خدا
نويسنده :عبيد زاکاني
دهقاني در اصفهان به در خانه خدا بهاء الدين صاحب ديوان رفت؛ با خواجه سرا گفت که: “با خواجه بگوي که: خدا بيرون نشسته است، با تو کاري دارد.” با خواجه گفت؛ به احضار او اشارت کرد. چون در آمد، پرسيد که “تو خدايي؟” گفت: “آري.” گفت: “چگونه؟” گفت: “حال آنکه من پيش، دهخدا (1) و باغ خدا و خانه خدا بودم؛ نواب تو ده و باغ و خانه از من به ظلم بستدند، خدا ماند!”
نر و ماده
باد
گمشده
قبله
پي نوشت ها :
1. صاحب ده.
2. کوليار.
3. قبول، پذيرفتم.