رشک بران
نويسنده :مولوي
شخصي در راه حج در برّيه (1) افتاد و تشنگي عظيم بر وي غالب شد تا از دور خيمه اي ديد. آنجا رفت. کنيزکي ديد. فرود آمد و آب خواست. آبش دادند که از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر. از غايت شفقت در نصيحت آن زن مشغول گشت و گفت: “آنچه به شما گويم، پاس داريد: اينک بغداد نزديک است و کوفه و واسط و غيرها. اگر مبتلا باشيد، نشسته نشسته و غلتان غلتان مي توانيد خود را آنجا رسانيدن، که آنجا آبهاي شيرين خنک بسيار است.” و طعام هاي گوناگون و حمام ها و تنعّم ها و خوشي ها و لذت هاي آن شهرها را برشمرد.
لحظه اي ديگر آن عرب بيامد که شوهرش بود. تايي چند از موشان دشتي صيد کرده بود. زن را فرمود که آن را پخت و چيزي از آن به مهمان دادند. بعد از آن، در نيمه شب، مهمان بيرون خيمه خفت. زن به شوهر مي گويد: “هيچ شنيدي که اين مهمان چه وصفها و حکايت ها کرد؟” قصه مهمان تمام بر شوهر بخواند. عرب گفت: “همانا اي زن، مشنو از اين چيزها که حسودان در عالم بسيارند. چون ببينند بعضي را که به آسايش و دولتي رسيده اند، حسدها کنند و خواهند که ايشان را از آنجا آواره کنند و از آن دولت محروم کنند!”
فيه مافيه
لحظه اي ديگر آن عرب بيامد که شوهرش بود. تايي چند از موشان دشتي صيد کرده بود. زن را فرمود که آن را پخت و چيزي از آن به مهمان دادند. بعد از آن، در نيمه شب، مهمان بيرون خيمه خفت. زن به شوهر مي گويد: “هيچ شنيدي که اين مهمان چه وصفها و حکايت ها کرد؟” قصه مهمان تمام بر شوهر بخواند. عرب گفت: “همانا اي زن، مشنو از اين چيزها که حسودان در عالم بسيارند. چون ببينند بعضي را که به آسايش و دولتي رسيده اند، حسدها کنند و خواهند که ايشان را از آنجا آواره کنند و از آن دولت محروم کنند!”
فيه مافيه
پي نوشت ها :
1. بيابان