اصطلاحات فلسفي در شعر ناصرخسرو
فقل لمن يدعي في العلم فلسفه
حفظت شيئاً و غابت عنک اشياء(2)
(به آن کس که ادعاي فلسفه دارد بگو: چيزي را حفظ کردي و چيزهايي از نظرت پنهان گرديده است). پس از آنکه مشکلات فلسفه شيخين يعني ابونصر فارابي و ابوعلي بن سينا به وسيله ابوالعباس لوکري- شاگرد بهمنيار بن مرزبان- مرتفع گرديد و انديشه هاي فلسفي در خراسان نشر يافت، چنان که مؤلف تتمه صوان الحکمه مي گويد: “و من الاديب ابي العباس انتشرت علوم الحکمه بخراسان”(3)، مراکز علمي خراسان به فلسفه روي آوردند و برخي از شهرهاي خراسان مانند بلخ که ناصرخسرو از آنجا برخاسته بود، مرکز انديشه هاي عقلي و فلسفي گرديد که خود او از آن شهر تعبير به “خانه حکمت” مي کند:
حکمت را خانه بلخ بود و کنون
خانه ش ويران و بخت وارون شد(4)
فضاي علمي که ناصرخسرو در آن پرورش يات همان فضايي است که ابوزيد بلخي که به “جاحظ خراسان” معروف بود و نيز کعبي بلخي که رئيس معتزله بغداد بود و شهيد بلخي که فيلسوف و شاعر بود، در آن به ظهور رسيدند و حتي جريان ضد فلسفه هم به وسيله ابن غيلان بلخي که کتاب حدوث العالم خود را بر رد رساله الحکومه ابن سينا نوشت، در همين شهر بلخ پيدا شد که مي توان اين کتاب را گام دوم در سرکوبي فلسفه پس از تهافت الفلاسفه غزالي به شمار آورد.(5)
ناصرخسرو در زماني مي زيست که فلسفه و دين در برابر هم قرار گرفته بودند و ناصرخسرو هر چند که خود فلسفه را خوانده و به مباني آن آشنا بود، ولي در نتيجه، تعاليم داعيان اسماعيلي همچون ابويعقوب سجستاني و حميدالدين کرماني و ابوحاتم رازي که افکارشان در خراسان منتشر بود، متمايل به نوعي کلام شده بود که مبتني بر تعليم امام و تأويل خاندان پيغمبر بود و از اين روي او دين را همچون شکر، شيرين و فلسفه را همچو افيون، تلخ مي دانست:
آن فلسفه ست، وين سخن ديني
دين شکّرست و فلسفه هپيون است(6)
او در ديوان خود کلمه “حکمت” و “حکيم” را نيز به کار برده و آن را در درجه اي والاتر قرار مي دهد و اين مبتني است بر آنچ پيشينيان گفته اند که حکمت، پاک و مقدس است و فساد و آلودگي را در آن راه نيست و ما بايد آن را در دلهاي پاک قرار دهيم و از دلاي ناپاک و آلوده محفوظ بداريم(7) و از همين روي است که ناصرخسرو مي گويد:
حکمت نشود يکتا مر طبع شما را
تا در طلب مال شما پشت دو تائيد(8)
او همچنان که در جامع الحکمتين “علما لقبان” و “فقها لقبان” را براي عالم نمايان و فقيه مابان به کار برده در ديوان نيز “حکما لقبان” را براي کساني که خود را حکيم مي نامند، ولي مفتون لذايذ حيواني و جسماني اند استعمال کرده است:
بر لذت بهيمي چون فتنه گشته اي
بس کرده اي بدانکه حکيمت بود لقب(9)
او از نزاع و کشمکش ميان اهل فلسفه بسيار دلتنگ است و مي گويد که فقها لقبان دين اسلام، جهل را بر علم برگزيده اند و همي گويند ما را به “چون و چرايي آفرينش کار نيست.”(10) او در جايي ديگر گويد:” و به علت کافر خواندن اين علما لقبان مر کساني را که علم آفرينش دانند، جويندگان چون و چرا خاموش گشتند و جهل بر خلق مستولي شد.”(11) غيرت و تعصب او به “ چون و چرا “ يعني پرسش از کيفيت و علت آنچه در جهان مي گذرد، چنان بود که در ديوان خود مخالفان “ چون و چرا “ را از زمره ستوران و بهائم به شمار مي آورد:
جهان را بنا کرد از بهر دانش
خداي جهاندار بي يار
تو گويي که چون وچرا را نجويم
سوي من همين است بس مذهب خر(12)
ناصر خسرو در برابري با اين اوضاع مصمم شده که مشکلات ديني و معضلات فلسفي را با هم کند و در برابر اهل دين به آيات قرآن و اخبار رسول (ص) تمسک جويد و با فلاسفه از برهانهاي عقلي و مقدمات منطقي استفاده کند و از همين جهت نام کتاب را جامع الحکمتين ناميد؛ يعني جمع ميان حکمت شرعيه و حکمت عقليه.(13)
ناصر خسرو در جستجوي چون وچرايي حوادث عالم و طلب علت آفرينش جهان با ارباب اديان مختلف ملاقات کرده و با آنان گفتگو داشته است؛ چنان که خود گويد:
از فلسفي و مانوي و صابي و دهري
درخواستم اين حاجت و پرسيدم بي مر(14)
ولي هيچ يک نتوانسته بودند پاسخ قانع کننده اي به او بدهند و او که پاسخ استدلالي عقلي و آيت حکم نقلي را مي خواسته، همه در پاسخ او عاجز مي شده اند:
چون چون و چرا خواستم و آيت محکم
در عجز بپيچيدند، اين کور شد، آن کر(15)
تا اينکه در قاهره المويد في الدين شيرازي که ناصرخسرو از او به عنوان “بزرگ حکيمي به قاهره”(16) ياد مي کند مشکلات عقلي و ديني او را پاسخ داد و دردهاي دروني او را درمان کرد. اينک چنانکه وعده داده شد، اشاره به برخي از اصطلاحات منطقي و فلسفي و کلامي در ديوان او مي شود و نيز برخي از کلمات فارسي که او در برابر کلمات عربي به کار برده ياد مي گردد:
منطق
بياموزي قياس عقلي از حجت
اگر مرد قياس حجتي هستي
اهل منطق مي گويند که موضوع علم منطق معرفت و حجت است. معرف معلومات تصوري است که ذهن را به مجهولات تصوري مي رساند و حجت معلومات تصديقي است که ذهن را به مجهول تصديقي راهنمائي مي کند. حجت را بر سه قسم دانسته اند: قياس و استقراء و تمثيل. شاعر از کلمه حجت در مصراع اول، خود را اراده کرده و از حجت در مصراع دوم، حجتي را اراده کرده که قياس يکي از اقسام آن است.
عکس مستوي
هر که را نو گشت مادر او کهن گردد، بلي
همچنين آيد به معکوس از قياس مستوي
عکس مستوي عبارت است از اينکه در قضيه اي، موضوع را محمول و محمول را موضوع سازيم و صدق و کيف قضيه بر جاي ماند؛ يعني اگر اصل صادق است، عکس هم صادق باشد و اگر کاذب، کاذب و نيز کيف يعني سلب و ايجاب قضيه به هم نخورد؛ يعني اگر اصل موجبه است، عکس هم موجبه باشد و اگر سالبه، سالبه مانند: “کلّ انسان حيوانُ” که عکس آن مي شود: “بعض الحيوان انسان”.
حد و رسم، نوع و جنس
اسم تو ز حدو رسم بيزار
ذات تو ز نوع و جنس برتر
حد و رسم دو قسم از اقسام معرف هستند که حد بيشتر از ذاتيات، ترکيب مي شود؛ مانند آنکه در تعريف “انسان” بگوييم “حيوان ناطق” يعني جانور گويا و رسم از عرضيات؛ چنان که در تعريف انسان بگوييم: “ما شي ضاحک” يعني راه رونده خندان. نوع و جنس دو قسم از اقسام کليات خمس هستند و فرق ميان آن دو اين است که نوع، کلي است که افراد متفق الحقائق را در بر مي گيرد؛ مانند “انسان” که در برگيرنده اشخاص مانند زيد و عمر است، ولي جنس، افراد مختلف الحقائق را در بر مي گيرد؛ همچون حيوان که در بر گيرنده نوع انسان و خر و اسب و غيرذلک است.
اصطلاحات اسماعيلي
مرا داد دهقاني اين جزيره
به رحمت خداوند هر هفت کشور
جزيره به ناحيه تبليغاتي اسماعيليان اطلاق مي شده که ناصر خسرو حجت جزيره خراسان بوده است که خود او گويد:
از اين ديو تعويذ کن خويشتن را
سخن هاي صاحب جزيره ي خراسان
و در يکي از فرمانهاي خلفاي فاطمي آمده است: “ما من جزيره في الارض و لا اقليم الا و لنافيه حجج و دعاه يدعون الينا”(17) يعني جزيره و اقليمي در روي زمين نيست جز اينکه ما را در آن، حجتان و داعيان است که مردم را به سوي ما دعوت مي کنند.
تنزيل و تأويل
هر که بر تنزيل بي تأويل رفت
او به چشم است در دين اعور است
نيست تنزيل سوي عقل مگر
آب در زير کاه بي تأويل
مراد از تنزيل ظاهر قرآن و مقصود از تأويل باطن قرآن است اسماعيليه معتقدند که عوام به تنزيل متمسک و خواص به تأويل چنگ مي زنند؛ چنان که ناصرخسرو گويد:
از بهر پيمبر که بدين صنع و را گفت
تأويل به دانا ده و تنزيل به غوغا
او در تأويل صلوه گويد: “معني ظاهر صلوه پرستش خداست به جسد به اقبال سوي قبله اجساد که آن کعبه است خانه خداي تعالي به مکه و تأويل باطن صلوه پرستش خداي است به نفس ناطقه به اقبال به طلب علم کتاب و شريعت سوي قبله ارواح که آن خانه خداست آن خانه که علم خداي اندروست و آن امام حق است عليه السلام.”(18)
تعليم و معلم
جز از تعليم حري نامداري
بار مرد اندر درخت عقل ناپيدا بود
چون به تعليم آب يابد انگهي پيدا شود(19)
يکي از اصول اسماعيليه اصل “تعليم” است و مراد از آن تعليم امام است از اين روي اسماعيليه را “ تعلميه “ و “ اهل تعليم” نيز خوانده اند. حسن صباح در فصول خود گفته است: “ خداشناسي به عقل و نظر نيست و به تعليم امام است.” اين فصول را شهرستاني به عربي در آورده و فخر رازي در مناظرات خود نقل کرده است.(20)
رمز و مثل
جمله اندر خانه پيغمبر است
کلمه رمز و مثل همان ظاهري الفاظ ديني است که از آن بايد به باطني که “ممثول” است راه يافت. المويد في الدين شيرازي گفته است:
ان ما قال في الکتاب تعالي
مثل تحت ذلک ممثول (21)
(آنچه را که خداوند تعالي در کتاب خود گفته است مثلي است که در زير آن ممثولي قرار دارد). ناصر خسرو در مورد تثليث گفته است:
قول مسيح آنکه گفت:”زي پدر خويش
مي رود” اين رمز بود نزد افاضل
عاقل داند که او چه گفت، و ليکن
رهبان گمراه گشت و هر قل جاهل
او در اين بيت “رمز” را به “لفظ و معني” سخنان خود اضافه مي کند:
ببين در لفظ و معني ها و رمزم
بهاري در بهاري در بهاري
ناصرخسرو نيز “مثل” را به “تن” و “ممثول” را به “جان” تشبيه کرده است.(22)
ماذون
فضل اساس و امام و حجت و مأذون
مأذون يکي از مراتب دعوت اسماعيليان است و او در جايي ديگر نيز گويد: “مردم را اندر مراتب دعوت نيز هفت منزلت است از: رسول و امام و حجت و مأذون و متسجيب”.(23) و در ادب اسماعيلي فراوان به چشم مي خورد. معني قول خداي تعالي ذريه بعضها من بعض اين است که مؤمن از داعي خود اخذ مي کند و داعي از حجت و حجت از امام و امام از اساس و اساس از ناطق و ناطق از وسائط روحاني که ميان او و باري تعالي است.(24)
جدّ و فتح و خيال
ز جَد چون بدو جدّ پيوسته بود
به رحمت مرا بهره داد از خيال
***
فتح را نام اوست فتح بزرگ
به مثالش خيال بسته ميان
هفت نور ازلي: ابداع، عقل، مجموع عقل و عاقل و معقول، نفس، جدّ، فتح، خيال.
و اندر ظاهر شريعت مرين سه حد را نام جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل است. جد=امام، فتح=حجت، خيال=داعي(25)
اصطلاحات فلسفي
چون نشناسي که از نخست به ابداع
فعل نخستين ز کاف رفت سوي نون
مکن هرگز بدو فعلي اضافت گر خرد داري
بجز ابداع يک مُبدَع کلمح العين او ادني
مُبدَع آن باشد که او چيزي نه از چيز ديگر باشد و مخلوق چيزي باشد از چيزي. مخلوق اول نفس کلي است که او نخستين چيزيست پديد آمده از چيزي اعني که پديدآمدن او به ميانجي عقل است از امر سبحانه.(26) جرجاني گويد ابداع و ابتداع ايجاد چيزي است بدون اينکه مسبوق به ماده و زمان باشد مانند عقول بر خلاف تکوين که مسبوق به ماده و احداث که مسبوق به زمان است.(27)
قديم
عالم قديم نيست سوي دانا
مشنو محال دهري شيدا را
قديم به چيزي اطلاق مي شود که مسبوق به عدم يا چيزي ديگر نباشد و در برابر آن حادث است که مسبوق به يکي از اين دو است به قول سبزواري:
إذا الوجود لم يکن بعد العدم
أو غيره فهو المسمّي بالقدم(28)
(زماني که وجود بعد از عدم يا چيزي ديگر نباشد قديم ناميده مي شود). شايد مقصود ناصر از “دهر شيدا” ابوالعباس ايرانشهري و محمدبن زکرياي رازي باشند که او در زادالمسافرين آنان را جزو طباعيان و دهريان و اصحاب هيولي شمرده(29) و حتي رازي را با کلمه “مهوس بي باک” ياد کرده است.
نفس کلي
اين نفسهاي خرده اجزا را
نفس ناطقه را گفتند بدانست کو جزوست از آن کل خويش که افلاک و انجم و آنچ به زير ايشان است معلول اوست و گفتند که چون نفس کلي که آراينده فلک است و فلک با آنچ بروست از اجرام عالي کارکنان اويند، پس ممکن است بل واجب است که اين جزو که نفس ناطقه است و جزو آن کل است توانا باشد بر دفع کردن مضرتها.(30)
کون و فساد
طلب کن بقا را که کون و فساد
همه زير اين گنبد چيزيست
بنگر اندر لوح محفوظ اي پسر
خطّهاش از کائنات و فاسد است
کون به معني آمدن به هستي و فساد تباه شدن و بيرون رفتن از هستي است و واسطه ميان اين دو نمو و ذبول است. ناسرخسرو مي گويد تأثيرات مختلف الافاعيل از اجرام عالي سماوي سوي مرکز فرود آينده است و بودش کائنات فاسد است طبيعي از جواهرات و نبات و حيوان بدان تأثيرات است.(31)
وحدت
نه اندر وحدتش کثرت، نه محدَث زين همه تنها
“الواحد” يکي از صفات خداوند است که در قرآن کريم مکرر آمده است؛ مانند “قل الله خالق شيء و هوالواحد القهار: بگو خداوند آفريدگار هر چيزي است و اوست يگانه و شکننده کامها”. (رعد، 16)
در تفسير “الواحد” گفته شده است: الواحد الاول الذي لا ثاني له و لا شريک و لا ثل و لا نظير. (واحد اولي است که دومي ندارد و شريک و مثل و مانند هم ندارد) خداوند را “واحد محض” مي گويند يعني واحدي که در آن کثرت نيست زيرا واحدهاي ديگر متکثر هستند زيرا هر چيزي که اطلاق واحد بر آن شود مرکب است از: ذات به اضافه صفت وحدت، به قول فلاسفه: ذات ثبتت له الوحده (ذاتي که وحدت براي آن ثابت شده است).
اصطلاحات کلامي
هرکس همي حذر ز قضا و قدر کند
وين هر دو رهبرند قضا و قدر مرا
نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
ياد است اين سخن ز يکي نامور مرا
احتمال دارد که او در اين تفسير از قضا و قدر تحت تأثير ابويعقوب سجستاني قرار گرفته باشد. ابويعقوب قضا را به عقل تفسير کرده، زيرا عقل يگانه قاضي ميان خلق است که به وسيله آن آدمي به ادراک معلومات و ظفر به مطلوبات دست مي يابد و قدر را به نفس تفسير کرده و از آن نفس ناطقه انساني را اراده کرده است که آنچه را نفس از فوائد عقل مي گيرد تقدير و تحديد به آن احاطه دارد.(32)
غلو و تقصير
مؤمن نه مقصر بود اي پير، نه غالي
اشاره است به: “دين الله بين الغلو و التقصير”(33) يعني دين خدا ميان غلو يعني افزون از حد و تقصير يعني کاستن از حد است. او در جاي ديگر نيز گويد:
برتر مشو از حد و نه فروتر
هش دار و مقصر مباش و غالي
و مراد حد حالت ميانين بين افراط و تفريط است.
تشبيه و تعطيل
پاک و پاکيزه ز تشبيه و ز تعطيل چو سيم
او توحيد مطلق را دور از تشبيه و پاک از تعطيل مي داند و معتقد است که با تأويل عقلي بايد صفات مخلوق را از خالق نفي کنيم و ميان تشبيه و تعطيل به منزلتي روي آوريم که توحيد ما بايد بر آن استوار باشد و خبري نقل مي کند که از امام جعفر الصادق عليه السلام پرسيدند که: “حق تعطيل است يا تشبيه؟” او گفت: “منزله بين المنزلتين”.(34)
جبر و قدر
ره دانا به ميانه دو ره خوف و رجاست
به ميان قدر و جبر ره راست بجوي
که سوي اهل خرد جبر و قدر درد و عناست
اشاره است به آنچه از حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) نقل شده که: “لا جبر و لا تفويض بل امر بين الأمرين”. ملاصدرا مي گويد مراد از امر بين امرين اين نيست که در فعل بنده ترکيبي از جبر و اختيار است و نه اينکه فعل او خالي از هر دو است و نه اينکه اختياري ناقص و جبري ناقص دارد و نه اينکه مجبور است، در صورت مختار، بلکه مراد اين است که او مختار است از جهتي که مجبور است و مجبور است از جهتي که مختار است؛ يعني اختيار او بعينه اضطرار اوست.(35)
اصطلاحات به زبان فارسي
از علت بودش جهان بررس
مفگن به زبان دهريان سودا
هرگزي=قديم
او هرگزي و باقي و روان است
جهان مهين و جهان کهين=عالم کبير و عالم صغير
جهان مهين را به جاي زيب و فرّي
اگر چه به تن زين جهان کهيني
اخشيجان=عناصر
اگر ضدند آخشيجان، چرا هر چار پيوسته
بودند از غايت وحدت برادروار در يک جا؟
بودگان=موجودات
جنبنده همه جمله بودگانند
برهانت بس است بر فتاي کيهان
جنبش=حرکت
علت جنبش چه بود از اول بودش
چيست در اين قول اهل علم اوائل؟
کارکن=فاعل
کارکنانند عناصر و ليک
کار کني صعب تر اندر گياست
فزودن و کاستن=نمو و ذبول
گه مان بفزائيد و گهي باز بکاهيد
بر خويشتن خويش همي کار فزائيد
جانور گويا=حيوان ناطق
خرد دان اولين موجود، زان پس نفس و جسم آنگه
نبات و گونه گون حيوان و آنگه جانور گويا
نفس رستني=نفس نباتي
من به يمگان در نهانم، علم من پيدا چنانک
فعل نفس رستني پيداست او در بيح و حب
نفس جفاپيشه=نفس غضبيه
نفس جفاپيشه ماري است بد
قصد سوي کشتن اين مار کن
نفس سخنور=نفس ناطقه
پيموده شد از گنبد بر من چهل و دو
جوياي خرد گشت مرا نفس سخنور
نفس ستوري=نفس حيواني
بکش نفس ستوري را به دشنه ي حکمت و طاعت
مکش زين ديو دستت را که بسيارست دستانش
پي نوشت ها :
1) التعريفات، ميرسيد شريف جرجاني، (قاهره 1357)، ص162.
2) ابونواس، ديوان (قاهره 1953)، ص6.
3) بيهقي، تتمه صوان الحکمه، (لاهور 1935)، ص121.
4) ناصرخسرو، ديوان، (مينوي و محقق، تهران 1353ش)، 16/27
5) کتاب حدوث العالم، افضل الدين غيلاني، در سال 1377 به کوشش مهدي محقق در تهران منتشر شده است.
6) ديوان 30/120.
7) مبشر فاتک، مختار الحکم و محاسن اللکم، (مادريد1958)، ص83.
8) ديوان 16/213
9) پيشين 2/96.
10) ناصرخسرو، جامع الحکمتين، (تهران1332)، ص12.
11) پيشين، ص15.
12) پيشين، 65/145و66.
13) پيشين، ص18.
14) ديوان 58/242و39.
15) ديوان 58/242و39.
16) پيشين 31/125 (از اين جا به بعد ارجاعات ابيات در زير همان ابيات مي آيد.)
17) مهدي محقق، اسماعيليه، (تهران1382)، ص 13 (به نقل از النفوذ الفاطمي في جزيره العرب، محمد جمال الدين سرور، ص42).
18) جامع الحکمتين، ص308.
19) اين دو بيت در ديوان چاپ مينوي و محقق نيامده و در صفحه هاي 425و132 ديوان چاپ سيد نصرالله تقوي و سيد حسن تقي زاده (تهران 1308) ديده مي شود.
20) مهدي محقق، بيست گفتار، (تهران 1355)، ص 40، به نقل از ملل و نحل، شهرستاني، (قاهره 1368)، ص 1، ص341.
21) ديوان المويد في الدين، (قاهره 1949)، ص 217.
22) جامع الحکمتين، ص79.
23) پيشين، ص110.
24) خمس رسائل اسماعيليه، (سلميه، سوريه 1956)، ص73.
25) جامع الحکمتين، ص109و155.
26) خوان الاخوان، ناصرخسرو، (قاهره1940)، ص40.
27) التعريفات، ميرسيد شريف جرجاني، ص2.
28) شرح غرر الفرائد ( تهران 1348)، ص 112
29) زاد المسافرين، (برلن1341)، ص73و98).
30) جامع الحکمتين، ص73.
31) پيشين، ص70.
32) تحفه المستجيبين، خمس رسائل اسماعيليه، (سلميه، سوريه 1956)، ص149.
33) ابن قتيبه، عيون الاخبار، (قاهره1963)، ج1، ص327.
34) پيشين، ص33.30.
35) خلق الاعمال، (اصفهان1381)، ص9.