تدوین: قاسم شبان نیا *
چکیده
کلید واژه ها
مقدمه
از سوی دیگر، بحث از پیشرفت نیز همواره مورد توجه اندیشمندان بوده و از قدمت فراوانی برخوردار بوده است. با توجه به این دو مطلب، بحث از رابطه ی میان عدالت و پیشرفت به ویژه جایگاه این بحث نیز اهمیت می یابد. بحث از رابطه ی عدالت و پیشرفت در دولت دینی، از مباحث پر اهمیت و در نوع خود، از اصلی ترین، پیچیده ترین و دشوارترین مسائلی است که در حوزه ی فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق و بعضی از رشته های دیگر مطرح است. در طول تاریخ، به ویژه در عصر اخیر، به خصوص در مغرب زمین، تلاش زیادی برای بررسی و تحقیق پیرامون جوانب این مسائل صورت گرفته است که به نوبه ی خود قابل تحسین است.
به منظور بررسی رابطه ی عدالت و پیشرفت در دولت دینی، لازم است پیش از هر چیز مفاهیم مرتبط با آنها شناخته شود. از این رو، ارتباط مفاهیم پیشرفت، عدالت و دولت دینی توضیح داده خواهد شد. سپس با توجه به کاربرد مناسب هر یک از این واژگان، رابطه ی عدالت و پیشرفت در دولت دینی مورد توجه قرار خواهد گرفت.
1. مفهوم و ماهیت پیشرفت در اسلام
صرف نظر از معادل های این واژه که در زبان های دیگر، واژه ی «پیشرفت»، از نظر تحلیلی، بر این معنا دلالت دارد که یک راه و مسیری وجود دارد که باید آن را پیمود. این پیمودن باید رو به جلو باشد. از تحلیل این واژه، سه مفهوم دیگر به دست می آید: راه و مسیر؛ پیمودن راه و مسیر؛ رو به جلو بودن در طول مسیر. اگر این سه واژه را به درستی در نظر بگیریم، مفهوم دیگری به نام «مقصد» از آنها به دست می آید که این راه به آن ختم شود. بنابراین، ما در تحلیل مفهوم پیشرفت، لازم است این چهار مفهوم را در بینش اسلامی و بینشی مبتنی بر مبانی فکری و ارزشی خود معنا کنیم.
در بینش اسلامی، ویژگی های انسانی مختص به مسائل مادی و دنیوی، که در علوم اجتماعی بر آن تاکید می شود نیست، زیرا این علوم، عمدتاً، علومی سکولار هستند و توجهی به مسائل معنوی، الهی و غیرمادی انسان، ندارند. اگر هم در این علوم گاهی بحث از معنویات مطرح می شود، اصولاً توجه اصلی معطوف به اهداف مادی همچون لذایذ و رفاه است. این معنویات در قلمرو زندگی مادی معنا و مفهوم می یابند. مثلاً عدالت، معنویت، ایثار و فداکاری در این قلمرو از اموری قلمداد می شود، که نتایجش مربوط به همین زندگی دنیوی است. اما بر اساس بینش اسلامی، زندگی انسان، بسیار وسیع، گسترده و فراتر از این معانی است به گونه ای که زندگی مادی و دنیوی انسان، تنها نقطه ای در این مسیر طولانی انسانیت شناخته می شود. اساساً کل زندگی دنیا در مقابل آخرت، چیز قابل محاسبه ای شمرده نمی شود؛ زیرا زندگی دنیا متناهی و زندگی اخروی نامتناهی است. بنابراین، نمی توان پیشرفت انسان- و نه صرفاً پیشرفت اقتصادی- را منحصر به چیزهایی دانست که به امور مادی باز می گردد، بلکه باید پیش از هر چیز تلقی خود را نسبت به انسان و ابعاد وجودی او بیان کرد. پیشرفت انسان باید در ابعاد وجودی خودش ملاحظه شود؛ بعضی از ابعاد کوچک انسان مربوط به زندگی دنیاست، اما او ابعاد بسیار گسترده و وسیع تری دارد که می توان گفت قوام انسانیت انسان به همان ابعاد است.
بنابراین، پیشرفت را باید بر اساس مقصد نهایی انسان تعریف کرد. بر اساس بینش اسلامی، تمام زندگی دنیا، راه و مسیری است به سمت مقصدی که در این دنیای مادی وجود ندارد، بلکه نهایت مسیر، رسیدن به خداوند است: «وَ انَّ اِلَی رَبِّکَ الْمُنتَهَی». (نجم: 42) پس در این دنیای مادی، مقصد نهایی وجود ندارد. هر چه از آن به عنوان مقصد یاد می شود، مقصد نسبی است. اهداف و اغراض دنیوی هم نسبی است. تمام اینها مقدمه ی رسیدن به آن مقصد و هدف نهایی است. و طبعاً راهی که برای نیل به آن معتقد است، میل به بی نهایت دارد. هر پیشرفتی هم که در آن مسیر صورت می گیرد، باید پیشرفتی باشد که به سوی آن مقصد حرکت می کند. بنابراین، تنها اگر در برخی ابعاد، رشدی و حرکتی صورت پذیرد، پیشرفت واقعی محسوب نمی گردد. چنان که رشد اقتصادی نیز به همین شکل است و رشد اقتصادی در بعضی از ابعاد، همانند رشد بعضی اندام ها در بدن است. اگر دست یا پای کسی رشد کند، اما سایر اجزا متناسب با آن رشد نکنند، این رشد، واقعی نیست. رشد واقعی آن است که همه ی اندام، متوازن و متناسب بزرگ شوند. بنابراین پیشرفت واقعی، باید در همه ابعاد وجود انسان و به طور متناسب و متوازن صورت گیرد.
حاصل آنکه، بر اساس نگرش اسلامی در تحلیل مفهوم و ماهیت «پیشرفت» باید نکاتی را مدنظر داشت که برخی از آنها به طور کلی با بینش های دیگر متفاوت است. نکته ی مهم در تعیین هدف نهایی است که در بینش های دیگر چنین هدفی وجود ندارد. بر فرض که صاحبان بینش های دیگر، به زعم خود، ایمان هم داشته باشند، اما آن را در مباحث اجتماعی تاثیر نمی دهند. در نتیجه، آنان در عرصه ی اجتماعی، همین اهداف دنیوی را مدنظر قرار می دهند. این دست از سکولارها، منکر خدا و معنویات نیستند، اما در اهداف و ابعاد اجتماعی، خدا و معنویات را دخیل نمی دانند. علوم انسانی رایج فعلی، بجز بخشی از الهیات و فلسفه الهی، به این معنا سکولار است. اما ما به عنوان یک مسلمان، باید خدا و معنویات را در معادلات عرصه ی اجتماعی در نظر بگیریم و معتقد باشیم که همه تحقیقات علمی باید به عنوان مقدمه و وسیله ای برای رسیدن به آن هدف نهایی در نظر گرفته شود. ما معتقدیم که خداوند انسان را برای این آفرید تا از تمام ظرفیت های این دنیا برای رسیدن به آن هدف اعلی استفاده کند. در انسان و در این عالم، چیز لغوی وجود ندارد. انسان ها باید از همه نعمت ها و مواهب، تنها برای رسیدن به آن هدف نهایی استفاده کنند. اگر استفاده از برخی نعمت ها، تضادی با آن هدف نهایی داشته باشد، هیچ مطلوبیتی نخواهد داشت؛ چرا که مقدمه ای که منتج به نتیجه نباشد، هیچ ارزشی ندارد. اما اگر استفاده از آن نعمت ها و مواهب، در جهت آن هدف باشد، می تواند ارزشمند قلمداد گردد. بنابراین، پیشرفت به اعتقاد ما عبارت است از حرکت رو به جلو و رو به کمال انسان، که مشتمل بر تمام ابعاد وجودی انسان، به طور متوازن و متناسب باشد.
2. مفهوم و ماهیت عدالت در اسلام
«عدل» واژه ای عربی است که در زبان فارسی معادل آن «داد» است. (1) ولی خوشبختانه، واژه های «عدل» و «عدالت» در فارسی ناآشناتر از واژه ی «داد» نیست، بلکه اگر بخواهیم داد و دادگری را معنا کنیم، باید آن را به «عدل» معنا کنیم. (2) اگر به موارد استعمال لغوی واژه «عدالت» دقت شود، ریشه ی معنای این واژه، یک جفت از یک شیء را در حالت متعادل گویند. به عبارت دیگر، دو چیزی که حکم دو لنگه از یک جفت را دارند و بین آن دو لنگه، ارتباط تنگاتنگی برقرار باشد به گونه ای که همواره با هم مورد مقایسه قرار گیرند. این شیء اگر در حالتی قرار گیرد که هیچ یک از دو لنگه بر دیگری ترجیح پیدا نکند، عدل محقق می شود. این عدل از همین جا وام گرفته شده است. از این رو، هرگاه دو لنگه یک بار که روی مرکبی قرار داده می شد، گفته می شد که این دو لنگه با هم متعادلند؛ یعنی به گونه ای نیست که یکی سنگین تر باشد و فشار بیشتری وارد کند. استفاده از کلمه «عَدل» هم که در زبان تجار و غیر آنها استفاده می شد و به عنوان یک واحد سنجش به کار می رفت، به همین لحاظ بوده است؛ زیرا یک عَدلِ بار، لنگه ی باری بود که بر روی استر و یا حیوان دیگری قرار می دهند. (3)
پس این واژه، در اصل، به این معناست که دو لنگه ای که با هم مقایسه می شوند، ترجیحی برای هیچ کدام بر دیگری نباشد. یکی از لوازم چنین معنایی این است که بین آنها مساوات برقرار باشد. البته ممکن است در اصل مفهوم «عدالت»، مفهوم مساوات نخوابیده باشد؛ چراکه مساوات یک مفهوم کمی است که در ریاضیات به کار می رود. حال آنکه عدالت یک مفهوم ریاضی نیست. در هر حال، هرگاه دو چیز با هم مقایسه گردند و هیچ کدام سنگین تر از دیگری نباشد و بر دیگری غالب نگردد، همین امر می تواند منشا انتزاع مفهوم مساوات شود. از این رو، در بسیاری از موارد، عدالت را به برابری و مساوات ترجمه می کنند. این به جهت در نظر گرفتن لوازمی است که در برخی موارد، در اجرای عدالت، به خصوص در موارد محسوس، مترتب می شود. طبعاً تمام مفاهیمی ریشه در محسوسات دارد و بعد، از محسوسات فرا رفته، به اموری معنوی تعمیم داده می شود. یک سلسله مفاهیم اعتباری در ظرف اجتماع وجود دارد که ریشه در محسوسات دارد. زمانی که در ظرف اجتماع، مقایسه ای میان دو حالتی که در یک شی در نظر گرفته می شود، انجام پذیرد و در نتیجه، یکی از دو حالت بر دیگری غلبه نیابد، عدالت در عرصه ی اجتماع تحقق یافته است. در اینجا مفهوم عدالت در امور اعتباری اجتماعی به کار رفته است. وقتی در تعریف عدالت گفته می شود: «اعطاء کل ذی حقٍ حقه»، آن مفهوم برابری، مساوات و تعادل در اینجا به این صورت است که کسی از حقی، و در نتیجه استحقاقی برخوردار است و این حق، امری اعتباری است که برای او ثابت است. شخص دیگر، مکلف است تا آن حق را به او اعطا کند. اگر میان آنچه عطا می شود با آنچه که او استحقاقش را دارد، توازن وجود داشته باشد، عدالت محقق خواهد شد. اما اگر آنچه که به این شخص داده می شود، با آنچه استحقاقش را دارد، برابری نکند، در این صورت، یک لنگه (که همان لنگه ی حق اوست) سنگین تر می شود؛ در این صورت، عدالت محقق نگردیده است. گویا در مفاهیم اعتباری اجتماعی، به خصوص در آنجا که مربوط به حقوق می شود، این جهت از عدالت در آن لحاظ شده است.
مفهوم عدالت، در علوم انسانی دیگر، نظیر اخلاق هم مطرح شده است، طبق نظریه ی معروف ارسطویی در اخلاق، ملاک ارزش ها عدل است و این عدل، به معنی اعتدال بین افراط و تفریط است. (4) در اینجا هم آن حیثیتی که در مورد واژه ی عدالت مطرح گردید، وجود دارد؛ زیرا در اینجا هم بین طرفین مقایسه می شود و سنگینی یا عدم سنگینی در یکی از دو طرف مورد سنجش قرار می گیرد. اگر یکی از طرفین سنگین تر شود، جانب افراط است و اگر سبک تر شود، جانب تفریط است و این دو اگر در حالت اعتدال قرار داشته باشند، عدالت محقق گردیده است. از اینجا است که در مباحث ارزشی، این مفهوم شکل خاصی به خود گرفت و تبدیل به اصل و اساس ارزش های اخلاقی گردید. بر این اساس، این مفهوم به عنوان اعتدال بین افراط و تفریط در تمام قوا و به عنوان ملاک فضیلت اخلاقی مطرح گردید.
در اینجا نیز مشاهده می شود که آن مسئله ی برابر بودن دو لنگه و در حد اعتدال بودن شاهین ترازو، همچنان در مفهوم عدالت لحاظ گردیده است. اما این مفهوم ارسطویی از عدالت، ربطی به عدالت اجتماعی ندارد. در بحث از عدالت به مفهوم اجتماعی آن، در مقابل «عدل»، واژه ی «ظلم» قرار می گیرد، اما در مفهوم ارسطویی، در مقابل عدل، افراط و تفریط یا رذایل قرار می گیرد از این رو، الهیون این مفاهیم را فراتر از حد این اعتبارات بردند و در مسائل الهی هم، عدالت را به عنوان صفتی از صفات خداوند متعال مطرح ساختند. حتی در برخی فرقه های مسیحیت، بزرگ ترین و معروف ترین صفت خداوند، عدالت شمرده شده است. البته در فرهنگ دینی ما چنین نیست. ما معتقدیم بسیاری از صفات دیگر همچون رحمان، رحیم، خالق و ... وجود دارد که معروف تر از آن صفت است.
به هر حال، این نهایت تعمیم مفهوم عدالت است که اول از محسوسات به اعتباریات و سپس، از اعتباریات به ماورای مادیات توسعه داده می شود. در بحث کنونی عدالت، نه عدالت به آن معنای لغوی خاص، نه به معنای اخلاقی و نه به معنای الهی است، بلکه در اینجا عدالت به مفهوم اجتماعی و حقوقی آن مطرح است.
از آنچه گذشت می توان به این مطلب رسید که، در مفهوم لغوی عدالت، می توان به چند معنا اشاره کرد که بازگشت همه آن معانی، و حتی معانی متضاد با یکدیگر، به آن ماده بازگشت دارد. در اصطلاح نیز، معانی واژه ی «عدالت»، شبیه مشترک لفظی است. یعنی معانی آن کاملاً متفاوت است و به زحمت می توان جهت مشترکی بین آن معانی پیدا کرد. به عنوان نمونه، ما در فرهنگ خود، عدالت را در چند بُعد، به خدا نسبت می دهیم؛ یکی در بُعد تکوین است که در آنجا گفته می شود خداوند متعال در آفرینش خود، عدالت را رعایت کرده است. در اینجا عدالت نه به معنای مساوات است و نه به معنی «اعطاء کل ذی حق حقه»، بلکه مفهوم خاصی است که تفسیر آن به مسئله حکمت و نظام احسن بر می گردد؛ یعنی خداوند عالم را به گونه ای آفریده است که به صورت یک پازل، اجزای آن آنچنان به هم مرتبط هستند که در مجموع، بهترین نظام را به وجود می آورد. در اینجا مفهوم عدالت به معنای مساوات نیست؛ چرا که بدیهی است مخلوقات همه با هم مساوی نیستند و اساساً اگر مساوی بودند، خلقت این عالم معنا پیدا نمی کرد؛ زیرا زیبایی و کمال این عالم به تفاوت های آن است. اگر انسان ها همه مرد یا همه زن بودند یا همه زیبا یا همه زشت بودند، دیگر کمال انسان تحقق نمی یافت. همچنین واژه ی عدالت در اینجا به مفهوم «اعطاء کل ذی حق حقه» نیست؛ چراکه هیچ موجودی قبل از اینکه آفریده شود، چیزی نیست تا حقی داشته باشد: «هَلْ اتَی عَلَی الاِنسانِ حِینٌ مِّن َ الدَّهرِ لَمْ یَکُن شَیئاً مَذکوُراً» (انسان: 1). هیچ مخلوقی بر خداوندحقی ندارد، مگر آنکه بعد از اینکه خداوند او را آفرید، خود، حقی برای او قرار دهد. بنابراین، عدالت خدا در آفرینش، یعنی هر چیزی در نظام احسن، جای خودش را دارد و جای هر کدام از آنها نسبت به چیز دیگر و مجموعاً نسبت به کل سنجیده می شود. این عدالت، ناشی از آفرینش خود خداست. کس دیگری در این زمینه طرحی نداده است. از آنچه گذشت، می توان دریافت که عدالت در مفهوم تکوینی آن، تقریباً با حکمت مرادف است.
اما واژه ی «عدالت» معنای دیگری هم دارد که مربوط به امور تشریعی است. این همان است که در کاربرد عرفی بیشتر شایع است. عدالت خداوند در امور تشریعی نیز در چندین بعد مطرح می گردد: یعنی آنکه خداوند به هیچ موجودی بیش از توانش تکلیفی را تعیین نکرده است: «لا یُکَلِّفَ اللهُ نَفْساً الّا وُسعَها» (بقره: 286). پس برای هر کس در حد وسعش تکلیف تعیین گردیده است. اگر خداوند تکلیف «ما لا یطاق» می کرد، از عدالت خارج می گردید. به عبارت دیگر، باید تناسبی میان تشریع قانون و ظرفیت آن کسی که برای او قانون تشریع می گردد، وجود داشته باشد. به یک معنا می توان گفت در اینجا «وضع کل شی فی موضعه» اقتضا می کند که برای هر کس، قانون متناسب با ظرفیت او تشریع گردد.
عدالت در معنای دوم تشریعی خود، بیانگر این است که تکالیفی که خداوند متوجه انسان ها می سازد، نه تنها خارج از وسع آنها نیست، بلکه تبعیض آمیز هم نیست؛ یعنی ملاک تکلیف در هر کس وجود داشته باشد، تکلیف متوجه او می گردد. چنین نیست که خداوند برای کسی که ملاک تکلیفی دارد، تکلیفی را وضع کند و کس دیگری که همان ملاک را دارد، از آن تکلیف معاف دارد.
معنای دیگر عدالت در عالم تشریع، که به خداوند انتساب داده می شود، در مقام تعیین ثواب و عقاب است. اعطای ثواب یا کیفر از سوی خداوند متناسب با آن عملی است که فرد انجام می دهد. این نمونه هم، از مظاهر عدل الهی است که عمدتاً در قیامت ظاهر می شود، اما بعضی از نمونه های آن در همین عالم هم محقق می گردد. پس، عدالت مفهومی است که از فعل تکوینی تا افعال تشریعی خداوند و اعطای ثواب و عقاب از سوی او اطلاق می گردد. اما در هر موردی، و دست کم در تکوین و تشریع، باید دو مفهوم مختلف را برای آن در نظر گرفت. و با یک تعریف نمی توان گفت که خداوند هم در تکوین و هم در تشریع عادل است. پس در ابعاد مختلفی می توان عدالت را به عنوان یک صفت کمالی برای خداوند ثابت کرد. اما آنچه اهمیت بیشتری دارد، این است که عدالت به عنوان یک ارزش در مورد انسان به چه مفهومی به کار می رود؟
گفته شد که طبق تعریفی که ارسطو از عدالت ارائه می دهد، عدالت به معنای اعتدال بین افراط و تفریط است. در اینجا عدالت، غیر از «اعطاء کل ذی حق حقه» و غیر از تساوی است. بلکه مراد این است که باید دو طرف افراط و تفریط را فرض نمود و به دنبال حد وسط میان آن دو بود. در این صورت، عدالت محقق می گردد. در این مفهوم از عدالت، دیگر صحبت بر سر این نیست که حق، به آن کس که صاحب حق است داده شود، بلکه فرض می شود که چیزی دو طرف افراط و تفریط دارد. اگر از طرف افراط و تفریطش پرهیز شود و حد وسط گرفته شود، عدالت محقق می گردد. پس، عدالت در این بعد، مفهوم خاصی است که با اعتدال سازگار است. البته هر چند که عدالت و اعتدال هم ریشه هستند، اما این دو واژه در عرف، دارای مفهوم یکسان نیست. اگر این مفهوم عدالت با مفهوم عدالتی که در مورد خداوند در عالم تکوین مطرح می شود و یا با سایر مفاهیم عدالت، که در مورد خداوند کاربرد دارد، مقایسه شود، در می یابیم که این معنا، معنای دیگری است که به زحمت می توان جامعی بین آنها در نظر گرفت. حداکثر می توان گفت تناسبی بین این مفاهیم وجود دارد که منشا انتقال از یک معنا به معنای دیگر می شود.
اما بر اساس معنای عدالت به «اعطاء کل ذی حق حقه»، عدالت آن است که به هر کس به همان میزانی داده شود که حق اوست و نه کمتر. لازمه ی چنین امری این است که با کسی تبعیض آمیز برخورد نشود. در اینجا یک «ذی حق» و یک «اعطا کننده ی حق» وجود دارد که باید میان آن دو، رابطه ای برقرار باشد. مفروض این است که قبلاً حقی ثابت شده باشد. تعریف اخیر از عدالت، بازگشت به یک توتولوژی دارد؛ زیرا در تعریف «حق» گفته می شود: «آن چیزی است که باید به ذی حق داده شود». در تعریف عدالت هم گفته می شود: «اعطای حق به ذی حق» یعنی آنچه که باید به کسی بدهند، داده شود. پس حق، همان چیزی است که باید به ذی حق بدهند و عدالت هم آن چیزی است که حق ذی حق است و باید به او بدهند. پس بازگشت این تعریف از عدالت به یک نوع توتولوژی است. لذا گفته می شود که مفهوم «عدالت» بدیهی است و از آن بدیهی تر چیزی وجود ندارد. از این رو، این مفهوم از عدالت است که هیچ کارآیی در عمل ندارد؛ زیرا از آن نمی توان دریافت که حق هر کسی چه چیزی است که باید به او بدهند. این مفهوم فقط بیان می دارد که اگر حق هر کس داده شد، عدالت محقق می شود، ولی اینکه حق هر کس چیست، اختلافات از همین جا شروع می شود که در اینجا باید مبانی ای را ملاحظه کرد که بر اساس آن، حق افراد مشخص می گردد.
در یک معنای وسیع، باید ابتدا حق را برای خدا اثبات کنیم و طبق فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه (5) و امام زین العابدین علیه السلام در رساله ی حقوق، (6) اصل همه حقوق، حق الله است. از همین حق است که سایر حقوق برای مخلوقات به دست می آید. این اصل، یک اصل بسیار کارساز، محکم و متقن در فلسفه ی ارزش های اسلامی است. بعید به نظر می رسد در سایر مکاتب فلسفی، این مفهوم درست تبیین شده باشد. اگر بتوان به خوبی ریشه یابی کرد که حق چیست، از کجا پیدا می شود، برای چه کسی ثابت می شود و چه کسی باید حق بدهد، در این صورت به این نقطه خواهیم رسید که تا خدا به کسی حق ندهد، هیچ کس صاحب حق نمی شود. اصل و اساس تمام حقوق، حق اوست. به هر حال، هرگاه گفته می شود: عدالت این است که حق هر کسی را به او بدهند، باید مفروض بگیریم که قبلاً این حق، از جایی ثابت شده است. اما اینکه چگونه حق ثابت می گردد، بسیاری از حقوق وجود دارد که با بداهت عقل یا قریب به بداهت ثابت می شود. به عنوان نمونه، هر عاقلی، اگر مشاهده کند که کارگری با زحمت و تلاش خود، لقمه ی نانی به دست آورده و کسی بخواهد آن را از چنگ او به درآورد، حکم می کند که این حرکت، حرکتی ظالمانه است. یا اگر کسی بخواهد از کودک یتیمی، لقمه نانی را به زور بگیرد، هر عاقلی پی می برد که او رفتاری ظالمانه داشته است. اما اینکه دقیقاً حق چیست، چگونه تعیین می شود و منشا حق چیست؟ به آسانی به دست نمی آید. بسیارند کسانی که در نهایت به این نتیجه می رسند که حق باید عادلانه باشد، ولی وقتی از آنان سؤال می شود که این حق عادلانه چیست، پاسخ می دهند: «حق هر کسی را به او دادن». این یک تعریف مبتلا به دور است.
باید یادآور شد آن عدالتی که مورد بحث ما در این نوشتار است، «عدالت اجتماعی» است؛ مفهومی که برای ما کارساز است، همان روشن ترین مفهوم عدالت است که معمولاً فلاسفه اخلاق، حقوق و سیاست روی آن تاکید دارند و آن عبارت است از: «اعطاء کل ذی حق حقه». البته این دسته از فلاسفه می پذیرند که از مفهوم «عدالت» نمی توان حقوق را تعیین کرد، بلکه حقوق باید از جاهای دیگری تعیین شود. عدالت در امور اجتماعی، خود دارای چندین مرحله است: یک مرحله این است که قوانین و مقررات اجتماعی عادلانه باشد، یعنی همان عناصر توازن و نفی افراط و تفریط یا رجحان یکی از طرفین باید رعایت شود. در اینجا می تواند چند جهت را برای رعایت عدالت لحاظ نمود: یکی آن است که در اجتماع، مقررات نهایتاً به حق و تکلیف برگردد؛ یعنی در ظرف اجتماع، اگر برای کسی حقی قرار داده می شود، در مقابل آن تکلیفی هم باید وجود داشته باشد و یا هر تکلیفی برای کسی در نظر گرفته می شود، در مقابل آن، حقی باید لحاظ شود. اگر تعادل و توازن بین حق و تکلیف رعایت گردد، عدالت در تشریع و قانونگذاری محقق می گردد.
در مرحله ی دیگر، عدالت در مقام قضاوت مطرح است. اگر اختلافی میان دو نفر به وجود آمد و مشاجره ای انجام گرفت، قاضی باید حکم به عدل نماید. در اینجا مفروض این است که مقرراتی وجود دارد که قاضی بر اساس آن قضاوت کند. در واقع، قاضی مقررات ثابت را بر موارد خاص تطبیق می دهند. در اینجا ممکن است گاهی قاضی اشتباه کند یا تعمیداً حق کسی را نادیده انگارد؛ در این صورت، ظلم محقق می شود. ولی در صورتی که قاضی مقررات را دقیقاً اجرا کند، این، قضاوت به عدل است. مرحله ی بعد، تحقق عدالت در مرحله ی اعمال و اجرای قانون است که معمولاً شأن قوه ی مجریه است. در اینجا باید آنچه که قاضی حکم نموده، دقیقاً اجرا شود.
حاصل آنکه، در اینجا سه مرحله برای عدالت وجود دارد که باید در هر مرحله به معنای عدالت توجه داشت. در این مراحل، مفهومی که ما از عدالت در نظر داریم، همان معنایی است که در علوم اجتماعی و مسائل حقوقی به کار می رود.
ادامه دارد ...
منبع: دو فصلنامه علمی - تخصصی معرفت سیاسی (3)