فداي ميهنم
شاعر: حميد مصدق
تا تو گسسته اي ز من، تاب نمانده در تنم
کيست به ياد چشم تو، مست؟
منم، منم، منم
دور از آن نگاه تو، وز رخ همچو ما تو
روز در آه و زاري ام،
شب به فغان و شيونم
اي که به غربت اين زمان
باده کشي عيان، عيان
خون دل است در وطن، جاي شراب خوردنم
دل ز وطن بريده اي، راه سفر گزيده اي
نيست مرا دلي چو تو،
دل نبود از آهنم
گرچه در آب و آتشم
سوزم و گريم و خوشم
گر بودم هزار جان، جمله فداي ميهنم
چند تو خواني ام که: «ها!
خانه رها کن و بيا!»
نيست وطن لباس تن، تا که ز خويش بر کنم
غرب، وطن نمي شود، خانه من نمي شود
شرق کهن نمي شود، خانه چرا دگر کنم؟
مهر وطن سرشت من، دوزخ آن بهشت من
روز و شبان و دم به دم، دم ز وطن، وطن زنم
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.
کيست به ياد چشم تو، مست؟
منم، منم، منم
دور از آن نگاه تو، وز رخ همچو ما تو
روز در آه و زاري ام،
شب به فغان و شيونم
اي که به غربت اين زمان
باده کشي عيان، عيان
خون دل است در وطن، جاي شراب خوردنم
دل ز وطن بريده اي، راه سفر گزيده اي
نيست مرا دلي چو تو،
دل نبود از آهنم
گرچه در آب و آتشم
سوزم و گريم و خوشم
گر بودم هزار جان، جمله فداي ميهنم
چند تو خواني ام که: «ها!
خانه رها کن و بيا!»
نيست وطن لباس تن، تا که ز خويش بر کنم
غرب، وطن نمي شود، خانه من نمي شود
شرق کهن نمي شود، خانه چرا دگر کنم؟
مهر وطن سرشت من، دوزخ آن بهشت من
روز و شبان و دم به دم، دم ز وطن، وطن زنم
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.