیله زندگى براى مسافران قرار داده ایم . نحَْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَاعًا لِّلْمُقْوِينَ(88).که مردمان را به یاد پروردگارشان اندازد ، از آن روى که این نعمت الهى بزرگى است ، به همان گونه که ما را به یاد آتش جهنم مى اندازد ، پس نخستین و مهم ترین هدف آن تزکیه و پاکیزه ساختن نفس انسان است . امام صادق - علیه السلام- می فرماید : ( این آتش شما جزئى از هفتاد جز آتش جهنم است که هفتاد بار به آب خاموش شده و دوباره افروخته شده است ، و اگر جز این مى بود آدمى نمى توانست آن را خاموش کند ، و او را در قیامت خواهند آورد و چون بر آتش دوزخش نهند ، چنان فریاد مى زند که هیچ فرشته مقرب یا پیامبر مرسلى نیست که از ترس این فریاد تکیه بر سر زانوان پایش مى کند .) اما هدف دیگر آتش بهره برداری هاى مادى مختلف از آن در زندگى است ، و کشف شدن منافع آن توسط انسان در جاهاى مختلف زندگى و طریقه به کار بردن آن خواه به صورت مستقیم (زبانه ها و شعله ها) و خواه به صورت غیر مستقیم (و به شکل کارمایه) ( 89).
بازگشت روح به بدنهای بی جان
بازگشت آتش از درون درختان سبز از یک سو یادآور بازگشت روح به بدن هاى بی جان در رستاخیز است ، و از سوى دیگر این آتش تذکرى است نسبت به آتش دوزخ ، چرا که طبق حدیثى پیغمبر گرامى اسلام - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود : ( نارکم هذه التی توقدون جزء من سبعین جزءا من نار جهنم ) ؛ این آتشى که برمى افروزید یک جز از هفتاد جز آتش دوزخ است ! اما تعبیر به ( مَتاعاً لِلْمُقْوين ) اشاره کوتاه و پر معنى به فوائد دنیوى این آتش است ، زیرا در معنى( مقوین ) دو تفسیر آمده ، نخست اینکه : از ماده ( قواء ) (بر وزن کتاب) به معنى بیابان خشک و خالى است ، بنابراین( مُقْوين ) به کسانى مى گویند که در بیابان ها گام مى نهند ، و از آنجا که افراد بادیه نشین غالباً فقیرند گاه این تعبیر در معنى ( فقیر ) نیز به کار رفته است . تفسیر دوم اینکه : از ماده ( قوت ) و به معنى ( نیرومندان ) است ، بنابراین واژه مزبور از لغاتى است که در دو معنى متضاد به کار مى رود(90). درست است که آتش و درختان ( آتش زنه ) و( آتشگیره ) مورد استفاده همگان است ، ولى چون مسافران براى دفع سرما و طبخ غذا مخصوصاً در سفرهاى قدیم به وسیله قافله ها بیش از همه محتاج به آن بودند روى آن تکیه شده است . استفاده ( اقویاء ) از آتش نیز به خاطر گستردگى زندگى آن ها روشن است ، مخصوصاً اگر این بحث را گسترش به جهان امروز دهیم که چگونه حرارت ناشى از انواع آتش ها دنیاى صنعتى را به حرکت در مى آورد ، و چرخ هاى عظیم کارخانه ها را به گردش وامى دارد . که اگر این شعله عظیم ( که همه از درختان است ، حتى آتشى که از زغال سنگ و یا مواد نفتى گرفته مى شود ، آن هم نیز بلاواسطه یا بالواسطه به گیاهان باز مى گردد .) روزى خاموش شود نه تنها چراغ تمدن که چراغ زندگى انسان ها نیز خاموش خواهد گشت . بدون شک آتش یکى از مهم ترین اکتشافات بشر است . در حالى که تمام نقش ایجاد در آن را آفرینش بر عهده گرفته ، و نقش انسان در آن بسیار ناچیز و بى ارزش است ،و نیز بدون شک از زمانى که آتش کشف شد بشریت در مرحله تازه اى از تمدن خود گام نهاد . قرآن مجید در همین یک جمله کوتاه به تمام این حقایق به صورت سربسته اشاره کرده است . این نکته نیز قابل توجه است که در آیه ی فوق نخست فایده معنوى آتش که تذکر رستاخیز است مطرح شده ، و بعد فایده دنیوى آن ، چرا که اولى اهمیت بیشترى دارد . بلکه اصل و اساس را تشکیل مى دهد(91).
6 . نمونه های عینی و تاریخی معاد
سرگذشت عزیر
يكى از انبياى بنى اسرائيل در سفرى عبورش به مردمى افتاد كه هلاك و متلاشى شده بودند و ناگهان به ذهنش خطور كرد كه چگونه اين مردم ، دوباره زنده خواهند شد . خداى متعال جان او را گرفت و بعد از يك صد سال دوباره زندهاش ساخت و به او فرمود : چه مدت در اين مكان توقّف كرده اى ؟ او كه گويا از خوابى برخاسته است گفت : يك روز يا بخشى از روز . خطاب شد : بلكه تو يك صد سال در اينجا مانده اى . پس بنگر كه از يك سوى ، آب و نانت سالم مانده و از سوى ديگر ، مركب سواريت متلاشى شده است . اكنون بنگر كه ما چگونه استخوان هاى اين حيوان را بر روى هم سوار مىكنيم و دوباره گوشت بر آن ها مىپوشانيم و آن را زنده مىسازيم ، چون این کار بر او آشکار گردید ، گفت : همانا اکنون به حقیقت و یقین می دانم که خداوند بر همه چیز توانا است(95).أَوْ كاَلَّذِى مَرَّ عَلىَ قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلىَ عُرُوشِهَا قَالَ أَنىَ يُحْىِ هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلىَ طَعَامِكَ وَ شَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انظُرْ إِلىَ حِمَارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَ انظُرْ إِلىَ الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَينََ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلىَ كُلِّ شىَْءٍ قَدِيرٌ(96).در تفسیر این آیه روایات فراوانی است که از آن ها استفاده می شود نام این شخص (عزیر) یا ( إرمیا ) بوده است . بخت النصر بر مردم آن سامان که ( بیت المقدس ) نام داشته پیروز گشته و همه جا را تخریب کرد و ساکنانش را از دم تیغ گذراند . راز تسلط بخت النصر بر آنان را ترک امر به معروف و نهی از منکر نگاشته اند .( إرمیا ) چون این ویرانی و قتل عام را مشاهده کرد از شهر خارج شد و گفت : چگونه خداوند آنان را زنده خواهد ساخت : ( أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها ) . حق تعالی او را صد سال میراند وسپس زنده کرد . برخی نوشته اند نخست چشمان او زنده شد و به اعضای خود می نگریست که چگونه استخوان ها کنار هم آمده ، به هم پیوسته و گوشت آن ها را می پوشاند .وی همچنان مشاهده می کرد چگونه رگ ها ومفصل ها به هم متصل می شود(97).امیرالمؤمنین – علیه السلام – می فرماید : هنگامی که عزیر از خانواده خود خارج شد پنجاه سال داشت و زن او باردار بود ، حق تعالی او را صد سال میراند سپس زنده کرد . وقتی به خانه خود بازگشت پسری صد ساله داشت در حالی که خود عزیر همچنان پنجاه ساله بود . پس پسر او بزرگ تر از خود او بود(98). او به غذا و نوشیدنی خود ، که انگور یا انجیر و آب و میوه بوده نگریست . دید هیچ یک فاسد نشده و پس از صد سال تر وتازه وسالم مانده است . حق تعالی به این وسیله خواست گوشه ای از قدرت نا محدود خویش را به او بنمایاند ؛ یعنی چیزی که به نظر می رسد توان ماندن را دارا است خداوند آن را متلاشی می کند و چیزی که سریع الفساد است خداوند آن را از گزند فساد نگه می دارد . این پیامبر الهی سپس با چشمان خویش کیفیت زنده شدن و مراحل اسکلت بندی مرکب خویش را می نگرد . چون این حقیقت بر او آشکار گشت و با چشمان خویش مشاهده کرد گفت : ( أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ) .(99)
ماجرای شگفت انگیز حضرت ابراهیم – علیه السلام –
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبِّ أَرِنىِ كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتىَ قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلىَ وَ لَاكِن لِّيَطْمَئنَّ قَلْبىِ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيرِْ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلىَ كلُِّ جَبَلٍ مِّنهُْنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(100) وقتى ابراهيم - علیه السلام - گفت : پروردگارا ! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی . گفت : آیا به این امر ( معاد ) ایمان نیاورده ای .چون امر معاد بسيار مهم و عقول بشر از درك حقيقت آن و كيفيت وقوع و چگونگى آن عاجز است . حتى پيامبری مثل ابراهيم خليل با آن عظمت شأنش و علو مقامش از خداى خود تقاضاى رؤيت مي كند . كه از ( علم اليقين ) به ( عين اليقين ) برسد . و به چشم سر كيفيت وقوع آن را مشاهده نمايد و ايمانش به درجه اطمينان رسد . اين بود كه وقتى گفت : رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى و جواب شنيد كه آيا ايمان ندارى گويد :( قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ) ؛ ايمان دارم لكن مىخواهم قلبم مطمئن گردد .( قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ) ؛ پس از آنكه تقاضاى ابراهيم - عليه السلام – پذیرفته شد خطاب شد چهار پرنده بگير ، صُر در ( صُرْهُنَّ ) در لغت به معنى ميل دادن است؛يعنى آن ها را با خود مأنوس و مايل به خود گردان ، لكن مشهور بين مفسرين به قرينه جمله بعد اين طور مي شود كه چهار مرغ بگير و قطعه قطعه گردان .( ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً ) ؛ پس از آنكه آن ها را قطعه قطعه گردانيدى هر جزئى از آن را بر سر كوهى قرار ده و هر يك از آنان را به اسم صدا كن كه صاحب آن تو را اسم اجابت مي كند و به شتاب نزد تو می آيد .( وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) ؛ تا اينكه بدانى خداوند بر همه چیز توانا و به حقایق امور عالم دانا است(101).در تفسير قمى از امام صادق – علیه السلام - چنين روايت مي كند كه : ابراهيم - عليه السلام - ديد مردارى در ساحل دريا افتاده ، و سباع و درندگان برى و بحرى او را مي خورند تعجب نمود و گفت : ( رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ) تا آخر آيه، اين بود كه ابراهيم ( طاوس ، خروس ، كبوتر و كلاغ ) اين چهار مرغ را گرفت ، و پس از كشتن آن ها را در هم كوبيد و اجزاء آن را با هم مخلوط گردانيد و هر جزئى از آن گوشت هاى كوبيده را بر سر كوهى نهاد . و منقار يك يك آن ها را گرفت و به اسم آن پرنده را صدا زد و گفت به اذن خدا و امر او زنده شويد آن وقت اجزاء گوشت از هم پراکنده شده ، گرد هم آمد و هر یک از پرندگان به سوی ابراهیم به پرواز در آمدند آن وقت ابراهیم – علیه السلام - گفت : إعلم أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.(102)
داستان شگفت انگیز اصحاب کهف
خداوند در داستان شگفت انگیز اصحاب کهف می فرماید وَ كَذَالِكَ أَعْثرَْنَا عَلَيهِْمْ لِيَعْلَمُواْ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَزَعُونَ بَيْنهَُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُواْ ابْنُواْ عَلَيهِْم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُواْ عَلىَ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِْم مَّسْجِدًا(103)؛ ما مردم را بر حال اصحاب کهف آگاه ساختیم تا خلق بدانند که وعده خداحق بوده و ساعت قیامت البته بی هیچ شک خواهد آمد و تا مسأله معاد که در بین مردم مورد نزاع بود به آسانی حل شود .ابن عباس گوید : گروهی از دانشمندان یهودی به عمر گفتند : ما از ویژگی هایی می پرسیم. اگر پاسخ درست شنیدیم به دین اسلام می گرویم وگرنه دین اسلام باطل است . عمر گفت : هر چه می خواهید بپرسید . پس از طرح پرسش ها عمر سر به زیر افکند . سپس گفت : یا ابالحسن پاسخ آنان جز نزد تو نیست . امیرالمؤمنین - علیه السلام – به پرسش های آنان جواب داد . در این هنگام دو تن از دانشمندان شهادتین گفتند ، اما یکی از آنان گفت از گروهی که 309 سال مردند خبر بده . حضرت علی - علیه السلام - به نقل از پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - فرمود : در شهر روم شهری بود که آن را ( افسوس ) می خواندند . پادشاه آنان که مرد صالحی بود مرد و امورشان از هم گسیخت . در این هنگام پادشاهی به نام دقیانوس که از این امر اطلاع یافت با صد هزار نیرو شهر افسوس را گرفت و آن را پایتخت خویش قرار داد . او شش نفر از فرزندان دانشمندان را به عنوان وزیر انتخاب کرد ، سه نفر از آنان وزیران دست راست و سه نفر دیگر وزیران دست چپ را تشکیل می دادند . نام وزیران دست راست عبارت است از ( تلمیخا )، ( مکسلینا ) و ( محسمینا ) و اما سه نفر دست چپ نام هایشان ( مرطوس ) ، ( کینطوس ) و (ساربیوس ) بوده که دقیانوس با همگی مشورت داشته و در همه امور نظر آنان را جویا بوده است . وقتی دقیانوس بر شوکت ، جلال و جبروتش افزوده شد با سر کشی هر چه تمام ادعای ربوبیت کرد و سران قوم را به اطاعت خود خواند . هر کس خدایی او را پذیرا شد مال فراوان به او بخشید و هر کس از او پیروی نمی کرد می کشت . در یکی از روزهای عید که جشن بزرگی بر پا کرده و همه بزرگان کشوری و لشکری در مجلس او حاضر بودند به او گزارش رسید که لشکریان فارس برخی نواحی کشور را در اختیار گرفته اند . دقیانوس شدیداً افسرده و آثار غم در چهره اش چنان نمودار شد که تاج از ناحیه پیشانی او سقوط کرد . تلمیخا با خود گفت اگر دقیانوس پروردگار بود شادمانی وافسردگی وخواب و بیداری ومانند آن ها نداشت .یک روز که شش نفرشان برای صرف غذا دور هم جمع شده بودند . تلمیخا گفت : بسیار فکرکردم درباره آسمان و با خود گفتم چه کسی آن را بلند افراشته و بدون ستون از بالا و پایین سراپا نگه داشته است ؟ درباره زمین بسیار اندیشیدم ، گفتم چه کسی آن را بر روی آب محکم و استوار نگه داشته ؟ آیا جز این است که برای همه این ها صانع و مدبّری غیر از دقیانوس وجود دارد ؟ دقیانوس پادشاهی است همچون سایر پادشاهان ستمگر . در این هنگام دوستان جوان بر پای او افتادند و گفتند : خداوند به وسیله تو ما را هدایت کرد . هر چه اشاره کنی فرمان برداریم.تلمیخا با دوستانش برای حفظ عقیده از شهر خارج شدند . چون به مقدار سه میل از شهر فاصله گرفتند ، به چوپانی رسیدند . گفتند : ای چوپان آیا آب یا شیر با تو هست ؟ چوپان گفت: هر چه بخواهید نزد من موجود است ، ولی چهره هایتان چهره پادشاهان است و گمان می کنم از دست دقیانوس گریخته اید . گفتند : از جایی که دروغ را دوست نمی داریم قضیه چنین است . چوپان خود را بر پای آنان انداخت و گفت آنچه در دل شما گذشته است در دل من نیز واقع است. به من نیز اجازه دهید که با شما همراه شوم . چوپان با آنان همراه شد که ناگهان دید سگ گله او را همراهی می کند . چون نگاه جوانان به آن سگ افتاد گفتند : این سگ با صدای پارس خود ما را رسوا خواهد ساخت و با سنگ او را می راندند . اما سگ که با فطرت خود وحدانیت خدا را پذیرفته بود آنان را رها نکرد . از این پس مرد چوپان آنان را به جانب کوهی راهنمایی کرد و در غاری که آن را ( وصید ) می خواند جای داد . در برابر آن غار چشمه و درختان میوه وجود داشت . از میوه ها خوردند و از آب چشمه نوشیدند تا شب آنان را فرا گرفت و در غار آرمیدند . خدای سبحان به فرشته مرگ فرمان داد تا ارواح آنان را بگیرد و بر هر یک دو فرشته گماشت تا از پهلوی راست به چپ و از چپ به راستشان گرداند .دقیانوس چون از گریختن آنان اطلاع یافت با گروه زیادی در پی ایشان شتافتند تا به بالای کوه رسیدند و چون به جانب غار سرازیر شد و آنان را خفته یافت گفت : اگر می خواستم آنان را شکنجه کنم بهتر از این نمی شد که خود را در این غار زندانی کرده اند . سپس دستور داد بناها در غار را محکم بستند . سپس دقیانوس رو به یاران کرد و گفت اینان به خدایشان که در آسمان ها است بگویند ، اگر می تواند نجاتشان دهد . ایشان 309 سال در آنجا ماندند . وقتی خداوند خواست حیاتشان بخشد فرمان داد اسرافیل در آنان روح بدمد ، آنگاه از بیدار شده ، دیدند خورشید طلوع کرده است . برخی به برخی دیگر گفتند : دیشب از پرستش خدای آسمان ها بازماندیم و چون به بیرون غار نگریستند دیدند چشمه آب فرو رفته و درختان همه در یک شب خشک شده که همگی را به شگفتی واداشت .از طرف دیگر ، گرسنگی برآنان فشار آورده بود . گفتند درهمتان را با یک نفر به شهر بفرستید و به کسی که برای تهیه غذا عازم شهر بود ، سفارش کردند که طعام پاکیزه تهیه کند . همچنین به او گفتند که با لطافت و دقت با مردم برخورد کند ، به طوری که هیچ کس آنان را نشناسد . تلمیخا گفت من می روم ، ولی ای چوپان لباست را به من بده . چوپان لباسش را داد و تلمیخا به سوی شهر روان گشت . در میان راه جاهایی را دید که نمی شناخت و راه هایی بود که نمی دانست ، تا این که به دروازه شهر رسید دید پرچم سبزی آویخته و با خط زرد بر آن نوشته شده ( لا اله الا الله عیسی رسول الله و روحه ) . تلمیخا به پرچم نگاه می کرد و چشمان خود را می مالید و می گفت : گویا خواب هستم . سپس به شهر وارد شد و درون بازار گشت و از نانوا پرسید : نام شهرتان چیست ؟ نانوا گفت افسون . تلمیخا پرسید : نام سلطان این جا چیست ؟ گفت: عبدالرحمان . تلمیخا گفت : ای مرد نانوا به من حرکتی بده ببینم خوابم یا بیدار. نانوا گفت : با من سخن می گویی ، مگر می شود خواب باشی ، تلمیخا پول فلزی خود را داد و از او نان خواست . خباز از نقش پول و بزرگی آن تعجب کرد . خباز گفت : ای مرد . گنجی پیدا کرده ای ؟ تلمیخا گفت : خیر . در این هنگام نانوا به خشم آمد و گفت : چرا برخی از آن درهم ها را به من نمی دهی و جان خودت را نجات بخشی؟ تو اکنون از مرد میگساری سخن به میان می آوری که ادعای خدایی می کرد و بیش از سیصد سال پیش مرده است . تلمیخا در این جا بیچاره و درمانده شد ، تا این که او را نزد پادشاه بردند . پادشاه گفت : قضیه چیست ؟ خباز گفت : این مرد گنجی به دست آورده است . پادشاه گفت ای جوان ! هراس نداشته باش . پیامبر ما عیسی بن مریم دستور داده که از گنج ها بیش از یک پنجم را نگیریم . تو خمس آن را بده وبه سلامت بگذر .تلمیخا گفت : ای پادشاه ! من گنجی به دست نیاورده ام . من از اهل همین شهر هستم .پادشاه گفت : از اهل همین شهر هستی ؟ گفت بله . گفت : پس افرادی که می شناسی نام ببر . تلمیخا حدود هزار مرد نام برد و پادشاه هیچ کدام را نشناخت . سپس گفت : آیا در این شهر خانه ای داری ؟ تلمیخا گفت : بله . آنگاه مردم و پادشاه روان شدند او در خانه ای را نشان داد و گفت این خانه من است . سپس در را کوبید . ناگهان پیرمرد فرتوتی پشت در آمد و گفت چه کار دارید ؟ پادشاه گفت : با امر شگفت انگیزی روبرو شده ایم . این جوان می پندارد این خانه ، خانه او است . پیرمرد گفت : ای جوان تو کیستی ؟ گفت من تلمیخا فرزند سطنطنین هستم . در این وقت پیرمرد گفت : به پروردگار کعبه قسم این شخص جد من است . در این هنگام پادشاه او را شناخت و گفت اینان همان شش نفری هستند که از دست دقیانوس گریختند . آنگاه از اسب پیاده شد و او را بوسید و سراغ یاران او را گرفت .تلمیخا گفت در غار هستند . آنگاه همه به جانب غار روان شدند . چون به نزدیک غار رسیدند ، تلمیخا گفت : می ترسم یاران من چون صدای پای اسبان را بشنوند گمان کنند دقیانوس برای دستگیری آنان آمده است . پس به من اجازه دهید جلوتر رفته ، آنان را خبر کنم . آنان ایستادند و تلمیخا وارد کهف شد . دوستانش چون او را دیدند به معانقه ی او برخاسته ، گفتند : سپاس خدای را که تو را از دست دقیانوس نجات داد . تلمیخا گفت : سخنی از من ، خودتان و دقیانوس نگویید . آیا می دانید چقدر در این غار بوده اید ؟ گفتند : یک روز یا پاره ای از روز . تلمیخا گفت : بلکه 309 سال درنگ داشته اید . دقیانوس مرده و قرن ها از مرگ او سپری شده است و اکنون پادشاه شهر با مردم اینجا هستند . گفتند : ای تلمیخا ! آیا می خواهی ما را مایه امتحان جهانیان قرار دهی ؟ تلمیخا گفت پس چه می خواهید ؟ گفتند : تو و ما از خدا بخواهیم جان ما را بگیرد و زندگی ما را با خودش در بهشت قرار دهد . آنگاه دستان خویش بالا برده ، گفتند : پروردگارا ! به حق آن آیینی که به ما بخشیدی ارواح ما را بگیر . خداوند فرمان قبض روحشان را داد و در غار را از دیدگان مردم محو کرد .آنگاه دانشمند یهودی شهادتین گفت و دین اسلام برگزید(104).
مقتولی از بنی اسرائیل زنده می شود
مفسران اسلامی می نویسند : یکی از ثروتمندان بنی اسرائیل که ثروت فراوانی داشت و وارثی جز پسر عموی خویش نداشت ، عمر طولانی کرد ، پسر عموی او هرچه انتظار کشید تا پسر عموی او از دنیا برود و اموال او را از راه ارث تصاحب کند ، انتظار او مفید واقع نشد ، لذا تصمیم گرفت که او را بکشد .سرانجام به طور پنهانی او را کشت و جسد او را در میان جاده افکند ، سپس بنای ناله و فریاد گذاشت و محضر موسی شکایت برد که پسر عموی مرا کشته اند .در این موقع از طرف خداوند دستور آمد که به بنی اسرائیل فرمان دهد گاوی را سر ببرند و یکی از اعضای آن را به پیکر مقتول بزنند تا زنده گردد و با زبان خویش قاتل را معرفی کند .موسی دستور خدا را ابلاغ کرد ، بنی اسرائیل دستور موسی را شوخی و استهزاء تلقی کردند ، پس از گفتگوهای زیادی که همه ی آن ها در قرآن وارد شده است(105)، گاوی را خریدند و سر آن را بریدند و جزئی از بدن آن را بر بدن مرده زدند و او زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَالِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتىَ وَ يُرِيكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(106). هدف از احیاء مرده دو چیز بود ، یکی اینکه مقتول شناخته شود ، دوم اینکه آنان با دیدن چنین منظره ای ، ایمان بیشتری به مسأله قیامت و رستاخیز پیدا کنند و لذا در آیه یکی از نتایج آن را ، روشن ساختن مسأله معاد می داند و می گوید : ( كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى ) ؛ خداوند این چنین ، مردگان را زنده می کند(107).
نتیجه گیری
پينوشتها:
62- مؤمنون / 12 – 16 .
63 - ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسير نمونه، ج14، ص 207 .
64 - سجده / 7-8 .
65 - ناصر ، مکارم شیرازی ، همان ، ص 208.
66 -همان ، ص209.
67 - رعد، / 16.
68 - ناصر ، مکارم شیرازی ، همان ، ص210 .
69 - مائده، / 110.
70 - ناصر ، مکارم شیرازی ، همان ، ص 211.
71 - محمد تقی ، خلجی ، ترجمه ی صحیفه ی سجادیه ، قم ، میثم تمار ، 1382 ، نیایش 32 ، ص 196 .
72 - همان ، ص 197 .
73 - محسن ، قرائتی ، تفسير نور، تهران ، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن ، 1383 ، ج8 ، ص88 .
74 - حج /5 .
75 - محمد حسین ، طباطبایی ، ترجمه ی المیزان ، ج 14، ص 488.
76 - فصلت /39.
77 - سیده نصرت ، امین ، مخزن العرفان در تفسیر قرآن ، ج 11، ص 335 .
78 - محمد حسین ، طباطبایی ، ترجمه ی المیزان ، ج 17 ، ص 597 .
79 - مترجمان ، تفسیر هدایت ، مشهد ، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ، 1377 ، ج 12 ، ص 234 .
80 - سیده نصرت ، امین ، مخزن العرفان در نفسیر قرآن ، ج 11، ص 335 .
81 - حسین بن احمد ، حسینی شاه عبدالعظیمی ، تفسیر اثنی عشری ، تهران ، میقات ، 1363 ،ج 11، ص 377 .
82 - واقعه /71.
83 - مترجمان ، تفسیر هدایت ، ج 14 ، ص 467 .
84 - واقعه /72 .
85 - مترجمان ، همان ، ص 468 .
86 - یس/ 80 .
87 - ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، ج 23، ص 258 .
88 - واقعه /73 .
89 - مترجمان ، تفسیر هدایت ، همان ، ص 469 .
90 - ناصر، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، همان ، ص 259 .
91 - همان ، ص 260 .
92 -بقره /55.
- 93 احمد علی ، بابایی ، برگزیده تفسیر نمونه ، تهران ، دار الکتب الاسلامیه ، 1382 ،ج 1، ص 78 .
94- بقره /56 .
95 - محمد تقی ، مصباح یزدی ، آموزش عقاید ، امیر کبیر ، 1383 ، ص 374.
96 -بقره /259.
97 - عبدالله ، جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن ( معاد در قرآن ) ، قم ، مرکز نشر اسراء ، 1385 ، ج 4 ، ص 123.
98 - سید هاشم ، بحرانی ، تفسیر برهان ، تهران ، بنیاد بعثت ، 1416 ، ج 1، ص534 .
99 - عبدالله ، جوادی آملی ، همان ، ص 124.
100 - بقره /260 .
101 - سید ه نصرت ، امین ، مخزن العرفان در تفسير قرآن ، ج2، ص 413 .
102 - علی بن ابراهیم بن هاشم قمی ، تفسیر قمی ، قم ، مؤسسه دارالکتاب ،1404 ، ج 1 ، ص 91 .
103 - کهف /21.
104 - عبدالله ، جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن (معاد در قرآن ) ، ص 126- 132 ، تلخیص .
105 - بقره ، آیات 67-73 .
106 - بقره /73 .
107 - جعفر، سبحانی ، منشور جاوید ، قم ، مؤسسه سید الشهداء ، 1369 ، ج 9 ، ص 103 .
1.قرآن کریم .
2.امین ، نصرت ، مخزن العرفان در تفسیر قرآن ، ج 11 ، 2 ، تهران ، نهضت زنان مسلمان ، 1361 .
3.امینی ، ابراهیم ، معاد در قرآن ، مؤسسه بوستان کتاب ، 1385 .
4.بابایی ، احمد علی ، برگزیده تفسر نمونه ، ج 1 ، تهران ، دارالکتب الاسلامی ، 1382 .
5.بحرانی ، هاشم ، برهان فی تفسیر القرآن ، ج 1 ، تهران ، بنیاد بعثت ، 1416 .
6.بروجردی ، محمد ابراهیم ، تفسیر جامع ، ج 5 ، تهران ، صدر ، 1366 .
7.جعفری ، یعقوب ، تفسیر کوثر ، ج 1 .
9.جمعی از نویسندگان ، اندیشه دینی .
10.جمعی از نویسندگان ، معاد از دیدگاه عقل و نقل .
11.جوادی آملی ، عبدالله ، تفسیر موضوعی قرآن کریم ( معاد در قرآن ) ، ج 4 ، قم ، اسراء، 1385 .
12. جوادی آملی ، عبدالله ، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد ، الزهراء ، 1372 .
13. حسینی شاه عبدالعظیمی ، حسین بن احمد ، تفسیر اثنی عشری ، ج 11 ، تهران ، میقات ، 1363 .
14. حسینی همدانی ، محمد حسین ، انوار درخشان ، ج 11 ، 12 ، 13 ، 17 ، 6 ، تهران ، 1404 .
15. خرازی ، محسن ، ترجمه بدایة المعارف الهیه فی عقاید الامامیه ، ج 2 ، مترجم ، مرتضی ، متقی نژاد ، 1380 .
16. خلجی ، محمد تقی ، ترجمه ی صحیفه ی سجادیه ، قم ، میثم تمار ، 1382 .
17. دشتی ، محمد ، نهج البلاغه ، قم ، پرهیزگار ، 1379 .
18. دهخدا ، علی اکبر ، لغت نامه دهخدا ، ج 1 .
19. ربانی گلپایگانی ، علی ، عقاید استدلالی ، ج 2 ، نصایح ، 1380 .
20. سبحانی ، جعفر ، منشور جاوید ، ج 9 ، سید الشهدا ، 1369 .
21. شیرازی ، صدر الدین محمد بن ابراهیم ، الحاشیه ی علی الالهیات ، قم ، بیدار .
22. شیرازی ، صدر الدین محمد بن ابراهیم ، ترجمه ی اسفار ، مترجم ، محمد ، خواجی ، تهران، مولی ، 1378 .
23. شیرازی ، صدر الدین محمد بن ابراهیم ، اسفار اربعه ، بیروت ، دار احیاء التراث العربی ، 1981 م .
24. طباطبایی ، محمد حسین ، ترجمه ی المیزان ،ج 16 ، 13 ، 14 ، 17 ، 7 ، 20 ، 19 ، 10،8، مترجم ، سید محمد باقر ، موسوی همدانی ، قم ، جامعه مدرسین ، 1374 .
25. فیض کاشانی ، محمد بن شاه مرتضی ، علم الیقین ، ج 2 ، تهران ، راه فردا ، 1382 .
26. قرائتی ، محسن ، تفسیر نور ، ج 8 ، تهران ، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن ، 1383 .
27. قریشی ، علی اکبر ، احسن الحدیث ، ج 9 ، 1 ، تهران ، بنیاد بعثت ، 1377 .
28. قریشی ، علی اکبر ، قاموس قرآ ن ،ج 5 ، تهران ، دارالکتب الاسلامی ، 1371 .
29. قمی ، عباس ، کلیات مفاتیح الجنان ، مترجم ، مهدی ، الهی قمشه ای ، تهران ، محمد ، 1376 .
30. قمی ، علی بن ابراهیم بن هاشم ، تفسیر قمی ، ج 1 ، قم ، مؤسسه دارالکتاب ، 1404 .
31. مترجمان ، ترجمه ی مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، ج 4 ، تهران ، فراهانی ، 1360 .
32. مترجمان ، تفسیر هدایت ، ج 12، 14 ، 17 ، مشهد ، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ،1377 .
33. متقی نژاد ، مرتضی ، معاد از دیدگاه علامه طباطبایی ، عصر غیبت ، 1382 .
34. مجلسی ، محمد باقر ، بحارالانوار ، ج 7 ، 74 ، مؤسسه الوفاء ، 1404 .
35. مصباح یزدی ، محمد تقی ، آموزش عقاید ، قم ، امیر کبیر ، 1383 .
36. مصطفوی ، حسن ، تفسیر روشن ، ج 2 ، تهران ، مرکز نشر کتاب ، 1380 .
37. مطهری ، مرتضی ، زندگی جاوید ، صدرا ، 1376 .
38. معتمد خراسانی ، اسماعیل ، مبدأ و معاد از دیدگاه قرآن و سنت ، 1372 .
39. معین ، محمد ، فرهنگ فارسی معین، ج 5 ، اشجع ، 1385 .
40. مکارم شیرازی ، ناصر ، پیام قرآن ، ج 5 ، قم ، باهمکاری جمعی از دانشمندان ، 1377 .
41. مکارم شیرازی ، ناصر ، تفسیر نمونه ، ج 18 ، 13 ، 12 ، 14 ، 23 ، 19 ، 25 ، 26 ، 20 ، تهران ، دارالکتب الاسلامی ، 1374 .
42. مکارم شیرازی ، ناصر ، معاد و جهان پس از مرگ ، سرور ، 1384 .
44. مهیار ، رضا ، فرهنگ ابجدی عربی – فارسی .
45.نرم افزار های علوم اسلامی ( جامع التفاسیر ، گنجینه روایات نور ، اسراء ، کتابخانه اسلامی ،و .... ).
/ج