اي سخنگوي سترگ
شاعر :دکتر مير جلال الدين کزازي (زروان)
اين چکامه که يکسره پارسي است و پيراسته از واژه هاي بيگانه، به هنگام ديدار از آرامگاه فردوسي در نوروز 1373 سروده شده است.
اوستاد آمدم، شوريده جان
تا زنم بوسه تو را بر آستان
آستان بوسم تو را، از درد و سوز
آستيني از دهش بر من فشان
ز آن نهاد رشک دريايت مرا
ريز در دامن گهرهاي گران
دم به دم، گوهر بر آري بي شمار
از تک درياي ناپيدا کران
نيست گوهر آنچه آن دريا فشاند
زاده رنج است و گنجي شايگان
جانهاي تشنه را سيراب کن
ز آب آن روشن سخنهاي روان
جانمان گلشن شود ز آن روشنت
ز آب روان، تازه شودمان خوش روان
تا شگفت انديشه ات، اي نوبهار
رست از هر سو هزاران گلستان
گلستان گفته ات پرديس ماست
گلستاني جاودان دور از خزان
راستان را رهبر اي پير خرد
داستان گوي، از جهان باستان
داستاني گوي و دستاني بزن
اي که دستان گشته اي در داستان!
داستاني خوش ز دستانهاي زال
وزيلي رستم دستان بخوان
يا زگيو و بيژن و گودرز نيو
يا زبهرام و رهام پهلوان
رادي و آزادي و شاديت هست
اي سخندانا! سخن زانها بران
پارسي پرورد در دامان تو
اي دري را مام و مام مهربان
اين زبان سور و سوز و شور ماند
پر فروغ و فرور، از تو، در جهان
شاهنامه، نامه شهوار توست
نامه ها را شاه، اي شاه زبان!
نامه اي بشکوه، در فرهنگ و سنگ
يافت نتوان در جهان هم سنگ آن
فرخا، نيکا، سترگا گفته ات
زو سخن شد از زمين بر آسمان
گفته ات جاويد در دلهاي ماست
ماند از آن جاويد، ايران جاودان
دانشي مرد، سخنگويي سترگ
داد نتوان چون تو در گيتي نشان
هرکه ز ايران گفت و ايران را ستود
زنده شد در ياد نامت، آن زمان
نام تو با ياد ايران است يار
نيست نازي بر تر از آن، بي گمان
جان ايراني تو، اي فرخنده پير
هان وهان! اي جان ايران! دان و دان:
ما همه پوران و دختان توايم
اي پدر، اي پير، پير ديرمان
هرکه ناسد و ستودت، سود کرد
و آن که نسودت، نبودش جز زيان
از راه دور اين زمان زروان زار
سويت، اي استاد! آمد، خسته جان
سوي زروان سخن زروان شتافت
تا ستاند گنج زر زورايگان
پاک مان و تابناک اي خاک توس
از آنکه شد گنجي گران در تو نهان
در تو پرورد آن ابر مرد سخن
آفرين بر پاژ باد و طابران (1)!
توس فرخ! کوس از شادب بکوب
زي تو زروان آمد، از کرمانشهان
اوستاد آمدم، شوريده جان
تا زنم بوسه تو را بر آستان
آستان بوسم تو را، از درد و سوز
آستيني از دهش بر من فشان
ز آن نهاد رشک دريايت مرا
ريز در دامن گهرهاي گران
دم به دم، گوهر بر آري بي شمار
از تک درياي ناپيدا کران
نيست گوهر آنچه آن دريا فشاند
زاده رنج است و گنجي شايگان
جانهاي تشنه را سيراب کن
ز آب آن روشن سخنهاي روان
جانمان گلشن شود ز آن روشنت
ز آب روان، تازه شودمان خوش روان
تا شگفت انديشه ات، اي نوبهار
رست از هر سو هزاران گلستان
گلستان گفته ات پرديس ماست
گلستاني جاودان دور از خزان
راستان را رهبر اي پير خرد
داستان گوي، از جهان باستان
داستاني گوي و دستاني بزن
اي که دستان گشته اي در داستان!
داستاني خوش ز دستانهاي زال
وزيلي رستم دستان بخوان
يا زگيو و بيژن و گودرز نيو
يا زبهرام و رهام پهلوان
رادي و آزادي و شاديت هست
اي سخندانا! سخن زانها بران
پارسي پرورد در دامان تو
اي دري را مام و مام مهربان
اين زبان سور و سوز و شور ماند
پر فروغ و فرور، از تو، در جهان
شاهنامه، نامه شهوار توست
نامه ها را شاه، اي شاه زبان!
نامه اي بشکوه، در فرهنگ و سنگ
يافت نتوان در جهان هم سنگ آن
فرخا، نيکا، سترگا گفته ات
زو سخن شد از زمين بر آسمان
گفته ات جاويد در دلهاي ماست
ماند از آن جاويد، ايران جاودان
دانشي مرد، سخنگويي سترگ
داد نتوان چون تو در گيتي نشان
هرکه ز ايران گفت و ايران را ستود
زنده شد در ياد نامت، آن زمان
نام تو با ياد ايران است يار
نيست نازي بر تر از آن، بي گمان
جان ايراني تو، اي فرخنده پير
هان وهان! اي جان ايران! دان و دان:
ما همه پوران و دختان توايم
اي پدر، اي پير، پير ديرمان
هرکه ناسد و ستودت، سود کرد
و آن که نسودت، نبودش جز زيان
از راه دور اين زمان زروان زار
سويت، اي استاد! آمد، خسته جان
سوي زروان سخن زروان شتافت
تا ستاند گنج زر زورايگان
پاک مان و تابناک اي خاک توس
از آنکه شد گنجي گران در تو نهان
در تو پرورد آن ابر مرد سخن
آفرين بر پاژ باد و طابران (1)!
توس فرخ! کوس از شادب بکوب
زي تو زروان آمد، از کرمانشهان
پي نوشت ها :
1) استاد ابوالقاسم فردوسي از دهاقين توس بود، از ديهي که آن ديه را باژ خوانند و از ناحيت طبران است؛ بزرگ ديهي است از وي هزار مرد بيرون آيد” چهار مقاله، نظامي عروضي.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.