تشکيل دولت صفوي و تأثير آن در شعر و ادب پارسي

نابساماني اوضاع و هرج و مرج و کشتارهاي طوايف گوناگون از شاهان وشاهزادگان بر سر تملک و دست اندازي به قسمتهايي از سرزمين ايران همواره انگيزه آن شده است که يک جنبش فراگير و رهايي بخش، براي پايان دادن به چنين...
شنبه، 17 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تشکيل دولت صفوي و تأثير آن در شعر و ادب پارسي

تشکيل دولت صفوي و تأثير آن در شعر و ادب پارسي
تشکيل دولت صفوي و تأثير آن در شعر و ادب پارسي


 

نويسنده : اديب برومند




 
نابساماني اوضاع و هرج و مرج و کشتارهاي طوايف گوناگون از شاهان وشاهزادگان بر سر تملک و دست اندازي به قسمتهايي از سرزمين ايران همواره انگيزه آن شده است که يک جنبش فراگير و رهايي بخش، براي پايان دادن به چنين دوراني وحشتناک و به منظور يکپارچه کردن کشور پديد آيد و يک تن با سرکردگي اين نهضت، دوره تازه اي را در تکوين تاريخ استقلال و وحدت ملي آغاز نمايد. در واپسين سالهاي سده نهم و نخستينه سالهاي سده دهم به هم ريختگي و آشفته حالي فراوان، سرتاسر ايران را فراگرفته بود. شاهزادگان تيموري و پادشاهان بايندري آق قوينلو و قره قوينلو در هر قسمت براي خود دستگاه حکمراني راه انداخته و رسم ملوک الطوايفي را به ظهور و بروز رسانده بودند. در آن روزگاران شيخ حيدر پدر اسماعيل و فرزند شيخ جنيد که از نوادگان شيخ صفي بودند و از مسند خانقاه نشيني به هواي حکومت و فرمانروايي دل در گرو داشتند، با شيرواني ها و چرکسي هاي کافر به عنوان غزوه آغاز نبرد کرده، پس از شکست دادن آنان و به چنگ آوردن غنيمتهاي فراوان کسب شهرت نمود. وي چون به مذهب شيعه تمايل نشان مي داد، باعث تشکيل اتحاديه اي از قبيله هاي ترکمان شيعي که در آسياي صغير (آناتولي) سکونت داشتند، گرديد و طايفه هاي استاجلو، روملو، شاملو، تکلّو، بهارلو، شيخاوند و افشار را گرد هم آورد و آنان را به ارشاد خود خوانده، مريد خويش ساخت.
شيخ حيدر در سال 893 در نبردي که با فرخ يسار، حاکم شيروان و متحد سلطان يعقوب بايندري کرد، کشته شد و فرزندانش با هسر او به حبس افتادند. پس از رهايي آنان از حبس که چهار سال به درازا کشيد، از ميان فرزندان شيخ حيدر، اسماعيل به گونه اي ناشناس خود را به گيلان رسانيد و نزد کارکيا والي گيلان و با تشويق وي به آموختن علم و ادب پرداخت. او وقتي به 14 سالگي رسيد، با راهنمايي مريدان پدرش که از اميران افشار و استاجلو و تکلو و شاملو بودند، به اردبيل که زادگاه جد اعلايش بود، روانه گرديد.
اوضاع در هم ريخته و آشفتگيهاي ناشي از حمله هاي اقوام مغول و تاتار و جريحه دار شدن احساسات عمومي ملت ايران که هر چند گاه دستخوش تعديهاي فرمانروايان ستمکار و تاراجگر شده بودند و نيز به علت زمينه اي که از ديرباز بعد از پيروزي تازيان در دل ايرانيان براي پذيرش مذهب شيعي و هواداري علويان وجود داشت، اسماعيل 14 ساله را با تأييد و همراهي تيره هاي نامبرده که مريدان شيعي مذهب او بودند، برانگيخت تا قد برافروزد و با ادعاي اينکه از سوي امام غايب، حضرت مهدي(عج) مأمور ترويج مذهب تشيع گرديده است، به بنيانگذاري سلسله اي شيعه مذهب در ايران همت گمارد.
او با اين ادعا و دارا بودن مقام ارشاد که مريدانش فرمانهاي او را بي چون و چرا گردن مي نهادند، با حکومتهاي محلي درآويخت. در سال 906 براي خونخواهي پدرش به شيروان حمله برد و پس از کشتن فرخ يسار، شيروان را به تصرف خود درآورد. بعد به تسخير هرات و شکست دادن شيبک خان شيباني پرداخت و در چندين پيکار ديگر بين سالهاي 908 تا 913 به تسخير برخي از شهرهاي بزرگ و کوچک ايران يکي پس از ديگري توفيق يافت. شجاعت و دلاوري او در جنگ چالدران و مقابله با لشکريان مجهز به توپ و تفنگ سلطان سليم پادشاه مقتدر عثماني، هر چند به شکست او انجاميد و تبريز به گونه اي ناپايدار به اشغال عثمانيان درآمد، ولي ضرب شست سپاهيان ايران حساب شسته رفته اي از شجاعت و تهور به دست نيروي عثماني داد و آنها را به بازگشت از تبريز ناگزير ساخت.
ايلات و قبيله هاي شيعي مذهب و صوفي مسلک که به نام قزلباشيه در رکاب شاه اسماعيل شمشير مي زدند، به زودي نفوذ او را در سرتاسر ايران و تشيع را در ميان اکثر مردم اين ديار گسترش دادند و اين نهضت که بايد يک جنبش ملي و استقلال طلبانه ناميده شود، توانست در برابر شاهان عثماني که به عنوان خلافت مسلمانان خواستار ضميمه کردن همه اهل اسلام از جمله ايران در زير سطره خود بودند، به ستيزه گري برخيزد و با نپذيرفتن خلافت، ايران را به نام يک کشور مستقل در ميان قدرتمندان هند و ترکستان و عثماني جا بيندازد.
خدمت بزرگي که شاه اسماعيل از جهت تأمين وحدت ملي و يکپارچگي جغرافيايي ايران و رهايي دادن آن از ملوک الطوايفي به انجام رسانده، هر چند با خشونتهايي همراه بوده، صفحات زرين و درخشاني را در تاريخ سياسي ايران باز گشوده و پايندگي اين خدمت تا اين زمان دنباله يافته است. شاه اسماعيل از خردسالي و نوجواني مدت بيست سال براي تثبيت قدرت خود در سر تا سر ايران به پيکار و واپس راندن دشمنان خود مشغول بود و بعد از آن دست به عمران و آبادي در قلمرو فرمانروايي خويش زد و به ساختن مدرسه ها و مسجدها و بازسازي آنها پرداخت و در آن روزها جاهاي تفريحي مانند قهوه خانه ها و محل تهيه ي خوراکها و نوشابه هاي فراواني داير گرديد و گردهمايي اهل ذوق و هنر و تجار در آن محلها معمول شد.
پس از شاه اسماعيل، فرزندش تهماسب اول در تبريز به تخت نشست و در آن هنگام بيش از 14 سال نداشت. وي در اوايل کار سالياني به عيش و نوش و هنر و هنرمندي دلبستگي فراوان يافت و شمار بسياري از اهل ذوق و هنر و نقاش و خطاط به تشويق او در هنرکده سلطنتي سرگرم آفرينشهاي هنري بودند و خود نيز نزد استادان بزرگ آن عهد به مشق نقاشي مي پرداخت و در اين هنر دستي يافت. از هنروران فرادست آن زمان مي توان از کمال الدين بهزاد، خواجه عبدالعزير، مير زين العابدين، سلطان محمد، مظفر علي، شيخ زاده هراتي، ميرک اصفهاني و قاسمعلي چهره گشا در رده نقاشان و نيز از مير علي هروي، شاه محمود نيشابوري، شاه محمد مشهدي، سلطان محمد نور، محمد قاسم و سلطان محمد خندان از زمره خوشنويسان نام برد. شاه تهماسب سالياني بعد از گذشت پادشاهي از نوشيدن شراب توبه کرد و به مقدس مآبي گراييد و از آن همه علاقه اي که به هنر و هنرمند داشت، رويگردان گرديد.
چون سران قزلباش در اوان خردسالي شاه با هم پُر سازش نداشتند و در آويزو ستيز بودند و مرشد را از خود مي رنجاندند، عبيدالله خان شيباني که برادرزاده شيبک خان بود، فرصت را غنيمت شمرده، به هرات و خراسان بناي دست اندازي گذاشت، اما در سال 935 از سپاهيان شاه تهاسب شکست خورده و به سرزمين خود شتافت. شاه تهماسب هنگامي که سخت چهره مذهبي به خود گرفت، در حالي که مردم ايران تازه از تسنن به تشيع گرويده و از احکام مذهب شيعه آگاهي درستي نداشتند، شماري از عالمان شيعه از جمله محقق کرکي و شيخ نورالدين کرکي را از کشورهاي عرب به ايران دعوت کرد تا در اين قسمت کاستيها را مرتفع سازند و سررشته دار امور مذهبي شوند.
در سال 939 شاه سليمان قانوني، پادشاه عثماني به ايران حمله برد. او هر چند موفق به پيشرفتهايي گرديد، ولي با مشکلاتي روبرو و به بازگشت از ايران مجبور شد. در سال 951 القاص ميرزا برادر شاه، در حالي که حاکم شيروان بود، بر شاه تهماسب ياغي شد و وقتي شاه عازم سرکوب او گرديد، به سلطان سليمان پادشاه عثماني پس از تصرف گرجستان و شيروان از رويارويي با لشکريان احتراز جسته، بازگشتند. چون در همان روزگار بايزيد پسر سلطان سليمان هم به دربار ايران پناهيده بود، پس از استرداد وي به امپراتور عثماني، در سال 968 هـ قراداد صلحي بن دو کشور بسته شد که چند سال به درازا کشيد.
در عصر شاه تهماسب رويدادي که موجب استوار گشتن پيوندهاي سياسي ايران و هند گرديد، پناهنده شدن همايون – پادشاه بابري هند- به ايران بود که از شيرخان لودي افغان شکست خورد و براي مددخواهي از شاه ايران به اين کشور آمد و شرح پذيرايي آبرومندانه شاه تهماسب از وي در تاريخ به گونه دامنه داري ياد شده است. همايون پس از يک سال مهمان بودن در ايران، به پشتيباني و همراهي لشکران قزلباش به جنگ شيرخان رفت و پس از شکست دادن او بر تخت پادشاهي هند استقرار يافت. همايون هنگام عزيمت از ايران تني چند از نقاشان هنرآفرين ايراني مانند خواجه عبدالصمد و مير سيد علي جدايي را نيز با اجازه شاه به هندوستان برد و اين نگارگران، سبک معروف به هند و ايران را که شاخه اي از مينياتور ايراني است، بنياد نهادند.
چون شاه تهماسب در اواخر پادشاهي ودوران صلح به شيوه پادشاهي عمل نمي کرد و خست و امساک وي در هزينه کردن نسبت به سپاهيان که دوران صلح را مي گذراندند، ايجاد ناخرسندي کرده بود، اسماعيل دوم فرزند شاه تهماسب پس از درگذشت پدر در 984 هـ به مددکاري پري خان خانم دختر حيله گر و مکار شاه تهماسب که مخالف حيدر ميرزا بود، به پادشاهي رسيد و چون وي در زمان پدر مغضوب و محبوس بود، نسبت به همه شاهزادگان و کسان نزديک خود بدبين مي نمود، حتي نسبت به تشيع بي عقيده شده و به اهل تسنن گرايش داشت و در مدت دو سال سلطنت خود از کشتار فجيع شاهزادگان صفوي خودداري نکرد و با بدنامي هر چه بيشتر به وضع مبهم و مرموزي درگذشت.
پس از درگذشت وي، سلطان محمد خدابنده که بزرگترين فرزند شاه تهماسب بود، به سلطنت رسيد. اين پادشاه از ضعف بينايي رنج مي برد و شايد همين موضوع او را گرفتار ضعف نفس گردانيده بود و وقتي در زمان حکومتش در شيراز به دعوت اميران قزلباش، سلطنت خود را اعلام کرد، چندي نگذشت که آثار فتور و آشفتگي در کار مملکتداري به ظهور رسيد و همسرش خيرالنساء بيگم موقع را غنيمت شمرده در سر رشته داري حکومت دست اندر کار شد. اين موضوع اوضاع کشور را به نابساماني کلي کشانيد و موجب قتل خيرالنساء به دست سران قزلباش که از اين جهت برآشفته بودند، گرديد.
سرکردگان قزلباش که با هم در کسب قدرت همسري و رقابت داشتند، هر يک به هواداري يکي از پسران سلطان محمد قد برافراشتند، چنان که عباس ميرزا را در 18 سالگي، سران ايلات شاملو و استاجلو در خراسان به پادشاهي علم نموده، حمزه ميرزا را هم جمعي ديگر از قزلباشها نامزد سلطنت کردند، ولي حمزه ميرزا به دست عده اي ديگر از قزلباشها که مادرش خيرالنساء بيگم را کشته بودند، از ميان برداشته شد و قرعه فال پادشاهي به نام عباس ميرزا اصابت کرد که به عنوان شاه عباس به سلطنت ايران رسيد و سلطان محمد پدرش کناره گيري نمود. در آن روزها که آثار آشفتگي اوضاع حکومت در ايران از هر جهت نمايان بود، لشکريان عثماني به سرداري عثمان پاشا تبريز را متصرف شدند و جعفر پاشا از سوي امپراتور عثماني به حکمراني آذربايجان منصوب گرديد.
شاه عباس که در آغاز پادشاهي با دشواريها و گرفتاريهاي بي شمار دست به گريبان بود، پيش از هر چيز به تضعيف و فرو کاستن از قدرت اميرتان قزلباش که مزاحم اداره امور کشور بودند و بيشتر به رقابت، با هم گلاويز گرديده و انضباط نخستين را بعد از تشکيل دولت صفوي پش پا زده بودند، پرداخت و سپاهيان خود را از عده اي کار ديده و شجاع به نام «شاهسون» سامان داد و اين نيروي شاه دوست نفوذ قبايل استاجلو و شاملو و روملو و غيره را زير دامن گرفت و فرو کاست.
شاه عباس چون از سوي شرق ايران هم گرفتار دست اندازيها و پيشرويهاي ازبکان بود، به صفحات غربي ايران که در تصرف عثمانيها بود، به طور موقت توجهي نکرد و پس از دفع و رفع تجاوزهاي ازبکان در خراسان و به بند فرمانبرداري کشيدن فرمانروايان ياغي و خودسر در ولايت رستمدار مازندران، نيروي کارآمد و مجهزي فراهم آورد و در سال 1010 به عزم بيرون راندن عثمانيها از آذربايجان و قسمتهاي باختري کشور بسيج سپاه کرد و پس از چند سال جنگ و ستيز موفق به بازگرداندن شهرهاي اشغال شده ايران از دست عثمانيها شد و افزون بر اين، برخي از شهرهاي عراق از جمله بغداد، سامرا، نجف، کربلا و کاظمين را نيز به تصرف درآورد.
شاه عباس از پادشاهان بزرگ و مقتدر ايران به شمار مي رود که هر چند پاره اي از اعمالش در خور خرده گيري است و گاه خشونتهاي غير قابل چشم پوشي از قبيل کشتن پسر ارشدش صفي ميرزا از وي سر زده است، اما از جهت توانمند ساختن ايران و حفظ تماميت کشور و وحدت ملي و ايجاد ارتباط با کشورهاي اروپايي و شکست دادن پرتغالي ها و استرداد جزاير هرمز و بحرين و نيز توجه به عمران و آبادي شهرها و رفاه و امنيت مردم و بنياد کردن رباط ها و کاروانسرهاي متعدد در سراسر ايران به منظور آسايش مسافران و نيز علاقه به هنر و هنرمندان، پادشاهي نامور است.
وي خود مردي سلحشور و زورمند و با تدبير بود و در بيشتر جنگها که به عثماني ها و ازبکان کرده، پيروز گرديد و در احداث بناهاي تاريخي مانند ميدان نقش جهان و عالي قاپو و مساجد بسيار علي و پل هاي استوار و خلل ناپذير در اصفهان و شهرهاي ديگر خدمات فراموش ناشدني به ظهور رساند. سياست خارجي و داخلي او به گونه اي آميخته با تدبير و درايت بود که نام ايران را در دوران سلطنت خود بلندآوازه گردانيد. وي در رعايت حقوق اقليت هاي مذهبي روشي عادلانه در پيش گرفت و به طور کلي در مسائل ديني قائل به تسامح بود؛ ولي در سختگيري و تعصب نسبت به اهل تسنن و نقطويان زياده روي مي کرد. اصفهان در عهد شاه عباس مرکز تجمع شاعران و عالمان و هنرمندان مشهور بود و در عهد او نيز مانند دوره شاه تهماسب براي استوار کردن بنيان تشيع از عالمان شيعه عرب از جبل عامل، قطيف، احساء و غيره دعوت به عمل آمد تا براي تعليم و ترويج مذهب شيعه به ايران آيند و از اين رو علمايي نظير شيخ لطف الله و شيخ علي بن عبدالعال به اين کشورآمدند و مانند شيخ بهايي عاملي در دربار، تقرب فراوان حاصل کردند تا آنجا که مسجد باشکوهي که در ميدان نقش جهان بنياد گرديد، به نام شيخ لطف الله نامگذاري شد و او به امامت آن مسجد منصوب گرديد.
تقرب و تسلط علماي عرب نژاد شيعي از زمان شاه عباس به بعد موضوع صوفيگري و مرشدمآبي دوران صفوي را به تدريج ناتوان و ضعيف کرد و نفوذ قزلباشان را در شؤون مختلف کاهش داد. تا آنجا که در اواخر اين عهد يعني دوران پادشاهي شاه سلطان حسين عده زيادي از صوفيان به قتل رسيدند. در قسمت علوم و معارف، عربي داني و عربي نويسي و دانشهاي نقلي مايه مفاخرت و تنها نشانه دانشمندي و فضيلت به حساب آمد و بر علوم عقلي مزيت يافت. تسلط علمان قشري در دوران صفوي موجب مهاجرت عده زيادي از روشن انديشان به ديار عثماني و هند گرديد و رفته رفته موجبات ضعف و زوال دولت مقتدر صفوي در دوره شاه سليمان و شاه سلطان حسين فراهم آمد.

چگونگي اوضاع شعر در روزگار صفويان
 

نظر به اينکه در دوران صفوي دلمشغولي شاهان، ترويج مذهب تشيع بود و بنياد حکومت آنان بر پايه اين امر استقرار داشت، توجه به شعر و نواخت شاعران و تشويق آنان چنانکه بايد و شايد موقعيتي نيافت؛ زيرا شاه اسماعيل هر چند خود شاعر بود و شاعران را محترم مي داشت، ولي گرفتاريهاي او در جنگهاي پي در پي براي دفع دشمنان و. يکپارچه کردن ايران فرصت زيادي براي پرداختن به شعر و ادب برايش باقي نمي گذاشت. جانشين او شاه تهماسب هم با داشتن قريحه شاعري چون پس از مدتي بعد از جانشيني پدر، به نوعي زندگي مذهبي گراييد، در اين برهه از زندگي معتقد به هواداري فراوان از شاعران نبود؛ زيرا اين طايفه را داراي وسعت مشرب و اهل تسامح و تساهل در مسائل ديني مي شمرد. او تنها به شعر مذهبي و شاعراني که در مدح ائمه اطهار(ع) شعر مي گفتند، وجه فراوان داشت و در نتيجه ديگر شاعران از وي چندان تشويق و گراميداشتي نمي يافتند و ناگزير عده اي از آنان به دربار پادشاهان بابري هند که اقبال کم نظيري به سخنوران داشتند، عزيمت مي نمودند يا به دربار عثماني که دوستار زبان و ادب فارسي بودند، مي شتافتند.
هر چند در زمان شاه عباس بزرگ که خود نيز شعر مي گفت، شعر و شاعري وضع بهتري پيدا کرد و افرادي از شاعران در دربار او مقام و منزلتي شايان يافتند، چنان که از معاشرت سخنوران لذت مي برد و گاهگاه سرزده به قهوه خانه اي که در پايتخت اصفهان، محل گردهمايي شعرا بود مي رفت و با آنان به گفتگو و شوخي و شنيدن شعرهاي نغز مي نشست و مکرر به خانه «حکيم رکنا مسيح کاشاني» مي رفت، ولي با اين حال دربار او از اين حيث با دربار پادشاهان هند در خور مقايسه نبود.
در هندوستان نسبت به گراميداشت شاعران به قدري زياده روي مي کردند که رفتن به آن سامان آرزوي اهل ذوق و اديبان بود و بسياري از اين جماعت دنبال وسيله اي مي گشتند که خود را به هند برسانند و در دربار شاهان بابري يا راجگان و شهرياران محلي براي خويش جاه و منزلتي به چنگ آورند، چنان که يکي از شعرا براي دلخوش کردن شاعراني که آرزوي رفتن به هند داشتند و وسيله اش فراهم نمي شد، گفته است:
مرو به هند و بيا با خداي خويش بساز
به هر کجا که روي، آسمان همين رنگ است
اين دلبستگي شايانِ شاهان هند به زبان و ادب پارسي موجب شد که اين زبان در آنجا رسميت پيدا کند و نه تنها دربار و درباريان، بلکه مردم هند به فرا گرفتن فارسي اهتمام ورزند و از اين رو بسياري از شاعران پارسي گو از آن سرزمين برخاستند که بومي بودند و انبوهي از اديبان هندي زاده به زبان فارسي و فنون ادب به وسيله تأليف واژه نامهاي متعدد و دستور زبان و تصنيف کتب خوب از نظم و نثر، خدمات گرانقدري به اين زبان کردند.
افزون بر علاقه دربار بابري هند نسبت به شعر و ادب فارسي و جلب سخن سرايان و عارفان به آن دربار، موضوع ديگري را هم بايد بر اين امر افزود و آن آسان گيري و عدم تعصب بود که صاحبان عقايد مذهبي و ديني متفاوت از اين جهت گرفتاري نداشتند و خردگرايي و آزادانديشي در مسائل اعتقادي حکمفرما بود و اين نيز مؤيد آرزوي کساني مي شد که در محيط تعصب آميز ايران آسيب پذير بودند. به طور کلي سخت گيريهاي زياد و تعصب هاي شديد موجب گريز بسياري از شخصيت هاي بارز علمي و ادبي و افراد مستعد و عارف مشرب از ايران گرديد و قشريگري افرادي که به اندک تسامحي در اين گونه امور حکم تکفير صادر مي کردند و در اعمال قدرت، متکي به دربار شاهان صفوي بودند، وضعيتي به بار آورده بود که مغزها را به فرار از کشور وامي داشت و اين موضوع هر چه به اواخر دوران صفوي نزديکتر مي شد، چهره کريه خود را بيشتر نشان مي داد. دوام اين وضعيت رفته رفته در کشور موجب کناره گرفتن رجال کفايت مند از دستگاه دولت و ميانداري عناصر فرومايه و خواجه سرايان و چاپلوسان و سخن چينان در دربارها گرديد و روز به روز ضعف و فتور را در پايه هاي قدرت پادشاهي بيشتر از پيشتر رخنه داد و انگيزه انقراض اين دودمان گرديد. اين موضوع در عهد شاه سليمان و شاه سلطان حسين به اوج خود رسيد و کار را به جايي رسانيد که عده اي از افغانهاي قندهار که رعاياي ايران بودند، با کمبود تجهيزات جنگي، کار شاه سلطان حسين صفوي را يکسره و او را از سلطنت برکنار کردند و مرتکب جنايات بي حد و حصر شدند.
از نظر اکثر محققان ادبيات فارسي، دوره صفويه عصر انحطاط ادبي است. اين اظهارنظر از يک جهت درست و از جهتي ديگر نادرست است. درستي و صحت اين نظر از آن لحاظ است که چون پادشاهان صفوي به ترويج مذهب شيعي که فراگير بودنش تا آن زمان بي سابقه بود، همت گماشته بودند و تبليغاتشان در پيرامون گسترش اين مذهب دور مي زد، بنابراين به اشعار غيرمذهبي التفات زيادي نداشتند و مانند عصر غزنويان و سلجوقيان مشوق شاعران نبودند، چنان که در اوايل پادشاهي شاه تهماسب در اردوي معلا در قزوين (پايتخت) انجمن مهمي از شاعران کشور بنياد شده بود که از اطراف، بدان روي مي آوردند و سروده هاي خود را عرضه مي نمودند، ولي از وقتي که شاه تهماسب به تقدس مآبي روي آورد، اين انجمن از رونق افتاد و ديگر مورد حمايت شاه نبود؛ در نتيجه کم توجهي دربار نسبت به سخن سرايان بود که در دوره صفويه سخنوران بزرگي که از جهت شيوايي و رسايي سخن و هنر شاعري و شروط فخامت و بلندپايگي کلام، با استادان گذشته قابل مقايسه باشند، پيدا نشدند و انحطاطي که به اين دوران نسبت داده مي شود از اين جهت است.
و اما جنبه مثبت آن اين است که شعر در عصر صفوي، خصلت جيره خواري دربار را از دست داد و در ميان توده مردم رايج گرديد و کمتر کسي به توقع پاداش مادي گرد شعر و شاعري مي گشت، بلکه به منظور آراستگي به زيور کمال و کسب افتخار يا جلب ثواب اخروي بدان روي آور مي شدند. به اين جهت جماعتي از اهل حرفه ها و صنعتها که نان خود را از دسترنج پيشه خويش به دست مي آوردند، به محض احساس قريحه ذاتي در خود پا به دايره تمرين در شعر و ادب مي نهادند و در مجمع شاعران توان وارده شده، با کسب معلومات لازم در اين فن دستي مي يافتند و در سطوح مختلف آثاري به ظهور مي رساندند و در مجامعي گرد هم آمده، سخن خود را عرضه مي کردند. بنابراين رواج شعر در عصر صفوي از دو جهت قابل توجه است: يکي اينکه شاعران علاقه مند به تقرب در نزد شاهان و اميران از ايران به هند و عثماني مهاجرت کرده، در آنجاها داد سخن مي دادند و برخي از آنان به پايگاه بلندي در شعر دست مي يافتند. ديگر اينکه در ايران هم به جهت رواج شعر، افزون بر توده مردم، منصب داران و اميران و دولتمردان سعي مي کردند قريحه شاعري را در خود پرورش دهند و کم و بيش ابياتي بسرايند. به اين ترتيب رواج و اهميتي که شعر فارسي در بين توده مردم و نيز خواص اديب و دانشمند پيدا کرده بود، موجب تهيه و تدوين سفينه هاي بي شماري از شاعران توانمند و صاحب سبک گرديد و نمودار رونق و اهميت شعر در عصر صفوي شد. اين رواج و استقبال به وسيله شاعران برجسته از عواملي است که جاي انحطاطي را که به وسيله برخي از بازاريان و صنوف کم اطلاع از فنون ادب در شعر آن روزگار پيدا شده بود، تا حدي پر کند و افزون بر اين چون شعر سرايي کمتري براي امرار معاش بود، مايه خرسندي گردد.
همان گونه که اشاره شد کمتر پرداختن پادشاهان صفوي به شعر و شاعر در مقايسه با استقبال بي نظير حکمرانان هند از اين بابت است، وگرنه به طوري که روانشاد احمد گلچين معاني در مقدمه «فرهنگ اشعار صائب» آورده است: «رفتن شاه اسماعيل اول سر زده به خانه عبدالله هاتفي در خرجرد جام و بر گليم درويشانه وي نشستن و از ما حضر او خوردن و نيز گرفتن انتقام خون اميدي رازي از قوام الدين نوربخشي و قصيده شکوائيه بردن مايلي تبريزي به نزد شاه تهماسب از تعديات ميرزا احمد کفراني به جريمه سي تومان (برابر نهصد روپيه) بابت صله به مايلي و پرداخت هر مبلغي که وي خاطر نشان ديوانيان سازد و بالاخره عزل او از منصب وزارت و موارد بسيار ديگر همه دليل توجه به شعر و احترام به شاعر در آن عهد است. علماي آن عصر هم که تعدادشان زياد است، در زمره شعراي مقرر زمانند که به ذکر چند تن بسنده مي شود، از جمله کمال الدين حسين الهي، اشرف شريفي شيرازي مدعو به ميرزا مخدوم، علامه چلبي بيگ، خواجه افضل الدين محمد ترکه، مير محمد مؤمن استرآبادي، مير محمد باقر اشراق استرآبادي، شيخ بهاء الدين عاملي، آقا حسين خوانساري، ملاعبدالله فياض لاهيجي، ملامحسن فيض کاشاني.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط