تاریخچه معرفت شناسی در غرب
با توجه به تقسیم فوق، نگاهی اجمالی خواهیم داشت به سیر معرفت شناسی در این چهار دوره که به مقتضای حال به آن پرداخته میشود.
1. دوره یونان
الف) فلاسفه یونان
بعد از این دوره «مسأله شناخت» به صورت جدیتر مطرح شد و سقراط[4] اولین فیلسوفی بود که در دفاع از آن به مخالفت با آراء سوفسطائیان پرداخت و سعی داشت تا با روش استقرائی و تعریف، به «حقیقت» دست یابد.[5] بعد از ایشان به ترتیب، افلاطون[6] (شاگرد سقراط) و سپس ارسطو[7] (شاگرد افلاطون) هر کدام با ارائه یک نظام معرفتشناسی و هستیشناسی، اصول و قواعدی را به خاطر مقابله با مغالطات و برای درست اندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کردند به طوری که هنوز بعد از گذشت بیست و چند قرن، باز هم مورد استفاده قرار میگیرند.[8]
ب) فلاسفه یونانی مآب
1- ب) تجربه گرایان: اپیکوریان و رواقیون از پیروان اصلی این مشرباند که رهبران این دو به ترتیب اپیکور [9] و زنون[10] میباشد. اپیکور معتقد بود که «معرفت حسی» اساس معرفت بشری است و به همین خاطر اعتبار ریاضیات را انکار می کرد؛ زیرا مسائل آن با معرفت حسی قابل اثبات نبود. رواقیون هم با رد نظریات افلاطون و ارسطو قائل به وجود «فرد» شده و معتقد بودند که معرفت صرفا شناسائی اشیاء و افراد «جزئی» میباشد.
2- ب) شک گرایان: برجستهترین شخصیت این نحله «پیرهون»[11] است که معتقد به عدم امکان شناخت ذات و واقعیت اشیاء بود. به نظر وی فقط میتوان دانست که اشیاء چگونه به نظر می-رسند[12] و نمود پیدا میکنند. طبق این قول، یک شیء واحد برای چند نفر به صورتهای مختلف ظهور پیدا کرده و در عین حال این ظهورات دارای اعتبار میباشند در نتیجه نمی توان به حقانیت هیچ کدام از آنها حکم کرد.
3- ب) نو افلاطونیان: مشهورترین حوزه این مذهب، حوزه افلوطینی است که پایه گذار آن «افلوطین»[13] در قرن سوم پس از میلاد میباشد. مکتب وی که بیشتر جنبه عرفانی داشت در حقیقت التقاطی بود از نظریات افلاطون و ارسطو. او برای ادراک سه مرحله قائل بود که پس از این سه مرحله، نوبت به مرحله عالی یعنی شهود و متحد شدن با «احد» میرسید، آن مراحل عبارتند از : ادراک حسی، فهم، عقل (خرد).
2. دوره قرون وسطی
متفکران قرون وسطی، با توجه به اینکه هر کدام وابسته به سنت فلسفی خاصی بودند، اختلافات زیادی با هم داشتند ولی اختلاف اصلی آنها برسر نظریههای مختلف در باب «کلیات» بود و چون این منازعات بطور ضمنی، نتایج کلامی را در برمیگرفت به همین خاطر همواره مورد توجه ویژه فلاسفه قرار داشت.[14]مکاتب فلسفی که در باب «کلیات» اختلاف داشتند به سه گروه عمده تقسیم میشدند که هر کدام دارای تئوری خاصی بودند:
الف) واقع گرائی[15](=اصالت واقع)
ب) مفهوم گرائی[19](=اصالت معنا)
از شخصیتهای برجسته این دوره میتوان به «پیتر آبلارد»[20] اشاره کرد که ایشان خود، صاحب نظریه فوق میباشد.
ج) نام گرائی[21](=اصالت تسمیه)
نکته قابل توجه درباره تئوریهای فوق این است که همه علوم و قواعد کلی فلسفی، مبتنی بر پذیرش «کلیات» است؛ یعنی اگر کسی «مفاهیم کلی» را صرف الفاظ بداند و منکر مفاهیم کلی شود، در این صورت هیچ قاعدهای را نمیتواند بپذیرد.
در طول دوره قرون وسطی، تردیدی در یقین، واقعیت و امکان رسیدن به آن و مطابقتاش مطرح نبود[24] اگر چه برای رسیدن به واقع از ابزارهای متفاوتی استفاده میشد.
3. دوره جدید
این دوره به دو قسمت عمده تقسیم میشود: عقل گرائی، تجربه گرائی.
الف) عقل گرائی[26]
اقدامی که دکارت برای مقابله با شکگرائی انجام داد، سیستماتیک کردن «معرفت» به شکل هندسی و بر اساس اصول واضح بود که برای این کار، ایشان فلسفه خود را از یک «شک دستوری » و[28] گذرگاهی آغاز کرد تا اینکه بعد از گذر از دوازده مرحله به یقین برسد.[29]
سیر شکگرائی دکارت بدین صورت بود که ابتدا خطای حواس، سپس مسئله خواب (اینکه شاید همه آنچه احساس میکنیم، خواب و خیال باشد) و در نهایت شیطان فریبکار را (که شاید شیطان با تصور «2+2»، «4» را در ذهن ما ایجاد کرده باشد نه اینکه واقعاً چنین باشد) مطرح کرد تا اینکه به «شک مطلق» رسید[30]. وقتی که وی در مرحله دوم، پس از رسیدن به شک مطلق میخواست به یقین سیر کند، چنین گفت: من در هر چیزی که شک کنم در شک خودم که نمیتوانم شک بکنم بلکه به شک خود، یقین دارم؛ چرا که «شک» هم خود، نوعی تفکر است، بنابراین با رسیدن به «یقین به شک» به «یقین به شاک» رسید.[31]
جریان «عقلگرائی» بعد از دکارت، توسط فیلسوف فرانسوی «مالبرانش»[32] ادامه و تجدید یافت، ایشان در آراء و نظریات خود از دکارت و آگوستین متأثر بود. به نظر وی، حواس در ادراکات خویش خطاپذیر بوده و آن گونه که واقعیتی هست به ما معرفت دست نمیدهند.[33]
سومین شخصیتی که جریان عقلگرائی را پی گرفت و در رشد آن موثر بود «اسپینوزا»[34] فیلسوف هلندی یهودی الاصل بود که راه حل دکارت در صدق (که وضوح و تمایز بود) را پذیرفت و تلاش کرد تا بین دو سنت «نام گرائی» و «عقل گرائی افراطی» آشتی ایجاد بکند.
یکی دیگر از اندیشمندان این مشرب، «لایب نیتز»[35] میباشد که از بسیاری جهات شبیه اسپینوزا است. ایشان نخستین کسی بود که میان حقایق ضروری (منطقی) وحقائق حادث (واقعی) تمایز روشن قائل شد.[36]
ب) تجربهگرائی[37]
اگر اصالت در تصورات و تصدیقات به «حس ظاهری» داده شود در این صورت منجر به «تجربهگرائی محض» شده که نتیجهای جز شکاکیت در پی نخواهد داشت.
شخصیتها و نمایندگان بزرگ این مکتب عبارتند از: «جان لاک،[38] جرج بارکلی،[39] هیوم» [40] که از میان این شخصیتها، «هیوم» تجربه گرای محض بود و به نتیجه آن هم ملتزم شد و سرانجام سر از شکاکیت در آورد و «لاک»، ادراکات حسی را اعم از ظاهری و باطنی میدانست و « بارکلی» هم فقط حواس باطنی را در ادراکات معتبر میشمرد.
عقلگرائی قرن هفدهم و تجربهگرائی انگلیسی در اندیشههای «ایمانوئل کانت»[41] فیلسوف آلمانی تبلور پیدا کرد. وی زمانی قدم به عرصه فلسفه گذاشت که از یک سو به اذعان خودش، فلسفه هیوم او را از خواب جزمگرائی بیدار کرده بود، و از طرفی هم قائل بود با وجود اینکه معرفت از تجربه حسی شروع میشود ولی این بدین معنی نیست که همه معرفتها یکسره قابل تأویل و تقلیل به تجربه حسی شود.[42] وی ذهن را به عینکی بر روی چشم «نفس» انسان تشبیه کرده بود که همواره بین او و واقعیات پرده رنگی میکشد، با این کار نه تنها فلسفه کانت نتوانست مشکل «مطابقت بین عین و ذهن» را مرتفع بکند بلکه حل آن محال قلمداد شد. در حقیقت به نظر وی، «معرفت» یعنی تجربه حسی و آنچه عقل و ذهن بر آن میافزاید یعنی «ذهن به علاوه خارج»[43].
درباره تأثیرگذاری ایشان بر روند فلسفه گفته شده است که رویکرد نظامهای فلسفی قبل از او «هستیشناسانه» بود ولی بعد از او «معرفتشناسانه» شدند و به همین خاطر است که فلسفه او به «فلسفه نقدی» معروف میباشد. خلاصه آنکه فلسفه نقدی وی با شروع از ذهنشناسی تدریجاً آدمی را به نوعی «ایده آلیسم» میکشاند.
بعد از کانت، مکتب ایده آلیسم که مقدماتاش توسط خود وی فراهم شده بود، پا به عرصه وجود گذاشت. طرفداران این مکتب معتقد بودند که اصلاً چه ضرورتی دارد تا به واقعیتی ناشناختنی ملتزم شویم؟ خصوصاً این که طبق مبانی فلسفه کانت، امر واقع خارج از «من» قابل اثبات نبود.
بنابراین فلاسفهای همچون «یوهان فیشته[44]، هگل[45]، شوپنهاور»[46] فلسفه کانت را به تکامل رسانده و آن را وارد مرحله جدیدی کردند.
4. دوره معاصر
الف) پراگماتیسم[47]
ب) پوزیتویسم[52]
این مکتب توسط اعضای «حلقه وین»[59] تأسیس شد و فلسفهای را که به وجود آوردند «پوزیتویسم منطقی»[60] نام نهادند.
این نهضت در واقع جریانی علیه ایدهآلیسم و رمانتیسم آلمان بود که در اوایل قرن نوزدهم وجود داشت.[61]
ج) اگزیستانسیالیسم
د) هرمنوتیک
بنابر دیدگاه شلایر ماخر، هرمنوتیک نظریهای فلسفی و معرفتشناختی است که به طور عام، روش تفسیر متون را بیان میکند. و دیلتای، هرمنوتیک روش شناسی علوم انسانی را در مقابل روششناسی علوم طبیعی به کار گرفت و گادامر، اصرار داشت که فهم متون بدون پیش فرضها و اعتقادات مفسران امکان پذیر نیست.
در پایان به نمونهای از سؤالات مهمی که به عنوان وظیفه اصلی هرمنوتیک قلمداد میشود اشاره میکنیم:
آیا میتوان نسبت به یک کلامی که ذهنیتی خاص نسبت به آن داریم، بدون دخالت پیش داوری و پیش فرضها به معنای آن پی ببریم؟ آیا دستیابی به آن امکان دارد؟ آیا راهی برای تمییز فهم درست از فهم نادرست وجود دارد؟ آیا هر فهمی نیازمند تفسیر و تاویل است؟ و...
پينوشتها:
[1] . Parmenides
[2]. Heraclitus
[3]. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه جلال الدین مجتبوی، ج1، صص57-58 و ص63.
[4] . 339-469b.c ,Socrat
5. کرم، یوسف، تاریخ الفلسفه الیونانیه، بیروت، دارالقلم،2007م، صص 64-68.
6. Plato , 347b.c-448
[7] . Aristotle , 322b.c - 384
8. معلمی، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفت شناسی اسلامی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386، چاپ اول، ص 32.
[9]. Epicurus , 270b.c-340
[10]. Zeno , 264b.c-336
[11] . Pyrrho , 360 b.c-270
[12]. بریه، امیل، تاریخ فلسفه، ترجمه علیمراد داوودی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1374، چاپ دوم، ج 1ص49.
[13] . Plotinus , 270 b.c-204
14. هاملین، دیوید، پیشین ص 27.
[15] .Realism
[16] . Saint Augustin , 430-354
[17] . Saint Thomas Aquinas , 1274- 1225
18. معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1380، چاپ اول ، صص 54-55.
[19] . Perceptualism
20. Peter Ablard , 1142-1079
[21] . Nominalism
22.William Ockham , 1349 -1285
[23] .oscelin , 1120-1050
24. ژیلسون ،اتین،روح فلسفه در قرون وسطی، علی داوودی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1366، چاپ اول، ص 371.
[25] .Sceptism
[26] . Rationalism
[27] . Rene Descartes , 1650-1596
28. راسل،برتراند، تاریخ فلسفه غرب، نجف دریا بندری، تهران، کتاب پرواز، 1373، چاپ ششم، ص770.
29. صانعی دره بیدی، منوچهر، فلسفه دکارت، صص31-41.
30. کرم،یوسف، تاریخ الفلسفه الحدیثه، بیروت، دارالقلم، ص 66 .
31. رنه دکارت، پیشین، ص46-47
. [32] Malebranche , 1715-1638
33. هاملین، دیوید، صص 41- 42 .
34. Spinoza , 1677-1632
[35]. Leib Nitz , 1716-1646
36. هاملین، دیوید، پیشین، صص 50-51 .
[37] .Empiricism
38. J.Locke , 1704-1632
39. J.Berkeley, 1753-1685
[40]. Hume , 1776-1711
[41] .Immanuel kant , 1804-1724
42. هارتناک، یوستوس، نظریه معرفت درفلسفه کانت، غلامعلی حداد عادل،تهران، فکر روز، 1376، چاپ اول، ص 9.
43. هیوم،دیوید، تحقیق درباره فهم بشر موجود، منوچهر بزرگمهر، ص 207.
44. Johan Fichte , 1814 -1762
[45] .Hegel , 1831-1770
[46]. Schopenhauer , 1860-1788
[47] . Pragmatism
48. Encyclopedia of philosophy,ed.P.Edwards,vol.3,pp.32-33 .
49.William James , 1910-1842
50. ، همان P. 34
51. Charless Peirce , 1914-1839
[52]. Positivism
[53] . B.Russel , ? -1872
54.G.E.More ,1958-1873
[55] . Ludwig Wittegenstein , 1951-1886
56. همان ، PP.36-37
57. August Comt , 1875-1798
58. کرم، یوسف،تاریخ الفلسفه الحدیثه، بیروت، دارالقلم، صص 316-322.
[59]. Vienna Circle، اعضای این حلقه، گروهی از فلاسفه بودند که در شهر «وین» اتریش با هم جلسات فلسفی داشتند و به پیروی از «ارنست ماخ» (ErnestMach,1916-1838) علاقه مند به فلسفه علم شدند و از « رساله فلسفی منطقی» ویتگنشتاین نیز تأثیر پذیرفتند تا اینکه نتیجه این جلسات نهایتا منجر به ظهور مکتب «پوزیتویسم منطقی» شد. اعضای اصلی این حلقه عبارت بودند از: «موریتس شلیک» 1882 ) Morit Schlick, 1936-) که رهبر گروه بود واعضای بعدی هم«رودلف کارناپ» (Rudolff Carnap,1970-1891)، «اتو نویرات» (Otto Neurath,1945-1882) بودند.
60 .Logical Positivism
61. مگی، برایان ، مردان اندیشه، عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات طرح نو، 1387، چاپ چهارم، ص 18.
[62]. Kierkegaard Soren , 1855-1813
[63]. مصباح، محمد تقی؛ آموزش فلسفه ج1؛ تهران؛ نشر بین الملل، 1378، چاپ اول، ص51.
[64]. Schleier Macher , 1834-1768
[65] . Wilhelm Dilthry , 1911- 1833
[66] . Hans Georg Gadamery , 1900
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج