شتر و حمام
شاعر :مولوي
آن يکي پرسيد اشتر را که: هي
از کجا مي آيي اي اقبال پي؟
گفت: از حمام گرم کوي تو
گفت: خود پيداست از زانوي تو!
زرد روي و لب کبود و رنگ ريخت
صاحب خانه بگفتش: خير هست
که همي لرزد تو را چون پير، دست
واقعه چون است؟ چون بگريختي؟
رنگ رخساره چنين چون ريختي
گفت بهر سخرة (1) شاه حرون (2)
خر همي گيرند امروز از برون
گفت: مي گيرند خر اي جان عم
چون نه اي خر، رو، تو را زين چيست غم؟
گفت: بس جدند و گرم اندر گرفت
گر خرم گيرند هم نبود شگفت
بهر خر گيري برآوردند دست
جدّ جد، تمّييز (3) هم برخاسته است
چون که بي تمييز يانمان سرورند
صاحب خر را به جاي خر برند!
آنچه کردم، بود آن حکم اله
گفت شحنه: آنچه من هم مي کنم
حکم حق است اي دو چشم روشنم!
از کجا مي آيي اي اقبال پي؟
گفت: از حمام گرم کوي تو
گفت: خود پيداست از زانوي تو!
ترس از بي تميزان
زرد روي و لب کبود و رنگ ريخت
صاحب خانه بگفتش: خير هست
که همي لرزد تو را چون پير، دست
واقعه چون است؟ چون بگريختي؟
رنگ رخساره چنين چون ريختي
گفت بهر سخرة (1) شاه حرون (2)
خر همي گيرند امروز از برون
گفت: مي گيرند خر اي جان عم
چون نه اي خر، رو، تو را زين چيست غم؟
گفت: بس جدند و گرم اندر گرفت
گر خرم گيرند هم نبود شگفت
بهر خر گيري برآوردند دست
جدّ جد، تمّييز (3) هم برخاسته است
چون که بي تمييز يانمان سرورند
صاحب خر را به جاي خر برند!
جبري
آنچه کردم، بود آن حکم اله
گفت شحنه: آنچه من هم مي کنم
حکم حق است اي دو چشم روشنم!
پي نوشت ها :
1. بيگاري
2. سرکش
3. تشخيص