طلبکاري

شيخ ما ابوسعيد، قدس الله روحه العزيز، گفت: که ما در سرخس پيش بوالفضل حسن بوديم. يکي در آمد و گفت: لقمان را نالندگي (1) پديد آمده است و فرو مانده، سه روز است هيچ سخن نگفته است. امروز گفت: “پير بوالفضل را بگوييد که لقمان مي برود، مي گويد که شغلي (2) هست؟” پير بوالفضل چون اين سخن بشنيد، برخاست و گفت:
سه‌شنبه، 8 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طلبکاري

طلبکاري
طلبکاري


 

نويسنده : محمد منور




 

 

طلبکاري
 

شيخ ما ابوسعيد، قدس الله روحه العزيز، گفت: که ما در سرخس پيش بوالفضل حسن بوديم. يکي در آمد و گفت: لقمان را نالندگي (1) پديد آمده است و فرو مانده، سه روز است هيچ سخن نگفته است. امروز گفت: “پير بوالفضل را بگوييد که لقمان مي برود، مي گويد که شغلي (2) هست؟” پير بوالفضل چون اين سخن بشنيد، برخاست و گفت: “آنجا رويم.” با جماعت آنجا شديم. چون لقمان وي را بديد، تبسمي بکرد. پير بر سر بالين وي بنشست. وي در پير مي نگريست و نفسي گرم مي زد و هيچ لب نمي جنبانيد. يکي گفت از جمع: “لا اله الا الله” لقمان تبسمي بکرد و گفت: “يا جوانمرد، ما خراج بداده ايم و برات بستده و باقي بر توحيد داريم!” (3) آن درويش گفت: “آخر خويشتن با ياد مي بايد داد.” لقمان گفت: “مرا عربده مي فرمايي بر درگاه او؟” پير بوالفضل را خوش آمد؛ گفت: “همچنين است.” ساعتي بود. نفسش منقطع شد... پس پير برخاست، لقمان چشم بر هم نهاد، رحمت الله عليهم اجمعين
اسرار التوحيد

درياي هرات
 

شيخ ما [ابوسعيد ابوالخير] مي آمد تا به دروازه بيرون شود. به محله اي رسيد. گوي (4) آب گندة بزرگ بود آنجا؛ مردي ايستاده بود بر لب آن گوي و آواز مي داد که: “اي گوهر!” و فرياد مي کرد. چون بسيار فرياد کرد، زني سر از سراي بيرون کرد، پير و سياه و روي، آبله زده و دندان هاي بزرگ و به صفات ذميمه موصوف. شيخ و جمع را نظر بر آن زن افتاد؛ شيخ ما گفت: “چنين دريا را گوهر چنين باشد!”

در بازار
 

در آن وقت که شيخ ما ابوسعيد قدس الله روحه العزيز به نيشابور بود، يک روز گفت: “اسب زين کنيد.” اسب زين کردند و شيخ بر نشست و جمع در خدمت شيخ برفتند. در راه، زني مطربه، مست روي باز کرده و آراسته- چنانک حالت ايشان باشد- فراشيخ ما رسيد. جمع بانگ بر وي زدند و اشارت کردند که: “از راه شيخ فراتر شو.” شيخ گفت: “دست از وي برداريد.” چون آن زن به نزديک شيخ رسيد، شيخ گفت:
آراسته و مست به بازار آيي
اي دوست، نترسي که گرفتار آيي؟
آن زن را حالتي پديد آمد و بسيار بگريست و.. گفت: “توبه کردم، همتي با من دار.”
شيخ گفت: “مبارک باد!”... زن مطربه بر آن توبه بماند و از جمله نيک زنان شد.
اسرار التوحيد

پي نوشت ها :
 

1. بيماري
2. فرمايشي
3. چيزي هم از توحيد طلبکاريم
4. گودال

منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.