مدعي پيغمبري
شاعر :مولوي
آن يکي مي گفت: من پيغمبرم
از همه پيغمبران فاضل ترم
گردنش بستند و بردندش به شاه:
کاين همي گويد رسولم از اله
شاه ديدش بس نزار و بس ضعيف
که به يک سيلي بميرد آن نحيف
مردمان را دور کرد از گرد وي
شه لطيفي بود و نرمي، ورد وي
پس نشاندش باز پرسيدش ز جا
که: کجا داري معاش و ملتجا (1)
گفت: اي شه، هستم از دارالسلام
آمده ز آنجا در اين دارالملام (2)
ني مرا خانه ست و ني يک همنشين
خانه کي کرده ست ماهي در زمين؟
پادشاهش گفت بهر لاغ (3) باز
که: چه خوردي و چه داري چاشت ساز؟
گفت: اگر نانم بدي خشک و طري (4)
کي کنيمي دعوي پيغمبري؟
از همه پيغمبران فاضل ترم
گردنش بستند و بردندش به شاه:
کاين همي گويد رسولم از اله
شاه ديدش بس نزار و بس ضعيف
که به يک سيلي بميرد آن نحيف
مردمان را دور کرد از گرد وي
شه لطيفي بود و نرمي، ورد وي
پس نشاندش باز پرسيدش ز جا
که: کجا داري معاش و ملتجا (1)
گفت: اي شه، هستم از دارالسلام
آمده ز آنجا در اين دارالملام (2)
ني مرا خانه ست و ني يک همنشين
خانه کي کرده ست ماهي در زمين؟
پادشاهش گفت بهر لاغ (3) باز
که: چه خوردي و چه داري چاشت ساز؟
گفت: اگر نانم بدي خشک و طري (4)
کي کنيمي دعوي پيغمبري؟
پي نوشت ها :
1. پناهگاه، خانه
2. سرزنش گاه
3. تمسخر، ريشخند
4. تازه و مرطوب