درويشي به خانه اي رسيد. پاره ناني بخواست. دخترکي در خانه بود و گفت: “نيست”. گفت: چوبي، هيمه اي” گفت: “نيست.” گفت: “پاره اي نمک.” گفت: “نيست.” گفت: “کوزه اي آب.” گفت: “نيست.” گفت: “مادرت کجاست؟” گفت: “به تعزيت خويشاوندان رفته است.” گفت: “چنين که من حال خانه شما مي بينم، ده خويشاوند ديگر مي بايد که به تعزيت شما آيند!”
قزويني خر گم کرده بود، گرد شهر مي گشت و شکر مي گفت. گفتند: “چرا شکر مي کني؟” گفت: “از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم، و گرنه من نيز امروز چهارم روز بودي که گم شده بودمي!”
تعزيت
درويشي به خانه اي رسيد. پاره ناني بخواست. دخترکي در خانه بود و گفت: “نيست”. گفت: چوبي، هيمه اي” گفت: “نيست.” گفت: “پاره اي نمک.” گفت: “نيست.” گفت: “کوزه اي آب.” گفت: “نيست.” گفت: “مادرت کجاست؟” گفت: “به تعزيت خويشاوندان رفته است.” گفت: “چنين که من حال خانه شما مي بينم، ده خويشاوند ديگر مي بايد که به تعزيت شما آيند!”
تعصب
شيرازيئي در مسجد بنگ مي پخت. خادم مسجد بدو رسيد، با او در سفاهت (1) آمد.
شيرازي در او نگاه کرد، شل بود و کل و کور؛ نعره اي بکشيد، گفت: “اي مردک، خدا در حق تو چندان لطف نکرده است که تو در حق خانه او چندين تعصب مي کني!”
روزه خور
شخصي را در پانزدهم ماه رمضان بگرفتند که: “تو روزه خورده اي” و تعذيبش مي کردند. گفت: “از رمضان چند روز گذشته است؟” گفتند: “پانزده روز.” گفت: “چند روز مانده است؟” گفتند: “پانزده روز.” گفت: “من مسکين از اين ميان چه خورده باشم؟!”
تهديد
اعرابيئي به حج رفت. در طواف دستارش بر بودند، گفت: “خدايا، يک بار که با خانه تو آمدم، فرمودي که دستارم بر بودند. اگر يک بار ديگر مرا اينجا بيني، بفرماي تا دندانهايم بشکنند!”
[دزد، دستار عرب در کعبه برد
با خدا مي گفت و دندان مي فشرد:
“آمدم يک ره به خانه ي تو فرود
دزد دستارم به فرمانت ربود
گر بدينجا يابي ام بار دگر
بشکنندم گو همه دندان و سر”]
پنجاه لطيفه
پي نوشت ها :
1) تندي و پرخاش.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.