خراسان

نيستانت کمر بندد به نيسان؟ کهستانت ثمر گيرد به کانون؟ خزانت خرقه مي پوشد ز ديبا؟ بهارت کلّه مي بندد زاکسون؟ سواد “کوه سنگي”، “باغ ملي” بياض روي صحرا جوي هامون؟ کنار “جم” کران “احمد آباد” همان دارد که روزي داشت مکنون؟
شنبه، 12 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خراسان

خراسان
خراسان


 

نويسنده : سيد کريم اميري فيروزکوهي




 

در پاسخ حکيم ناصر خسرو به مدح خراسان و مشهد مقدس رضوي سلام الله علي مقدسها با همان مطلع قصيده حکيم:

“که پرسد زين غريب خوار محزون
خراسان را که: بي من، حال تو چون؟”

همان گون است آن گلزار بي خار؟
همان سون است آن گلهاي مدهون؟

هميدون ديدمت زان سان که بيناد
هر آن بيننده ات دائم هميدون

نيستانت کمر بندد به نيسان؟
کهستانت ثمر گيرد به کانون؟
خزانت خرقه مي پوشد ز ديبا؟
بهارت کلّه مي بندد زاکسون؟
سواد “کوه سنگي”، “باغ ملي”
بياض روي صحرا جوي هامون؟
کنار “جم” کران “احمد آباد”
همان دارد که روزي داشت مکنون؟
همي شويند مهر و ماه و افلاک،
به آب سيمگونش طلع “زربون”؟
به بوي زلفي از فتنة بهاران
جوانان همچنان گردند مفتون؟
کفي از طره اي گيرد طبرزد؟
لبي از بوسه اي چيند طبرخون؟
مرا بي توست دنيا سمج تاريک
تو بي من چوني اي دنياي بي چون؟
گذشت آن روزگاراني که مي خواند
حکيمت حال گردان، طبع وارون
هم اکنون گر عيان ديدي تو را باز
ثنا خوان تو مي بودي هم اکنون
همه جوي و جرت سرسبز و آباد
همه بوم و برت محفوظ و مأمون
نه از “غُز” بيني آزاري، نه از “غور”
نه از خون يابي آثاري، نه از “هون”
نه از عباسيان اسمي به بغداد
نه از محموديان، رسمي به جيحون
نه هتاکان عصري را هياهوي
نه فتاکان مصري را شبيخون
فرود دجله و طرسوس و نيل اند
نزار و حاکم و موسي و مأمون
هم آن مکر و خديعت رفت بر باد
هم اين ظلم و فضيحت گشت مدفون
خراسان را به يمن شاه ابرار
طبيعت “فرخ” آمد، طبع ميمون
نعيمش گونه گون از باغ مينو
حريمش در سکون از چرخ گرون
از آنجا چار نوبت باز کوبند
به ارباع جهان از ربع مسکون
که نوبت دار حق، سلطان دلهاست
چنين آمد ز حق آيين و قانون
سرير دل، سرير آب و گل نيست
که از آب و گلي گردد دگرگون
نبيني سرکشي ملک رضا را
حزون است اهرمن خو، ملک هارون
زفيض اوست کان بوم و بر پاک
هنر “رويد نبات از خاک مسنون”؟
به هرچ از علم و دانايي بر آيي
برآيند و سرآيند از تو افزون
اديبانش به از زجاج و حماد
طبيبانش بر از بقراط و اهرون
حکيمش را “جلال” حکمت آنقدر
که از وي خم نشين آمد فلاطون
حديثش تا امين وحي مأثور
فقيهش از امام عصر مأذون
نشيد شاعرانش طبع جان را
روان پرورتر از ايقاع ملحون
همه در تازه رويي، غيرت باغ
همه در گرم خويي، رشک کانون
سخن را پاسدران اند و شايند
که ميراث سخن دارند در خون
نمي يابي به ديگر قطر از اقطار
چنين گويندگاني فحل و موزون
سلامي چون نسيم صبحگاهي
از اين محزون در ري مانده مسجون،
بدان نور دو چشم روشنايي
که از هجرش دلي دارم پر از خون
بمان اي مشهد، اي کام مرا شهد
فرا ظلمت هما، فرّت همايون
“تمتع من شميم” خوانم از وجد
چو خواهم رفتن از نجد تو بيرون

منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.