اتاق آبي

يه رقيب تازه دارم يه نفر که پا گذاشته يه نفر که بي قراره يه نفر که جون گرفته يه رقيب تازه يعني يه رقيب تازه يعني له شدن خاطره هامون عاشقانه ها غريبن سهم من بودي و هستي واسه چشماي تو مردم
يکشنبه، 27 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اتاق آبي

اتاق آبي
اتاق آبي


 





 

يه رقيب تازه دارم
يه نفر که پا گذاشته

يه نفر که بي قراره
يه نفر که جون گرفته

يه رقيب تازه يعني
يه رقيب تازه يعني

له شدن خاطره هامون
عاشقانه ها غريبن

سهم من بودي و هستي
واسه چشماي تو مردم

شبه اعتماد و پر کن
دوست دارم ترانه هامو

واسه از دست دادن تو
رو گلاي دامن تو

تورو از شبم بگيره
پا به پاي تو بميره

گم شدن باز توي غربت
تازه مي شه بوي غربت

زير پاهاي من و تو
تو نگاهاي من و تو

سهم بغض و بي قراري
يه جنون انتحاري

با ستاره هاي چشمات
بريزم به پاي چشمات
عمران ميري

مثل ماهي که درون سايه ابري مبهم است
گاه عشق يک فرشته در دل يک آدم است

سيلي از امواج خوردن عادت هر روزه ي
صخره هاي ايستاده، صخره هاي محکم است

خسته از اين روزهاي تلخ ومسموم و غريب
يک نفر احوال مي پرسد مرا آنهم غم است

آنچه که تو بر سرت کردي و رفتي روسري
آنچه که من برسرم شد آه... خاک عالم است

از زمختي هاي اين روح ترک خورده نترس
مرد زيبايي که مي بيند دلش ابريشم است

تو دو شانه داري و اندوه انبوه مرا
فرش پانصد شانه ي تبريز هم باشد کم است
حامد عسگري

دلتنگ دل از شاخه بريدم... تو چه کردي ؟!!
افتادم و بر خاک رسيدم... توچه کردي ؟!!

مغرور ـ ولي دست به دامان رقيبان...
من طعنه براي تو شنيدم... توچه کردي ؟!!

هر کس به تو از عشق فرستاد پيامي...
من قاصد خود بودم و ديدم تو چه کردي...

من شور و شر موج و تو سرسختي ساحل
گيرم که به سوي تو دويدم... تو چه کردي ؟!!

تنهايي و دلتنگي ـ بي مهري و آزار...
اي عشق ! ببين من چه کشيدم تو چه کردي !
حسين متوليان

تموم واژه هام به هم مي ريزه
شعراي من همش رمانتيکي بود

ترس و شبيه يه قفس کشيدم
افکار آروم وازم مي گيرن

از جنس نرم رختخوابم بودم
خودم نفهميدم ولي انگاري

دنياي من داره به هم مي ريزه
من يه ديوونه روان پريشم

نقطه برگشت قلم مي خوره
يه دنيا سايه دورمو مي گيرن

يکي تو فکر من سرک کشيده
کي گفت تو بيتاشون تي ان تي ديده

اونقدر بزرگ که توش همه جا مي شن
يه روح مرده تو سرم جا مي دن

که اين موشا تارامو مي جويدن
منو به جنگ خودشون کشيدن

توي سرم ميدون جنگ دائم
توي لباس آدماي سالم

يه شعر حسي باز مياد تو سرم
با چشماي بسته ازش مي گذرم.
سهيلا محمد خاني
 

منبع:نشريه دنياي زنان، شماره 51.




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط