گفتگو با خانم مهين گنج آبادي
درآمد
پيش از انقلاب به دليل استفاده ابزاري رژيم از زنان، امام و شاگردان ايشان مشاركت اجتماعي زنان را جايز نمي دانستند، اما پس از انقلاب با توجه به مشاركت زنان در انقلاب و گاه سردمداري آنان، شهيد هاشمي نژاد نيز چون ديگر سران انقلاب به آموزش و تشكل زنان پرداختند. در اين گفتگو شمه اي از اين تلاش ها بازگوئي شده اند.
خودتان را معرفي بفرمائيد.
مهين گنج آبادي هستم. در اوايل انقلاب دوران جواني را مي گذرانم. مي توانم بگويم كه خط فكري خود را از مكتب و شهيد هاشمي نژاد مي گرفتم. در آن زمان ايشان هميشه ما را به حضور در راه پيمائي تشويق مي كردند، ما هم در اين باره سئوال مي پرسيديم و با توجه به راهنمائي هاي اين شهيد بزرگوار راه پيمائي نبود كه در آن شركت نكرده باشيم. در اين راه پيمائي ها بحث هاي مختلفي به ميان مي آمد. مخصوصاً درباره پوشش خانم ها به طور گروهي (تقريباً جمع 200 نفري) از ايشان سئوالاتي پرسيده مي شد. به ياد دارم خانم هاي مسن تر از شهيد هاشمي نژاد مي پرسيدند كه، «آيا حتماً بايد دستكش دستمان كنيم و از پوشه استفاده كنيم؟» ايشان پاسخ دادند: «خير، نيازي نيست، صورت مي تواند آشكار باشد، ولي پوشش اسلامي بايد رعايت شود.» همچنين آقاي هاشمي نژاد گفته بودند: «طبعاً اكثر خانم ها چهره و ظاهر مشابه دارند، اما اگر فردي در اين ميان خيلي خاص بود و مثلاً اگر دستش را بيرون مي آورد و دستش با ديگران خيلي متفاوت است لازم است كه از دستكش استفاده كند، در غير اينصورت نيازي به استفاده از دستكش نيست.» حتي ايشان نوع چادر را مشخص كرده بودند. آن زمزمه استفاده از نوعي چادر به نام چادر پنگوئني كه امروزه به نام چادر ملي معروف است، شنيده مي شد. آقاي هاشمي نژاد با استفاده از اين چادر مخالف بودند و همان چادرهاي معمولي را كه در حال حاضر هم از آن استفاده مي كنيم، تأييد مي كردند. در ضمن به ما سفارش مي كردند كه در راه پيمائي ها هم با همين ظاهر اسلامي حضور پيدا كنيد، چون حضور با پوشش اسلامي تأثير بسيار كوبنده اي بر روي دشمن دارد.
آيا جمعي از بانوان كه از آن ياد كرديد تجمع خاصي بود و اسم خاصي داشت؟
خير، تجمع خاصي نبود. در آن جمع برخي به اسم، همديگر را نمي شناختند، ولي با هم آشنائي داشتند.
معمولاً اگر قرار باشد جمعي شكل بگيرد به محوريت خاصي نياز دارد. در اين اجتماع، وحدت و انسجام چگونه شكل گرفت؟
من به همراه ساير بانوان سعي مي كردم كه هرجا تجمع بود، در آن شركت كنم و معمولاً روز قبل از هر راه پيمائي مي دانستيم كه روز بعد راه پيمائي كي و كجا شروع خواهد شد. بيشرت وقت ها راه پيمائي ها از بيمارستان قائم شروع مي شد. آن زمان هم بحث روحانيت مبارز مطرح بود، البته به شكلي كه امروزه مطرح است، ولي به طور كلي در آن دوران هم روحانيون شناخته شده بودند و در اين ميان يكي از افرادي كه بسيار مؤثر بودند، شهيد هاشمي نژاد بود. لازم به ذكر است كه بگويم در بسياري از تجمع هائي كه ما در آن شركت مي كرديم، شهيد هاشمي نژاد هم حضور داشتند.
شما گفتيد كه معمولاً راه پيمائي از بيمارستان قائم شروع مي شد. مسير راه پيمائي از كجا آغاز و به كجا ختم مي شد و آيا جمعيت شعارهاي خاصي هم در مسير راه پيمائي مي دادند؟
همان طور كه گفتم در بيشتر راه پيمائي ها حضور پيدا مي كردم. البته آن زمان سنم به دانشجويان نمي خورد، اما بايد بگويم كه بيشتر افراد تحصيلكرده و قشر دانشجو از آن منطقه حركت مي كردند. اگر جمعيت حاضر در راه پيمائي را سه قسمت كنيم مي توانم بگويم كه دو قسمت آن را قشر تحصيلكرده تشكيل مي داد. در ضمن نقطه شروع به منزل ما نزديك بود. معمولاً هميشه پس از حركت مسيرها را دور مي زدند و طولاني ترين مسير براي حركت انتخاب مي شد و اين طور نبود كه جمعيت مسير كوتاه را براي حركت انتخاب كنند. چه بسا مسير حركت جمعيت به سوي كوي طلاب هم كشيده مي شد. در ميان راه به جمعيت و شركت كنندگان اضافه مي شد و در نهايت راهپيمائي به حرم ختم مي گرديد و در آنجا راهپيمائي روز بعد گذاشته مي شد. حتي گاهي اوقات صبح يك راهپيمائي و دوباره بعدازظهر روز راهپيمائي ديگري توسط گروه مردمي انجام مي شد.خلاصه اگر متوجه مي شديم كه قرار است راهپيمائي از منطقه اي شروع شود فوري خودمان را به آن منطقه مي رسانديم و بايد بگويم كه تقريباً عده زيادي پاي ثابت اين راهپيمائي بودند.
اين راهپيمائي مختص خانم ها بود يا اينكه بانوان در كنار آقايان حضور داشتند؟
خير، همه گروه ها شركت مي كردند اما بيشتر خانم ها در راهپيمائي حضور داشتند.
آيا شعارهائي را كه معمولاً در راهپيمائي ها داده مي شد. به خاطر داريد و آيا متن شعارها از قبل آماده مي شد يا اينكه خودجوش و هم جوش بودند؟
اكثر شعارها خودجوش و مردمي بودند و به تناسب مسائلي كه در آن دوران (روز قبل يا همان روز) پيش مي آمد شعارهائي داده مي شد. بعضي شعارها هم ازشعارهاي قبلي بود و مسائل اعتقادي ما را نشان مي داد مثل شعار «الله اكبر/ خميني رهبر» و يا در بعضي شعارها عده اي از مفسدان را (مفسداني كه در رأس حكومت شاهنشاهي قرار داشتند) محكوم مي كردند. گاهي اوقات هم اگر حركتي از سوي كشورهاي ديگر انجام مي شد و خبر به ايران مي رسيد، شعارهائي هم در آن زمينه داده مي شد. ولي به طور كلي بايد بگويم كه شعارها خودجوش بودند.
آيا به خاطر داريد كه در راهپيمائي كه خانم ها حضور پيدا مي كردند يا به طور مشترك انجام مي شد، تذكري هم از طرف روحانيت به خاطر اقدام نادرستي داده شود يا اينكه همه كارها با آنها انجام مي شد؟
به خاطر دارم آن اوايل از برادرم كه شهيد شده اند پرسيدم: «ازكجا بفهميم كه كدام جماعت راه درست را در پيش گرفته است و چه مسيري درست است و از كجا مي توانيم تشخيص بدهيم كه چه كسي درست حرف مي زند؟» برادرم گفت: «وقتي ديديد درجمعي ده نفر روحاني سالم حضور دارند، بدانيد كه آن حركت مشكلي ندارد و در آن شركت كيند.» همين مسئله باعث شد كه الحمدلله به لطف الهي در خط ولايت جلو آمديم و از قسمت زيادي از خط فكري و جهت را از مكتب نرجس گرفتيم. البته آن زمان چون ما به تازگي از خوزستان آمده بوديم و پدرم بسيار مقيد بودند، پرس و جو كردند و ديگران هم خانم طاهائي رابه ما معرفي كردند و تقريباً منا از اين طريق تغذيه فكري مي شديم و هيچ وقت هم در جماعت ها و تشكل هائي كه مشكل داشتند، شركت نمي كرديم و به همين دليل هيچ وقت دچار مشكل نشديم.
آيا شما از حضور شهيد هاشمي نژاد قبل از انقلاب نكته اي را به خاطر داريد؟
من در جلسات سخنراني ايشان زياد شركت نمي كردم، ولي وقتي در ميان جماعت مردم صحبت مي كردند، حضور پيدا مي كردم. حتي به خاطر دارم در جمعي جوانان سئوالاتي را درباره كتابي كه راجع به اقتصاد كمونيست نوشته شده بود، مي پرسيدند. شهيد هاشمي نژاد با حوصله و رغبت به سئوالات جوانان پاسخ مي دادند. من هم در آن جلسه در پي صحبت هاي ايشان متوجه تفاوت اقتصاد اسلامي و اقتصاد كمونيستي و سرمايه داري شدم، در حالي كه قبل از آن روز در اين باره اطلاع چنداني نداشتم.
اگر خاطره اي هم به ياد داريد برايمان تعريف كنيد.
يك بار به خاطر دارم با برادر بزرگم دور ميدان تقي آباد كه بعد از بيمارستان قائم قرار داشت به سمت بيمارستان لشكر پيچيديم. در همين لحظه فولكسي از آن طرف خيابان برعكس جهت ما توقف كرد. برادرم ناگهان ماشين را متوقف كرد و با عصبانيت حرف هائي را زير لب زمزمه مي كرد. وقتي متوجه ناراحتي برادرم شدم، آن طرف خيابان را نگاه كردم ديدم شهيد هاشمي نژاد از فولكس پياده شدند. البته شهيد هاشمي نژاد رانندگي نمي كردند و همراه راننده در ماشين بودند. بعد آقاي هاشمي نژاد به پياده رو رفتند- برادرم با همان عصبانيت از ماشين پياده شد و به آن طرف خيابان رفت و وقتي به شهيد هاشمي نژاد رسيد، با لحن تندي به ايشان گفت: « چرا شما بايد اين طور آزاد بيرون بيائيد. شما متعلق به خودتان نيستيد. متعلق به همه مردم هستيد، متعلق به اين جامعه هستيد، مردم به شما احتياج دارند. آيا نمي ترسيدكه وقتي اين طور به خيابان مي آئيد، مسئلهاي برايتان پيش بيايد؟»
شهيد هاشمي نژاد با لبخند به برادرم نگاه مي كردند. البته من كنار آنها نبودم و سريع به سمت ماشين خودمان برگشتيم. برادرم هم چند لحظه بعد از شهيد هاشمي نژاد جدا شد و سوار ماشينمان شد، ولي باز هم با خود حرف مي زد و ناراحت بود كه چرا اين عزيزان بايد اين گونه در خيابان ها رفت و آمد كنند كه دشمن بتواند اين شخصيت ها را از ما بگيرد. در آخر هم بايد بگويم كه شهيد هاشمي نژاد پاسخگوي بيشتر سئوالاتي بودند كه در زمان انقلاب برايمان پيش مي آمد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35