پيام به ملت ايران

به پيشگاه تو اي ملت خجسته سلام ز ملتي که شده صبح روشنش چون شام سلامِ کشور آتش گرفته محروم سلام ملت در خون تپيده ناکام سلام ملت افغان که مي شود هر روز به خون فجايع آن ثبت دفتر ايام سلام ملت افغان که مي رسد هر شب فغان وي به فراز سپهر مينافام سلام ملت همدرد و همدل و همکيش شريک شادي و انباز محنت و آلام
سه‌شنبه، 13 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيام به ملت ايران

پيام به ملت ايران
پيام به ملت ايران


 

شاعر: خليل الله خليلي




 
به پيشگاه تو اي ملت خجسته سلام
ز ملتي که شده صبح روشنش چون شام
سلامِ کشور آتش گرفته محروم
سلام ملت در خون تپيده ناکام
سلام ملت افغان که مي شود هر روز
به خون فجايع آن ثبت دفتر ايام
سلام ملت افغان که مي رسد هر شب
فغان وي به فراز سپهر مينافام
سلام ملت همدرد و همدل و همکيش
شريک شادي و انباز محنت و آلام
دو شاخه اي که برآورده سر ز يک گلشن
دو بازويي که بود متصل به يک اندام
دو تن، و ليک به يک قبله روي دل کرده
دو صف، و ليک به يک خانه بسته اند احرام
به بام خانه همسايه چون فتد آتش
به حکم کيش و خرد خواب غفلت است حرام
کنون به خانه ما شعله هاي آتش بين
که دود آن به فراز فلک نموده مقام
به موجهاي هريرود و هيرمند نگر
که سرخ گشته به خون ارامل و ايتام
به ابرهاي سيه بين که مرگ مي بارد
به جاي دانه باران به هر در و هر بام
به مادران ستمديده بين که مرگ مي بارد
به جاي دانه باران به هر در و هر بام
به مادران ستمديده بين که مي بينند
گلوي کودکشان زير تيغ خون اشام
نگر به دختر در خون کشيده معصوم
که دست و پاي زند روز و شب به حلقه دام
به شهر شهر نگر، جوي خون شهيد
به دشت دشت نگر، پشته پشته از اجسام
ببين به سنگر مردان که در بن هر سنگ
کنند سينه سپر پيش ئشمن اسلام
ببين به آبله پايان شير صولت ما
که از نبرد ندارند يک نفس آرام
برهنه پاي تهيدست را نگر که چه سان
کند ستيز به آن قدرت گسسته لگام
چو کوهپايه فشارد قدم به معبر سيل
چو شرزه شير ببندد ره عدو ز کنام
بر آن سر است ابرقدرت خدانشناس
که زير پرچم وي خم شود جهان به تمام
چنان کند که ز خدمتگران دير و حرم
نماند آن که ز دين خداي گيرد نام
زمين بماند و جمعيتي خدانشناس
جهان بماند و مشتي سفيه کالانعام
به باد فتنه کند گل چراغ«شاه چراغ»
به توپ ظلم کند رخنه، خوابگاه امام
دگر به مشهد قدس رضا نيايد صبح
صداي غلغل توحيد از مناره جام
دگر ز «خواجه انصار» نشنود حرفي
مقيم کعبه دل، «بايزيد» در بسام
دگر به ملک «سنايي» کسي نجويد راه
دگر ز دفتر «سعدي» کسي نگيرد کام
دگر ز مطلع تبريز بر نتابد «شمس»
دگر به قونيه از «مولوي» نماند کام
دگر به طاق دل آدمي بميرد عشق
دگر فروغ حقيقت شود نهان به ظلام
دگر بلند نگردد نواي آزادي
ز مردمي که مسخر شوند چون دد و دام
دگر حريم حدود شرف شود پامال
عروق غيرت مرد از جهش کند آرام
دگر زنان نشناسند در نهايت امر
که اين پسر ز کدام است و آن پسر ز کدام!
ندا کنند که: اين کعبه چيست؟ سنگ سياه
صدا زننند که: اين کوفه چيست؟ مشت عظام!
خداي چيست؟ بتي ساخته به دشت بشر
که هست در خور تحقير چون دگر اصنام
ندا کنند که: احمد تني است رفته به خاک!
صدا زنند که: زينب زني است خفته به شام!
ندا کنند که: قرآن فسانه اي است دروغ
نه در نخست بود مستند، نه در انجام!
کنند خرمن و آتش زنند در مصحف
مهين کلام خدا ذوالجلال والاکرام
بدين فريب بشويند مغز انسان را
ز دجله تا لب جيحون، ز مصر تا آسام
بدن و تيره کنند عقل آدمي تسخير
بدين طريقه به فکر بشر نهند زمام
برند يکسره آثار باستاني تو
نه سر بماند و افسر، نه جم بماند و جام
کفن به حيله ربايند از تن پرويز
کله به مکر ستانند از سر بهرام
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط