نقدي بر كتاب ايران و جهاني شدن، چالش ها و راه حل ها (4)

در فصل دوم نويسنده به زعم خود به آن دسته از مفاهيم و پايه هاي جهاني شدن مي پردازد كه به وضعيت فعلي و عمومي كشور مرتبط است تا بر اساس اين چارچوب مفهوم و نظري، مسائل ايران و جهاني شدن را به بحث بگذارد. در اين فصل دكتر سريع القلم پنج منطق كانوني براي جهاني شدن در نظر مي گيرد و نتايج خود را از اين منطق
چهارشنبه، 23 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقدي بر كتاب ايران و جهاني شدن، چالش ها و راه حل ها (4)

نقدي بر كتاب ايران و جهاني شدن، چالش ها و راه حل ها (4)
نقدي بر كتاب ايران و جهاني شدن، چالش ها و راه حل ها (4)


 






 

جهاني شدن: جهاني بدون مرز براي امريكا و غرب
شماي كلي فصل دوم ونقد آن
 

در فصل دوم نويسنده به زعم خود به آن دسته از مفاهيم و پايه هاي جهاني شدن مي پردازد كه به وضعيت فعلي و عمومي كشور مرتبط است تا بر اساس اين چارچوب مفهوم و نظري، مسائل ايران و جهاني شدن را به بحث بگذارد. در اين فصل دكتر سريع القلم پنج منطق كانوني براي جهاني شدن در نظر مي گيرد و نتايج خود را از اين منطق ها روشن مي سازد:

منطق كانوني اول
 

جهاني شدن يك جريان و فرآيند جديد نيست. منطقه كانوني آن يعني نوسازي مبتني بر علم و صنعت و نوآوري از قرن هفدهم شروع شده است.در سه قرن گذشته همان منطق اصلي و كانوني مراحلي پيچيده را گذرانده است و در اوج نوآوري و خلاقيت هاي كليدي در نيمه دوم قرن بيستم به دور جديدي رسيده و كل جهان را در برگرفته است. غرب، جغرافياي اصلي اين جريان خطي چند قرن بوده است (ص21).

نتايج منطق اول
 

فلسفه حاكم بر اين منطق كانوني، روش افزايش سرمايه و ثروت و نظام سرمايه داري است. مكتب فكري حاكم بر اين جريان نيز ثروت اندوزي است و سوسياليسم و كمونيسم از مشتقات همين نظام است كه به منظور جلوگيري از بسط بي عدالتي هاي ناشي از رشد سرمايه داري شكل گرفت (ص22).

منطق كانوني دوم
 

منطق دوم در فرآيند رشد و تكامل جهاني شدن، مجموعه بودن اركان آن و مرتبط شدن تدريجي آن به نظام سياسي و فرهنگ عمومي است.در واقع جهاني شدن هر چند از يك منطق اقتصادي آغاز شد ولي با گذشت زمان به يك نظام اجتماعي تبديل گرديد. از اين منظر، جهاني شدن يك سيستم است (ص22).

نتيجه منطق دوم
 

جهاني شدن مثلثي است كه از سه زاويه به هم مرتبط اقتصادي، سياسي و فرهنگي تشكيل شده است... تفكيك سازي اصول جهاني شدن از يكديگر از يك طرف به ناكارآمدي منجر مي شود و از طرف ديگر، در ايجاد ارتباط و گسترش روابط با كانون هاي اصلي جهاني شدن اصطلكاك به وجود مي آورد و در نهايت بهره برداري از فرآيندهاي جهاني شدن را محدود
مي كند(ص23)... ابعاد سياسي، فرهنگي و اقتصادي جهاني شدن تفكيك ناشدني هستند (ص 127).

منطق كانوني سوم
 

منطق سوم در فرآيند جهاني شدن قاعده مندي روابط بين ملت ها و دولت ها و عموما نهادها و بازيگران است... به عنوان يك قاعده در فرآيند جهاني شدن، كشورهايي كه از قدرت اقتصادي بيشتري برخوردارند توان قاعده سازي بيشتري نيز در اختيار دارند.... درصد قدرت اقتصادي جهان نزد حدود 17 كشور از 197 كشور است كه به طور طبيعي حق قاعده سازي را براي خود قائل اند(ص 23، 24).

نتيجه منطق سوم
 

بايد تابع قاعده مندي روابط تعريف شده در نظام بين المللي بود(كه تحت سيطره و حق قاعده سازي كشورهاي سرمايه داري است) و با اين قواعد ـ كه بعضي از آنها حالت منطق عمومي دارد ـ به مجادله برنخاست، مگر توان قاعده مندي در اختيار باشد، چون قواعد تابع توانمندي مراكز قدرت اقتصادي و سياسي جهان است. در حقيقت نظام بين الملل نظام معطوف به قدرت و اقتدار است (نقل به مضمون: ص24).

منطق كانوني چهارم
 

هر فرد در هر موقعيت، هم زمان هم يك فرد است هم عضوي از جامعه بشري. در چنين شرايطي معناي نويني از فرهنگ عمومي و حاكميت ملي عرضه مي شود و به شدت زنجيرهاي اطراف اين مفاهيم را از ميان بر مي دارد (ص25).

نتيجه منطق چهارم
 

معاني سنتي فرهنگ، هويت، استقلال و حاكميت ملي در تناقض آشكار و رويارويي جدي با فرآيند منطقي جهاني شدن است. بنابراين تعاريف سنتي سياست و فرهنگ در كشور ما نيازمند تغييراتي هستند تا جهاني شدن در مجموعه فرآيند مملكت داري در ايران، امري واقعي، اجتناب ناپذير و حتي منطقي تلقي گردد(ص 25،26).

منطق كانوني پنجم
 

منطق كانوني پنجم در رابطه با جهاني شدن، افزايش سطح اعتماد به محيط بين المللي و پذيرفتن ريسك و مخاطره در تعامل با ملت ها، دولت ها و نهادها مي باشد. اعتماد به رايانه ها و نامه هاي الكترونيك داده هاي ديجيتال و اعتماد كردن به افراد، نهادها، قراردادها و تاريخ ملت ها، زمينه هاي قابل توجهي از همكاري و تعامل را فراهم آورده كه در تاريخ بشر بي سابقه هم نبوده است... همه متوجه شده اند بدون اين تعامل بين المللي نمي توان رشد كرد(ص 26).

نتيجه منطق پنجم
 

نظم موجود نظمي پذيرفته شده است و ساختار شكني درچنين نظمي درست و منطقي نيست و باعث بي اعتمادي بين المللي مي شود.
از ديدگاه دكتر سريع القلم، پنج ويژگي فوق از بديهيات بحث جهاني شدن مي باشد(ص 27).

جمع بندي نتيجه گيري فصل دوم
 

با همه تعاريف و تمجيد هاي ضد و نقيضي كه دكتر سريع القلم پس از تبيين ان پنج منطق كانوني حاكم بر جهاني شدن از صفحه 27 تا 46 كتاب مي كند در نهايت نتيجه مي گيرد كه: فرآيند جهاني شدن را نه مي توانيم بگوييم مثبت است و نه منفي، جهاني شدن نوعي انطباق است و به توان انطباق كشورها به شرط جديد وابسته است (ص46).

تأملاتي در نقد فصل دوم
 

پيش از آنكه به مجادلات نوع نگاه دكتر سريع القلم به جهاني شدن و الزامات آن وارد شويم ذكر اين نكته ضروري است كه ضعف پايه هاي تئوريك نويسنده را در نسبت جهاني شدن با ايران در نتيجه گيري فصل دوم به خوبي مشهود است. نويسنده با همه دلدادگي كه به اين مفهوم دارد و با وجودي كه در سراسر اثر خود تلاش كرده است كه اثبات كند كه اين پديده فرآيندي جبري و ضروري است و خواهد آمد و طومار ملت ها را در هم خواهد پيچيد و تجدد و ترقي بدون پذيرش مطلق آن امكان ندارد اما بالاخره پس از آن هم استدلال هاي بي نتيجه به اين نتيجه مي رسد كه نمي تواند بگويد فرآيند جهاني شدن مثبت است يا منفي! بالاخره تكليف چيست؟ از همه مهم تر، تكليف سؤال پايه اي طرح تحقيق ايشان چه مي شود؟
اينك گفته شود: جهاني شدن نوعي انطباق است و به توان انطباق كشورها به شرايط جديد وابسته است؛ فرضيه پژوهش دكتر سريع القلم بود و عجيب است كه ايشان پس از پژوهش به جاي اثبات فرضيه يا نفي آن، فرضيه را در نتيجه تكرار مي كند بدون آنكه وجوه آزمايش شده فرضيه را نشان دهد. اين نوع تكرار مخل و بي نتيجه حاكي از آن است كه يا محقق درك درستي از فرضيه هاي خود نداشته، يا فرضيه او وجاهت كافي براي به آزمون درآمدن نداشته، يا درك ايشان از پديده مورد پژوهش درك ناقصي بوده و اين نقص تا پايان پژوهش همراه همه فصل هاي تحقيق به نتيجه گيري رسيده و در نتيجه گيري فصول نيز خود را نشان داده است.
مهم ترين دليل عقيم ماندن فرضيه ها، كه در فصل دوم به خوبي آشكار است، درك نويسنده از جهاني شدن است. همان طور که درنقد فصل اول نيز نشان داده شد، درک دکتر سريع القلم از جهاني شدن دركي ايستا و ذهني است و تمايلي به نقد شدن ندارد. سريع القلم در سراسر اين اثر، تصويري از جهان شدن براي خواننده درست مي كند كه اين تصوير بيش از آنكه منطبق بر واقعيت هاي آثار اين فرآيند بر دگرگوني هاي جهاني باشد منطبق بر ذهنياتي است كه ايشان دوست داشته است از جهاني شدن داشته باشد.
بر اساس همين ذهنيات است كه ايشان تكليف خودش را در ابتداي فصل دوم با متون وسيع و پيچيده و پر از تضاد و تناقض درباره جهاني شدن يكسره مي كند و مي نويسد:
در اين فصل قصد نداريم متون وسيع و پيچيده جهاني شدن را خلاصه كنيم، بلكه صرفا به آن دسته از مفاهيم و پايه هاي جهاني شدن مي پردازيم كه به وضعيت فعلي و عمومي كشور مرتبط است (ص21).
در حقيقت دكتر سريع القلم جسارت درگير شدن مفهومي و فلسفي با دكترين جهاني شدن را از همان ابتدا از خواننده مي گيرد و او را چشم بسته وارد فضايي مي سازد كه آن قضا مورد علاقه ايشان است و محل نقد و بررسي نيست.
چرا در كتاب مهم ايران و جهاني شدن چنين اتفاقي مي افتد؟
چون ظاهر كتاب نشان مي دهد كه معضل و مشكل اصلي دكتر سريع القلم جهاني شدن نيست. بلكه ساختارهاي نظام جمهوري اسلامي است كه قرار است با اين پديده مواجه شود.
دكتر سريع القلم همان طور كه در اين كتاب نشان مي دهد جهاني شدن را چشم بسته و بدون درگيري با وجوه تاريخي و فلسفي آن از پيش پذيرفته است حتي اگر اين پذيرش را به عنوان يك ضرورت كه گريزي از آن نيست نيز قبول نماييم بالاخره ايشان نشان مي دهد كه با وجوه متناقض جهاني شدن مشكل چنداني ندارد، آنچه براي ايشان پذيرفتني نيست و با آن مشكل دارد ساختار حكومتي است كه قرار است با اين پديده در ايران مواجه شود. در حقيقت در سراسر اين اثر نويسنده بيش از آنكه موافق جهاني شدن باشد مخالف نظام جمهوري اسلامي و كارآمدي آن در اين وضع جهاني است. گويي او جهاني شدن را بهانه اي براي نشان دادن ناخرسندي هاي خود از جمهوري اسلامي و عملكرد آن در دو دهه گذشته قرار داده است. لاجرم خواننده نيز بدون هيچ دليل منطقي بايد تابع بايسته هاي ذهني نويسنده شود و تا پايان اين پژوهش نفهمد كه جهاني شدن چه موجود عجيب الخلقه اي است كه نظام جمهوري اسلامي با آن همه توانايي ها و حماسه هايي كه در طول اين سه دهه در ايران به وجود آورده است بايد ميدان را خالي كند و سكان كشتي متلاطم ايران را در چنين عصر پرتنشي به نسلي واگذار كند كه نه تنها هيچ خصوصيات برتري نسبت به نسل اول و دوم انقلاب ندارد بلكه حتي درك درستي از آرمان هاي ملت ايران نيز ندارد.
اين نسل فقط اراده معطوف به قدرت دارد. اراده اي كه در طول تاريخ ايران براي ملت ما ناآشنا نيست.
در نقد فصل چهارم و پنجم به راهكارهايي كه دكتر سريع القلم تصور مي كند با آن مشكل ايران و جهاني شدن راه حل خواهد كرد، خواهيم پرداخت، آنچه در اين فصل اهميت دارد اين است كه تصوير دكتر سريع القلم از جهاني شدن تصويري آرماني و اتوپيايي است. مهم ترين مشكلي كه ايران با پذيرش اين تعريف آرماني پيدا خواهد كرد آن است كه سه زاويه به هم مرتبط اقتصادي، سياسي و فرهنگي جهاني شدن به گونه اي به هم پيوسته است كه جداسازي آنها از همديگر از نظر دكتر سريع القلم به ناكارآمدي و محدود شدن بهره برداري از فرآيندهاي جهاني شدن منجر خواهد شد(ص23).
در حقيقت با اين تأكيدي كه سريع القلم از به هم پيوستگي اضلاع سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهاني شدن دارد مشخص نيست كه چرا وارد شدن در فرآيند جهاني شدن را يك انتخاب تلقي كرده اند(ص 128).
در اينجا مفهوم انتخاب، معناي حقيقي خود را از دست مي دهد.
ما در جهاني شدن حتي حق گزينش هم نداريم. نمي توانيم بگوييم داده هاي علمي آن مفيد، خوب و سازنده است ولي آثار مخرب فرهنگي آن را نخواهيم پذيرفت. دكتر سريع القلم در تبيين نقطه كانوني دوم جهاني شدن گفته است كه تفكيك سازي اصول جهاني شدن از يكديگر به ناكارآمدي منجر مي شود و ما را از آثار مفيد آن محروم خواهد كرد.
دكتر سريع القلم اين آثار را آنچنان آرماني توصيف مي كند كه حتي عوام هم متوجه خواهند شد كه با چنين پديده خوبي كسي جز ديوانگان، مغرضان يا جاهلان مخالفت نخواهد كرد. وقتي مباني مهم فلسفي جهاني شدن، فراگير شدن عقلانيت تعريف مي شود و عقلانيت عبارت از اين مي گردد كه براي انجام هر كاري قبلا فكر مي شود، محاسبه لازم صورت مي پذيرد، عواقب آن بررسي و تجزيه و تحليل مي گردد، كارآمدي آن در نظر گرفته مي شود، علمي بودن و منطقي بودن فرآيند و رويه هاي انجام كار بررسي مي گردد، مشورت مي شود و... و سپس تصميم گيري مي شود(ص21) ديگر كدام آدم ديوانه اي است كه با جهاني شدن با وجود اين همه مزايا مخالفت كند؟
اما آيا آنچه سريع القلم تحت عنوان مباني مهم فلسفي جهاني شدن معرفي مي كند حقيقتا و ذاتا ربطي به اين پديده دارد؟
البته همان طور كه گفته شد، قرائت دكتر سريع القلم از جهاني شدن يك قرائت استثنايي و منحصر به فرد است كه فقط خود ايشان به آن معتقد است.
چنين قرائتي از جهاني شدن و نوع استدلالي كه براي آرماني نشان دادن آن به كار مي رود ما را ياد قرائت ميرزا ملكم خان و ساير منور الفكران نسل اول ايران در مورد پديده تجدد و ترقي و تمدن غربي مي اندازد.
ميرزا ملكم خان و پيروان انديشه او نيز معتقد بودند كه اصول تمدن فرنگ را اگر از يكديگر تفكيك كنيم و مدعي باشيم كه يك بخش به درد ما مي خورد و بخش ديگر مورد نياز ما نيست اين اصول در ايران كار نخواهد كرد.
اين بدان معنا است كه بگوييم ساعت را مي خواهيم ولي عقربه هاي آن را نمي خواهيم. ميرزا ملكم خان و اصحاب انديشه او نزديك به يكصد و خورده اي سال همين انديشه را در ايران القا كردند كه ايراني اگر بخواهد رشد و ترقي كند بايد اصول تمدن فرنگ را تمام و كمال بپذيرد و عجيب است كه هنوز پاره اي از نخبگان فكري ما نتوانسته اند خود را از دام اين مغلطه خانمان برانداز رها سازند.
بي ترديد آقاي دكتر سريع القلم فراموش نكرده اند كه نشر و حاكميت افكار ميرزا ملكم خان تا زمان سقوط نظام مشروطه سلطنتي در ايران چه آثار مخرب و بنيان افكني بر ساختار سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي ايران گذاشته است.
بنابراين تفسير مطلق گراي ايشان از جهاني شدن كه شباهت عجيبي به تفسير مطلق گراي ميرزا ملكم خان از تجدد و ترقي دارد آيا مي تواند محل اعتناي نخبگان فكري و اجرايي كشور و مبناي تعامل جمهوري اسلامي ايران با غرب ـ كه از نظر دكتر سريع القلم پديده جهاني شدن ذاتا وماهيتا محصول دگرگوني هاي آنجاست ـ قرار گيرد؟
آيا ملت ايران مي تواند به چنين قرائتي از جهاني شدن اعتماد داشته باشد و ساير قرائت هاي ديگر را ناديده بگيرد و پيرامون آنها نينديشد؟
آيا مي توان از قرائت كساني چون برژينسكي غفلت كرد كه جهاني شدن را به ابزاري آسان براي آمريكا و تفسيري جذاب از اوضاع جهاني در حال ظهور تفسير مي كند؟(1)
دكتر سريع القلم در فصل دوم اثر خود جهاني شدن را بيشتر متضمن يك ساز و كار تفسيري براي وضع جديد معرفي مي كند، در حالي كه پشت سر اين ساز و كار تفسيري، يك نسخه دستوري نيز خوابيده است كه عموما نخبگان جامعه از آن غفلت مي كنند. همان طور كه ميرزا ملكم خان و پيروان افكار و انديشه هاي او نيز نسبت به نسخه دستوري تجدد و ترقي در ايران غفلت كردند آيا مي توان چنين نسخه اي را ناديده گرفت و با قاطعيت به ملت ايران گفت وارد اين درياي متلاطم غريب كش شويد؟ دكتر سريع القلم در كتاب خود نشان داده است كه خود او به چنين قاطعيتي نرسيده است اگر چه اين وجه مثبت طرح پژوهش ايشان است، اما با تجويزهايشان سازگاري ندارد.
جهاني شدن همان طور كه دكتر سريع القلم نيز تأكيد كرده است مسائل فراواني از قبيل مشكلات امنيتي، بي عدالتي، عام گرايي فرهنگي، پذيرش فرهنگ جهاني و در نهايت فشار براي پذيرش قواعد و چارچوب بازي ابر قدرت ها را به دنبال مي آورد نه بازي دموكراتيك (ص32).منطق تاريخي به ما مي آموزد كه تلقي مطلق بيني نسبت به اين مفاهيم و پديده ها تا به امروز بازتاب مثبتي براي جامعه ما نداشته است و آن جبر ساختاري و سيستم ترديد ناپذيري كه دكتر سريع القلم در مورد به هم پيوستگي زواياي تفكيك ناشدني سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهاني شدن القا مي كند با ذات و ماهيت عقل انساني و خصلت پديده هاي اجتماعي منطبق نيست.
اگر چه جاي بحث كردن پيرامون فصل دوم اين اثر بسيار زياد است ولي به همين مختصر بسنده مي شود.

پي نوشت:
 

1ـ زبيگنيو برژينسكي، همان، ص 156، 157.
 

منبع:فصلنامه تخصصي 15خرداد _ شماره 11



 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.